مدیر سایت

مدیر سایت

وب سایت تخصصی حضرت خدیجه سلام الله علیها که از سال 80 تا کنون فعالیت دارد و در مورد زندگی نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها و فیلم و صوت و کتاب هایی که در مورد ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله منتشر میشود.

نشانی وبگاه: www.khadijeh.com

محمد على«فریور» اصفهانى

 

 

دهد فرصتم گر خداى خدیجه

بگویم دمادم ثناى خدیجه‏

 

 

بسازم وضو با طهارت سرایم‏

شعار خدیجه، براى خدیجه‏

 

 

ملک در سما مى‏شود همنوایم‏

بخوانم اگر در رثاى خدیجه‏

 

 

رضاى خدیجه رضاى الهى‏

رضاى الهى رضاى خدیجه‏

 

 

خدیجه بود ام ام الأئمه‏

که او هست خیر النساى خدیجه‏

 

 

بشد صرف قرآن و اسلام و احمد

همه مال بى منتهاى خدیجه‏

 

 

به روز ده ماه سعد مبارک‏

به کعبه شده کربلاى خدیجه‏

 

 

به روز وفاتش جهان تشیع‏

سیه پوش شد در عزاى خدیجه‏

 

 

سرودن چنین مدح آن پاک بانو

بود فیض عطر عطاى خدیجه‏

 

 

شود گر قبول این ثناى «فریور»

بود شامل او دعاى خدیجه

 

 

 

 

 

اسوه‏ تقوا

محمد على « فریور اصفهانى » 

 

سلام ما به خدیجه که اسوه‏ى تقواست‏

درود ما به خدیجه که مادر زهراست‏

 

اگر که مریم عذراست مام یک عیسى‏

خدیجه کفو نبى مام یازده عیسى است‏

 

بزرگ بانوى اسلام و مادر سادات‏

که نسل طاهر هاشم از این ذوالقرباست‏

 

فراز مأذنه ‏ها نام حق بلند از اوست‏

به پاى دین مُحمّد از او در این دنیاست‏

 

وفا و معرفت و صبر واستقامت او

به صفحه صفحه ‏ى تاریخ تا ابد گویاست‏

 

مرا چه زهره که مدح ورا کنم عنوان‏

کسى که مادح او ذات خالق یکتاست‏

 

من و مدیح خدیجه کجا توانم گفت‏

که مدح او به کتاب اللَّه از الف تا یاست‏

 

من و مدیح خدیجه حدیث مور و ملخ‏

شعار من به روایت چو قطره و دریاست‏

 

تمام مدح خدیجه که شاعران گفتند

هنوز حرف الف در ثناى او انشاست‏

 

شمیم عطر که از برگ دفترم خیزد

ز فیض قدسى آن پاک بانوى عظماست‏

 

اگر قبول شود زین سروده یک مصراع‏

سپید روى «فریور» به عرصه گاه جزاست

 

درياست محو پاكى گوهر خديجه را

افلاك مات فرّ فراتر خديجه را

 

در سرزمين وحى زبانزد قداستش‏

بود از ازل اصالت ديگر خديجه را

انديشه‏اش بهارى و ذهنش پر از خدا

گلپوش از اوست گلشن باور خديجه را

 

تا نور حق در آينه‏ى خويش بنگرد

دادند طبع آينه پرور خديجه را

 

پيچيد عطر زمزمه از باغ كبريا

آمد شبى بشارت كوثر خديجه را

 

فرّ و شكوه بى حد و مر داشت حضرتش‏

داد اعتلا خداى پيمبر خديجه را

 

آنشب ز غم تمام ملايك گريستند

مژگان ز شوق دوست چو شد تر خديجه را

 

باليد از او هر آينه حق بر فرشتگان‏

حشمت نگر به درگه داور خديجه را

 

روحى است آسمانى و راهى بهاريش‏

ذهنى چو باغ سبز و معطر خديجه را

 

بخشيد يك قدح سحر آئينه دار عرش‏

از چشمه زلال مطهر خديجه را

 

بزم حضورش انجمن آفتابهاست‏

ايدل به عرش روكن و بنگر خديجه را

 

«صحت» سخن ز محرم اسرار سرمدى است‏

گويم چگونه مدح به دفتر خديجه را

« صحّت اصفهانى » على شيرانى

 

ای خو گرفته با نفست عطر احمدی

ای پیشتر زبعثت احمد محمّدی

ای بارها سلام تو را بر رسول خود

ابلاغ کرده ذات خداوند سرمدی

چون شمع با فروغ نبوّت گداختی

پیش از نزول وحی نبی را شناختی

ای بر تو لحظه لحظه سلام پیمبران

خاک در تو سجده گه خیل سروران

پیش از پیمبری پیمبر به روی او

چشم تو دید آنچه ندیدند دیگران

در قلب تو کتاب کمالش نوشته بود

سر خط مادریت به آلش نوشته بود

بی دامن تو خنم رسل کوثری نداشت

نخل بلند آرزوی او بری نداشت

حتی علی که جان عزیز محمّد است

در ملک بی حدود خدا همسری نداشت

ای همدم رسول خدا در نزول وحی

ای دامن تو مرکز نور بتول وحی

تو وصل بر رسول و زهستی جدا شدی

تو آفتاب بیت سراج الهدی شدی

نیزار وحی مثل علی شیر مرد داشت

ای شیر زن تو تالی شیر خدا شدی

دارائی تو هدیه به پروردگار شد

در جنگ اقتصاد نبی ذوالفقار شد

تو دیگر و زنان جهان جمله دیگرند

سادات عالمت پسرانند و دخترند

دارائی تو تیغ علی، خلق مصطفی

در پیشبرد فتح نبّوت برابرند

دامان پاک تو ثمرش یازده ولی است

این رتبه ات بس است یازده ولی است

این رتبه ات بس است که داماد تو علی است

در دور بت پرستی و تاریکی حجاز

بودت رخ نیاز به درگاه بی نیاز

پیش از نزول وحی الهی تو و علی

خواندید با رسول خدا در حرم نماز

چون تو که با رسول خدا همسری کند؟

دُرّ یتیم آمنه را مادری کند

ای تکیه گاه خواجه لولاک شانه ات

ای لحظه لحظه ذکر محمِّد ترانه ات

بر یازده ستاره توحید آسمان

روی منیر فاطمه خورشید خانه ات

در بیت آفتاب مه تام کیست، تو

اوّل زن مجاهد اسلام کیست، تو

پیغمبر خدا به تو عرض ارادتش

زهراست هم کلام تو پیش از ولادتش

گوئی که با تو گرم سخن بود فاطمه

حتی به لحظه های غروب شهادتش

با آنکه سالها زجهان چشم بسته ای

انگار دور بستر زهرا نشسته ای

ای ام پاک نبی، ام مؤمنین

ای مادر بزرگ امامان راستین

روزی که یار هر دو جهان یاوری نداشت

روزی که آن معین بشر بود بی معین

مردانه ایستادی و کردی حمایتش

تا ماند جاودانه چراغ هدایتش

ای قامتت به قائم توحید قائمه

دشمن شدند با تو دغل دوستان همه

از هست خویش دست کشیدی و ذات حق

بخشید گوهری به تو مانند فاطمه

الحق توئی توئی تو که کفو پیمبری

شایسته ای که بهر نبی کوثر آوری

آزرد ای فرشته حق اهرمن تو را

زخم زبان زدند به هر انجمن تو را

از بس که ریخت عطر قداست پیکرت

پیراهن رسول خدا شد کفن تو را

از بس بلند بود مقام و جلال تو

گردید سال حزن نبی ارتحال تو

روح مقدّست چو به پرواز می شود

درهای غم به قلب نبی باز می شود

در فصل خردسالی و آغاز زندگی

بی مادریِّ فاطمه آغاز می شود

اشک نبی برای تو ای جان پاک، ریخت

با دست خویش بر تن پاک تو خاک، ریخت

با رفتن تو یار محمّد زدست رفت

خورشید روزگار محمّد زدست رفت

شد حمله ور به گلبن دین لشکر خزان

تو رفتی و بهار محمّد زدست رفت

زیبد که با هزار زبان در ثنای تو

«میثم» دُرِ قصیده بریزد به پای تو

اى داده بعصمت شرف و نام خدیجه

اى بسته بطوفت فلك احرام خدیجه‏

اى همسر پیغمبر اسلام خدیجه‏

اى عصمت حق فاطمه را مام خدیجه‏

اى ختم رسل را ز شرف نور دو دیده

پیش از شب بعثت به مُحمّد گرویده

اى بر تو سلام آمده از داور هستى‏

بگذشته در آئین نبى از سر هستى‏

دل داده و دل برده ز پیغمبر هستى‏

زیبد كه بخوانند ترا مادر هستى‏

الحق كه خدا دولت حق را به تو داده

اُمّ النجباء فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته‏

دین در كنف عزّت تو سایه گرفته‏

توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته‏

اخلاص ز حسن عملت پایه گرفته‏

همت سر تسلیم به دیوار تو سوده

پیش از تو زنى لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختى به پیمبر گرویدى‏

هر بار بلا را به سر دوش كشیدى‏

بر یارى اسلام بهر سوى دویدى‏

بس زخم زبانها كه ز كفّار شنیدى‏

اى قامت مردان جهان خم به سجودت

اى تكیه كه ختم رسل نخل وجودت

اى مكه ز خاك قدمت خلد مخلد

از عصمت معبود و امید دل احمد

اسلام بپا خاست و گردید مؤید

از ثروت تو، تیغ على، خُلق مُحمّد

تا حشر خلایق كه خدا را بپرستند

مرهون فداكارى و ایثار تو هستند

آن روز كه پیغمبر اسلام شبان بود

در سینه او سر خداوند نهان بود

پیش از همه پیغمبریش بر تو عیان بود

ایمان تو پروانه آن شمع جهان بود

حق بر همه زنهاى جهان سروریت داد

با خواجه عالم شرف همسریت داد

زین واقعه زنهاى قریش از تو بریدند

یكباره ز بیت الشرفت پاى كشیدند

با چشم حقارت به مقامت نگریدند

قدر و شرف و عزّت و جاه تو ندیدند

چشم و دلشان بود به سوى زر و سیمى

گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمى

تنها نشدى همسر و دلدار مُحمّد

در سخت‏ترین روز شدى یار مُحمّد

در شدت غم گشته‏اى غمخوار مُحمّد

پیوسته دلت بود گرفتار مُحمّد

درپیش رویش گشت وجوت سپر سنگ

باشد كه‏كنى در ره‏او چهره ز خون رنگ

آنروز كه بر دخت نبى حامله بودى‏

همصحبت زهرات به هر قائله بودى‏

از غربت و از درد درونت گله بودى‏

بى همدم و بى یاور و بى قابله بودى‏

از درد ببالش گل رخسار بهشتى

گشتند ترا قابله زنهاى بهشتى

برخاست فروغ ازلى از در و بامت‏

از چار طرف بوى خوش آمد به مشامت‏

زنهاى بهشتى همه دادند سلامت‏

پروانه بدار الشرف عرش مقامت‏

گفتند مخور غم كه چو ما خادمه دارى

كى گفته تو تنهایى، تو فاطمه دارى

این است كه شیرینى جان در بدن تست‏

این جان جهان است و هماغوش تن تست‏

این یار بهر خلوت و هر انجمن توست‏

این است كه در حاملگى همسخن توست‏

كى مثل تو از هستى خود چشم بپوشد؟

تا فاطمه از سینه او شیر بنوشد

آنروز كه افتاد خزان در چمن تو

پرزد به جنان طوطى روح از بدن تو

تا بوى گل احمدى آید ز تن تو

شد جامه ‏ى پیغمبر اكرم كفن تو

با مرگ تو آغاز شد اى عصمت سرمد

بى مادرى فاطمه، تنهایى احمد

بردار سر از خاك و ببین همسر خود را

 

بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را

باز آ و ببین اشك فشان دختر خود را

برگیر به بر دختر بى مادر خود را

بى‏روى توگردون بنظرتیره چودود است

برخیز كه بى مادرى فاطمه زود است

برخیز كه بر ختم رسل فخر زمانه‏

خانه شده غمخانه‏اى اى بانوى خانه‏

بر گیسوى زهرا كه زند بعد تو شانه؟

بى تو شده از هر مژه‏اش سیل روانه‏

پیغمبر اكرم ز غمت زار بگرید

خون است دل فاطمه مگذار بگرید

اى جامه‏ ى احمد كفنت بر بدن پاك‏

كن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاك‏

تو بر سر دست نبى و او به سر خاك‏

سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاك‏

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگرید

تا صبح قیامت به حسین تو بگرید

 

«دلجو» تهرانى

 

 

گرامى مادر زهرا خدیجه‏

صفابخش همه گلها خدیجه‏

 

 

 

یگانه همسر ختم رسولان‏

بود مادر زن مولا خدیجه‏

 

 

 

به عصر خویش بانوى عرب بود

که بد مشهور در دنیا خدیجه‏

 

 

 

تمام هستى خود را فدا کرد

بدین آن بانوى دانا خدیجه‏

 

 

 

چو دیدى چهره ماه مُحمّد

دگر نشناخت سر از پا خدیجه‏

 

 

 

بدو بخشید یکسر ثروت خویش‏

به عشق آن گل زیبا خدیجه‏

 

 

 

بود اول زنى کاسلام آورد

که جا بگرفته در دلها خدیجه‏

 

 

 

بود جاوید دین از ثروت او

در آن دنیاى پر غوغا خدیجه‏

 

 

 

چه سودى بهتر از خیر کثیرى

که بردى سود ازین سودا خدیجه‏

 

 

 

به مریم فخر بفروشد ز زهرا

که از حق آمدش اعطا خدیجه‏

 

 

 

به دست او گره از کار وا شد

که دارد یازده عیسى خدیجه‏

 

 

 

پیمبر شد ز وى خشنود «دلجو»

نمودى حل مشکلها خدیجه

 

 

 

 

ميان غربت دستان مكه سر بر كرد

مُحمّد عربى مكه را منور كرد

 

پس از گذشت چهل سال آن امين خدا

شروع امر رسالت به حكم داور كرد

به‏ گوش هوش چوكس،آيه ‏اى‏ ازاو بشنيد

خداى را به تمام وجود باور كرد

 

يتيم مكه گر از مال بهره‏مند نبود

خداى قادر او را با خديجه همسر كرد

 

عفاف و پاكى آن بى نظير مادر دهر

دل رسول خداوند را مسخّر كرد

 

شگفت واقعه‏اى بود اين نكو پيوند

خداى عشق مه و مهر را برابر كرد

 

خديجه ‏اى كه در او نور فاطمه تابيد

همو كه آمدنش خاك را معطّر كرد

 

بدان كه آمدن فاطمه عنايت بود

كه بر تمام جهان كردگار اكبر كرد

 

خدابِپاس گذشتى كه در ره دين داشت‏

خديجه را به زنان قريش سرور كرد

 

چه رنجها كه به جانش خريد بهر خدا

چه خدمتى كه به دين آن بلند اختر كرد

 

تمام هستى خود را به پاى احمد ريخت‏

خدا براى خديجه چنين مقدّر كرد

 

اگر كه مهر مُحمّد نبود در دل او

چگونه آن همه اندوه و درد را سر كرد

 

بسوى حق شدو سردرنقاب خاك كشيد

دل رسول خدا را بسى مكدّر كرد

 

همان عبا كه پيمبر در آن تهجّد داشت‏

خديجه موقع لبيك دوست در بر كرد

 

درود و رحمت خاصان «خروش» بر او باد

كه هر چه داشت فدا در ره پيمبر كرد

« خروش» اصفهانى - عباس شاهزيدى

 

بى شک خدیجه مظهر عشق و وقار بود

مهرش یقین به شوهر خود آشکار بود

از بهر همسرى پیام آور خدا

تنها نمونه در همه آن روزگار بود

بابش خویلد است از اشراف در عرب‏

مردى به نیک نامى و عالى تبار بود

با ازدواج حضرت ختمى مآب او

از بهر دودمان خودش افتخار بود

در خدمت رسول خدا در تمام عمر

وى را معین همیشه به لیل و نَهار بود

اول کس از زنان که به توحید لب گشود

آرى خدیجه آن زن نیک اقتدار بود

بانوى با وجاهت و با عزّ و احتشام‏

در اوج مرتبت به همه روزگار بود

در مکتب هدایتِ آن رهبر بزرگ‏

نیکوترین خصال در او پایدار بود

او را بس است دخترى آورد در جهان‏

کو افتخار مردم هر روزگار بود

این دخت حوروَش که روشن جهان از اوست‏

افسوس عمر رفته ز وى کم بهار بود

بسیار دیده شد که ز جور معاندان‏

چشمان او چو ابر بهار اشکبار شد

مدحش خدا کند که نموده به عمر خویش‏

کارى که در جهان همه جا یادگار بود

بر عرش حق نوشته به زَر این کلام خوش‏

آرى خدیجه مادر هر هشت و چهار بود

تربت اگر سرود خوش اشعار دلپذیر

از بهر او خود این سند افتخار بود

 

محصول ابر جان تو باران کوثر است‏ 

بانو اگر نباشى خورشید ابتر است‏

ز خم ضرورت است نگاهى طلوع کن‏ 

بر چشم تشنه کام جهانى که مضطراست‏

باب بهشت حسن، درخانه‏اى گلى ست‏ 

وقتى توخانه‏دارى و محمود همسراست‏

بانوى سبزپوش سماواتى زمین‏ 

مجذوب جامه‏ى تو بهاران اخضر است‏

افسوس از فسانه چشمى که بعد تو 

غرقاب اشک جارى دریاى احمر است‏

بعد از تو بسط بعثت و برهان یتیم شد 

قدر تو از توان شهادت فزون‏تر است‏

نقش تو چون هزار سپاه مسلّح است‏ 

دارایى تو تالى شمشیر حیدر است‏

اى قامت قصیده غراى قدسیان‏ 

بعداز تواین نبى است که بى‏یار و یاوراست‏

شاعر:علی ایمانى

 

حضرت خديجه‏ ى كبرى عليها السلام‏«آواره» همدانى - مهدى

خاتون زنان عرب از جاه و نعم بود

سوداگر و داراى رعایا و حشم بود

از زمره اشراف و چو آباى گرامیش‏

در ملک حجاز از حسب و نام علم بود

تنها نه غنى بود و از آن کرّ و فرى داشت‏

در جامعه مشهور به احسان و کرم بود

او پیش‏تر از بعثت و پیدایش اسلام‏

غمخوار و مددکار زنان وقت الم بود

اول زن اسلام که هم دوش مُحمّد

بنیانگر پر ارج‏ترین دین امم بود

در رونق و تبلیغ و شناسایى اسلام‏

با بذل زر و مال فزونتر ز رقم بود

تالحظه بدرود جهان ختم رسل را

مأنوس وشریک غم و شادى همه دم بود

مى‏برد غم از قلب نبى با سخن مهر

هر گاه که از فتنه کفّار دژم بود

وین بس زمقامش که خداگفته سلامش‏

چون اونه کسى درعرب ونى‏به عجم بود