مدیر سایت

مدیر سایت

وب سایت تخصصی حضرت خدیجه سلام الله علیها که از سال 80 تا کنون فعالیت دارد و در مورد زندگی نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها و فیلم و صوت و کتاب هایی که در مورد ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله منتشر میشود.

نشانی وبگاه: www.khadijeh.com
#عام_الحزن
 
 
حضرت خديجه(سلام الله علیها)دهم رمضان المبارك يادآور داغ جانسوزوحادثه جانكاهي است كه عصاره هستي وخاتم وافضل پيامبران را به سوگ نشاند.در سال دهم بعثت بانوي بزرگ اسلام بعد از  25سال همراهي وفداكاري در راه پيامبر(صلوات الله علیه و آله)با كوله باري ازرنجها وفداكاريها در سن65سالگي چشم ازجهان فرو بست وهمسرش محمد(صلوات الله علیه و آله)رادرميان دشمنان درفراق جانسوزي تنهاگذاشت.اين حادثه دردناك درست بعدازسه روز از وفات ابوطالب علیه السلام ،حامي دلسوز و فداكار پيامبر اتفاق افتاد وآنچنان حضرت ختمي مرتبت رامتأثروومحزون ساخت كه آن سال رابه عام الحزن وسال غم وغصه نامگذاري نمودودرميان اندوه فراوان،خديجه را درمحلي به نام حجون به خاك سپرد.آنچه در پيش رو داريد نگاهي است گذرا به فضايل خديجه كبري بانوي قداكاروصبوراسلام .
 
 

فضايل حضرت خديجه‌( ‌‌‌‌‌سلام الله علیها)
1-بصيرت ژرف:از بالاترين فضايل خديجه كبري اين است كه از انديشه بلند وفكرعميق برخوردار بود.اين امر رامي توان از انتخاب پيامبر(‌‌‌‌صلوات الله علیه وآله) به عنوان شوهر آينده وشايسته خوداز بين آن همه خواستگاران پولداروتاجرفهميد به همين جهت راز پيشنهادازدواج بامحمد (صلوات الله علیه و آله) را چنين بيان مي كند:"يابن عم،اني قد رغبت فيك لقرابتك مني وشرفك في قومك وامانتك عندهم وحسن خلقك و صدق حديثك[I]"اي پسر عمو من به خاطر خويشاوندي  با من وشرف وامانت داري ات درميان قوم خود وبه جهت اخلاق نيكت به تو تماِِِِْْْْْْْْْْْيل پيدا كردم .

ْجملات فوق به خوبي نشان  مي دهدكه محبت وارادت اين بانو  به پيامبر اكرم براساس عشق مجازي ومحبت شهواني نبوده بلكه براثرمعرفت وشناخت عميقي بوده است كه ازشخصيت محمد(صلوات الله علیه و آله)داشت .

2-ايمان واسلام محكم وپايدار:همان بصيرت ژرف خديجه كه باعث انتخاب محمد براي همسري آينده او شدعامل ايمان واسلام اونيز گشت وباعث شدلقب اول زن مسلمان رابه خود اختصاص دهد.

3-برترين بانوان دو سرا:برترين زنان جهان هستي راچهارزن تشكيل مي دهند  چنانكه ابن اثير ازانس بن مالك از پيامبر اسلام (صلوات الله علیه و آله)نقل كرده كه فرمودند"خيرنساء العالمين مريم ،آسيه، خديجه وفاطمه "[ii] برترين زنان‌‌‌‌عالم ؛مريم، آسيه، خديجه وفاطمه (علیه السلام)هستند.

4-مادرزهرا‌(سلام الله علیها):طبق نص قرآن كريم همسران پيامبر مادران روحاني مؤمنان و"ام المؤمنين"هستند و"ازواجه امهاتهم"[iii]همسران واو مادران مؤمنين هستند وخديجه ازبرترين مصداقهاي آيه بشمار مي رود.واين سعادت دربين همه زنان حضرت نصيب حضرت خدیجه سلام الله علیها گشت كه يازده امام از نسل او ازطريق فاطمه زهرا(سلام الله علیها)پديد آمد.
 

5-سخاوت و انفاق بي بديل:ثروت خديجه درآنزمان زبانزد خاص وعام بود.ثروت اين بانوي كاردان وعاقله به قدري زياد بود كه مالداران درجه يك قريش چون ابوجهل وعقبة بن ابي مغيط در نزد او ناچيز به شمار مي رفتند.ثروت خديجه از اين جهت براي اوفضيلت  محسوب مي گردد كه تمام آن اموال را در خدمت به اسلام وپيشبرد اهداف پيامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله)قرار داد واين در كلام حضرت محمد ‌(صلوات الله علیه و آله)صراحتاً نمايان است:"هيچ ثروتي هرگزمانند ثروت حضرت خدیجه سلام الله علیها به من سود نرساند."[iv]
 

6-صبر وبردباري بي مانند:فردي مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها كه در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعاً بايد نازپرورده وكم تحمل باشداما حضرت خدیجه سلام الله علیها  با برخورداري از نعمتها بعد از ازدواج وايمان به پيامبر اكرم خود را براي تحمل همه سختيها آماده كرد تحمل فشارهاي مختلف مشركان مكه، سرزنشهاي بستگان، محاصره اقتصادي در شعب ابي طالب و... مخصوصاً محاصره اقتصادي، سخت اورا اذيت وآزار دادوبا كهولت سن‌‌‌‌‌(63-65 سالگي )تحمل وبردباري نهايي را به عرصه نمايش گذاشت.
 

7-حامي رسالت ومحب امامت: در مورد محبت وارادت خديجه (علیها السلام)نسبت به علي(علیه السلام)، مرحوم مجلسي چنين نقل مي كند: پس از ازدواج پيامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله)با خديجه(سلام الله علیها)[وبه دنيا آمدن علي (علیه السلام)]، خديجه را از دوستي ومحبت علي خبر دادوخديجه پس از آن[به علي محبت فراوان داشت] وبراي آن حضرت به وسيله خدمتكارانش لباس ،زيور آلات، كنيز وملزومات مي فرستاد؛ به گونه اي كه مردم مي گفتند:علي برادر محمد ومحبوبترين افراد نزد اوست ونور چشم خديجه به حساب مي آيد... الطاف ومحبتهاي خديجه صبح وشام به خانه ابوطالب روان بود.[v]
در خصوص امامت اميرمؤمنان رسول اكرم به حضرت خدیجه سلام الله علیها فرمود:"هو مولاك ومولي المؤمنين وامامهم بعدي ؛  علي مولاي توومولاي تمام مؤمنان وامام آنها پس از من است."آنگاه دست خود را بالاي دست امير مؤمنان گذاشت وخديجه دست خودرا بالاي دست پيامبرقررار دادواين گونه بيعت ابدي ولايت مداري را انجام داد.[vi]
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

-----------------------------------------------------------------------------------------------
 
[i] سيره نبوي،ابن هشام،ج1،ص201،تاريخ طبري،ج1،ص521
[ii] خصال صدوق ،باب خصال اربعه
[iii] احزاب/5
[iv] بحار الانوار،ج19،ص63
[v] بحار الانوار،دار احياءالتراث،ج37،ص43
[vi] محلاتي،رياحين الشريعه،ج2،ص209
 

·         امشب دل تنگ مرا اشكم روايت مي كند اسماء بهار عمر من امشب به پايان مي رسد اسماء ببر از من پيام بر خاتم پيغمبران بر گو كنار تربتم امشب بيا قرآن بخوان

·         امشب خديجه با تو اي اسماء وصيت مي كند زهرا سرش بر سينه ام من بر لبم جان مي رسد بر گو كنار تربتم امشب بيا قرآن بخوان بر گو كنار تربتم امشب بيا قرآن بخوان

در سال دهم بعثت دو حادثه دردناك و جانسوز بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد گشت، چنان كه در تاريخ آمده است: «وَردَ عَلَي رَسولِ الله أمْران شديدانِ عَظيمانِ وَجَزَعَ جَزَعاً شديداً؛ دو امر بزرگ وسخت بر پيامبر وارد شد به گونه اي كه فرياد و ناله شديد حضرت بلند شد.» آن دو امر يكي رحلت جانسوز ابوطالب بود که در 26 رجب سال دهم بعثت و يا هفتم رمضان، همان سال واقع شد، و ديگري وفات يار فداكار آن حضرت، خديجه كبري بود كه در دهم رمضان همان سال اتفاق افتاد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خديجه را با دستان خويش در محلّي به نام «حجون» (قبرستان ابوطاب فعلي) دفن نمود. او به قدري از اين دو حادثه غمناك بود كه از خانه كمتر بيرون مي آمد و در واقع خانه نشين شده بود و به همين جهت آن سال را، «عامُ الحُزْن» و سال غصّه و غم نامگذاري نمود.[1] و علي عليه السلام در رثاي آن دو بزرگوار چنين فرمود: «اي چشمان من! آفرين بر شما! بر آن دو رفته اي كه ديگر مانندشان را نمي بينند؛ بر بزرگ بطحاء و بر بانوي بانوان؛ آن نخستين كسي [از زنان] كه نماز گذارد، بر آن زن پيراسته و خجسته اي كه خداوند او را پاك داشت و برتري اش داد، اشك بريزيد. مرگ اين دو، روز را بر من تاريك ساخته و از اين پس، شبها را در اندوه و سوگ آن دو سر مي کنم. آن دو در برابر ستمکاران به دين، آيين محمد را ياري كردند و پاس پيمان خويش داشتند.»[2]
 

آنچه در پيش رو داريد نگاهي است گذرا، به مقامات خديجه كبري، بانوي فداكار و صبور اسلام، در پيشگاه الهي و نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.[3]

#عایشه_زن_لوط_زنان_نابکار

ضرورت بيان فضا‌ئل زنان شايسته
قرآن بر خلاف تصور برخي افراد كه فقط مردان را الگوي افراد و جامعه مي دانند، آنجا كه مي خواهد الگوها و اسوه ها را معرّفي كند، در كنار اسوه بودن حضرت ابراهيم عليه السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، الگوها و نمونه هايي از زنان وارسته و همچنين زنان گمراه را نيز به جامعه و مؤمنان معرّفي مي نمايد، از جمله مي فرمايد: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلذين كَفَروا امْرَأة نوحٍ وامْرأةَ لوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْن مِنْ عِبادِنا صالِحين فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ الله شَيئاً وَقيلَ ادْخلا النّار مَعَ الدَاخِلينَ وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذين آمَنوا إمْرَأةَ فِرْعَوْنَ إذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً في الجَنَّةِ وَنَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّني مِنَ القَوْمِ الظَّالِمينَ وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي اَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيه مِنْ روحِنا وَصَدَّقَتْ بِكَلِماتِ ربِّها وكُتُبه وَكانَتْ مِنَ القانِتِين[4]؛

 

 

خداوند براي كساني كه كافر شدند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، كه آن دو تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولي به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو [پيامبر]در برابر خداوند سودي به حالشان نداشت و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي شوند».

 

و خداوند براي مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه اي براي من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايي بخش! » و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در آن دميديم و او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود.»



آيات فوق نشان مي دهد كه زنان بزرگ نه تنها الگو و اسوه براي زنان مي باشند، بلكه مثال و نمونه براي كل جامعه مي باشند. در همين راستا بيان فضائل و مقامات خديجه سلام الله عليها مي تواند براي كل جامعه اسلامي راهگشا باشد و الگوي زيبائي براي جامعة ايماني قرار گيرد؛ چرا كه به شهادت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خديجه از كاملترين زنان وبهترين الگوهايي است كه فضائل و مقامات او به حد كمال رسيده است. اين معني را رسول اعظم با بيانات مختلفي مطرح نموده است. در يك جا فرمود: «خَيْرُ نِساءِ العالَمين مَرْيَمُ، آسِيةُ، خَديجَةُ وَفاطِمَةُ عليها السلام؛ برترين زنان عالم، مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليها السلام هستند.»[5]



در جاي ديگر فرمود: «إنَّ اللهَ اخْتارَ مِنَ النِّساءِ أرْبَعاً: مَرْيَمَ وآسِيَّةَ وخَديجَةَ وفاطِمَةَ[6]؛ براستي خداوند از زنان عالم چهار زن بر گزيد: مريم، آسيه، خديجه، وفاطمه عليها السلام.»

 



ريشه مقامات و فضائل خديجه

قطعاً فضائل و مقامات حضرت خديجه بدون اسباب و علّت نمي تواند باشد. عقل و عنايات و الطاف الهي، ريشه فضائل و مقامات اوست.

در كلمات برخي موّرخان به اين جملات برمي خوريم: «کانَتْ خَديجَةُ إمْرَأةً عاقِلَةً شَريفَةً مَع ما أرادَ اللهُ بِها مِنَ الكرامَةِ وَالْخَيْرِ وَهِيَ يَوْمَئذٍ أفْضَلُهُمْ نَسَباً وَأعْظَمُهُم شَرَفاً وَأكْثَرُهُمْ مالاً؛ خديجه با آنچه خداوند از بزرگي و خير كه نسبت به او اراده كرده بود، بانوي خردمند شريفي بود. او در آن دوران از برترين افراد در نسب و بزرگترين شخصيت درشرف و ثروتمندي بود.[7]»

ايمان خديجه به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و انتخاب او به عنوان همسر آينده، در كنار درايت و لطف الهي نقش تعيين كننده اي در فضائل و مقامات خديجه سلام الله عليها دارد.



جالب اين است كه راهب نصراني اين مسئله را قبل از رسالت پيامبر و ازدواج او با خديجه به خوبي پيش بيني كرد كه اگر خديجه پيغمبر را رها نكند به مقامات و فضائل عظيمي دست خواهد يافت؛ آنجا كه به ميسره غلام خديجه گفت: «يا مَيْسَرَةُ إقْرَأ مَوْلاتَكَ مِنّي السّلام وَاعْلِمْها أنَّها قَدْ ظَفَرّتْ بِسَيِّدِ الاَنامِ، وَأنَّهُ سَيَكونُ لَها شَاْنٌ مِنَ الشَّاْنِ وتَفْضُلُ عَلي سائِرِ الخاصِّ والْعامِ وَاحْذَرْها أنْ تَفوتَها القربَ مِنْ هذا السَّيِد فَإنَّ اللهَ تعالي سَيَجْعَلُ نَسْلَها مِنْ نَسْلِهِ وَيَبْقي ذِكْرُها إلي آخِرِ الزَّمانِ...؛[8] اي ميسره به خانم و مولاي خود سلام مرا برسان و به او اعلام كن كه به آقاي مردم [حضرت محمد] دست يافته است. وبه زودي براي او (خديجه) شأن و جايگاهي خواهد بود و بر تمامي خاص و عام برتري مي يابد و بترسان او را از اينكه نزديك شدن به اين آقا (محمد صلي الله عليه و آله) را از دست بدهد؛ زيرا خداوند بلند مرتبه بزودي نسل او را از نسل محمد قرار خواهد داد و نام [نيكش] تا آخر الزمان خواهد ماند.»



اين پيش بيني نشان مي دهد كه در كتب آسماني گذشته و يا در بيانات انبياء، كاملاًً مقام و منزلت خديجه سلام الله عليها بيان شده بود، از اين رو راهب نصراني به خوبي و با دقّت تمام آن را بيان و پيش بيني كرد. و جالب تر اينكه زنان قريش از جمله صفيّه دختر عبدالمطلب در شب ازدواج خديجه و جشن عروسي او نيز به اين امر اشاره كرد كه: «يا خَديجَةُ! لَقَدْ خَصَصْتَ هذه اللَّيْلَةَ بِشَيءِ ما خَصَّ بِهِ غَيْرُكَ، وَلا نالَهُ سِواكَ مِنْ قَبائِلِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، فَهَنيئاً لَكِ بما أوتِِيتَهُ وَوَصَلَ إلَيكِ مِنَ العِزِّ والشَّرَفِ[9]؛ اي خديجه! در اين شب به چيزي اختصاص يافتي كه هيچ كس غيراز تو بدان دست نيافته است، و جز تو از قبائل عرب و عجم به آن نرسيده است، پس گوارايت باد به آنچه به تو داده شد و از عزّت و بزرگي به تو رسيد.»

 



البته خديجه هم به خوبي براي استقبال از اين مقام و منزلت سرمايه گذاري نمود. در آغاز، تمام اموال و هستي خويش را تقديم محمد صلي الله عليه و آله نمود. خديجه به عمويش ورقه گفت: « اين اموال را بگير و نزد محمد ببر و به او بگوهمه اين اموال هديه است براي او و ملك او مي باشد، هر گونه خواست در آن تصرف نمايد، و به او بگو كه تمام اموال و برده هاي من، و تمامي كنيزها و آنچه در تحت تصرّف من است به محمد صلي الله عليه و آله هبه كردم، بخاطر احترام و تجليل از او. پس ورقه بين زمزم و مقام (ابراهيم) ايستاد و با صداي بلند اعلام كرد: اي گروه عرب! خديجه شما را شاهد گرفته است بر اينكه خود و مالش، و بردگان و كنيزان و خادمان، و چهار پايان و مهريه و هداياي او همه براي محمد صلي الله عليه و آله است، و اين هديه بخاطر تجليل و تعظيم از او و به جهت علاقه به اوست، شما نيز بر اين امر شاهد باشيد. » و بعد از بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با ايمان خويش، مقامات و فضائل خود را بيمه نمود.

 



الف. مقام خديجه در پيشگاه الهي

خداوند متعال بارها موقعيت و مقام خديجه را از طرق گوناگون آشكار نموده، و از منزلت رفيع او در درگاه الهي پرده برداشته است كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

1. سلام خاص الهي

بارها سلام سفارشي و مؤكّد ربوبي توسط جبرئيل به محضر خديجه رسيده است. ابو هريره نقل كرده است كه: «أتي جَبْرَئيلُ النَّبيَّ صلي الله عليه وآله، فَقالَ: هذِهِ خَديجَةُ قَدْ أتَتْكَ مَعَها إناءٌ مُغطّي فيه إدامٌ أوْ طَعامٌ أوْ شَرابٌ فَإذا هِيَ أتَتْكَ فَاقْرَأ عَلَيْها السَّلامَ مِنْ رَبِّها، وَمِنِّي السَّلام...؛ [10] جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: خديجه همراه با ظرفي سر پوشيده كه در آن خورشت يا غذا يا نوشيدني است نزد تو مي آيد، پس هر گاه آمد، سلام پروردگارش و سلام من را به محضر او برسان.»

در روايت ديگري مي خوانيم: «إنَّ جَبْرَئيلَ أتي النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَقالَ إقْرَءْ خَديجَةَ مِنْ رَبِّها السَّلامَ فَقالَ رَسولُ الله صلي الله عليه و آله: يا خَديجَةُ هذا جَبْرَئيلُ يُقْرِئُكَ مِنْ رَبِّكِ السلامَ، قالَتْ خَديجَةُ: اللهُ السَّلامُ وَمِنْهُ السَّلامُ وَعَلي جَبْرئيلَ السَّلامُ[11]؛ به حقيقت جبرئيل نزد پيامبر آمد پس گفت: به خديجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود: اي خديجه اين جبرئيل است كه از طرف پروردگارت سلام مي رساند. خديجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتي] از اوست و بر جبرئيل سلام باد.»



امّا سلام سفارشي جبرئيل علاوه برآنچه كه در ضمن روايات قبلي اشاره شد در روايت ديگري با سند صحيح از طريق بزرگان رواة شيعه، به اين صورت نقل شده است: «عَنْ زُرارة وَحَمْران بنِ أعْيَنْ وَمُحَمَّد بن مُسْلِمْ عَنْ أبي جَعْفَر عليه السلام، قالَ: حَدّثَ أبو سَعيد الخِدِري أنَّ رَسولَ الله قال: إنَّ جَبْرَئيلَ أتاني لَيْلَةً اُسري بي فَحينَ رَجَعْتُ قُلْتُ: يا جَبْرَئيلُ هَلْ لَكَ مِنْ حاجَةِ؟ قالَ: حاجَتي أنْ تَقْرَءَ عَلي خَديجَةَ مِنَ اللهِ وَمِنِّي السّلامَ وَحَدَّثَنا عِنْدَ ذلِكَ أنَّها قالَتْ حينَ لَقِيَها نَبيُّ الله فَقال الَّذي قالَ جَبْرَئيلُ فقالَتْ: إنَّ الله هُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَإلَيْهِ السَّلامُ وَعَلَي جَبْرَئيلَ السَّلامُ[12]؛ امام باقر عليه السلام به زراره و حمران و محمد بن مسلم چنين روايت كرد كه ابو سعيد خدري نقل كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آن شبي كه در معراج بودم، به هنگام بازگشت جبرئيل نزد من آمد. به جبرئيل گفتم: اي جبرئيل! آيا حاجتي داري؟ پاسخ داد: حاجت من اين است كه از طرف خدا و من به خديجه سلام الله عليها سلام برساني. و نقل كرد كه: چون رسول خدا پيغام جبرئيل را به خديجه رسانيد، خديجه پاسخ داد: همانا خدا سلام است و سلام ‍]و سلامتي] از اوست و سلام به سوي اوست و بر جبرئيل سلام باد.»



2. فرستادگان ويژه الهي

هر كس در مسير الهي حركت كند، خداوند هرگز او را رها نكره و تنها نخواهد گذاشت. نمونه بارز آن سرگذشت خديجه كبري سلام الله عليها است. هنگامي كه وضع حمل آن بانو نزديك گشت، به زنان قريش و بني هاشم پيغام داد كه مرا در اين امر ياري نماييد، ولي آنان پاسخ دادند: اي خديجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپيچي نمودي، و محمد يتيم را به همسري بر گزيدي، ما نيز تو را ياري نمي كنيم. خديجه از اين جواب سخت غمگين گشت، در اين هنگام چهار زن همانند زنان بني هاشم وارد شدند در حالي كه خديجه از ديدن آنان هراسان بود، يكي از آن چهار زن به خديجه گفت: غمگين مباش، پروردگارت ما را براي ياري تو فرستاده است.ما خواهران و ياوران تو هستيم. من «ساره» هستم، اين «آسيه دختر مزاحم » رفيق بهشتي تو است و اين هم «مريم دختر عمران» است و اين يكي «كلثوم خواهر موسي بن عمران» است. خدا ما را براي كمك به تو فرستاده است تا ياور و پرستار تو باشيم[13]...» راستي كه بايد گفت: ?ألَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ?[14]؛ آيا خداوند براي [حمايت و دفاع از] بنده اش كافي نيست؟»

3. كفن بهشتي

خديجه كبري سلام الله عليها در لحظات احتضار « اسماء بنت عميس » را به نزد خويش طلبيد و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها به او سفارشاتي كرد. آنگاه فاطمه را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله واسطه قرار داد كه از رسول خدا، خواهش كند تا يكي از لباسهاي خود را كفن خديجه قرار دهد. وقتي فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح كرد، اشك از چشمان حضرت جاري گشت، چيزي نگذشت كه جبرئيل نازل شد در حالي كه كفني از بهشت همراه خويش داشت كه خداوند آن را براي خديجه فرستاده بود.[15]

آري انساني كه تمام ثروت خويش را دو دستي در راه خدا تقديم نموده است، در پيشگاه الهي اين عظمت را پيدا مي كند كه خداوند كفن بهشتي براي او بفرستد، و اينگونه از ايثار و انفاق او تقدير به عمل آورد.

4. درقصري از بهشت

قبل از رحلت خديجه كبري، خداوند متعال بارها توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از جايگاه ويژة خديجه در بهشت خبر داد، از جمله «عکرمه» از «ابن عباس» نقل مي كند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «اَفْضَلُ نِساءِ أهْلِ الجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خويلدْ، وَفاطِمَةُ بِنْتُ مُحمَدٍ وَمَرْيَمُ ابْنَتَ عِمْرانَ وَآسِيَةُ بَنْتُ مزاحِمْ...؛ بهترين زنان بهشت اينانند، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون).»[16]

و از عبد الله جعفر نقل شده است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «أمِرْتَ أنْ أُبَشِّرَ خَديجَةَ بِبَيْتٍ مِن قَصَبٍ لاصَخَبَ فيهِ ولا نَصَبَ؛ دستور داده شده ام كه خديجه را به خانه طلايي كه در آن زحمت و خصومت، وجود ندارد بشارت دهم.»[17] و همين مضمون نيز از عبدالله بن ابي اوفي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است.[18]

آنگاه كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله درحال احتضار قرار گرفت، فاطمه زهرا عليها السلام دربارة جايگاه آن حضرت در قيامت پرسشهايي كرد، از جمله پرسيد: «أيْنَ والِدَتي خَديجَةُ؛ [در آن روز] مادرم خديجه كجاست؟» حضرت فرمود: «في قَصْرٍ لَهُ أرْبَعَةُ أبْوابٍ إلي الجَنَّةِ؛ [خديجه] در قصري است كه چهار درب به سوي بهشت دارد.[19]»

ب. منزلت خديجه در نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

هر گاه انساني در پيشگاه الهي از چنان مقامي برخوردار باشد، نگفته پيدا است كه در نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نيز داراي منزلتي است رفيع چنانكه تاريخ نيز گواهي مي دهد كه محبوب ترين همسران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نزد او، خديجه كبري عليها السلام بود.[20]

حضرت 24 سال با حضرت خديجه زندگي كرد و تا زنده بود به احترام او همسر ديگري اختيار نكرد.

«جان ديون پورت انگليسي» مي گويد: «با وجود اينكه خديجه در چنان سن و سال [بالايي] بود و به حسب قائده بايستي زيبايي دوران جواني خود را از دست داده باشد، با اين حال محمد تا آخرين دقيقه حيات خديجه، نسبت به او وفادار ماند و تا زنده بود همسر ديگري اختيار نكرد.»[21]

بعد از رحلت آن بانوي گرامي نيز پيامبر صلي الله عليه و آله او را فراموش نكرد و دائماً به ياد او بود كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

1. ياد خديجه

«عَنْ عائِشَةَ: كانَ رَسولُ الله صلي الله عليه و آله لايَكادُ يَخْرُجُ مِنَ الْبَيْتِ حَتّي يَذكُرَ خَديجَةَ فَيحْسُنَ الثَّناءَ عَلَيْها

وَالاسْتَغْفارَ لَها. فَذَكَرَها ذاتَ يَومٍ فَحَمَلَتْني الْغَيرَةُ فَقُلْتُ عَوَّضَكَ اللهُ مِنْ كَبيرَةِ السِّنِّ قالَتْ فَرَأيْتُ رَسولَ اللهِ غَضِبَ غَضَباً شَديداً...؛ عائشه گويد: رسول خدا از خانه بيرون نمي رفت، مگر اينكه خديجه را به نيكي ياد مي كرد و براي او استغفار مي نمود. روزي از او ياد كرد من حسد بردم و گفتم: خداوند جايگزين آن پيرزن به تو عطا کرده است!! پيامبرشديداً خشمگين شد.»

و ادامه مي دهد كه: رسول خدا فرمود: «خَديجَةُ وَأيْنَ مِثْلُ خَديجَةَ، صَدَّقَتْني حِينَ كَذَّبَني النَّاسُ وَوَازَرَتْني عَلي دينِ اللهِ وَأعانَتْني بِمالِها؛ خديجه و كجاست مثل خديجه عليها السلام؟ او مرا تصديق كرد آن گاه كه مردم مرا تكذيب نمودند و با مال خود مرا بر دين خدا كمك و ياري كرد.» [22]

اين قضيه بارها تكرار شده است؛ از جمله روزي پيامبر اكرم در جمع همسران خويش حضور داشت و از خديجه ياد نمود و در فراق او گريست. عائشه گفت: بر پيرزن سرخ روي از تيره بني اسد مي گريي؟ رسول خدا فرمود:

«صَدَّقَتْني اِذا کَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بي اِذْ کَفَرْتُمْ وَ وَلِدَتْ لي اِذْ عَقِمْتُمْ. قالَتْ عائِشَةُ: فَما زِلْتُ اَتَقَرَّبُ اِلي رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله بِذِکْرِها؛[23] خديجه روزي كه شما مرا تكذيب كرديد، تصديق نمود و روزي كه كفر ورزيديد او به من ايمان آورد و فرزند براي من آورد و شما نازا بوديد. عايشه اضافه مي كند: هميشه اين گونه بود كه من با بيان خوبيهاي خديجه به پيامبر خدا تقرّب مي جستم.»

2. اظهار محبّت به دوستان خديجه

از آنجا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شديداً به خديجه محبّت و ارادت داشت، نسبت به دوستان و آشنايان او نيز اظهار محبّت و دوستي مي كرد. به همين جهت هنگام ذبح قرباني مي فرمود: از گوشت آن براي دوستان خديجه نيز ببريد؛ چرا كه «إنّي لَأُحِبُّ حَبيبَها؛ من دوستان خديجه را نيز دوست مي دارم.[24]»

و نيز روايت شده روزي پيرزني بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد شد، پيامبر او را مورد لطف و مهرباني قرار داد، پس از رفتن او عائشه علّت آن همه لطف را جويا شد، حضرت فرمود: اين بانو در زمان خديجه بر من وارد مي شد.[25]

آري آنهايي كه در راه خدا قدم برداشتند و تلاش خود را در مسير او قرار دادند، هرگز از يادها و خاطره ها نمي روند.


* هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما
* ثبت است بر جريده عالم دوام ما ثبت است بر جريده عالم دوام ما

به همين جهت به اعتراف عائشه، هرگز پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از ياد خديجه و گفتن مدح او خسته نشد. «قالَتْ: كانَ رَسولُ اللهِ إذا ذَكَرَ خَديجَةَ لَمْ يَسْأَمْ مِنْ ثَناءٍ عَلَيْها وَاسْتِغْفارٍ لها؛ عائشه گفت: رسول خدا هميشه اين گونه بود كه هرگاه خديجه را ياد مي كرد، از گفتن ثناي او و استغفار براي او خسته نمي شد.»[26]

بحث را با اين زبان حال پيامبر اكرم در سوگ خديجه عليها السلام به پايان مي بريم:


* يار شكسته بال من، به حال من نظر نما بنگر به سوز سينه ام، كه سوزد از براي تو سوزد دُخت حزينه ام، به ياد آن وفاي تو
* دلدار خسته حال من، به جمع ما گذر نما سوزد دُخت حزينه ام، به ياد آن وفاي تو سوزد دُخت حزينه ام، به ياد آن وفاي تو

سيدجواد حسيني


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر.ك: منتهي الامال، شيخ عباس قمي، كتابفروشي اسلاميه، چاپ افست، ج1، ص36.

[2]. ديوان امام علي، قطب الدين حسن بيهقي نيشابوري، ص360.

[3]. قابل ذکر است که در شماره 59 مجله مبلّغان بخش اول مقاله، تحت عنوان «فضائل خديجه کبري سلام الله عليها» بيان، و اکنون در بخش دوم، مقامات آن حضرت بيان مي شود.

[4]. تحريم / 12 ـ 11.

[5]. خصال صدوق، باب خصال اربعه، ج1، ص 96.

[6]. بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج16، ص2، ح4.

[7]. تاريخ خميس، ج1، ص263.

[8]. بحار الانوار، همان، ج16، ص44.

[9]. همان، ج16، ص 71، ذيل صفحه.

[10]. همان، ج16، ص8، به نقل از مسند احمد بن حنبل.

[11]. همان، ص 11، روايت ابن هشام، و ر.ك: ص 8 .

[12]. بحار الانوار، ج18، ص385، ح90.

[13]. همان، ج16، ص80، و ج43، ص2 ـ 4؛ امالي، الصدوق، ص 475.

[14]. زمر / 36.

[15]. به نقل از واعظ محترم جناب آقاي يثربي.

[16]. همان، ج16، ص 2؛ اسد الغابة، ج5، ص 437؛ استيعاب، ج4، ص 1821.

[17]. بحار الانوار، همان، ج16، ص7، ح 12.

[18]. همان، ص 7.

[19]. بحار الانوار، ج 22، ص 510.

[20]. همان.

[21]. عذر تقصير به پيشگاه محمد، ص 25.

[22]. سفينة البحار، ج1، باب خاء، ص 380؛ قاموس الرجال، ج10، ص 432.

[23]. بحار الانوار، ج 16، ص 8 ؛ كشف الغمة، ج2، ص 131.

[24]. رياحين الشريعة.

[25]. سفينة البحار، ج1، ص 379 ـ 381.

[26]. بحار الانوار، همان، ج 16، ص 12.
 

پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) همواره از خدمات بی نظیر حضرت خدیجه (سلام الله علیها) یاد می کردند و او را بر همه امهات مؤمنین ترجیح و برتری می دادند.
 
هنگامی که پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) با ده هزار سرباز جنگی وارد مکه معظمه شدند و آن فتح با شکوه را از آنِ خود نمودند، اشراف مکه دسته دسته به محضر آن حضرت می شتافتند و
 
 
با اصرار و الحاح تقاضا می کردند که در منزل آنان فرود آید، پیامبر رحمت با پیشنهاد آنان موافقت ننموده و یک راست به جنه المعلی آمد و
 
 
 
در کنار مرقد مطهر حضرت خدیجه (سلام الله علیها) خیمه زدند و ایام اقامتشان در مکه معظمه را در کنار عزیز دل و محبوب از دست رفته شان سپری نمودند.

این عمل ارزشمند پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله) علاوه بر حق شناسی از آن همه ایثار و فداکاری حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پیام مهمی در بر داشت و آن اینکه:
ای خدیجه، ای سنگ صبور من، ای همسر باوفای من، اگر در همه روزهای سخت زندگی، اگر در دوران خفقان و اختناق جانکاه قریش، اگر در ایام محاصره اقتصادی و
 
دیگر روزهای پرآشوب در کنار من بودی و آنهمه رنج و مشقت را تحمل کردی، اینک من پس از فتح مکه و گشودن قلعه های شرک و نفاق به کنار تربت پاک تو آمدم تا در روزهای شادی در کنار تو باشم و شادمانی ام را با تو قسمت کنم.
 
 
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

حضرت خديجه سلام الله علیها در آخرين لحظات زندگي وصايائي به شرح زير به پيامبر اكرم صلوات الله علیه و آله نمود:


1. براي او دعاي خيركند.
2. او را به دست خود در خاك قرار دهد.
3. پيش از دفن در قبر او وارد شود.
4. عبائي را كه به هنگام نزول وحي بردوش داشت، روي كفن او قرار دهد 


حضرت خديجه كه همه اموال منقول و غيرمنقولش را به حبيب خود بخشيده بود، در مقابل فقط يك عبا مطالبه نمود و آن را مستقيماً طلب نكرد، بلكه به وسيله حضرت فاطمه (سلام الله علیها) تقاضا كرد.  آنگاه پيك وحي فرود آمد و كفن بهشتي از سوي پروردگار از بهشت آورد.
پيامبر رحمت نخست با عباي خود او را كفن كرد، آنگاه كفن بهشتي را بر روي آن قراردادند. حضرت خديجه(سلام الله علیها) در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) ابراز نگراني كرد، اسماء بنت عميس تعهد نمود كه در شب زفاف او به جاي خديجه نقش مادري ايفا كند. 
 
 

-----------------------------------------------------
اسناد:

ابن حجر، الإصابة، ج 4، ص 275.سیلاوى، الأنوار الساطعه، ص 375.شرهانى، حیاة السیّدة خدیجه، ص 282.محلاتى، رباحین الشریعة، ج 2، ص 412.

 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

 

سال تمام حضرت خدیجه ستاره پرفروغ دودمان رسالت بود، نگاههای جاذب و غم زدایش تنها مایه تسلی پیامبر رحمت در محیط خانه بود ولی هزار افسوس که با ارتحال جانگدازش غم و اندوه فراوانی به وسعت دریاها و سنگینی کوهها بر دل پیامبر فرو ریخت. این حادثه جانگدازو فاجعه توان فرسا، در دهم رمضان دهمین سال بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد. 

ارتحال خدیجه به فاصله اندکی از رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب علیه السلام رخ نمود. پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد و در واقع یکسال اعلام عزای عمومی نمود. 

پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) همواره می فرمودند: تا هنگامی که ابوطالب و خدیجه زنده بودند، هرگز غم و اندوهی بر من مستولی نشد. خاطرات تلخ و شیرین ایام زندگی مشترک خدیجه هرگز در بایگانی حافظه پیامبر کمرنگ نشد. او هرگز از خانه بیرون نمی رفت جز اینکه از خدیجه یاد می کرد و موجبات رشک و حسد همسران نوجوان فراهم می شد و گاهی با طوفان اعتراض آنها مواجه می شد، ولی با قاطعیت از خدیجه حمایت می کرد و می فرمود: آری خدیجه اینگونه بود و خداوند نسل مرا از او قرار داد. هنگامی که گوسفندی در خانه پیامبر ذبح می شد، به دوستان خدیجه از آن می فرستادند.






 

انصارى زنجانى، اسماعیل، ‏الموسوعه الکبرى عن فاطمه الزهراء (سلام الله علیها)، ج ۲۱، ص ۳۹۶٫
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

حضرت خدیجه سلام الله علیها: دختر ((خويلد)) (ابن اسدبن عبدالعزى بن قصى ) كه پانزده سال پيش ازواقعه فيل تـولـد يـافـت  , زنى تجارت پيشه و شرافتمند و ثروتمند بود, مردان را براى بازرگانى اجير مى كرد و سرمايه اى براى تجارت در اختيارشان مى گذاشت و حقى برايشان قرار مى داد و چون از راسـتـگويى و امانتدارى رسول خدا خبر يافت , نزد وى فرستاد و به او پيشنهاد كرد كه همراه غلام وى ((ميسره )) براى تجارت ازمكه رهسپار شام شود, رسول خدا پذيرفت و به شام رفت اين سفر چهارسال و نه ماه و شش روز پس از ((فجار)) چهارم روى داد رسول خدا در اين هنگام بيست و پنج ساله بود و چون به ((بصرى )) رسيد ((نسطور)) راهب وى را ديد و ((ميسره )) را به پيامبرى او مژده داد وميسره در اين سفر از رسول خدا كراماتى مشاهده كرد كه او را خيره ساخت , چون به مـكـه بازگشت , از آنچه از نسطور راهب شنيده و خود ديده بود, خديجه را آگاه ساخت وخديجه هـم در ازدواج با رسول خدا رغبت كرد  و علاقه مندى خود را به ازدواج باوى اظهار داشت رسـول خـدا نـيـز بـا عـمـوى خـود ((حـمزة بن عبدالمطلب )) نزد پدر خديجه رفت و حضرت خدیجه سلام الله علیها را خواستگارى كرد .

 

بـرخـى گـفـتـه انـد كـه ((خـويـلـد)) پـدر حضرت خدیجه سلام الله علیها پـيـش از ((فـجـار)) مرده بود و عموى خـديـجـه ((عـمروبن اسد)) وى را به رسول خدا تزويج كرد  تاريخ ازدواج دو ماه و بيست و پنج روز پس از بازگشت رسول خدا از سفر شام بود .
رسـول خدا بيست شتر جوان مهر داد و خطبه عقد را ابوطالب ايراد كرد, پس ازانجام خطبه عقد, ((عـمـروبـن اسـد)) عـموى حضرت خدیجه سلام الله علیها گفت : محمدبن عبداللّه بن عبدالمطلب يخطب خديجة بنت خـويـلد, هذاالفحل لايقدع انفه يعنى : ((محمد پسرعبداللّه بن عبدالمطلب از خديجه دختر خويلد خواستگارى مى كند, اين خواستگاربزرگوار را نمى توان رد كرد)).
ام الـمـؤمـنين حضرت خدیجه سلام الله علیها در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا درآمد و همه فرزندان رسول خدا جز ((ابراهيم )) از وى تولد يافتند.

بنا به قول اهل تسنن (نه تشیع)حضرت خدیجه سلام الله علیها قـبـل از ازدواج بـا رسـول خـدا, نخست به ازدواج ((ابوهاله تميمى )) و بعد به ازدواج ((عـتـيـق  بن عائذ  بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم )) درآمده بود وى حدودبيست و پنج سال با رسول خدا زندگى كرد و در شصت وپنج سالگى (سال دهم بعثت )وفات كرد.

 

 

محمد ابراهیم آیتی

 

 

 

 
#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان

نگاهی نو به زندگی یار و مشاور پیامبر، خدیجه علیهاالسلام (قسمت اول)

نامِ یارِ بزرگ منش و مشاور دانشمند پیامبر، خدیجه علیهاالسلام برای آگاهان از روایات و تاریخ و سیره درخشان خاندان پیامبر، پرجاذبه و پرشکوه است، و جست و جوگران کمال را به سوی خود فرامی خواند، و منطق و منش زیبایش بر جان می نشیند. این نوشته فرصتی است برای نگاهی تازه به زندگی پرمعنویت آن انسان نمونه و برگزیده بارگاه خدا که در سخن پیامبر، هم ردیف زنان تاریخ سازی چون مریم و فاطمه علیهاالسلام آمده است.

در زیر آسمان پر ستاره مکّه

در دامن طبیعت پاک، و در زیر آسمان پر ستاره مکّه، و در زیر آبشار زیبا و ریزان ماه، و در پرتو فروغ خورشید، و در کرانه چاه جوشان زمزم در قلب شبه جزیره عربستان، و در سایه سار نخل های بلند و سرسبز و درس آموز نجابت و استواری، و در خانواده ای فرهنگ ساز و نواندیش و بیگانه با آداب و رسوم واپسگرایانه، دختری زیبا و سپیدبخت دیده به جهان گشود. دختری که در زندگی تاریخ سازش نشان داد که دلی به شفافی آینه صاف، اندیشه ای به جوشانی آب زمزم، و فطرتی به زلالی آبشارهای بلند و دور از دسترس داشت.

پس از ولادت او، برخلاف رسم سیاه زمانه ـ که مژده ولادت دختر را برنمی تافت، و نوزاد را با تاریک اندیشی بهت آوری به آغوش سرد خاک می سپرد ـ خاندانش مقدم او را گرامی داشت، و بزم شادمانی آراست، و ضمن تبریک ولادت او به پدر و مادرش، در همان مراسم ساده، نام او را «خدیجه»، به مفهوم گسسته از ناپسندی ها برگزید. تاریخ عرب، ولادت او را سه دهه پیش از بعثت نشان می دهد.

نام و عنوان نو رسیده

روشن نیست که از کجا نام آن دخت کمال را «خدیجه» برگزیدند، امّا روشن است که به سبب اندیشه مترقی و منش ارجمندش، به تدریج به لقب هایی ـ که هر کدام ترجمان بینش و روش زیبا و نشانگر یکی از ابعاد شخصیت پرمعنویت اوست ـ مفتخر گردید، که برخی عبارت اند از:

۱ ـ دختر طاهره (پاک دامن و پاک سیره)

از برجسته ترین لقب های آن دخت فرزانه، «طاهره» یا پاک روش است. او با آن که در اوج ناز و نعمت و اعتبار خانوادگی بود، و این ها آفت جان بسیاری از چنین خانواده ها و نسل جوانشان می شود، هرگز دستخوش غفلت نشد و از راه معنویت بیرون نرفت. از سوی دیگر، با آن که در خاندان پراعتباری ولادت و رشد یافت، و در محیط آن روز حجاز، دختران و زنان اشراف در شب نشینی های پرلغزش می نشستند و خود را با انواع خوشگذرانی ها سرگرم می ساختند، نه در نشست های زنان و دختران آشنا ـ جز در صورت امید به ایجاد دگرگونی مطلوب در اندیشه ها و منش ها ـ شرکت می جست و نه لحظه ای روش روزگار واپسگرای خود را می پسندید، بلکه به صورت معجزه آسایی در آن محیط پرخطر، به گونه ای پاک منش می زیست که آشنا و بیگانه او را طاهره می خواندند، و هرگاه بانویی هوای معنویت و آزادگی می کرد، به سرای خدیجه علیهاالسلام می شتافت و از اندیشه بلند و منش پاک و تجربه و مدیریت درخشان او درس می آموخت.

یکی از دانشمندان اهل سنّت می نویسد: خدیجه در روزگار سیاه جاهلیت نیز ـ به سبب معنویت اش ـ پاک روش، یا «طاهره» خوانده می شد؛ «وَ کانَتْ تُدْعی فِی الْجاهِلیّة بِالطّاهِرَةِ لِشِدَةِ عِفافِها... .»

۲ ـ سالار بانوان «قریش»

لقب دیگر آن دخت کمال، «سالار بانوان قریش» بود. او، بدان دلیل به این لقب بزرگ نایل آمد که آشنا و بیگانه در برابر سیما و سیره مترقی او لب به ستایش گشودند. آن انسان برجسته، چنان روح بزرگی داشت که نه در برابر ارزش های فناپذیر، سر فرود می آورد و نه در برابر آداب و رسوم خرافی. به همین جهت، مدیریت دنیای وجودش را به خِرد سپرد و به لقب سالار بانوان مفتخر گردید.

یکی از دانشمندان در این مورد می نویسد: خدیجه در آن روزگار، به سبب باور مترقی و معنویت بسیارش، پاک منش خوانده می شد و به راستی سالار زنان قریش و حجاز بود؛ «... وَ کانَتْ تُسَمّی سَیّدَةُ نِساءِ قُرَیش.»

۳ ـ بانوی خجسته یا «مبارکه»

از دیگر لقب های او «مبارکه»، یا بانوی «خجسته» و پربرکت است.

واژه «برکت» را واژه شناسان به رشد و بالندگی و سرچشمه ای که خوبی و رحمت از آن می جوشد معنا کرده اند.

محدّث قمی آورده است: خدیجه علیهاالسلام از چنان موقعیت پرفرازی در بارگاه خدا بهره ور بود که پیش از ولادتش در پیامی به مسیح از سوی خدا، «مبارکه» و همدم مریم در بهشت خوانده شد؛ چراکه در انجیل به هنگام ترسیم ویژگی های پیامبر، آمده است که: نسل او از بانویی خجسته خواهد بود؛ «نَسْلُهُ مِنْ مُبارَکَةٍ، وَ هِیَ ضَرَّةُ أُمِکَ فِی الْجَنَّةِ.»

نیز عموی خدیجه علیهاالسلام ، «ورقة»، از عالمان نامدار مذهب مسیح ـ در گفت و گو با آن دخت نواندیش، به آگاهی اش رساند که از کتاب های آسمانی چنین دریافت می شود که خدا پس از مسیح، پیام آور دیگری را برمی انگیزد که در کودکی نعمت وجود پدر را از دست می دهد، امّا در پرتو مهر و تدبیر خدا، چنان تربیت می شود که راستگو و تاریخ ساز خواهد شد، و بانوی بزرگی از «قریش» با او پیمان زندگی می بندد و در راه گسترش دین و نجات جامعه، فداکاری شگفتی خواهد داشت.

برتر از همه آن که علی علیه السلام او را «مبارکه» می خواند و از نقش ممتاز او در راه پیشرفت نهضت آزادی خواهانه پیامبر تجلیل می کند.

۴ ـ سالار زنان گیتی

دختر فرزانه حجاز به سبب نواندیشی و تصمیم خردمندانه و پایداری تحسین برانگیز و بخشش شگفت آورش در راه عدالت، نه تنها سالار زنان قریش، که سرور زنان گیتی شناخته شد، و پیامبر در وصف او فرمود:

«اِنَّ اللّه َ اختارَ مِنَ النِّساءِ اَرْبَع: مَرْیَمَ وَ آسِیَةَ وَ خَدِیجَةَ وَ فاطِمَةَ.»

«خدا از میان زنان، چهار زن را برگزید: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه را.»

باز فرمود:

«یا خدیجه! اَنْتِ خَیْرُ أُمَّهاتِ الْمُؤْمِنینَ وَ اَفْضَلُها وَ سَیِّدةُ نِساءِ الْعالَمِینَ.»

«ای خدیجه! تو بهترین مادر ایمان آوردگان، برترین آنان و سالار زنان گیتی هستی.»

۵ ـ بانوی راستی و درستی

از نام های بلندآوازه بانوی خردمند حجاز، «صدّیقه» است. این واژه، به مفهوم انسان بسیار راستگو و درست کرداری است که راستی و درستی، سیره اوست و گفتارش را با رفتار زیبایش گواهی می کند.

مقام «صدّیق» آن چنان پرفراز است که همردیف پیام آوران است.

قرآن می فرماید:

«هر که از خدا و پیامبرش فرمان برد، همراه کسانی خواهد بود که خدا به آنان نعمت ها ارزانی داشته است؛ همراه پیامبران و صدّیقان.»

گواهی و تصدیق مورد نظر قرآن دو مرحله دارد: تصدیق خدا و معاد، به زبان و قلم، و افزون بر آن به همراه منش و رفتار؛ و «صدّیق»، آن انسان شکوهمندی است که با گفتار و عملکرد، این باورش را گواهی می کند. دریغ که چنین راستگویانی در شمار، سخت اندک هستند، و آن دخت کمال در پرتو درست اندیشی و عمل کرد شایسته اش، به چنین شرایط پرشکوهی اوج می گیرد و او را «صدّیقه» می خوانند.

در زیارت نامه پیامبر آمده است که: سلام بر همسران پاک و نیکوکردارت، که مادران مردم با ایمانند، به ویژه بر آن بانوی تصدیقگر حق، آن بانوی پاک منش و خشنود از مهر خدا و مورد پسند او، خدیجه ارجمند، مام راستین و سرمشق درخشان خوبان.

«... خُصُوصاً الصِّدِیقةُ... خَدِیجَةُ الْکُبْری اُمُّ الْمُؤْمِنینَ...»

بدین سان آن بانوی نواندیش، به این عنوان ها مفتحر شده است:

۱. «صدّیقه»، یا گواهی کننده حق، با منش و عمل کرد شایسته؛

۲. «طاهره»، یا پاک سرشت و پاک روش؛

۳. «زکیّه»، یا پاک و بالنده در جسم و فکر و روح؛

۴. «راضیه»، یا خشنود از تدبیر و تقدیر حکیمانه خدا؛

۵. «مرضیّه»، یا انسان شایسته ای که خدا از او خشنود است؛

۶. «کُبرا»، یا بانوی ارجمندتر و بلندپایه تر.

۶ ـ بانوی بلندمرتبه

لقب دیگر آن بانوی آزادمنش از سوی پیامبر این بود که او را «خدیجه کُبری» یا بانوی بلندمرتبه تر عنوان داد؛ چراکه او در شرایطی بود که پیامبر در تدبیر امور، او را به عنوان وزیر و مشاور خود می نگریست و از خِرد بزرگ و مدیریت تحسین برانگیزش بهره می گرفت.

امام علی علیه السلام نیز او را با همین عنوان یاد کرد. امام چهارم در پایگاه استبداد، ضمن روشنگری در مورد نسب پرافتخار خود و بیان حقایق وارونه شده به وسیله مذهب سالاری دروغین اموی، مام والایش خدیجه را با همین عنوان یاد کرد و فرمود:

«اَنَا بنُ خَدیجَةَ الکُبری... .»

«من فرزند محمّد، پیامبر برگزیده خدا هستم.... من فرزند خدیجه ارجمند، آن بانوی آزادی خواه و توحیدگرایم.»

حضرت زینب در نخستین روشنگری اش در کنار گل های پرپر شده بوستان محمّد در صحرای نینوا، نام بلند خدیجه را، به عنوان بانوی بلندمرتبه یاد کرد:

«إِلَی اللّهِ المُشْتَکی... وَ إِلی خَدِیجَةَ الْکُبْری.»

۷ ـ بانوی پرفراز و پرمعنویت

از آن بانوی کمال، با عنوان «غرّاء» ـ به مفهوم بلندجایگاه ـ یاد شده است؛

«اَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفی... وَابْنُ خَدِیجَةَ الْغَرّآءِ ... .»

نیز ابوطالب در خطبه عقد خدیجه چنین گفت:

«اِنَّ اِْبنَ اَخِینا خاطِبٌ کَرِیْمَتَکُمْ الْمُوْصُوفَةُ بِالسَّخاءِ وَالْعِفَّة وَ هِیَ فَتاتُکُمْ الْمَعْرُوفَةُ الْمَذْکُورَةُ فَضْلُها...»

«اینک برادر زاده ما به خواستگاری دختر بزرگ منش شما آمده؛ دختر ارجمندی که به ویژگی بخشندگی و پاکی آراسته است؛ همو که دختری است بلند جایگاه و به شکوه و عظمت شهره آفاق است و برتریش زبانزد همگان و مقامش ارجمند است.»

۸ ـ «زکیّه» یا بانوی پاک روش و بالنده

واژه «تَزْکِیَه» در فرهنگ واژه ها به مفهوم پاکی و طراوت و بالندگی است؛ همین گونه در آیات و روایات، و جالب است که یکی از عنوان های دختر ارجمند حجاز، به تناسب پاکیزگی و بالندگی و آراستگی به ویژگی های اخلاقی و انجام کارهای شایسته، «زکیّه» است.

در قسمتی از زیارت نامه پیامبر می خوانیم:

«سلام بر همسران پاک و نیکوکردارت... به ویژه بر آن بانوی تصدیق گر حق، آن بانوی پاک سرشت و پاک منش ... خدیجه بلندمرتبه... .»

۹ ـ بانوی موردپسند خدا

مقام والای بندگان شایسته ای که خدا از آنان خشنود است، به راستی مقامی است والا؛ و شمار بندگان آگاه و پرواپیشه ای که به سبب رعایت حقوق خدا و مردم، مورد رضایت او قرار گیرند بسی اندک است! و خدیجه از کسانی است که به این مقام پرفراز اوج گرفت؛ چراکه او از نظر عبادت و فرمانبرداری خدا، پارسایی و انفاق، شکیب و پایداری در راه عدالت، و از نظر رفتار و گفتار به گونه ای زیست که خدا از او خشنود شد و مورد پسند آفریدگارش قرار گرفت.

۱۰ ـ «راضیه» یا خشنود از تدبیر و تقدیر حکیمانه خدا

از والاترین درجات ایمان، آن است که انسان در اوج آگاهی و عشق، از تدبیر حکیمانه خدا خشنود، و به آنچه او برای بنده اش تقدیر فرموده است، دلگرم باشد. این وصف خوش، از امتیازهای بانوی خردمند حجاز در زندگی تاریخ سازش بود. او در اوج آگاهی به همه فراز و فرودها و زیبایی ها و ناگواری های زندگی ـ خشنود بود و در اوجی از ایمان و عرفان بود که همان را می پسندید که خدا بپسندد. به ویژه پس از مفتخر شدن به همراهی پیامبر، دست در دست او در راه به دوش کشیدن بار مسئولیت، انواع شکنجه و آزار و تبعید و فشار واپسگرایان را به جان پذیرفت و توانمند و پرصلابت افتخار آفرید و تاریخ ساخت و به عنوان نمونه درخشان زن آزاده، به راه ماندگاری گام سپرد. او به گونه ای اندیشید و رفتار کرد که خدا از او خشنود شد و پیش از رسیدن مرگ، بشارت بهشت خدا را از زبان پیامبرش دریافت داشت:

«فَاقْرَأعَلَیْها السَّلامَ مِن رَبِّها وَ مِنّی وَ بَشِّرها بِبَیْتٍ فِی الْجَنَّةِ...»

از امام صادق ـ علیه السلام ـ در مورد ایمان استوار و مقام خشنودی خدیجه از تقدیر حکیمانه خدا پرسیدند، که فرمود:

«علی و خدیجه ـ که همراه پیامبر بودند و او را راستگوترین روزگاران می شناختند، پس از اندیشه بسیار در مورد او و پیامبریش، به رسالت او ایمان آوردند؛ امّا روزی پیامبر آن دو را فراخواند و فرمود: این فرشته وحی است و می گوید: اسلام دارای برنامه ها و پیمان هایی است:

یک. ایمان و باور قلبی بر یکتایی خدا؛

دو. ایمان به رسالت محمّد صلی الله علیه و آله ؛

سه. ایمان به جهان پس از مرگ و پاداش و کیفر؛

چهار. زندگی براساس مقررات جدید؛

پنج. و آراستگی به منش انسانی؛ اینک آیا این شرایط را می پذیرید؟

خدیجه علیهاالسلام پس از اندیشه ای عمیق گفت: من به همه این اصول و ارزش ها ایمان آوردم، همه را گواهی کردم، از جان و دل باور کردم و بر این پیام و پیمان خشنودم، و در برابرش سر فرود می آورم.»

قطره ای از اقیانوس

در جامعه عرب رسم بود که افزون بر گزینش نام برای کودک، پس از رشدش به تناسب شخصیت و نقش وی، برایش «کُنیه» برمی گزیدند. کنیه مردان با واژه «أَب» آغاز می شد و از زنان با «أُم»، و خدیجه افزون بر نام های ارجمندش ـ که هر یک، قطره ای از اقیانوس مواج شکوه او را به نمایش می نهد ـ دارای چندین کنیه است که هر کدام، رازی از معنویت اوست، و مشهورترین آنها این سه کنیه است:

۱. «اُمُّ الَّزهراء»، مادر ارجمند زهرا علیهاالسلام ؛

۲. «اُمُّ الصّعـالیک» و «اُّم الْیتامی»، مادر یتیمان و بینوایان؛

۳. «اُمُّ الْمُؤْمِنینَ»، مام توحیدگرایان، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«اَنْتِ خَیرُ اُمَّهاتِ الْمُؤمِنِین وَ اَفْضَلُهُنَّ وَ سَیِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِینَ.»

«ای خدیجه! تو بهترین مادر توحیدگرایان و برترین آنان و سالار زنان گیتی هستی.»

خاندان نواندیش و آزادی خواه خدیجه علیهاالسلام

این دخت اندیشه و ایمان، در خاندانی درست اندیش ولادت یافت. خاندانی که اصیل و ممتاز و دارای بینش و منشی مترقی بود و این ویژگی ها را داشت:

یک. فرهنگ دوستی و دانش خواهی؛

دو. معنویت جویی و دوری از پرستش های حقارتبار و گناهان رایج؛

سه. حریت طلبی و ستم ستیزی و آزادگی؛

چهار. ترقی خواهی و تحول طلبی و پیراستگی از تاریک اندیشی؛

پنج. درایت و آینده نگری و ژرف اندیشی؛

شش. استقلال جویی و انتخاب و ابتکار و پرهیز از دنباله روی.

او از نظر تبار نیز از سوی پدر و مادر باپیامبر خویشاوندی داشت؛ چراکه از سوی پدر، در نیای چهارم با پیامبر عموزاده بود و از سوی مادر در نسل هشتم؛ در نتیجه نسب او به ابراهیم، نیای بیست و نهم پیامبر می رسید.

بجاست که به زندگی نامه برخی از چهره های نامدار خاندان او بنگریم:

اجداد_حضرت_خدیجه

نیای آزادمنش خدیجه

جناب «اسد» از چهره های برجسته جهان عرب در روزگار پیش از بعثت بود. او دو دهه پیش از آغاز رسالت محمّد صلی الله علیه و آله در مکّه می زیست و از چهره های نامدار و بانفوذ روزگارش به شمار می رفت.

یکی از کارهای تحسین برانگیز اسد تلاش آزادی خواهانه در تشکیل انجمن دفاع از حقوق بشر در روزگار تیره ای بود که برای انسان، نه حقوق به رسمیت شناخته می شد و نه آزادی و برابری و امنیت و حق انتخاب و اندیشیدن و زیستن به صورت موجودی صاحب شعور و برخوردار از استقلال و حق حاکمیت بر سرنوشت، و تنها زر و زور و تزویر، ملاک شخصیت و معیار بهره مندی از فرصت ها و امکانات بود، و زورمداری میداندار خانه ها و جامعه ها. آری! در آن روزگار غربت انسان، «اسد» به همراه گروهی از دوستان آزادی خواه خود، در کنار خانه خدا انجمنی را بنیاد نهاد که مرامنامه اش این بود: اگر در مکّه و اطراف آن، ستمدیده ای دادخواهی کرد، به یاری او بشتابند و داد او را از زورگویان بگیرند و به او امنیت و پناهندگی دهند. این انجمن ترقی خواه و مدافع حقوق بشر بدان دلیل که سه عضو مرکزی اش، «فضل» نام داشتند، به عنوان «حِلْفُ الْفُضُول» یا پیمان جوانمردان شهرت یافت.

این کار سِترگ چنان ارزشمند است که پیامبر در روزگار جوانی در آن انجمن شرکت می جوید و در راه مبارزه با ستم و تأمین امنیت و آزادی تلاش می کند و در ارزش آن گام بلند، پس از روزگار درخشان بعثت نیز فرمودند:

«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دارِ عَبدُاللّهِ بْنِ جَذعانِ حِلْفاً لَوْ دُعِیَتُ بِهِ فِی الْإسْلامِ لَأَجِبْتُ.»

«من در جوانی در انجمن ترقی خواه و ستم ستیز و کمال جویی عضویت یافتم که هم اکنون نیز اگر مرا بر چنین تشکیلات و انجمن بشردوستانه ای فراخوانند، بی درنگ شرکت می کنم.»

نیز فرمودند:

«من، در جوانی در انجمن ترقی خواه و ستم ستیزی عضویت یافتم که هم اکنون حاضر نیستم پاداش و نام نیک آن را با گرانبهاترین ثروت ها مبادله نمایم.»

«لَقَدْ شَهدْتُ فِی دارِ عَبدُاللّه ِ بنِ جَذعانِ حِلْفاً مااُحِبُّ اَنَّ لِی بِهِ حُمُرُ النَّعَمِ»

آیا شرکت دلیرانه نیای آزادمنش خدیجه در چنین انجمن و همکاری با چنین جریان آزادمنشی، نشانگر رشد فکری و مبارزه او با استبداد و ترجمان درایت و مدیریت و ابتکار و استقلال او نیست؟

یکی از نویسندگان می نویسد: نیای خدیجه، «اسد» مردی شجاع و حق طلب بود. از رنج رنجدیدگان و پایمال شدن حقوق محرومان رنج می برد، و در اندیشه تأمین حقوق بشر در آن روزگاران سیاه بود. در همین اندیشه نیز پیمان جوانمردان و نخستین اعلامیه حقوق بشر را در جهان عرب امضا کرد و با گروهی از عدالت خواهان هم پیمان شد که از حقوق و آزادی بشر دفاع کند. این همان انجمنی بود که پیامبر نیز در بهاران زندگی از اعضای پرشور آن گردید و هماره به آن مباهات می کرد.

بر این باور است که کمال جویی و آزادی خواهی و... در قطره قطره خون و تک تک سلول های خدیجه جریان می یابد، و آن گاه در زندگی با اعتماد به خود، در همین شاهراه رستگاری گام می نهد و همین منش مترقی را پی می گیرد.

پدر استبدادستیز و استقلال طلب خدیجه علیهاالسلام

نام پدر آن دخت کمال، «خُویلد» بود. او نیز از چهره های برجسته آزادی خواهی و استقلال طلبی و مبارزه با ستم به شمار می رفت.

تاریخ مکّه، شهامت و ایستادگی دلیرانه او در برابر شاهان انحصارگر «یمن» را فراموش نخواهد کرد؛ چراکه یکی از استبدادگران «یمن» برای تسخیر مکّه دست به لشکرکشی زد و با سپاهی گران وارد شهر شد، تا برای جابه جایی اعتبار معنوی و تاریخی «کعبه» و نام بلندآوازه ابراهیم، «حجرالأسود» را برباید. در آن شرایط بحرانی ـ که منطق خشونت و اشغال نیروی مهاجم، اجازه دم زدن را نمی داد ـ پدر شجاع خدیجه، پرچم استقلال و آزادی را به دوش کشید و با ندای آزادی و مقاومت در برابر اشغال و دفاع از استقلال و میراث معنوی ابراهیم، مردم را به حرکت آورد و راه تعرّض به افتخارات را مسدود ساخت و اجازه جابه جایی «حجر الأسود» را نداد. این کار او به گونه ای پرشکوه بود که شیرینی داستان ها شد و باعث شد که زبان آشنا و بیگانه و دوست و دشمن به ستایش پدر استقلال طلب آن دخت خِرد گشوده شود و برای شهامت و درایت، نسل ها او را بستایند.

از تاریخ و روایات رسیده چنین دریافت می شود که وقتی پدر شجاع بانوی خردمند حجاز از نقشه تجاوز کارانه شاه «یمن» آگاه شد، از سویی دلیرانه نزد او رفت و با او به گفت وگو نشست و به او هشدار داد که مباد به چنین کاری دست یازد که مورد خشم خدا قرار خواهد گرفت، و بداند که پروردگار کعبه از آن دفاع خواهد کرد و متجاوز را به کیفر بیدادش، به لعنت ابدی گرفتار خواهد ساخت، و از دگر سو، چهره های بانفوذ منطقه را فراخواند، و با تشکیل شورای امنیت ملّی با آنان به رایزنی پرداخت که برای مقاومت در برابر تجاوز و اشغال، چه باید کرد؟ و سرانجام در برابر آن قدرت خشن و استبدادپیشه و اشغالگر به پا خاست و خروشید که مرگ پرافتخار از این ذلّت پذیری و حقارت، بسی نیکوتر است: «اَلْموتُ اَحْسَنُ مِن ذلِک»، و از پی آن، شمشیرش را بر گرفت و به میدان دفاع گام نهاد، و از پی او، «قریش» و دیگران به میدان آمدند.

بدین سان، با درایت و فرصت سازی و شهامت تحسین برانگیزش، بذر مقاومت در برابر اشغال را در دل ها افشاند و با روشنگری و تلاش آبیاری کرد و جلو تجاوز و بیداد را گرفت. این بزرگمرد شجاعت، پدر «خدیجه» بود، و آزادمنشی و رفتار مشارکت جویانه او در مدیریت و ساماندهی دفاع ملّی، در دنیای وجود دخترش خدیجه جریان داشت.

مادر خداجو و ارجمند خدیجه

مادر ارجمند خدیجه نیز چهره برجسته زن درست اندیش و پاک منش روزگار خویش است. او «فاطمه» نام داشت. در یکی از اصیل ترین خاندان های عرب از نظر حسب و نسب و بهره وری از ثروت و امکانات و رشد فرهنگی و اخلاقی، دیده به جهان گشود و در کنار پدر و مادری نیک اندیش پرورش یافت.

از ویژگی های مادر ارجمند خدیجه این بود که در آن شرایط دشوار زندگی ـ که زنان و دختران در خاندان های ثروتمند و صاحب امکانات، غرق در زرق و برق و در کمند هوا و هوس و در اسارت پرستش های ذلّت بار و خرافی بودند ـ از سویی از نقاط منفی و اسارتبار و فرصت سوز اعلام بیزاری کرده و دل و دامان و اندیشه و رفتار را پاک می داشت و از دگر سو دنیای وجودش را به ارزش ها آراسته می ساخت و به دین و آیین پدران توحیدگرا و عدالتخواه خویش ابراهیم و اسماعیل ایمان داشت.

برادر زاده روشن اندیش او

افزون بر پدر و مادر و خاندان خدیجه علیهاالسلام ، دیگر نزدیکانش نیز چهره های دانش و خِرد و ابتکار و شهامت در روزگار خود بودند.

او برادر زاده ای به نام «حکیم» داشت که هم، سرآمد ثروتمندان و نامداران عرب بود، و هم با وجود آن ثروت و نفوذ و اعتبار فراوان و مدیریت هوشمندانه، نه تنها بسان دیگران به تباهی و بیداد نغلتیده بود، که در شاهراه کمال گام می سپرد و در اندیشه عدالت و آیین درست و راه و رسم رشددهنده، در تلاش و تکاپو بود و با کشیش ها و عالمان یهود و آگاهان از کتاب های آسمانی گفت و شنود داشت.

او مردی خردمند و صاحب نظر و خودساخته روزگارش بود و در بخشش به محرومان و دستگیری از افتادگان از چهره های کم نظیر به شمار می رفت. در بینش و درایت به گونه ای شهرت داشت که در پانزده سالگی به عضویت «دارالنّدوة»، یا مجلس مشورتی «قریش» ـ که از شرایط آن، همراه داشتن عمر و تجربه و اعتبار چهل ساله بود ـ پذیرفته شد و این رشد فکری و تدبیر نیرومندش برای او حسادت ورزان و بدخواهان بسیاری برانگیخت، که ابوجهل و ابوسفیان از آن جمله بودند.

او هوشمندی و مدیریت را در تجارت هزینه می کرد و کاروانهای بازرگانی اش هماره میان شام و حجاز و شهرهای شبه جزیره عربستان و ایران در رفت و آمد بود، و از این راه درآمدی سرشار به حساب او سرازیر می شد، امّا او به جای گنجینه ساختن و انحصار امکانات و مستی ثروت، جز بخشی از آن، همه را در راه محرومان و پذیرایی از میهمانان هزینه می کرد، و به همین دلیل هم دل های بسیاری در گرو مهر او بود. آری، برادر زاده خدیجه چنین انسان خودساخته و برجسته ای بود و به آن دخت اندیشه وکمال مهر بسیاری داشت، و در تربیت و رشد او از هیچ خیرخواهی فروگذار نبود، و تاریخ نشانگر آن است که یکی از چهره هایی که خدیجه از او بسیار اثر گرفت و منش و مدیریت را از او اقتباس کرد، همین برادر زاده خردمند و درست اندیش بود.

عموی دانشمند او

«ورقه»، عموی دانشمند «خدیجه» بود. او آیین مسیح را در روزگار خویش برگزید.

از چهره های برجسته روزگارش بود و افزون بر ادب و دانش روز، از کشیشان بزرگ مسیحی به شمار می رفت و از ظهور پیامبر نیز آگاهی داشت و از کتاب های آسمانی دیگر نیز آگاهی داشت، و به همین دلیل برای یهود و نصارا و شرک گرایان عرب مرجعیت علمی و اخلاقی داشت.

او در شاهراه پارسایی گام می سپرد و شبانه روزش در پرستش خدا و نگرش جست وجو گرانه بر پدیده ها و پدیدآورنده آنها می گذشت. هماره دم خور تورات و انجیل بود و در آنها می اندیشید تا ویژگی های پیامبری را که آن کتابها، ظهور درخشانش را مژده می دادند بیشتر دریابد، و از آینده جامعه ها آگاه شود. افزون بر این، او با راهبان بزرگ به گفت و گو می نشست تا نکته های تازه ای به دست آورد. به همین دلیل در زندگی خویش از پرستش های ذلّت بار و خرافات بیگانه بود و به خداجویی و ایمان به پاداش و کیفر شهرت داشت. او سراینده روشن اندیش و خوش قریحه زمانش به شمار می رفت و به خاطر ناسازگاری با ظلم، مورد احترام همگان، جز ستمکاران بود.

یکی از نویسندگان می نویسد: از جمله اعضای برجسته خاندان خدیجه، عمویش «ورقه» بود. مرد اندیشوری که پرستش های ذلّت بار را برنمی تافت و در پی تحقیق در مورد آیین ابراهیم بود. او همان دانشمندی بود که دخت خردمند حجاز او را در گذرگاه های حسّاس تاریخی، آموزگار و مشاور خود می شناخت؛ از جمله در ازدواج با پیامبر، و نیز آن گاه که نخستین بارقه وحی بر قلب مصفای محمّد صلی الله علیه و آله فرود آمد، او بود که به وسیله خدیجه به پیامبر تبریک گفت و او را به استواری بیشتر سفارش کرد. او کشیشی آزادمنش بود، و ضدّ خرافات هشدارها می داد. نمونه اشعار او در یکتاپرستی و جهان پس از مرگ، نشانگر درایت اوست.

دو آموزگار و الگوی زندگی خدیجه

از تاریخ چنین دریافت می شود که این دو چهره خوش قریحه و روشن اندیش عرب، در کودکی و جوانی خدیجه، بیشترین اثر را روی اندیشه و منش او نهادند؛ به گونه ای که دخت خردمند حجاز، هنرِ مدیریت اقتصادی و مهندسی اجتماعی و هوشمندی در تجارت را از برادرزاده با تدبیرش «حکیم» اقتباس می کرد، و اندیشه وری و پروا و مردم خواهی را از عمویش «ورقه».

خدیجه علیهاالسلام همیشه با این دو مردِ خِرد و مدیریت رایزنی می کرد و آنان هم دلسوزانه تجربه های زندگی و تاریخی، دانش و هنر و آگاهی های خود را در طبق اخلاص نهاده و به دخت فرزانه و کمال جوی خاندان خود هدیه می کردند. به همین جهت، این بانوی معنوی به گونه ای ابعاد شخصیت خود را مهندسی کرد و ساخت که نه تنها به پرستش های ذلّت بار و زشتی های روزگارش روی خوش نشان نداد، که چهره ای آزادمنش، استقلال جو، پاک روش و درستکاری از خود به یادگار نهاد.

او به چنان جایگاه بلندی اوج گرفت که چهره نامداری چون «ابوطالب» او را بانویی در اوج خِرد و کمال و بزرگمنش و آراسته به والایی ها و از هر عیب و عار روزگارش پاک و پاکیزه وصف نمود:

«اِنَّ خَدِیجَهَ اِمْرَأةٌ کامِلَةٌ مَیْمُونَةٌ فاضِلَةٌ تَخْشَی الْعارَ وَ تَحْذرُ الشَّنارَ.»

امام مجتبی علیه السلام با آن شکوه در سیما و منش و دانش و کمال می فرمود:

«... وَ کُنْتُ اَنا اَشْبَهُ النّاسِ بِخَدِیجَةَ الْکُبْری.»

«... من شبیه ترین انسان ها در سیما و منش به مادر گران قدرم خدیجه ام.»

آرزوی بزرگ وصال

بر خلاف پندار برخی که پیوندهای خانوادگی را همسان می نگرند، ازدواج ها نه تنها همانند نیست، که بسان زندگی ها متنوع است:

پیوندهای قالبی و محیطی، غریزی و حیوانی، هوسی و عیاش منشانه، ریاکارانه و برای تفاخر، واپسگرایانه و دنباله روانه، حسابگرانه و تجاری، تدبیرگرانه و سیاسی، انسانی و اخلاقی؛ و دیگر، ازدواج های درس آموز که در معنویت و شکوه چیزی فراتر از پیوندهای انسانی است و برای خود ویژگی هایی دارد.

ازدواج پیامبر با خدیجه از ازدواج های درس آموز بود؛ چرا که آن دو انسان بزرگمنش، همان گونه که خود در سیما و منش نمونه بودند، پیوندشان نیز برای تاریخ و برای عصرها قالب شکن، آزادی بخش، و درس آموز بود.

هماره و همه جا پسر و خاندان پسر به خواستگاری می روند، امّا از شگفتی های روزگار این که در این پیوند خجسته و شگفت، پرشکوه ترین دختر حجاز پیشگام می شود و ضمن «نه» گفتن به فرزندان اشراف، خود با اعتماد به خویشتن و به گونه ای ابتکاری برای خواستگاری از شکوهبارترین جوان تاریخ پیشگام شد و تدبیرهایی شرافتمندانه و اخلاقی را برای ازدواج با محمّد صلی الله علیه و آله سامان داد:

۱. او خواهر خوش فکرش «هاله» را به عنوان سفیر به سوی «عمّار» فرستاد، تا از او بخواهد تا موانع پیوند خدیجه با محمّد را بر طرف ساخته و او را برای اقدام برانگیزد، و «عمّار» نیز چنین کرد.

۲. او برای رسیدن به آرزوی خویش، از اندیشه و دانش عمویش «ورقه» بهره گرفت و از او مدد خواست.

روزی به هنگام مشاوره در این مورد، «ورقه» برای آزمون علاقه و آمادگی او، از ناهمگونی اقتصادی او با محمّد سخن به میان آورد، اما او گفت: عمو جان! اگر من به آرزوی خویش نائل آیم، ثروت خود را فدای او می سازم؛ چه که باید ثروت وسیله آسایش انسان باشد و در راه رشد او هزینه شود و نه هدف. «ورقه» که تشویق گر او در این راه بود، گفت: با این اندیشه، به خدای سوگند که به نیک بختی راه یافته ای؛ چراکه به همنیشی پیام آوری گران قدر مفتخر گشته است.

۳. در روایت دیگری است که «خدیجه» در اوج شیفتگی به سیما و منش زیبای محمّد صلی الله علیه و آله ، نزد «ورقه» رفت و گفت: عمو جان! من چگونه می توانم به سعادت پیوند با او نائل آیم؟

عمویش به او امید بخشید و از آموزه های کتاب های آسمانی یاری جست و برای او دعایی هم نوشت و از او خواست تا تحقق خواسته خویش را با اخلاص و اصرار از خدا بخواهد. پس از آن، دیگر آن دخت کمال، شب و روز در این اندیشه بود و از هیچ تدبیر خردمندانه ای فروگذار نبود و تحقق آرزویش را از خدا می جست.

۴. او برای رسیدن به آرزوی بزرگ وصال، بانویی هوشمند به نام «نفیسه» را به عنوان سفیر، به سوی محمّد فرستاد، و او ضمن گفت و گو، راه این پیوند را گشود.

۵. پس از آن مرحله، خدیجه خود با درایت و نجابتی وصف ناپذیر با محمّد صلی الله علیه و آله به گفت و گو نشست و پس از آگاهی بیشتر از بینش و منش والای آن حضرت، از او پرسید چرا ازدواج نمی کند؟

حضرت محمّد صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خدا یاری کند در این اندیشه هستم.

گفت: آیا دوست داری از دختری شایسته برایت خواستگاری کنم؟

او پاسخ داد: چرا؟

خدیجه گفت: برای شما دختری از خاندان «قریش» در نظر دارم، که وقتی او را معرفی کنم، بپذیرید. او از جامعه و روزگار خود ناخشنود و با شما هم اندیش است، و حاضر است تو را در راه هدف هایت یاری کند.

پیامبر ـ که از سخن او به رازش راه یافته بود ـ پرسید: او کیست؟

خدیجه غرق در حیا شد و سکوت کرد، آن گاه به آرامی گفت: او خدمتگزار تو، «خدیجه» است: «هِیَ مَمْلُوکَتِکَ خَدِیجَة.»

محمّد صلی الله علیه و آله نیز چون او غرق در آزرم شد، سر را به زیر افکند و در دریای اندیشه فرو رفت، و دانه های عرق از پیشانی بلندش بسان دانه های مروارید فرو غلطید، و نتوانست پاسخ دخت کمال را بدهد، به همین جهت دقایقی در سکوت سپری شد و خدیجه دگرباره با درایت گفت: چرا پاسخ مرا نمی دهی؟ سپس افزود: حقیقت این است که من دل در گرو عشق پاک تو دارم، و حاضرم یار و فرمانبردار شما در راه هدف های بلندتان باشم، پس هر آنچه می پسندی، بگو که قلب من جز در اندیشه خشنودی تو نیست: «فَاحْکُمْ بِما شِئْتَ وَ ما تَرْضی فَالْقَلْبُ ما یُرْضَیِهِ اِلاّ رِضاکَ.»

بدین سان با فرصت سازی خردمندانه کوشید تا اندیشه و احساس قلبی خود را با ظرافت و نجابت بیان کرده و نظر برترین جوان عصرهارا به سوی هدف بلند خویش جلب، و با شنیدن نظر محمّد صلی الله علیه و آله راه را برای آن پیوند سعادت سازی که طلیعه اش از افق نمایان می شد، بگشاید.

محمّد صلی الله علیه و آله سر بلند کرد و با متانت و وقاری وصف ناپذیر گفت: درست است که تو از نظر سیما و منش، آزاده ای و آراسته به ویژگی های اخلاقی؛ امّا از نظر اقتصادی با من همگون نیستی، از این رو من ترجیح می دهم با دختری پیمان زندگی ببندم که با من همگون باشد و بتواند با پارسایی زندگی کند. او گفت: آنچه در راه عزیزان بود، بار گرانی است به تن داشتن.

بدین سان اعلام کرد که حاضر است همه امکانات و اعتبارش را نیز در راه هدف های آزادی بخش محمّد صلی الله علیه و آله قرار دهد؛ چراکه او در اندیشه پیوند دو اندیشه و دو جان است، نه دو جسم؛ به همین جهت است که ازدواج او با برترین جوان تاریخ، ازدواجی بی نظیر و پیوندی درس آموز و تاریخ ساز می شود.

۶. هنگامی که «صفیّه» عمّه پیامبر خبر شیفتگی خدیجه به او را شنید و به سرای او رفت، آن دخت کمال ضمن ارائه نشانه های دلدادگی، هدیه هایی ارزشمند نیز به او داد و به هنگام خداحافظی به نشان پاسخ مثبت به این پیوند، گفت: تو را به خدا مرا در راه وصال محمّد صلی الله علیه و آله یاری کن: «بِاللّهِ عَلَیْکِ اِلاّ اَعَنْتِنِی عَلی وِصالِ مُحَمَّدٍ»

۷. برابر آداب و رسوم آن زمان و روزگار ما، دختران و پسران به هر اندازه صاحب کمال باشند، هنوز خود را در شرایطی نمی نگرند که اقدام به امضای پیمان زندگی مشترک با فرد دلخواه خود کنند؛ به همین جهت خانواده و جامعه نیز اقدام به این کار خطیر از سوی خود آنان را جالب نمی نگرد و در این راه بزرگان خانواده پیشگام می شوند؛ امّا از شگفتی های پیوند مترقی محمّد صلی الله علیه و آله و آن دخت خِرد، یکی هم این بود که آن دو جوان رشد یافته و بزرگ منش به گونه ای صاحب شعور و استقلال بودند که خود با ابتکار و درایت اقدام کردند، آن گاه دو خانواده، کار را به سامان برد. جالب تر آن که «خدیجه» در آن جامعه بسته و در بند خرافه و تعصب ضدّ زنان و دختران و در شرایط و روزگار تیره ای که برای زنان و دختران حقوق و آزادی و حق تصمیم گیری به رسمیت شناخته نمی شد، در حساس ترین لحظه ها خود با درایت و متانت تصمیم می گرفت، آن هم تصمیمی سنجیده و سرشار از شگفتی و شهامت؛ به این دو نمونه بنگرید:

الف. هنگامی که ابوطالب برای حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به خواستگاری خدیجه رفت، و خواستگاری کرد و مهریه او را خود به عهده گرفت، در پاسخ او، «ورقه» لب به سخن گشود، امّا شکوه مجلس او را گرفت و از پاسخ بازماند، این جا بود که آن دخت کمال، زمام سخن را به کف گرفت و بادرایت تحسین برانگیزی رو به خاندانش نمود و ضمن احترام به آنها، خود را در تصمیم گیری در مورد سرنوشت و امضای پیمان زندگی مشترک مقدم شمرد و اجازه خواست تا پاسخ خواستگاری محمّد صلی الله علیه و آله را بدهد. آن گاه گفت: ای محمّد! من خود رابه خواست پروردگار این خانه پرشکوه به عقد تو درمی آورم و با سپاس از بخشندگی عمویت ابوطالب، مهریه ام را خودم به شما هدیه می کنم؛ پس از بستگانت بخواه تا طرح جشن باشکوه این پیوند را در افکنند، و تو نیز از این پس سالار همسرت، خدیجه و مایه مباهات او هستی.

ب. پس از ازدواج، مردم را گواه گرفت که ثروت و امکانات او از آنِ محمّد است و خود با طیب خاطر همه را به او می بخشد.

انگیزه های این پیوند درس آموز

انگیزه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله برای این پیوند مبارک چه بود؟ انگیزه های آن دخت کمال چه بود و چه عواملی آن دو را به سوی این ازدواج سوق داد؟

تاریخ گواهی می دهد که انگیزه این پیوند خجسته، آگاهی ژرف و ایمان خدیجه به امانت محمّد و آینده درخشان او بود. فراز و نشیب زندگی خدیجه و روایاتی که در فضیلت و رشد معنوی او رسیده است این مطلب را بیشتر روشن می سازد؛ برای نمونه:

۱. امام صادق علیه السلام در مورد انگیزه آن بانوی معنوی و با ایمان فرمود: او همان بانوی نوگرا و بزرگی است که سالار بانوان قریش است. به خواستگاری زمامداران روزگارش «نه» گفت؛ امّا به سبب کمال جویی و آینده نگریش، خود را به همسری پیامبر آزادی در آورد، چراکه پرتوی از نویدهای کتاب های آسمانی پیشین را در وصف محمّد صلی الله علیه و آله شنیده بود:

«وَ هِیَ سَیِّدَةُ نِساءِ قُرَیش وَ قَدْ خَطَبَها کُلُّ صندیدٍ وَ رَئیسٍ قَدْ اَبَتْهُم فَزَوَّجَتْها نَفْسَها لِلذِی بَلَغَها مِنْ خَبَرِ بُحَیْراء... .»

یکی از دانشمندان می نویسد: گواه دیگر بر پیشتازی خدیجه در ایمان، سرگذشت آغاز وحی است؛ چراکه وقتی پیامبر پس از فرود فرشته وحی، از کوه «حِراء» فرود آمد و آن رویداد شگفت را با آن مشاور خردمند در میان نهاد، او با اعلام ایمان خود افزود: من از دیر باز در انتظار چنین رویداد خجسته ای بودم و در این مورد بسیار اندیشیده ام.

سه دهه زندگی و دغدغه های مشترک

هدف ها در پیوند دو انسان برای زندگی مشترک متفاوت است.

از دیدگاه خردمندان ازدواج پاسخی است به نیازهای روانی و عاطفی و روحی انسان که قرآن می فرماید:

«وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»

«و از نشانه های او این است که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا به آنان روی آورید و در زندگی مشترک آرامش یابید؛ و میانتان دوستی و مهری ژرف قرار داد. راستی که در این تدبیر ظریف برای مردمی که می اندیشند، نشانه هایی است.»

در روزگاری که دخت خردمند حجاز افزون بر تبار پرافتخار، خود به صورت مستقل در عرصه مدیریت و تجارت می درخشید و در همان حال حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به سبب درست اندیشی و امانتداری شهره شهر گردیده بود، آوازه این امانتداری به گوش خدیجه رسید و بر آن شد تا او را به عنوان مدیر امور بازرگانی خارجی خود به همکاری دعوت کند. این دعوت، سرآغاز آشنایی این دو انسان معنویت خواه شد، و این آشنایی به سبب موقعیت های شایان و پیاپی حضرت محمّد صلی الله علیه و آله در سفر تجاری و طنین امانتداری و درایت او در افکار عمومی توجّه دخت خردمند حجاز را بیشتر جلب کرد؛ به گونه ای که این معنویت و شکوفایی شخصیت حضرت در گستره جان فضیلت طلب او تحول تازه ای پدید آورد. کار راستی و مردانگی حضرت چنان اثری در دل کمال جوی خدیجه نهاد که آداب و رسوم دست و پاگیر جامعه را کنار نهاد، و برای به دست آوردن همدمی آن ویژگی های انسانی، خود پیشگام شد و پیشنهاد ازدواج داد و سرانجام همای سعادت بر سرش سایه افکند و دست تقدیر او را به سایه سار والایی ها اوج داد.

مهر و حق شناسی متقابل

زندگی خدیجه علیهاالسلام در شرایط جدید با درخشندگی فراوانی همراه بود و هر روز لطافت بیشتری به خود می گرفت؛ چراکه او زندگی مشترک را در فضایی آغاز کرده بود که لبریز از عشق و خِرد و خداپرستی بود. او، به همتای زندگی اش عشقی آسمانی می ورزید و او را در اندیشه و کارش یاری می کرد و در ابعاد گوناگون زندگی با او به سخن می نشست و در کارها با او همکاری می کرد. راستی که اگر زندگی خانوادگی بر اساس هماهنگی در اندیشه و هدف و همگرایی در آرمان و ادب پی ریزی شود، و در رعایت حقوق متقابل و عشق و ارزش های اخلاقی حاکم باشد، چه قدر دوست داشتنی است! و راستی که زندگی مشترک آن دو گوهر گرانمایه هستی چنین بود.

این حقیقت جای شگفتی ندارد، چراکه بانوی خردمند حجاز به اجمال از اندیشه و منش والا و موقعیت شکوهبار همتای گران قدرش در بارگاه خدا و آینده درخشان او آگاه بود؛ به همین دلیل او را احترام می کرد و در برابر او سراپا گوش و هوش و عشق و انتخاب بود، و می کوشید تا آن گونه که شایسته است قدرشناس باشد. خدیجه، محمّد را نه تنها زیباترین که خردمندترین، تواناترین، عزیزترین، پاک ترین، بامعنویت ترین و آراسته ترین انسان ها می نگریست و آینده اش را درخشان می دید و به همین جهت هم حرمت او را پاس می داشت. از سوی دیگر، حضرت محمّد نیز به بانوی خردمند حجاز همین گونه عشق می ورزید و احترامش می کرد. این تکریم و حق شناسی نه تنها به این دلیل بود که او همتای بادرایت و نواندیش و پاکمنش زندگی اش بود، بلکه بدان سبب بود که او را سالار زنان و مام نسل ماندگار خود، و فرهنگی از فضیلت ها و تبلوری از والایی ها یافته بود. با این نگرش، چگونه بانویی با آن همه امتیازها برای گوهرشناسی چون او عزیز نباشد؟ بانویی با آن نسب رفیع، معنویت و آزادگی، جمال و کمال، خِرد و دانش، نواندیشی و آزادی خواهی، سخاوت و بلند نظری، و ده ها امتیاز دیگری که سخن گفتن از آنها کار ساده ای نیست.

از آن سمبل معنویت و اخلاق آورده اند که در برابر تلاش بی جای برخی که می کوشیدند تا موقعیت والای خدیجه را در گستره قلب نازنین حضرت محمّد تسخیر کنند، پس از اندرزها و ظرافت های تربیتی و اخلاقی بسیار، سرانجام با صراحت و ظرافت روشنگری فرمود: کار عشق آن بانوی کمال آسمانی است و نه زمینی.

یکی از دانشمندان اهل سنّت آورده است که عایشه می گفت: به هیچ کدام از زنان پیامبر بسان خدیجه باآن که او را ندیده بودم، دستخوش حسادت نشدم؛ چراکه او گستره حساسی از قلب پیامبر را به خود اختصاص داده بود؛ به گونه ای که پیامبر نه تنها خدیجه، که هر کس و هر چه را که از او نشان داشت، به چشم دیگری می نگریست!

او هرگاه گوسفندی ذبح می کرد، نخست سهم دوستان خدیجه را می فرستاد. یکبار به این کارش اعتراض نمودم که چه قدر از شکوه و عظمت خدیجه می گویی؟ او فرمود: خدا عشق او را رزق و روزیم ساخته است:

«اِنِّی رُزِقْتُ حُبَّهـا.»

نیز روشن ساخت که نه تنها خود خدیجه و منش مترقی او، که دوستان او را نیز دوست می دارد: «اِنِّی لَأُحِبُّ حَبِیْبَها.»

باز در مورد عمق مهرش نسبت به آن دخت جمال می فرمود:

«... وَکُنْتُ لَها عاشِقاً فَسَألْتُ اللّه َ اَنْ یَجْمَعَ بَیْنِی وَ بَیْنَها...»

«من در زندگی مشترک به سبب بینش و منش مترقی خدیجه به او عشق می ورزیدم، به همین جهت از بارگاه خدا خواستم که در سرای جاودانه نیز ما را همراه و همنشین سازد.»

خدیجه ۲۵ سال با پیامبر همراه بود، امّا چگونه؟ او همان گونه که پیشگامی اش در ازدواج با حضرت محمّد صلی الله علیه و آله همه را شگفت زده کرد، در زندگی درخشانش نیز همه را بهت زده کرد. او در اوج ثروت و شهرت و جمال و کمال، با زندگی جدید در راه فروتنی گام سپرد. او که زرداران و زورداران را به هیچ انگاشت و به اصرار آنان به ازدواج، نه گفت، در برابر شکوه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله خود را نه یار همراه، که خدمتگزار خواند.

سبک معاشرت خدیجه با آن حضرت

سبک معاشرت خدیجه با پیامبر، نه بر اساس حقوق متقابل و نه حتی اخلاق والا و منش مترقی، که بر اساس شیفتگی و شعور بود؛ چراکه او در اندیشه ثروت معنوی و زیبایی ظاهر و باطن بود، تشنه رشد و پیشرفت، عدالت خواهی و استقلال جویی، آزادی و آزادگی و گسترش معنویت و اخلاق برای مردم خویش بود. او در شاهراه پروا و پاکی گام می سپرد و یاری همراه و آراسته به رادی و جوانمردی را از خدا می خواست، و این ها را یکسره در آبشار ریزان وجود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله یافته بود. به همین جهت در زندگی مشترک خود با حضرت محمّد صلی الله علیه و آله از آغاز تا آخرین لحظه ها، بهترین یار و مهربان ترین مونس پیامبر شد و به صورت نمونه کامل یک همسر فداکار زیست. او در روزهای آرامش، نزدیک ترین همدم پیامبر بود، و در دوران دشواری، پرشکیب ترین مددکار و در رویدادهای سخت، شیردل ترین پشتیبان آن حضرت بود.

«علاّمه مجلسی» می نویسد: خدیجه نخستین کسی بود که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و قرآن را گواهی نمود، با همه وجود و توان بار گران وزارت و همکاری پیامبر را به دوش کشید، و بدین وسیله خدای توانا، کار سِتُرگ و بار گران رسالت را با همکاری شجاعانه خدیجه بر پیامبرش آسان ساخت.

آن حضرت تا آخرین روز زندگی خدیجه، او را یاری غمخوار، همکاری چاره ساز و سنگ صبوری گره گشا و آرامش بخش دل می دید. هر سخن گزنده و جسارت زننده و دروغ انگاری را ـ که از تاریک فکران می شنید و دل نازنین اش از اندوه آکنده می شد ـ با شریک دغدغه هایش، خدیجه در میان می نهاد، و خدا به وسیله سخن و تدبیر حکیمانه آن شیر زن، درد و اندوه را از گستره دل پیامبرش می زدود؛ چراکه آن یار بزرگمنش، وقتی پیامبر را در فشار مشکلات می دید، با زبان و عمل، او را به استواری برمی انگیخت، و با همزبانی از فشارها می کاست و با آسان شمردن کار سِترگ ارشاد و ایجاد دگرگونی مطلوب در اندیشه ها، چشم انداز موفقیت را نزدیک می ساخت. او شریک دغدغه های پیامبر، نگهبان جان او از شرارت دژخیمان، حمایتگر پرشور و آگاه و وزیر کارآمدش بود، و در همه صحنه های پرخطر، همچون اعلام دعوت در آن فضای آکنده از تعصّب، در اقامه نماز و فرهنگ نماز، در دعوت نزدیکان، در بیعت با خدا و پیامبر تا پای جان، در تحمل گرسنگی و رنج تبعیدگاه و... هماره و همه جا در کنار پیامبر بود.

«سیرت جاودانه»

سیرت جاودانه، ترجمه و تلخیص کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، ۱۳۸۴، ۲ جلد.

کتاب سیرت جاودانه ترجمه آقای دکتر محمد سپهری است و همان طور که در عنوان فرعی کتاب آمده ترجمه و تلخیص کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم، اثر علامه جعفر مرتضی عاملی است. کتاب سیرت جاودانه در دو مجلد، به ترتیب ۶۷۵ و ۷۶۳ صفحه ای منتشر شده است.

دکتر سپهری در ابتدای کتاب، هدف خود را از تلخیص و ترجمع اثر فوق الذکر چنین بیان می دارد. «(علامه عاملی) گاهی اوقات روایات و نقل های فراوانی از یک واقعه یا حادثه تاریخی را از منابع گوناگون نقل نمود، سپس با حوصله و دقت زاید الوصفی به نقد و ارزیابی آن از وجوه و جنبه های متعدد می پردازد، چنان که اگر خوانده خود را برای پیمودن این راه دراز مهیا نکرده باشد، چه بسا در میانه های سیر از ادامه آن، احساس ملال و خستگی کند این جانب... همواره قصد آن داشت که این تألیف گرانمایه را نیز برای خوانندگان و علاقمندان فارسی زبان ترجمه کنم اما هر بار مطالعه این حجم انبوه را از حوصله مخاطبان خود بیرون می یافتم از همان روزگار، ترجمه گزیده این اثر در ذهنم نقش بست و چنین بود که بر آن شدم تا گزینشی روان... (از این کتاب) تقدیم می کنم.»

همان طور که اشاره شد، این کتاب دارای دو جلد است.

جلد اول که از شش بخش تشکیل شده است سیره پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را از آغاز تا پایان جنگ بدر بررسی می کند.

بخش اول، که خود دارای هشت فصل فرعی است تحت عنوان «مباحث مقدماتی» تصویر مغشوشی را که روایات عامه از سیمای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ترسیم کرده اند به نقد می کشد و ریشه های سیاسی پیدایش این روایات و نحوه بسط تاریخی و تثبیت آنها را بیان می دارد.

نویسنده در بخش دوم که دارای چهار فصل است با عنوان «پیش از بعثت»، به مباحثی از قبیل اوضاع شبه جزیره عربستان پیش از ظهور اسلام، دوران کودکی و جوانی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، ازدواج آن حضرت با خدیجه و ولادت حضرت فاطمه و صحت و سقم ازدواج دو دختر پیامبر به نامهای رقیه و ام کلثوم با عثمان پرداخته است.

بخش سوم، که شش فصل فرعی دارد، با عنوان «از بعثت تا هجرت (مسلمانان) به حبشه» اختصاص دارد و به بررسی و ارزیابی روایات آغاز وحی، دعوت پنهانی پیامبر به اسلام، اسراء و معراج، ماجرای بیم دادن خویشان یا حدیث یوم الدار، آشکار کردن دعوت و مهاجرت جمعی از مسلمانان به حبشه و افسانه غرانیق (اقدام شیطان به القای عبارات شیطانی در میان وحی) می پردازد.

بخش چهارم با عنوان «از مسلمانی حمزه تا بیعت عقبه» مشتمل است بر پنج فصل. نویسنده در طی این فصل ها اسلام حمزه و عمر، محاصره اقتصادی و اجتماعی مسلمانان در شعب ابوطالب، مسأله ایمان ابوطالب، مسافرت پیامبر به طائف، ایمان آوردن جمعی از اهالی مدینه و شرکت آنان در بیعت اول و دوم عقبه و برخی از موضوع های دیگر را تجزیه و تحلیل کرده است.

بخش پنجم که دارای چهار فصل فرعی است، با عنوان از «مکه تا مدینه» به موضوع هایی از قبیل هجرت پیامبر به مدینه، مقدمات و تمهیدات این هجرت، حوادثی که در بین راه مکه و مدینه رخ داد، چگونگی ورود پیامبر به مدینه و نحوه تعیین سکونتگاه آن حضرت در این شهر پرداخته است.

بخش ششم که از چهار فصل فرعی تشکیل یافته با عنوان «از ورود به مدینه تا پایان جنگ بدر» از مسایل زیر بحث شده است: تأسیس تاریخ هجری، عقد اخوت میان مسلمانان، تشریع برخی از احکام، جنگهای پیش از جنگ بدر و جنگ بدر و حوادث و پیامدهای مربوط به آن. با اتمام بخش ششم مجلد اول کتاب سیرت جاودانه به پایان می رسد.

جلد دوم این کتاب مشتمل است بر بخشهای هفتم تا سیزدهم.

بخش هفتم با عنوان «از بدر تا احد» که دارای پنج فصل است، حوادث بعد از جنگ بدر تا احد را بررسی می کند. برخی از این حوادث عبارتند از: ازدواجهای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حکمت آن، تحریم شراب، تغییر قبله، نحوه ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه، حدیث سد الابواب (بستن درها به مسجد النبی به جز در خانه حضرت علی ـ علیه السلام ـ ، غزوه ها و سریه های دفاعی، پیمان شکنی یهودیان، جنگهای مهم با یهودیان.

بخش هشتم که چهار فصل دارد با عنوان «جنگ احد و پیامدهای آن» به بررسی وقایع جنگ احد اختصاص دارد. در پایان این بخش از غزوه حمرا و الاسد نیز بحث شده است.

بخش نهم با عنوان «شخصیتها و حوادث» از چهار فصل تشکیل شده است در فصل اول درباره زید بن ثابت؛ در فصل دوم درباره آزادی سلمان فارسی؛ در فصل سوم درباره ولادت حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ و در فصل چهارم درباره وفات برخی از شخصیتها بحث شده است.

بخش دهم با عنوان «از احد تا بنی نضیر» به حوادث بعد از جنگ احد تا قبل از جنگ بنی نضیر اختصاص دارد. در این بخش که مشتمل بر چهار فصل است از این موضوع ها بحث شده است: کمکهای نوع دوستانه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به مشرکان مکه به هنگام گرفتاری، سریه های بوسلمه و عبدالله بن انیس، فاجعه رجیع (پیمان شکنی جمعی از مدعیان اسلام و کشتن فرستادگان رسول خدا)، سریه بئر معونه.

بخش یازدهم با عنوان «جنگ با بنی نضیر» در طی چهار فصل به صورت اختصاصی به موضوع جنگ مسلمانان با یهود بنی نضیر پرداخته است و حوادث مربوط به این ماجرا را تا اخراج ایشان از مدینه مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است.

بخش دوازدهم کتاب با عنوان «از اخراج بنی نضیر تا نبرد خندق» حوادث ما بین این دو واقعه را بررسی کرده است. در فصل اول از این بخش درباره غزوه ذات الرقاع؛ در فصل دوم درباره تشریع برخی از احکام و برخی از کرامات پیامبر؛ در فصل سوم درباره غزوه بدرالموعد؛ و در فصل چهارم درباره غزوه دومة الجندل بحث شده است.

بخش سیزدهم و پایانی کتاب در طی هشت فصل به طور مبسوط درباره جنگ احزاب بحث کرده است.

بدین ترتیب همان طور که مشاهده می شود کتاب سیرت جاودانه به تبع الصحیح من سیرة النبی الاعظم سیره پیامبر را تنها تا پایان جنگ احزاب، یعنی سال چهارم یا پنجم هجرت گزارش کرده است. امید است که علامه جعفر مرتضی عاملی با تدوین و انتشار مابقی مجلدات الصحیح طرح خود را به اتمام رساند و سیره کامل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را از آغاز تا پایان در اختیار علاقه مندان قرار دهد.

بی تردید کتاب سیرت جاودانه دارای نقاط قوت و امتیازهای متعددی است، ذکر آنها در این مجال اندک میسر نیست. با این حال، به نظر می رسدکه در پاره ای موارد عبارات یا جمله های کتاب به اندازه کافی گویا و روان نیست، در مقاله آتی به ذکر تعدادی از این موارد خواهیم پرداخت.

باری، از آنجا که ممکن است مطالعه «سیرت جاودانه» با توجه به دشوار فهم بودن برخی از عبارات کتاب، مضافا بر حجم عظیم آن، برای خوانندگان عمومی ملال آور باشد بر آن شدیم که خلاصه ای از آن را در دسترس آن دسته از مخاطبان، که مایلند سیره نبوی را از روی نوشته ای ساده و مختصر مطالعه کننده، قرار دهیم.

آنچه در پی می آید تخلیص جلد اول کتاب سیره جاودانه تا صفحه ۴۲۷ است که سیره پیامبر را از آغاز تا هجرت به مدینه پوشش می دهد.

فصل اول: پیامبر در روایات مکتب خلافت

هر پیامبری به عنوان راهبر الهی باید از جهالتها پیراسته و به فضیلتها آراسته باشد. به همین جهت خداوند در قرآن کریم خُلق عظیم پیامبر اسلام را ستوده و مسلمانان را به پیروی از حضرت فرمان داده است.

اما تصویری که روایات مکتب خلافت از آن حضرت ترسیم می کند تصویر کودک خامی است که هر دم به سویی دوان است و هر آن از پی هوسی روان. بر اساس این روایات، پیامبر کسی است که «سپاه خود را رها می کند تا با همسرش تنها در صحرا مسابقه دهد، آن هم بارها و در مناسبتهای مختلف! گاهی شوهر می بُرد و گاهی همسر! آن گاه به همسرش می گفت: این به آن در!»

او کسی است که روزی زن پسر خوانده اش را در حالتی شهوت آور می بیند و دل در او می بندد... او فردی است فراموش کار که حتی مهمترین مسایل دینی را فراموش می کند: فراموش می کند که لیلة القدر کدام شب است. از این رو به پیروان خود دستور می دهد که در دهه آخر رمضان به دنبال لیلة القدر باشند... .

ترسیم چنین سیمایی از پیامبر خیانت بزرگی است به تاریخ اسلام که بر اساس نقشه ای از پیش طراحی شده در زمان امویان و به دست یاران امویان صورت گرفته است. تاریخ موارد متعددی از کینه امویان و پادشاهان آنان را نسبت به پیامبر و شعائر اسلام ثبت کرده است، برخی از آنها به قرار زیر است:

۱ ـ مطرف بن مغیره نقل می کند که روزی معاویه حکومت ابوبکر و عمر و عثمان را یاد کرد و گفت: پس از آن که این سه نفر مردند یادشان نیز مرد، اما هر روز پنج بار این مرد هاشمی یاد می شود و بعد از شهادت به توحید، شهادت به رسالت او داده می شود. به خدا سوگند آرام ننشینم تا نام او را دفن کنم؛

۲ ـ روزی نزد هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی رسول خدا را ناسزا گفتند. هشام ناسزاگو را از این اقدام باز نداشت.

۳ ـ ولید بن یزید اموی یک مجوسی را فرستاد تا بر بام کعبه مکانی برای نوشیدن شراب بسازد؛

۴ ـ حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ با عبدالله بن زبیر کعبه را به منجنیق بست، و به این هم بسنده نکرد و نجاست هم به خانه کعبه پرتاب کرد؛

۵ ـ امویان سعی کردند قبله را از کعبه به سوی صخره ای که قبله یهودیان است، تغییر دهند.

فصل دوم: سیاستهای ریشه کنی (تعالیم پیامبر)

همه مسلمانان قبول دارند که گفتار، رفتار و تقریر پیامبر حجت و لازم الاتباع است. آیه «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» ؛ «بگیرید آنچه را که رسول خدا به شما داد، و باز ایستید از آنچه شما را بازداشت» بر عصمت قولی و فعلی پیامبر دلالت دارد. خود پیامبر مسلمانان را به کتابت، و روایت سخنانش فرمان داد. صحابه بسیاری از احادیث پیامبر را نوشتند و تابعین در طلب این احادیث مسافرتها کردند. اما در مقابل این سنت، یک جریان قوی وجود داشت که از کتابت و روایت سخنان پیامبر مانع می شد. قریش در زمان رسول خدا به نویسندگان سخنان آن حضرت اعتراض کردند و گفتند: رسول خدا نیز بشری است مثل ما. گاه خشنود است و گاه خشم می گیرد و ممکن است سخنی بر خلاف حقیقت بگوید.

این سخن به گوش رسول خدا رسید و آن حضرت به ناقل سخن قریش فرمود: «از میان دو لب من جز حقیقت بیرون نمی آید هر چه می گویم بنویس.»

شاید علل یا انگیزه های اتخاذ این سیاست از سوی قریش عبارت باشد از: پذیرش ظاهری اسلام در عین حفظ کینه باطنی همانند ابوسفیان!؛ احساس حسادت به سروری همه جانبه رسول خدا؛ ضعف اعتقادی.

قریش مقارن وفات رسول خدا و پس از آن که حکومت را در دست گرفتند و به اقتضای منافع سیاسی خود طی چند مرحله از کتابت و روایت سخنان رسول خدا به بهانه های مختلف ممانعت کردند.

رسول خدا پیش از وفات خود در بستر بیماری از اصحاب خواست تا قلم و دواتی برایش بیاورند تا سخن هدایتی بنویسد که پس از او هرگز گمراه نشوند؛ اما عمر با ادعای این که «کتاب خدا ما را کفایت می کند» و بر زبان راندن سخنان ناشایست درباره رسول خدا، با این کار مخالفت کرد و جمعی از اصحاب از او طرفداری کردند. پس از آن که ابوبکر اریکه قدرت تکیه زد با سوزاندن پانصد حدیثی که در زمان رسول خدا نوشته شده بود، سیاست حدیث سوزی را پایه گذاری کرد. پس از او عمر در زمان خود با برنامه ریزی و نقشه حساب شده ای همین سیاست را در ابعاد گسترده تر پی گرفت. او از صحابه خواست تا هر آنچه که از روایات رسول خدا نوشته اند نزد او ببرند و چنین وانمود کرد که می خواهد آنها را جمع و تدوین کند. اما پس از آن که آنها را گرد آورد، همه را سوزانید. او از نقل شفاهی روایات پیامبر نیز ممانعت می کرد تا جایی که نوشته اند که صحابه را از نقاط مختلف جهان اسلام جمع کرد و آنها را به سبب احادیثی که نقل کرده بودند، توبیخ کرد و از آنان خواست تا در مدینه بمانند و سکوت اختیار کنند. سیاست منع حدیث در زمان خلفای اموی یعنی عثمان و معاویه و خلفای بعدی، به استثنای مدت کوتاهی در زمان عمر بن عبدالعزیز، همچنان اعمال می شد.

مسلمانان همچنان از دستیابی آسان و فراگیر به احادیث رسول خدا محروم بودند، تا آن که در اواسط قرن دوم منع از تدوین حدیث پایان یافت و تلاش گسترده ای برای تدوین حدیث شروع شد.

فصل سوم: شخصیتهای جایگزین [به جای راویان احادیث رسول خدا]

دستگاه خلافت که مسلمانان را از مراجعه به روایات و راویان احادیث نبوی برای فراگرفتن دین خود منع کرده بود، چاره ای نداشت جز آن که برای پاسخ گفتن به نیازهای و پرسشهای دینی جامعه اسلامی شخصیتهای جایگزینی را معرفی کند. این شخصیتها در عین پرهیز از نقل روایات ناسازگار با منافع، خلافت عهده دار رسمی صدور فتوا و پاسخ به مسایل دینی بودند. صاحب منصبان فتوا در این زمان دو دسته بودند:

۱ ـ امیران حکومت که به نظر عمر با وجود آنان شخص دیگری حق فتوا دادن نداشت؛

۲ ـ غیر امیرانی که دستگاه خلافت از تعهد آنان نسبت به خود اطمینان داشت.

از جمله این مفتیان مجاز می توان به عایشه، زید بن ثابت، عبدالرحمن بن عوف، ابوموسی اشعری و ابوهریره، که خدمات شایانی به دستگاه خلافت کردند، اشاره کرد.

سیاست محدود کردن حق فتوا دادن و نقل روایات به افراد خاص، بعد از سه خلیفه نخست در زمان خلفای اموی همچنان ادامه داشت و آنان نیز کسانی را که روایاتی بر خلاف مصالح ایشان از پیامبر نقل می کردند، به شدت منع یا تهدید می کردند. در این باره می توان به رفتار خشن معاویه در مقابل عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو عاص اشاره کرد.

صاحبان قدرت دریافتند که این سیاست به اندازه کافی برای جلوگیری از نشر تعالیم اسلام و روایات نبوی کافی نیست. از این رو، شیوه های دیگری را پی گرفتند که عبارت بودند از:

الف: تشویق شعر و شاعران

مردم عرب به شدت از شعر متاثر می شدند و ابزار شعر می توانست نقش موثری در پیش برد اهداف خلافت داشته باشد. عمر که از نقل روایات نبوی و نیز تدبر و پرس وجو درباره معانی آیات قرآن را منع کرده بود و حتی زیاد شدن قاریان قرآن را مضر می دانست، به تشویق شعر و شاعری پرداخت.

ب: آموزش انساب

پیامبر اسلام علم انساب را علمی بی فایده دانسته بود، اما عمر نه فقط آن را برای صله رحم مفید دانست بلکه آن را مبنای تعیین سهم سپاهیان از بیت المال و ترسیم نقشه کوفه و بصره قرار داد.

ج: اهل کتاب

خلفا که مردم را از پرسش درباره معانی قرآن و کتابت و روایت حدیث منع کرده بودند بهترین جایگزین برای معارف اسلامی را دانش اهل کتاب یافتند. این در حالی است که پیامبر پیروان خود را از خواندن کتابهای اهل کتاب منع کرده بود و فرموده بود: آنان که خود را گمراه کردند، شما را هدایت نخواهند کرد. اما عمر در همان زمان پیامبر به مدرسه های یهودیان در مدینه رفت و آمد می کرد. او حتی یک بار ترجمه تورات را نزد پیامبر آورد و برای حضرت خواند. رسول خدا به شدت خشمگین شد و فرمود من برای شما به جای تورات کتابی روشن آورده ام.

در هر حال، دستگاه خلافت سیاست سوق مسلمانان به سوی اهل کتاب را در چند مرحله پی گیری کرد:

یک: روایتی را به پیامبر نسبت دادند که مفاد آن این بود که از بنی اسرائیل روایت کنید که هیچ اشکالی ندارد. بدین ترتیب اهل کتاب خود را مجاز دیدند که به طور رسمی به نشر اباطیل خود در میان مسلمانان بپردازند؛

دو: تورات خوانی را در طی شب و روز مجاز اعلام کردند؛

سه: علم آموزی از اهل کتاب را رواج دادند، به طوری که بسیاری از بزرگان صحابه نزد کعب الاحبار، دانشمند معروف یهودی علم آموختند؛

چهار: بعضی از صحابه همچون عبدالله بن عمر به طور صریح مسلمانان را برای یافتن پاسخ پرسش دینی شان به یهودیان ارجاع دادند.

تمجیدهای عمر از کعب الاحبار و اهتمام و احترام بیشتر معاویه از وی موجب شد که کعب الاحبار به یک شخصیت مهم تبدیل شود. کعب، فرد سیاستمدار و موقعیت شناسی بود و می دانست که چگونه می تواند این خوبی اهل کتاب را جبران کند و واقف بود که با این افراد چگونه سخن گوید تا به مذاق ایشان خوش بیاید.

ــ کعب می دانست عمر مخالفت آن است که بعد از او خلافت به علی برسد. از این رو، هنگامی که عمر در مقام مشورت اسامی نامزدهای خلافت را برای او ذکر کرد و به نام علی رسید، کعب به شدت مخالفت کرد.

ــ اهل کتاب و به احتمال زیاد کعب، لقب فاروق را به عمر عطا کردند.

ــ کعب در موارد متعددی از صحابه مختلف تمجید کرده است. در همه این موارد محتوای تمجید او این این است که فلان صحابی از دانش زیادی برخوردار است، یا آنچه می گوید، موافق تورات است. کعب بدین وسیله هم دل آن صحابی را به دست می آورد و هم بر صحت و اعتبار تورات تأکید می کرد.

فصل چهارم: نقش قصه گویان در تاریخ اسلام

۱ ـ قصه گویی در مکتب خلافت

همان طور که اشاره شد دستگاه خلافت ناچار بود که خلا فکری و روحی ناشی از دور ساختن مردم از علم و عالمان حقیقی را پر کند و بدین منظور خلفا به اهل کتاب اجازه دادند که فرهنگ دینی مردم را شکل دهند و نقشی اساسی در مشغول کردن فکر و ذهن عموم مسلمانان ایفا کنند. دستگاه خلافت در همین جهت علاوه بر موارد قبلی شیوه دیگری را نیز پی گرفت و آن عبارت بود از: واگذاری میدان برای قصه گویان اهل کتاب که اظهار اسلام کرده بودند تا این قصه گویان هر چه می خواستند از اسطوره ها و افسانه ها در میان مسلمانان نشر دهند. درباره نقش قصه گویان در تاریخ اسلام موارد ذیل قابل توجه است:

الف: قصه گویی، منصب رسمی

قصه گویی، منصب رسمی بود. از این رو، وقتی تمیم داری نصرانی الاصل ـ که به گفته عمر بهترین فرد در میان مردم مدینه بود ـ از عمر اجازه قصه گویی خواست، عمر به او اجازه داد که در روزهای جمعه در مسجد النبی به قصه گویی بپردازد و حتی خودش هم در مجلس قصه گویی او حاضر می شد.

برای آگاهی بیشتر درباره قصه گویان صدر اسلام می توان به کتاب القصاص و المذکرین نوشته ابوالفرج ابن جوزی و قوت القلوب نوشته ابوطالب مکی مراجعه کرد.

ب: عزل و نصب قصه گویان توسط حاکمان

حاکمان شخصا دست اندر کار عزلو نصب قصه گویان بودند. از این رو، تعدادی از آنان همانند عمر و معاویه در مجلس قصه گویی حاضر می شدند؛ و برای قصه گویان از بیت المال حقوق تعیین کرده بودند؛ شخص خلیفه در عزل و نصب قصه گویان دخالت می کردند تا ضمن تحریک روحیه جنگی آنان از نظر سیاسی هم ایشان را توجیه کنند. خلفا خود در نوع و مقدار کار قصه گو دخالت مستقیم داشتند.

ج: تثبیت حکومت ظالمان توسط قصه گویان

قصه گویان نقش فعالی در تثبیت حکومت ظالمان داشتند. به عنوان مثال، معاویه در مسیر حرکت خود به عراق برای جنگ با امام علی ـ علیه السلام ـ ، قصه گویان را همراه خود آورد تا هر صبح و شام شامیان را تشویق به جنگ کنند. وی به قصه گو دستور داد تا برای او و مردم شام دعا کند؛ عبدالملک مروان که از سرپیچی رعیت خود بیم داشت، به قصه گویان نوشت که دستان خود را و برای او دعا کنند؛ قتیبة بن مسلم تأثیر محمد بن واسع، قصه گوی سپاه خود را از هزار شمشیر و نیزه بیشتر می دانست؛ قصه گویان در زمان عضد الدوله در ایجاد فتنه بین شیعه و سنی در بغداد نقش مهمی داشتند.

د: قصه گویان بین مردم

قصه گویان نفوذ و قداست زیادی در میان عموم مسلمانان کسب کرده بودند. به طوری که بعضی گمان می کردند همان طور که سخن گفتن در میان خطبه های نماز جمعه جایز نیست، سخن گفتن در اثنای قصه نیز جایز نیست. جالب است که بدانیم مالک فتوا داد که بر مردم واجب نیست رو به قصه گویان بنشیند آن گونه که در نماز جمعه رو به خطیب می نشینند.

ه : چهره واقعی قصه گویان

چهره حقیقی قصه گویان برای همیشه و برای همه افراد مستور نبود. از این رو، در تاریخ و تاریخ نویسان دیدگاه هایی را درباره چهره حقیقی و سیرت باطنی ایشان را ضبط کرده اند: احمد بن حنبل، گدایان و قصه گویان را دروغگوترین مردم می دانست. برخی تصریح کرده اند که عامل انتشار اسراییلیات در کتاب های تاریخ و تفسیر، قصه گویان بوده اند. محمد بن کثیر قصه گویان را دروغ گوترین مردم آن هم از زبان پیامبر می دانست. پایه گذار جعل حدیث قصه گویان بودند؛ افسانه غرانیق ساخته قصه گویان است... .

۲ ـ قصه گویی در مکتب امامت

امامان از یک سو در مقابل منع خلفا از کتابت و نقل حدیث، پیروان خود را به نقل و کتابت حدیث توصیه می کردند و از سوی دیگر، با اسراییلیات و راویان آنها مقابله می کردند. از باب نمونه، امیرالمؤمنان ـ علیه السلام ـ کعب الاحبار را درغگو توصیف کرد که به همین جهت کعب از آن حضرت گریزان بود. علاوه بر این، آن حضرت و امامان بعدی اهل البیت با گفتار و رفتار خود با قصه گویان که خود را از اهل کتاب یا تربیت شدگان آنان بودند، مبارزه کردند. به همین جهت، امیرالمؤمنان ـ علیه السلام ـ قصه گویان را از مسجدها بیرون کرد.

حضرت صادق ـ علیه السلام ـ قصه گویان را لعنت کرد و فرمود آنان مردم را علیه اهل البیت می شورانند.

از اینجا می توان نتیجه گرفت که امامان و اهل البیت و پیروان آنان از همان ابتدا هدف قصه گویان را دریافته بودند و اعلام می کردند، اما پیروان مکتب خلافت تنها بعد از این که قصه گویان نقش خود را برای تحکیم مکتب خلافت ایفا کرده بودند و این مکتب از آنها بی نیاز شده بود و نیازمند ساز و کارهای فرهنگی جدیدی برای توجیه و تداوم خود بود، به تکذیب و تضعیف آنان پرداختند.

منع_حدیث

فصل پنجم: علل و انگیزه های منع خلفا از تدوین و نقل حدیث

۱ ـ حفظ احترام خلفا

مسلمانان انتظار داشتند که خلیفه رسول خدا در علم و عمل شبیه و نظیر رسول خدا باشد، اما می دیدند که خلفا حتی از ساده ترین احکام بی اطلاع اند. عمر خود اعتراف کرده است که همه مردم حتی دختران حجله نشین از عمر فقیه ترند. در چنین شرایطی نقل و کتابت احادیث نبوی می توانست موقعیت خلافت را تضعیف کند.

۲ ـ گریز از تنگناها

روایات نبوی گاه در ذم اشخاصی بود که در خلافت دخیل بودند و گاه در مدح اشخاصی بود که در مقابل خلفا قرار داشتند. همچنین این روایات اقداماتی را نکوهش می کرد که دستگاه خلافت انجام آنها را به مصلحت خود می دید. از این رو، دستگاه خلافت ممانعت از نقل آنها را در دستور کار خود قرار داد.

۳ ـ اثرپذیری از اهل کتاب

یهودیان بر دو دسته بودند: فریسیان که کتابت و تدوین علم را روا می دانستند؛ و قاریان که نوشتن هر چیزی غیر از تورات را ناروا می دانستند. به نظر می رسد که کعب الاحبار که نزد عمر منزلتی داشت از دسته دوم بود. استدلال عمر برای تجویز سوزاندن احادیث مکتوب رسول خدا نشان می دهد که وی آگاهانه یا ناآگاهانه از دیدگاه این فرقه یهودی اثر پذیرفته بود.

۴ ـ مخالفت با امام علی علیه السلام

از آنجا که حضرت علی ـ علیه السلام ـ بر حفظ و تداوم سنت و راه و رسم پیامبر اصرار داشت، مخالفان او می خواستند با منع از کتابت و نقل سنت نبوی موضع و موقعیت اجتماعی اش را تضعیف کنند.

فصل ششم: آثار ممنوعیت کتابت و روایت حدیث

منع از کتابت و روایت حدیث ده ها سال طول کشید. نتیجه آن بود که پس از نسل «صحابه» و «تابعین» مسلمانان حتی از تعالیم اولیه اسلام نیز بی خبر بودند. حسن بصری می گفت: اگر اصحاب رسول خدا از قبر بیرون آیند جز قبله شما در شما هیچ نشانه ای از اسلام نخواهند دید. در میان سپاه اسلام که دست اندر کار فتوحات بودند و می بایست اسلام را بر غیر مسلمانان ارزانی می داشتند، حتی یک نفر نمی دانست که حدث (خوابیدن، ادرار کردن و غیره) وضو را باطل می کند و برای نماز باید وضو گرفت.

طبیعی است در طی این مدت طولانی که کتابت و نقل حدیث ممنوع یا محدود شده بود، تعداد محدودی برای نسلهای بعد به یادگار مانده باشد. به همین جهت می بینیم که قدیمی ترین عالمان مکتب خلافت بعد از رفع ممنوعیت کتابت حدیث تعداد محدودی حدیث نقل کرده یا صحیح دانسته اند. مثلا مالک در الموطا تنها حدود ۳۰۰ حدیث نقل کرده و تنها آنها را صحیح می داند.

پرسش این است که چگونه است که عالمان متاخرتر این مکتب، کتابهای متعددی تحت عنوان صحیح نوشته اند و در آنها هزاران حدیث را صحیح دانسته اند؛ همانند صحیح بخاری، صحیح مسلم، صحیح ابن حبان و صحیح ابی عوانه. این همه حدیث صحیح از کجا آمده است؟ اگر به کتابهایی همانند تذکرة الحفاظ که درباره حافظان حدیث است مراجعه کنیم، در می بابیم که در میان نسلها یا طبقات این حافظان هر چه به صدر اسلام نزدیکتر بودند، تعداد احادیثی که حفظ داشتند کمتر بود مثلا ۱۰۰ حدیث؛ ولی به مرور زمان احادیث حفظ شده توسط حافظان به هزار و چند هزار و ده ها هزار و ده ها هزار و صد هزار و صدها هزار رسید. شافعی از قاضی ابوسوسف که در اواخر قرن دوم زندگی می کرد، نقل می کند که هر روز روایات ناشناخته ای سر بر می آورد که نه فقها آن را می شناسند و نه با کتاب و سنت موافق است.

فصل هفتم: معیارهایی برای حفظ انحراف

اشاره شد که مکتب خلافت از یک سو نوشتن و نقل احادیث نبوی را ممنوع یا بسیار محدود کرد و از طرف دیگر، زمینه را برای اهل کتاب فراهم کردند تا مطالب منحرف و حدیث های جعلی را به عموم مخاطبان القا کنند. روشن است که پس از رفع ممنوعیت حدیث، بسیاری از احادیثی که در ذهن ها ثبت، و در کتابها درج شد همین حدیث های جعلی بود که مردم را از سنت نبوی و حافظان این سنت، یعنی اهل البیت دور می کرد. در اینجا لازم بود که قواعد و معیارهایی وضع شود که تا نوبت به تمییز سره از ناسره نرسد و حق از باطل تشخیص داده نشود. برخی از قواعد و معیارهایی که مکتب خلافت بدین منظور وضع کردند، بدین قرار است:

۱ ـ عدالت مطلق صحابه و جایز نبودن هر گونه نقد از آنان

بسیاری از صحابه کسانی بودند که در دستگاه خلافت خدمت زیادی کرده بودند و یا این دستگاه برای تایید و تصحیح عملکرد خود نیاز به رای و فتوای آنان داشت.از سوی دیگر، آنان به لحاظ اعتقادی و الزام به احکام و اخلاق سابقه روشن و قابل قبولی نداشتند. به همین جهت، مکتب خلافت اکسیری به نام عدالت همه صحابه اختراع کرد تا به همه آنان صلاح و فلاح ارزانی بدارد و قداست ببخشد و بدین وسیله خود آنان و سخنانشان را از گزند تضعیف مصون نگه دارد. در حالی که تاریخ گواه است که در میان صحابه افراد خوب و بد، هر دو، وجود داشتند.

۲ ـ اجتهاد صحابه

تاریخ موارد متعددی را ثبت کرده که صحابه بر خلاف نص رسول خدا فتوا داده یا عمل کرده اند. راه توجیه این قبیل گفتار و رفتار صحابه در مکتب خلافت این است که اصحاب رسول خدا مجتهد بودند و مجتهد می تواند و باید به اجتهاد خود ترتیب اثر دهد و در این کار مأجور خواهد بود. بر این اساس، مثلا خالد بن ولید که مالک بن نویرة را بی گناه کشت و در همان شب با همسر او همبستر شد، اجتهاد کرد. از این رو، اتهامی متوجه او نیست؛ و از این موارد بسیار است.

۳ ـ حجیت سنت و فتوای امیران

با گسترش فتوحات و فزونی یافتن دخالت حاکمان در شریعت، امیران خود را مجاز دیدند که خود به اجتهاد در دین روی آورند و فتوا صادر کنند.

۴ ـ اجماع به عنوان نبوتی دیگر

گاهی اوقات حاکمان برای تحکیم سلطه خود نیازمند آن بودند که در برخی از امور عقیدتی و فقهی ثابت اسلامی دخل و تصرف کنند. برای تجویز این دخل و تصرف قاعده ای وضع کردند مبنی بر این که اجماع مردم نبوت بعد از نبوت است. از این رو اگر حاکم بتواند در این موارد موافقت و اجماع همگان را به دست آورد، تغییر حکم الهی مانعی ندارد.

۵ ـ صحیح دانستن بی قید و شرط برخی از کتابهای حدیث

اصحاب مکتب خلافت برای این که احادیث موافق مرام خود را از گزند نقد مصون نگه دارند مدعی شده اند که احادیث برخی از کتابهای حدیثی مانند صحیح بخاری کلاً صحیح اند و هر گونه چون و چرا در صحت آنها مردود است.

۶ ـ لزوم پرهیز از عرضه احادیث بر قرآن

در کتاب های حدیثی اهل تسنن روایات فراوانی آمده که مخالف نص قرآن است. از این رو، آنان معتقد شدند که حدیث اصل قائم به خویش است و برای ارزیابی آن نباید آن را بر قرآن عرضه کرد.

ناگفته نماند که علامه عاملی در کتاب الصحیح ۴۷ قاعده و معیار را ذکر کرده که در اینجا به شش مورد اکتفا کردیم. علامه عاملی پس از ذکر قواعد و معیارهای مکتب خلافت، در فصل هشتم معیارهای جایگزینی را برای ارزیابی حدیث و گزارشهای تاریخی مطرح می کند که برخی از آنها عبارت اند از: امکان تاریخی، موافقت با احکام عقلی، موافقت با قرآن، بررسی حال ناقلان حدیث، بطلان اجتهاد در مقابل نص، نفی عدالت همه صحابه و اختصاص عدالت به تعدادی از آنان.

اوضاع عربستان پیش از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله

شبه جزیره عربستان سرزمینی است عمدتا خشک و بی آب و علف که از کوه ها و دشت های غیر قابل کشت تشکیل شده است و در آن حتی یک رود بزرگ وجود ندارد. به همین جهت، دو قدرت بزرگ آن زمان، یعنی ایران و روم، به فکر سیطره بر این سرزمین نیفتادند؛ در نتیجه مردم آن چندان تحت تأثیر آموزه ها و ادیان این دو قدرت قرار نگرفتند.

در این سرزمین حکومت واحدی وجود نداشت و در عوض نظام قبیله ای بر قرار بود. در این نظام قبیله ای، در رأس هر قبیله ـ که نسب اعضای آن به جد واحدی می رسید ـ یک حاکم قرار داشت.

در بین این قبیله ها جنگ و غارتگری رواج داشت. هر قبیله سعی داشت با جنگ و استیلا بر قبیله های دیگر، اموال آنان رابه یغما برد، زنان و کودکانشان را اسیر کند و مردانشان را بکشد. از این رو، اعضای قبیله واحدنسبت به هم احساس همبستگی می کردند و از همدیگر خواه بر حق بودند و خواه ناحق حمایت می کردند. این قبیله ها که برخی در شهر و برخی در بیابان سکنی گزیده بودند، در سطح پایینی از علم و فرهنگ و انسانیت قرار داشتند. دختران خود را زنده به گور می کردند و برای جنس زن ارزشی قائل نبودند. علوم ایشان در زمینه های مختلف، حاصل تجربیات ساده و کم دامنه ای بود که از راه حدس و گمان یا از مشایخ و پیرزنان قبیله به ارث برده بودند. عموما سواد خواندن و نوشتن نداشتند، به طوری که در میان یکی از قبیله ها حتی یک فرد با سواد وجود نداشت که بتواند نامه ای را که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر ایشان ارسال کرده بود، بخواند. به همین جهت، مردمان عرب به یهودیان و تا حدودی مسیحیان چون شاگرد به معلم به دیده تکریم می نگریستند و تحت سلطه فکری آنان قرار داشتند.

با این حال، مرمان عرب از صفات نیکی همانند مهمان نوازی، بخشندگی، شجاعت و شهامت و وفای به عهد نیز بهره مند بودند. اما این صفات در ایشان نه به دلایل انسانی یا الهی بلکه به اقتضای زندگانی قبیله ای پیدا شده بود و ایشان بدین وسیله می خواستند از خود محافظت کنند یا برای خود و قبیله شان نام نیک و آوازه کسب کنند.

خانه کعبه، علاوه بر پیروان ادیان دیگر، در میان عرب جاهلی نیز از قداست و احترام خاصی برخوردار بود. آنان خانه کعبه را مایه عزت و مباهات خود می دانستند.

همین امر حسادت اقوام دیگر را برانگیخته بود و سعی داشتند با ساختن جایگزین هایی برای کعبه، مردم را به جای رفتن به کعبه به تکریم و تقدیس این جایگزین ها وادار کنند. آخرین آنان همان ابرهه بود که در یمن خانه ای ساخت و مردم را به طواف به دور آن واداشت، و در صدد بر آمد که با سپاه فیل سوار خود خانه کعبه را منهدم کند که خداوند او سپاهیانش را با فرستادن پرندگان ابابیل نابود کرد.

مردم عرب در آغاز بت پرست نبودند. گویند عمرو بن لحی، بزرگ قبیله خزاعه، اولین کسی بود که به هنگام تصدی منصب سرپرستی کعبه، بت هبل را از شام آورد و آن را بر روی خانه کعبه قرار داد. پس از او قبیله های دیگر نیز هر کدام برای خود بتی روی کعبه قرار دادند.

دیدگاه دیگر درباره نحوه پیدایش بت پرستی در میان عرب این است که فرزندان اسماعیل پس از آن که تعدادشان زیاد شد و درگیریهایی بین ایشان پدید آمد، گروه گروه از مکه بیرون آمدند و در سرزمینهای مجاور سکنی گزیدند هرگروهی که از مکه بیرون می رفت، یکی از سنگهای حرم را با خود می بردند و در محل سکونت خود نصب می کردند، و پیرامون آن طواف می کردند. همین رسم به تدریج به بت پرستی منتهی شد. در عین حال ایشان به برخی از سنتهایی که از عهد ابراهیم و اسماعیل به ارث برده بودند، همانند مناسک حج و عمره، ملتزم ماندند.

به نظر نویسنده الصحیح، درباره رواج بت پرستی در میان عرب جاهلی، دیدگاه دوم صحیح است.

یکی از مناصب مهم در عربستان، سرپرستی یا تولیت کعبه بود. این منصب در قرن دوم پیش از هجرت در اختیار قصی بن کلاب، جد چهارم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ قرار گرفت [و از آن پس همچنان در دست فرزندان او بود].

کودکی و جوانی پیامبر صلی الله علیه و آله

نسب پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تا عدنان معروف و مورد اتفاق مورخان است و پس از عدنان مورد اختلاف است.

آن چه غیر قابل تردید است این است که نسب عدنان به اسماعیل می رسد. امامیه بر اساس روایات خود اجماع دارند بر این که پدران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از عبدالله تا آدم همگی مؤمن و موحد بوده اند. سایر فرقه های اسلامی پدر و اجداد آن حضرت را کافر می دانند. البته برخی از ایشان، همانند سیوطی در المقامة السندسیة پدران آن حضرت را مؤمن دانسته اند. معتقدان به ایمان پدران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تا آدم با این اعتراض مواجه هستند که در قرآن «اب» یعنی پدر ابراهیم، کافر دانسته شده است:

«ما کان استغفار ابراهیم لابیه آذر الا عن موعدة و عدها ایاه فلما تبین له انه عدو لله تبرأ منه»

اما می توان به این اعتراض چنین پاسخ داد که واژه «اب» در لغت عرب و اصطلاح قرآن به پدر اختصاص ندارد و از این رو، در آیه دیگر، فرزندان یعقوب، اسماعیل را جزو «آباء» (جمع اب) خود دانسته اند:

«ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت، اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الهک و آله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحق»

شاهد دیگر بر این که مقصود از «اب» در آیه نخست پدر نبوده این است که ابراهیم ـ علیه السلام ـ حتی در اواخر عمر خود برای والدینش دعا استغفار کرد و گفت:

«ربنا اغفر لی و لوالدی و اللمؤمنین یوم یقوم الحساب»

در حالی که بنا بر آیه نخست، پس از آن که دانست «اب» اش دشمن خدا است، از او تبری جست. این نشان می دهد که «اب» ی که در جوانی ابتدا برای او استغفار کرده و سپس از وی تبری جسته بود غیر «والدی» است که در پیری برای او استغفار می کند.

میلاد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله

آن حضرت در عام الفیل، چهل سال پیش از بعثت در مکه به دنیاآمد. مشهور در میان شیعه و برخی از پیروان مکتب خلافت این است که در روز هفدهم ربیع الاول متولد شد. محل ولادت آن حضرت در شعب بنی هاشم یا شعب ابو طالب همواره مورد تکریم و احترام مسلمانان بود تا آن که وهابی ها پس از استیلای خود بر حرمین شریفین آنجا را منهدم کردند و برای جلوگیری مسلمانان از تبرک جستن به آثار پیامبران و اولیا، محل ولادت را به اصطبل چهارپایان تبدیل کردند.

گفته می شود که پس از ولادت آن حضرت، مادرش آمنه، دو یا سه روز فرزندش را شیر داد و سپس ثویبه، کنیز ابولهب آن حضرت رابه همراه ابوسلمه و حمزة بن عبدالمطلب از شیر فرزندش مسروح شیر داد. صحت این گزارش مورد تردید است؛ چه این که روایات در مورد مدت شیر خوردن آن حضرت از ثویبه با هم تناقض دارند؛ علاوه بر آن با توجه به این که حمزه چهار سال از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بزرگتر بود. از این رو، با این فاصله سنی نمی توانند از شیر فرزندی واحد، یعنی مسروح، خورده باشند.

عادت اشراف مکه در آن روزگار این بود که فرزندان خود را برای شیرخواری به زنان بادیه نشینی تحویل می دادند تا سالم تر و قوی تر و فصیح تر شوند. گفته می شود حلیمه سعدیه به مکه آمد تا با پیدا کردن کودک شیرخوار از حمایت و کمک هزینه خانواده او بهره مند شود. او نخست حاضر نبود که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را بپذیرد؛ زیرا یتیم بود؛ اما چون از پیدا کردن کودک شیرخوار دیگری مأیوس شد، آن حضرت را پذیرفت و با خود برد و طی مدتی که به او شیر می داد خیر و برکت زیادی عایدش شد.

این گزارش نیز محل تردید است؛ چه این که کفیل آن حضرت در آن زمان عبدالمطلب بزرگ مکه بود و مادرش آمنه از اشراف مکه بود. از این رو، پذیرفتن چنین کودک شیرخواری می توانست مایه تأمین مادی و نیز مباهات باشد. گذشته از آن، برخی معتقدند که در این زمان هنوز پدر آن حضرت زنده بود و چند ماه پس از تولد آن حضرت از دنیا رفت. به همین جهت، به نظر می رسدپذیرش آن حضرت توسط حلیمه از روی ناچاری نبوده است، بلکه همان طور که در بحارالانوار آمده است دایه ها برای شیر دادن آن حضرت با همدیگر رقابت و منازعه داشتند و در این میان این افتخار نصیب حلیمه شد.

داستان شکافتن سینه پیامبر صلی الله علیه و آله

در صحیح مسلم از انس بن مالک نقل می کند: روزی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ با کودکان بنی سعد بازی می کرد. جبرئیل نزد او آمد و سینه اش را شکافت و لخته ای از آن بیرون کشید و گفت این سهم شیطان است از تو. سپس آن را با آن زمزم شست وشو داد و در جای خودش قرار داد. کودکان این خبر را به حلیمه رساندند. این حادثه باعث شد که پیامبر را به مادرش برگرداند.

انس می گوید جای نخها (ی بخیه)را در سینه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دیدم. این حدیث را بیشتر کتاب های سیره و تاریخ مکتب خلافت نقل کرده اند. گفته اند که این عمل حداقل چهار بار تکرار شد. در سه سالگی، ده سالگی، در سال بعثت و به هنگام اسراء. اما به نظر می رسد که این روایت به دلیل های زیر نادرست باشد:

۱ ـ علت باز گرداندن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به مادرش بر اساس گزارشهای متعدد نه داستان شکافتن سینه بلکه این بود که مسیحیان حبشه به حلیمه گفتند: این کودک را از تو می گیریم و با خود به سرزمین حبشه می بریم.

۲ ـ بر خلاف روایت بالا، داستان شکافتن سینه نمی تواند علت بازگرداندن آن حضرت به مادرش باشد چه این که شکافتن سینه در سه سالگی اتفاق افتاد، اما وقتی که آن حضرت به مادرش بازگردانده شد، پنج سال داشت.

۳ ـ اگر منشأ شر و بدی در انسان یک لخته خون باشد، پس هر کس باید بتواند با یک عمل جراحی از هر گونه بدی عاری شود؛ و اگرچنین چیزی اختصاص به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دارد؛ چرا خداوند باید در میان همه بندگان پیامبر را گرفتار چنین لخته می کند؟

۴ ـ چرا عمل جراحی برای تطهیر لخته شیطانی چند بار تکرار شد؟ آیا نمی شد همان بار اول، جبرئیل طوری پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را عمل کند که این بیماری ـ اگر بتوان آن را بیماری نام نهاد ـ عود نکند؛ چرا این لخته شیطانی بعد از عمل آخر عود نکرد؟

۵ ـ آیا این روایت بدین معنا نیست که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در انجام اعمال نیک و پرهیز از بدیها مجبور بود؟ چه این که جبرئیل سهم شیطان را به طور قهری از او گرفته بود؟

۶ ـ روایت شکافتن سینه با برخی از آیات قرآن که در آنها هر گونه سلطه شیطان بر بندگان خالص و مخلص خدا نفی شده منافات دارد. از جمله آیه «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان»

چه این که روایت شکافتن سینه به طور ضمنی دلالت دارد بر این که تا قبل از عمل جراحی، شیطان بر پیامبر سلطه داشت.

به نظر می رسد که روایت شکافتن سینه از یک افسانه جاهلی درباره شکافتن سینه امیة بن ابی صلت توسط دو پرنده، افسانه ای که در الاغانی ذکر شده، گرفته شده است.

سرپرستی پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عبدالمطلب و ابوطالب

پیامبر پیش از تولد یا در خردسالی پدرش را از دست داد. همان طور که اشاره شد بر اساس رسمی که قریش داشت، او را اندکی پس از تولد به حلیمه سعدیه دادند تا دربادیه سالم تر و بهتر پرورش یابد. آن حضرت پس از بازگشت از بادیه زمانی که چهار یا شش سال داشت، مادرش را از دست داد. پس از آن رسول خدا در کنف حمایت جدش عبدالمطلب زندگی می کرد. عبدالمطلب بهترین وجه از نوه اش سرپرستی می کرد. گزارشهای متعدد تاریخی دلالت دارد بر این که وی از این که حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ به نبوت مبعوث خواهد شد، آگاه بود. عبدالمطلب زمانی که پیامبر هشت ساله بود وفات کرد و قبل از آن سرپرستی آن حضرت رابه ابوطالب سپرد. ابوطالب به همراه همسرش فاطمه بنت اسد به نیکی از عهده سرپرستی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آمد و در طول زندگی همواره با دست و زبان یار و یاور آن حضرت بود.

سفر اول به شام: داستان بحیرای راهب

آورده اند که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به همراه عمویش ابوطالب به شام سفر کرد. در میانه راه بحیرا، راهب مسیحی پیامبر را دید و با تشخیص علایم پیامبر آخرالزمان در آن حضرت، اصرار کرد که او را به مدینه بازگردانند تا مبادا از جانب یهودیان آسیبی به آن حضرت برسد. بر اساس برخی از گزارشها ابوبکر، بلال را همراه آن حضرت به مدینه فرستاد. گزارش تاریخی اخیر به دلیل هار زیر صحیح نیست.

۱ ـ پیامبر در این زمان دوازده یا نه سال سن داشت، و ابوبکر بیش از دو سال از پیامبر کوچکتر بود و بلال پنج تا ده سال از ابوبکر کوچکتر بود. پرسش این است که ابوبکر در این زمان با این سن کم خود می توانست در چنین مسایل مهمی فرمان دهد؟

آیا در این سفر حضور داشت یا نه؟

آیا معقول است که وی بتواند بلال را که کودک خردسالی بود یا حتی زاده نشده بود مسؤول بازگرداندن پیامبر از بصره به مکه کند؟

۲ ـ ابوبکر صاحب بلال نبود تا او را فرمان دهد، بلکه امیة بن خلف، مالک بلال بود، و ابوبکر سی سال بعد، بلال را خریداری کرد. حتی پذیرش این فرض هم در صورتی است که نگوییم کسی که بلال را خریداری کرد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بود نه ابوبکر.

۳ ـ راوی این خبر ابوموسی اشعری است که ده یا هشت سال پیش از بعثت متولد شد در حالی که داستان بحیرا به سی سال پیش از بعثت بر می گردد.

۴ ـ مطابق نقل مغلطای و دمیاطی، ابوبکر اصلا در این سفر حضور نداشت.

راز جعل این خبر این است که اثبات کنند ابوبکر پیش از بعثت پیامبر به نبوت آن حضرت، ایمان آورده بود و در این مسأله گوی سبقت را نه فقط از حضرت علی ـ علیه السلام ـ و خدیجه بلکه از خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز ربوده بود. اما معلوم نیست چرا از میان همه افرادی که در داستان بحیرای راهب حضور داشتند، از جمله خود بحیرا و بلال و حارث، چرا باید افتخار سبقت در ایمان به ابوبکر برسد؟

خلاصه آن که کسی که به همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به مکه بازگشت عمویش ابوطالب بود نه ابوبکر و نه کس دیگر.

شبانی رسول خدا صلی الله علیه و آله

بخاری در صحیح خود از پیامبر نقل می کند که فرمود: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آن که پیش از آن چوپانی کرد. اصحاب پرسیدند شما هم؟ فرمود: آری! در ازای دریافت قراریط (مبلغ بسیار ناچیز) برای مردم مکه چوپانی کردم.

این گزارش جای تردید بسیار دارد؛ زیرا همان طور که یعقوبی ذکر کرده پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هیچ گاه اجیر کسی نمی شد؛ علاوه بر آن روایات راجع به شبانی آن حضرت با همدیگر ناسازگارند. در برخی روایات آمده که برای اهل خودم شبانی می کردم و در برخی دیگر قید شده که برای اهل مکه شبانی می کردم.

در هر حال، روایت شبانی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در صورتی می توانست مقبول باشد که از طریق اهل البیت ـ و نه امثال ابوهریره ـ نقل شده باشد.

سفر دوم به شام

آورده اند که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای بار دوم درسن بیست سالگی به شام سفر کرد. این سفر، سفری تجارتی بود که برای خدیجه و با سرمایه او انجام شد. در این سفر پیامبر سود بسیاری کرد. همچنین کراماتی از آن حضرت مشاهده شد. غلام خدیجه گزارش این کرامات رابه خدیجه داد. خدیجه نیز گزارش غلام خود و نیز کراماتی را که از پیامبر دیده بود برای پسر عمویش، ورقة بن نوفل نقل کرد. ورقة گفت: اگر آنچه گفتی صحیح باشد، محمد پیامبر این امت است.

به نظر می رسد که برخی از حواشی این گزارش عاری از صحت باشد، از جمله اظهاراتی که به ورقة بن نوفل ـ که حتی بعد از بعثت ایمان نیاورد ـ نسبت داده می شود. همچنین نمی توان پذیرفت که پیامبر در این سفر اجیر خدیجه بود؛ زیرا یعقوبی تصریح دارد که پیامبر، اجیر خدیجه و هیچ کس دیگر نشد. علاوه بر او، روایت جنابذی نیز دلالت دارد بر این که سفر تجارتی پیامبر به گونه شراکت و مضاربه با خدیجه بود.

ازدواج با خدیجه

خدیجه، شریف ترین، ثروتمندترین و زیباترین زنان قریش بود. درجاهلیت او را«طاهره» و «سیده قریش» می نامیدند.

بزرگان قوم از او خواستگاری کردند و اموال فراوانی به او پیشنهاد کردند ولی آن بانو همه را رد کرد و حضرت محمد را که آراسته به سجایای اخلاقی بود، انتخاب کرد و تمایل خود را برای ازدواج با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اظهار کرد. ابوطالب و شماری از بزرگان قریش برای خواستگاری خدیجه نزد عمرو بن اسد، ولی او رفتند.

گزارش هایی که می گویند ابوطالب برای خواستگاری نزد ورقة بن نوفل ـ که معلوم نیست شخصیتی حقیقی است یا اسطوره ای ـ رفت و نیز گزارش هایی که می گویند کسی که خواستگاری رفت حمزه بود، صحیح نیست.

ابوطالب در خطبه خواستگاری خود حضرت محمد را برتر از همه مردان قریش معرفی کرد، و با بیان تمایل آن حضرت به خدیجه، پرداخت مهریه را از مال خود به عهده گرفت. جالب آن که خدیجه اظهار داشت که خودش ضامن پرداخت مهریه است. در هر حال، برخی از روایات دلالت دارند که پیامبر بیست بچه شتر را مهر خدیجه قرار داد.

سن خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر

گزارش ها درباره سن خدیجه به هنگام ازدواج بین ۲۵ سال تا ۳۶ سال در نوسان است. به نظر می رسد همان طور که بیهقی و بسیاری از مورخان گفته اند، سن خدیجه در این زمان کمتر از سی سال بوده است.

در مورد ازدواج پیامبر با خدیجه برخی از افسانه ها نیز جعل شده است: مثلا ابن اسحاق می گوید: خدیجه به محمد گفت: آیا ازدواج نمی کنی؟ گفت: با که؟ گفت: با من. محمد گفت: مرا با تو چه کار؟ تو بانوی قریش هستی و من یتیم قریش؟ خدیجه گفت: خواستگاری کن.

بی تردید گزارشهایی از این دست که بر پایین بودن منزلت اجتماعی پیامبر به هنگام ازدواج با خدیجه دلالت دارند، دروغ و ساخته و پرداخته اهل کتاب یا پیروان امویان است. چگونه ممکن است مردی که بیش از ۲۵سال سن دارد خود را یتیم قریش بخواند؟ آیا او نمی داند که یتیم بر کودک نابالغ اطلاق می شود. از طرفی دیگر، چرا محمد باید یتیم قریش باشد، در حالی که وقتی عبدالمطلب از دنیا رفت، فرزندانش عباس و حمزه نیز کودکان خردسال بودند. گذشته از این، آن حضرت در اصیل ترین خاندان های عرب رشد یافته بود و همان طور که از خطبه ابوطالب پیداست به لحاظ شأن و منزلت اجتماعی از دیگر مردان قبیله برتر بود. خدیجه نیز از زیباترین و برترین زنان قریش بود. پس از او ام سلمه به لحاظ فضیلت و زیبایی در درجه دوم قرار داشت.

تاریخ نشان می دهد که زنان صاحب جمال پیامبر، و مقدم بر همه ایشان خدیجه، همواره مورد بغض و حسادت آن دسته از زنان آن حضرت بودند که بهره ای از جمال نداشتند و رفتارشان با رسول خدا نیز مؤدبانه نبود. از این جا می توان فهمید که چرا سالها پس از وفات خدیجه، یکی از زنان پیامبر همواره از او بدگویی می کرد و سعی می کرد تا از شأن و منزلت او بکاهد، با این که مدتها پس از خدیجه به همسری پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در آمده بود.

همسران_خدیجه

خدیجه پیش از پیامبر ازدواج نکرده بود

گفته می شود خدیجه پیش از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ با دو نفر به نام «عتیق مخزومی» و «ابوهاله تمیمی» ازدواج کرده بود. اما این سخن درست نیست. ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب می گوید: احمد بلاذری و ابوالقاسم کوفی و سید مرتضی در الشافی و شیخ طوسی در تلخیص الشافی نقل کرده اند خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر، دختر بود و رقیه و زینب که به دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ موسوم بودند در حقیقت، دختران هاله، خواهر خدیجه بودند که در نزد رسول خدا بزرگ شده بودند.

از جمله شواهد این که خدیجه قبل از رسول خدا با کسی ازدواج نکرده بود این است که بنا بر گزارشهای تاریخی، پس از آن که خدیجه با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ازدواج کرد زنان قریش بر او خشم گرفتند و تنهایش گذاشتند. آنان به خدیجه گفتند: اشراف و امرای قریش از تو خواستگاری کردند ولی تو با آنها ازدواج نکردی و با محمد بی مال ازدواج کردی! آیا ممکن است چنین بانوی سرشناس به همه این بزرگان پاسخ منفی بدهد و آن گاه با یک عرب بیابان گرد تمیمی (ابوهاله تمیمی) ازدواج کند؟ به همین جهت این ادعا که نخستین شیهد اسلام، فرزند خدیجه از ابوهاله، به نام حارث، بود سخنی درستی نیست؛ چه این که نخستین شهیدای اسلام بنابر روایت صحیح پدر و مادر عمار بودند.

برخی از مورخان که به نظر می رسد گزارششان صحیح باشد چنین روایت کرده اند: خدیجه خواهری به نام هاله داشت. هاله با مردی مخزومی ازدواج کرد و از او صاحب دختری شد که او را نیز هاله نامیدند. سپس هاله (مادر) با یک مرد تمیمی ازدواج کرد و برایش پسری به نام هند به دنیا آورد. این مرد تمیمی یک زن دیگر داشت که از او صاحب دو دختر به نام رقیه و زینب شد. سپس این زن و مرد تمیمی هر دو از دنیا رفتند. هند (فرزند مرد تمیمی از هاله خواهر خدیجه) نزد اقوام پدری خود رفت. اما زینب و رقیه (فرزندان مرد تمیمی از همسر دیگرش) نزد نامادری خود، یعنی هاله خواهر خدیجه ماندند. خدیجه، خواهرش هاله و دو دختر را که از مرد تمیمی و زن دیگرش بود نزد خود آورد. هنگامی که خدیجه با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ازدواج کرد، هاله از دنیا رفت و بدین ترتیب دو دختر تمیمی نزد خدیجه و رسول خدا ماندند و پرورش یافتند. مردم عرب به رسم خود دختری را که نزد کسی بزرگ می شد، دختر او می نامیدند. از این رو آن دو دختر تمیمی را به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نسبت دادند و دختران او نامیدند.

از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که ادعای ازدواج عثمان با دو تن از دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به نامهای رقیه و ام کلثوم نمی تواند صحیح باشد؛

عثمان

زیرا یک: آن دسته از گزارشهای تاریخی که دخترانی به نام رقیه و ام کلثوم برای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نام برده اند، تصریح دارند بر این که آنان پس از بعثت رسول خدا متولد شده اند. به همین جهت، نمی توانند همسران عثمان باشند؛ چه این که همسران عثمان قبل از بعثت متولد شده بودند و حتی به سن بلوغ رسیده بودند و با پسران ابی لهب ازدواج کره بودند. پس از اسلام، این دو دختر از پسران ابی لهب جدا شدند و با عثمان ازدواج کردند. بنابراین، این دو دختر که قبل از بعثت بالغ و رشید بودند غیر از دو دختری هستند که بعد از بعثت از رسول خدا متولد شده اند و اطلاق عنوان دختران پیامبر به دو دختری که قبلا همسران فرزندان ابی لهب بوده اند و بعد به همسری عثمان در آمده اند به این جهت است که عرب دختر خوانده شخص را دختر او می نامیده است.

دو: در تاریخ آمده است که رقیه در هر دو هجرت به حبشه همراه عثمان بوده می دانیم که هجرت اول در سال پنجم بعد از بعثت بوده است. سؤال این است که رقیه چگونه می تواند بعد از بعثت متولد شده باشد و در سال پنجم بعد از بعثت به عنوان همسر عثمان همراه او به حبشه هجرت کرده باشد؟

سه: در بعضی از روایات آمده است پسران ابی لهب بعد از نزول سوره «تبت یدا ابی لهب» رقیه و ام کلثوم را طلاق داده اند، از طرف دیگر آورده اند که این سوره هنگامی نازل شده که پیامبر و مسلمانان در شعب ابی طالب در محاصره بودند و این محاصره بعد از هجرت اول به حبشه بوده است.

حال چگونه رقیه می تواند در هجرت اول به حبشه همسر و همراه عثمان بوده باشد، در حالی که بنا بر روایات تاریخی در این زمان هنوز از فرزندان ابی لهب طلاق نگرفته بود.

کسانی که اصرار دارند عثمان را ملقب به «ذی النورین» کنند و او را همسر دو دختر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می دانند، شاید هدفشان این است که در فضیلت دامادی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ رقیبی برای حضرت علی ـ علیه السلام ـ بتراشند، علاوه بر این که می دانیم رفتار عثمان با دو همسر خود شایسته و مناسب نبوده است.

جنگ فجار

برخی از مورخان می گویند قبل از بعثت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در ماه های حرام جنگی میان قیس از یک طرف و قریش و کنانة در طرف دیگر رخ داد که به جنگ فجار معروف است. در این جنگ پیامبر نیز در این جنگ مشارکت داشته است.

این گفته مورخان قابل تأیید نیست، چون پیامبر و ابوطالب در این زمان بر دین حق بودند و بر این اساس نمی توانستند حرمت ماه های حرام را بشکنند. از این رو، حق با یعقوبی است که نقل می کند: «ابوطالب از شرکت حتی یک نفر در این جنگ جلوگیری کرد و گفت این کار ظلم و قطع رحم و حلال شمردن ماه حرام است.»

حلف الفضول

پس از جنگ فجار، زبیر بن عبدالمطلب قبیله ها را به پیمان «حلف الفضول» دعوت کرد. هم پیمانان دستهای خود را در آب زمزم فرو بردند و عهد بستند که مظلومان را یاری کنند. در این پیمان، بنی هاشم، بنی مطلب، بنی زهره، و تمیم مشارکت داشتند. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز در این پیمان مشارکت داشت و پس از رسالت آن را تأیید کرد. می گویند علت دعوت زبیر بن عبدالمطلب به این پیمان دادخواهی مردی زبیدی بر فراز کوه ابوقبیس بود که عاص بن وائل از او کالا خریداری کرده بود و بهایش پرداخت نکرده بود.

ابوهریره تنها کسی است که مدعی حضور ابوسفیان و بنی امیه در این پیمان شده است ولی شماری از مورخان او را تکذیب نموده اند. گزارش ابوهریرة نمی تواند صحیح باشد، چه این که یک: این پیمان ضد امویان بسته شد، و عاص بن وائل، متحد امویان بود؛ دو: پس از وفات پیامبر آن گاه که امویان حکومت را در دست گرفتند، امام حسین ـ علیه السلام ـ و دیگر هاشمیان در برخی از موارد که حقوقشان در معرض پایمال شدن توسط امویان قرار می گرفت، ایشان را تهدید می کردند که به حلف الفضول توسل خواهند جست و از اقوام هم پیمان در حلف الفضول استمداد خواهند کرد.

تولد امام علی علیه السلام

امیرالمؤمنان، حضرت علی ـ علیه السلام ـ دوازده یا ده سال پیش از بعثت، روز جمعه سیزدهم رجب در خانه کعبه به دنیا آمد. این فضیلت به او اختصاص دارد و کس دیگری قبل یا بعد از او در خانه کعبه به دنیا نیامده است. این مطلب به طور مستفیض در کتابهای شیعه و سنی روایت شده است.

حاکم نیشابوری در المستدرک می گوید: «اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنان علی بن ابیطالب ـ کرم الله وجهه ـ را در درون خانه کعبه به دنیا آورد. شماری از دانشمندان و مورخان تصریح کرده اند که احدی غیر از او در خانه کعبه متولد نشده است».

اما با وجود این گزارش های تاریخی معتبر، کینه از امیرالمؤمنین برخی از راویان را وا داشته که در این فضیلت رقیبی برای آن حضرت بتراشند. و حکیم بن حزام را به عنوان کسی که در خانه کعبه متولد شده معرفی کنند. راویان این داستان مصعب بن عبدالله و زبیر بن بکارند که از هواداران زبیر بودند و با نقل این داستان می خواستند، علاوه بر انکار یا تضعیف فضیلت ولادت حضرت امیرالمؤمنان در کعبه، برای حکیم بن حزام که مورد علاقه زبیریان و هم نسل ایشان بود، فضیلتی تراشیده باشند. حکیم بن حزام در سال فتح مکه اسلام آورد در عهد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ محتکر طعام بود. هیچ گاه حاضر نشد امیرالمؤمنان را یاری کند و به شدت از عثمان طرفداری می کرد.

نصب حجر الاسود

می گویند سیلی بنیان کن در مکه جاری شد و دیوارهای خانه کعبه را شکافت به طوری که مردم ترسیدند فرو ریزد. به همین جهت، قریش پیش از بعثت تصمیم گرفتند خانه کعبه را بازسازی کنند. بدین منظور اموال پاکی که از راه حلال به دست آمده بود، فراهم کردند و هر قبیله جداگانه به فراهم کردن سنگ پرداختند. این واقعه بنا بر اختلاف گزارشها در ۱۵ یا ۲۵ یا ۳۵ سال بعد از عام الفیل اتفاق افتاد. وقتی نوبت به نصب حجر الاسود در محل خودش رسید، رقابت در گرفت و هر قبیله در صدد بر آمد که این افتخار را نصیب خود کند.نزدیک بود که کار به جنگ و خونریزی برسد که ابوامیة بن مغیره، پدر ام سلمه، که از بخشندگان قریش بود، پیشنهاد کرد که اولین کسی که از باب السلام، یعنی باب بنی شیبه، یا باب الصفا وارد شود، در این باره داوری کند و هر چه حکم کند سخنش مقبول باشد.

در این هنگام رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ وارد شد، چون او را دیدند، خوشحال شدند و گفتند: او امین است. وقتی جریان را به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ گفتند، پارچه ای را پهن کرد و حجر الاسود را روی آن گذاشت و فرمود تا هر قبیله ای گوشه ای از پارچه را بگیرد و بلند کند. پس از آن که حجر الاسود تا مقابل جایگاه خودش بلند شد، آن را با دست خودش در جای مورد نظر نصب کرد. این ماجرا نیز نشان می دهد که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ قبل از بعثت به عنوان فردی درستکار و امین در میان مردم مورد احترام بود.

ولادت فاطمه علیهاالسلام

قول صحیح درباره زمان ولادت حضرت فاطمه ـ سلام الله علیهاـ آن است که در سال پنجم بعد از بعثت متولد شد و در هجده سالگی به شهادت رسید. از جمله مؤیدات ولادت آن حضرت بعد از بعثت و نه قبل از آن این است که بنابر نقل مورخان همه فرزندان پیامبر به جز عبدمناف پس از بعثت متولد شده اند. گذشته از آن روایات متعددی دلالت دارد بر این که نطفه آن حضرت از میوه ای منعقد شد که جبرئیل به هنگام معراج پیامبر از بهشت آورده بود. شاهد دیگر آن است که نسائی روایت کرده که وقتی ابوبکر و عمر فاطمه را خواستگاری کردند، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در خواست آنها را رد کرد و فرمود: فاطمه هنوز کوچک است.

بعثت و وحی

بخش سوم: از بعثت تا هجرت به حبشه

با استناد به روایات فراوان می توان گفت که پیامبر پیش از بعثت، مؤمن و موحد بود و به شعائر دینی نیز پای بند بود، هر چند در این که پیرو شریعت کدام یک از پیامبران قبلی بود، یا این که شریعت دیگری داشت، بین علما اختلاف نظر وجود دارد. آن حضرت چهل سال بعد از عام الفیل به رسالت مبعوث شد. مشهور علمای شیعه این است که بعثت در روز بیست و هفتم ماه رجب به وقوع پیوست.

در اینجا ممکن است اشکال شود که اگر سر آغاز بعثت را نزول قرآن بدانیم، به موجب آیه «انا انزلناه فی لیلة القدر» قرآن در ماه رمضان نازل شده است و ابتدای بعثت باید در ماه رمضان باشد نه رجب.

پاسخ آن است که آیات قرآن دلالت دارند که قرآن دو نزول داشته است: یکی نزول دفعی، در شب قدر؛ و دیگری نزول تدریجی آیات به مناسبت های مختلف. بر این اساس، ممکن است نزول دفعی قرآن در شب قدر، و بر اساس روایات بر بیت المعمور باشد و نزول تدریجی آن از ۲۷ رجب آغاز شده باشد. همچنین این احتمال وجود دارد که قرآن به صورت دفعی بر قلب پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نازل شد، ولی آن حضرت مأمور به تبلیغ نبود تا آن که در ۲۷ رجب نزول تدریجی آن شروع شد.

احتمال دیگری که مستند به برخی از روایات است این که بعثت سه سال قبل از نزول قرآن رخ داده است و آغاز نزول قرآن پس از گذشت سه سال از بعثت و دعوت سری پیامبر بوده است. بنابر این بعثت پیامبر در ماه رجب و نزول قرآن در ماه رمضان منافاتی وجود ندارد.

آغاز وحی در غار حراء واقع در کوه نور بود. اولین آیاتی که بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ وحی شد، همان طور که از اهل البیت وارد شده است، آیات نخست سوره علق بود. راویان مکتب خلافت، ماجرای آغاز وحی را با ساز و برگهایی نقل کرده اند که نمی تواند صحیح باشد.

خلاصه آنچه بخاری و مسلم و دیگران نقل کرده اند این است: فرشته وحی در غار حراء نزد پیامبر آمد، سه بار آن حضرت رابه شدت فشار داد و گفت: «اقرء باسم ربک الذی خلق...» پیامبر که بسیار ترسیده بود به خانه نزد خدیجه آمد، وقتی آرام گرفت، ماجرا را برای خدیجه تعریف کرد و خدیجه به همراه او به نزد ورقة بن نوفل، عموی خودش رفت که در عصر جاهلیت به کیش مسیحیت در آمده بود. ورقه هم پس از شنیدن ماجرا از زبان پیامبر به او اطمینان داد که پیامبر است و جایی برای نگرانی نیست.

در برخی دیگر از روایات مکتب خلافت نکته های دیگری نیز مطرح شده است از جمله این که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از وحی گمان کرد یا شاعر شده یا مجنون و تصمیم گرفت که خود را از بالای کوه پرتاب کند و خودکشی کند. خدیجه پس از شنیدن سخنان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ او را بشارت داد که پیامبر است و این مطلب را بیست سال پیش، بحیرای راهب به او گفته است. سپس خدیجه نزد بحیرای راهب رفت و داستان را برای او تعریف کرد، او نیز مجددا بر سخن قبلی خود تأیید کرد و پس از آن خدیجه نزد عداس نصرانی رفت و از او سؤال کرد او نیز همین نظر را تأیید کرد.

اما این ساز و برگهایی که در کتاب های مکتب خلافت درباره آغاز وحی آمده نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا:

یک: مهمترین سند این روایات که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده چنین است: زهری، از عروة بن زبیر و از عایشه. زهری عامل و کارگزار امویان بود که به همراه عروة در مسجد مدینه می نشستند و از علی ـ علیه السلام ـ بدگویی می کردند. چگونه می توان به روایت چنین کسی اعتماد کرد. در حالی که پیامبر فرمود:

«هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.»

عروة بن زبیر نیز وضعی بهتر از زهری ندارد. او خود به عبدالله بن عمر می گوید: گاهی پیشوایان ما قضاوت ناعادلانه می کنند و ما کارشان را تحسین می کنیم. نظر تو چیست؟

عبدالله بن عمر پاسخ می دهد که ما این کار را در زمان رسول خدا نفاق می دانستیم، اما نمی دانیم شما چه می گویید.

عروة بن زبیر کسی است که روایتهایی را علیه علی ـ علیه السلام ـ جعل می کرد.

در مورد روایات عایشه این پرسش مطرح می شود که عایشه روایات آغاز وحی را بدون ذکر سند نقل کرده است. او که بعد از بعثت به دنیا آمده، چگونه و از کجا می تواند درباره آغاز وحی روایت کند؟ [درمورد میزان اعتبار روایات عایشه به کتابی که علامه مرتضی عسکری در این باره نوشته مراجعه شود]

دو: چگونه ممکن است خود پیامبر پی نبرد که مبعوث شده است و در عوض ناچار باشد از طریق فردی دیگر آن هم یک نصرانی راهنمایی شود؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از کجا فهمید که آن نصرانی درست می گوید؟ آیا او از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ خردمندتر بود و به عنایات الهی شناخت بیشتری داشت؟

سه: بحیرا، که داستان دروغین ملاقاتش با پیامبر در سفر شام مشهور است، چگونه می تواند مورد مشورت خدیجه قرار گیرد؟ آیا خدیجه مسافت بین مکه و بصیری ـ قصبه ای که محل سکونت بحیرا در حوران شام و از توابع دمشق بود ـ را چگونه طی کرده است؟ تا با اطمینان از نبوت پیامبر در روز دوم بعثت به همراه علی ـ علیه السلام ـ با پیامبر نماز بخواند. آیا راهب نصرانی از شام نقل مکان کرده بود تا به هنگام نیاز خدیجه با او مشورت کند؟ اگر چنین است پس چرا در غیر از این ماجرا هیچ نامی از او در حوادث صدر اسلام به چشم نمی خورد؟

آیا عداس نصرانی همان کسی نیست که ده سال پس از بعثت در طایف به دست پیامبر ایمان آورد؟ اگر چنین است چرا در گزارش راجع به ایمان آوردن او هیچ اشاره ای نشده است به این که قبلا پیامبر را می شناخت؟

در مورد ورقة نیز مضامین روایات مذکور غیر قابل قبول است؛ زیرا ورقه چندین سال بعد از بعثت زنده بود اما به پیامبر ایمان نیاورد و به آیین مسیح مرد. اگر ورقه در همان آغاز نبوت پیامبر از خود پیامبر آگاه تر بود چرا ایمان نیاورد؟ با توجه به مخدوش این قبیل روایات مکتب خلافت، حقیقت امر درباره آغاز وحی را باید در روایات مکتب اهل البیت جست وجو کرد. بر اساس این روایات، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از همان آغاز وحی هیچ تردیدی نداشت که به رسالت مبعوث شده است.

زراره از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: چگونه رسول خدا نترسید که آنچه از سوی خدا به او رسیده، از شیطان باشد؟ حضرت پاسخ داد:

«هر گاه خداوند یکی از بندگانش را به رسالت بر می گزیند به او آرامش می دهد. آنچه از سوی خدا به پیامبر می رسید، همانند چیزی بود که به عیان می دید.»

اهداف دروغ پردازیهای راجع به آغاز وحی که در روایات مکتب خلافت آمده چند چیز می تواند باشد:

۱ ـ به نظر می رسد دشمنان اسلام در این توطئه دست داشته اند یا حداقل مشوق آن بوده اند. وحی مهمترین تکیه گاه اعتقادی مؤمنان است. حال اگر بتوان کاری کرد که خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در مورد وحی تردید داشته باشد و آن گونه که در روایات مذکور آمده، نتواند بین شیطان و فرشته فرق بگذارد، دیگران که را هی جز اعتماد به سخنان پیامبر ندارند، به طریق اُولی باید در مورد حقانیت وحی در شک و تردید باشند.

۲ ـ جعل کنندگان این احادیث می خواهند بگویند همان گونه که پیامبر در امضای سند نبوتش محتاج اهل کتاب بود، عموم مسلمانان نیز باید در مهمترین مسائل دینی و اعتقادی خود به حجیت اهل کتاب اعتراف داشته باشند.

۳ ـ بعید نیست که امویان و دیگر دشمنان بنی هاشم بدین وسیله می خواستند از کرامت و قداست پیامبر در ذهن های مردم بکاهند. می دانیم که معاویه سوگند خورده بود که نام پیامبر را در زیر خاک مدفون خواهد کرد.

۴ ـ عمده نقل کنندگان روایات مراجعه پیامبر یا خدیجه به ورقه، زبیریان هستند. زبیریان نسبت به بنی هاشم حسادت و دشمنی داشتند. جالب است که بدانیم نسب زبیریان و خدیجه و ورقه همگی به اسد می رسد: خدیجه دختر خویلد بن اسد، ورقه پسر نوفل بن اسد و زبیر پسر عوام بن خویلد بن اسد. از این رو، زبیریان می خواستند با القای این مطلب که اگر آنها نبودند پیامبر خود را می کشت یا حداقل به نبوت خود پی نمی برد از ادعای خلافت عبدالله بن زبیر در مقابل امویان و بنی هاشم طرفداری و حمایت کرده باشند.

بدین ترتیب، نتیجه می گیریم که اهل کتاب و زبیریان و امویان به نحوی از انحاء از این روایات دروغین به نفع خود بهره برداری کرده اند.

نخستین مسلمان

نخستین کسی که اسلام آورد و از پیامبر پیروی، و او را یاری کرد، امیرالمؤمنان علی بن ابی طالب بود. علامه امینی در الغدیر سخن ده ها تن از بزرگان صحابه و تابعین و غیر ایشان را از ده ها منبع غیر شیعی آورده که همگی دلالت دارند که علی ـ علیه السلام ـ نخستین مسلمان بود. این حقیقت را خود آن حضرت درمناسبتهای مختلف بازگو کرده است.

یاران آن حضرت نیز بارها در مقام مواجهه با مخالفان، از جمله در جنگ صفین، پیشی داشتن آن حضرت را در اسلام مورد تأکید قرار داده اند و مخالفان نتوانسته اند منکر این فضیلت شوند، با این که انگیزه های زیادی برای این کار داشتند.

با توجه به این شواهد تاریخی قطعی می توان دریافت که ادعای سبقت جستن ابوبکر در اسلام پس از دوره خلفای چهار گانه، به خصوص پس از شهادت حضرت علی ـ علیه السلام ـ مطرح شد.

می دانیم که معاویه به کارگزاران خود در مناطق مختلف فرمان داد که هر فضیلتی که علی ـ علیه السلام ـ دارد، نظیر آن را برای دیگر صحابه بیاورید. از جمله شواهد این که ابوبکر نخستین مسلمان نبوده است این است که ابوبکر و یاران او در واقعه سقیفه برای اثبات لیاقت ابوبکر برای تصدی خلافت به اموری از قبیل پیر بودن و یار غار بودن و نه سبقت به اسلام تمسک کردند. اگر به نظرشان ابوبکر از چنین فضیلتی (سبقت به اسلام) بهره مند بود، مطمئنا، در این موقعیت که به شدت نیازمند ازدیاد فضیلتهای وی بودند، از ذکر آن دریغ نمی کردند.

حقیقت آن است که ابوبکر چند سال بعد از بعثت اسلام آورد. از جمله شواهد این مدعا این است که بنابر نقل ادیان مکتب خلافت، وقتی ابوبکر مسلمان شد، پیامبر او را صدیق نامید. از سوی دیگر، خود ایشان می گویند این لقب بعد از اسراء یا زمانی که پیامبر و ابوبکر در غار بودند، به او داده شد. اسراء به نظر ایشان در سال دوازدهم بعثت بود و واقعه غار به هنگام هجرت از مکه به مدینه اتفاق افتاد. البته همه این نقل ها قابل تردید است. همچنین طبری به سند صحیح از محمد بن سعید روایت کرد که پیش از ابوبکر پنجاه نفر مسلمان شده بودند. با توجه به این شواهد به نظر می رسد که اسلام ابوبکر بعد از دوره دعوت پنهانی و در دوره دعوت علنی بود.

دعوت پنهانی

وقتی پیامبر به رسالت مبعوث شد، مأمور به دعوت همه مردم نبود، بلکه به صورت موردی و بدون جلب توجه، افرادی را دعوت می کرد. این روش برای تضمین دعوت ضروری بود. تا مبادا در معرض هجوم مسلحانه مخالفان قرار بگیرد و در گهواره از بین برود.

برای ایجاد یک تحول عمومی و گسترده لازم بود که گروهی از مؤمنان از قبیله های مختلف تربیت شوند تا بتوانند در مراحل بعد مأموریت ابلاغ و دفاع از دعوت را به عهده بگیرند. هنگامی که شمار مسلمانان به سی نفر رسید برخی از آنان برای انجام فرایض به کوه ها و دره های اطراف مکه می رفتند. اما گروهی از مشرکان در کمین آنان می نشستند و به آزار و اذیت ایشان می پرداختند به طوری که گاهی بر خوردهای فردی بین ایشان رخ می داد.

می گویند فردی به نام طلیب یا سعد بن ابی وقاص نخستین مسلمانانی بود که در دفاع از اسلام سر فرد مشرکی را شکست. این حوادث جزئی موجب شد که پیامبر خانه ارقم را که در دامنه کوه صفا قرار داشت، مرکز دعوت یاران خود قرار دهد تا دور از چشم مشرکان به عبادات و اقامه شعائر دینی بپردازند.

با این حال، معلوم نیست که آیا پیامبر واقعا این خانه را آن گونه که می گویند برای مدتی مرکز دعوت قرار داده یا چند بار به آنجا رفته است و بعدا سیاست بازان با دارالاسلام نامیدن این خانه خواسته اند از اهمیت اقامت مسلمانان در شعب ابی طالب بکاهند.

این تردید از آن جهت درست به نظر می رسد که ابن اسحاق هیچ اشاره ای به خانه ارقم ندارد و بلاذری هم به صورت گذرا از آن یاد می کند. کسی که به این خانه اهمیت داد و برای آن نقش تاریخی قائل شد، در درجه نخست واقدی بود.

در هر صورت، ابوذر چهارمین یا پنجمین فردی بود که در دوره دعوت پنهانی مسلمان شد. پس از آن که اسلام آورد بلافاصله به مسجد الحرام رفت و با صدای بلند شهادتین را بر زبان جاری ساخت. مشرکان بر سرش ریختند و او را چنان کتک زدند که نقش بر زمین شد. عباس با گفتن این که ابوذر از قبیله بنی غفار است و راه تجاری شما از موطن او می گذرد، او را از دست مشرکان نجات داد. روز دوم نیز همین جریان تکرار شد و مجددا عباس او را نجات داد.

پس از این واقعه، ابوذر به عسفان رفت و به تلافی کار قریش بر سر کاروانهای ایشان قرار می گرفت و در گردنه ای شتران ایشان را رم می داد. آن گاه به افراد قبیله خود اجازه می داد که بعد از گفتن «لااله الا الله» بارهای شتران را که گندم بود، برای خود بردارند.

اسراء و معراج

اسراء و معراج در اثنای دعوت پنهانی پیامبر، که سه یا پنج سال به طول انجامید صورت گرفت. اسراء از مکه به مسجد اقصی و معراج از مسجد اقصی به آسمان بود. علی رغم اختلاف گفتارها، ارجح آن است که اسراء و معراج پس از گذشت سه سال از بعثت اتفاق افتاده است. از جمله شواهد این نظر روایات متعددی است که از نطفه بهشتی حضرت فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ سخن می گوید.

پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ فرمودند: وقتی به آسمان رفتم جبرئیل مرا وارد بهشت کرد و سیبی بهشتی به من داد. من آن را خوردم، این سیب به صورت نطفه ای در صلب من بود، نطفه فاطمه از همین سیب منعقد شد. قبلا گفتیم که فاطمه در سال پنجم بعثت به دنیا آمده است. بنابر این اسراء و معراج باید حداقل نه ماه و شاید هم دو سال پیش از ولادت او باشد. شاهد دیگر این است که روایات متعددی دلالت دارند بر این که سوره اسراء و نیز سوره نجم، که گفته می شود بیانگر واقعه معراج است، در اوایل بعثت نازل شده اند. بدین ترتیب تاریخ اسراء معراج نمی تواند متأخرتر باشد.

به عقیده بیشتر مسلمانان، و بر خلاف نظر عایشه و معاویه، اسراء و معراج، رؤیا یا تنها روحانی نبود، بلکه هم روحانی بود و هم جسمانی. در مورد روایت عایشه همان طور که قسطلانی پاسخ داده باید گفت که وی در این زمان همسر پیامبر نبوده و در سنی نبوده که این مسائل را درک کند. حتی شاید دراین زمان اصلا متولد نشده بود. اما انگیزه معاویه در کاستن از اهمیت معراج نیازی به گفتن ندارد.

دلیل هایی که اثبات می کند معراج پیامبر جسمانی بوده عبارت است از:

اول: در آیه اول سوره اسراء و آیات ۹ و ۱۰ سوره نجم که راجع به معراج است، از پیامبر به عنوان «عبد» یاد کرده است. می دانیم که واژه عبد به روح و جسم با هم اطلاق می شود نه به روح تنها، و گرنه باید به جای واژه «عبد»، «روح عبده» می آمد.

دوم: آیه سوره اسراء و آیات سوره نجم در مقام امتنان آمده و سخن از حمد و ثنای الهی است. حال اگر اسراء و معراج در خواب بودند، چنین امتنانی پسندیده نبود؛ زیرا افراد عادی نیز می توانند در عالم رؤیا سفرهای دور و درازی انجام دهند.

سوم: اگر اسراء و معراج تنها رؤیا بود، چرا مشرکان و معاندان منکر آن شدند.

چهارم: اگر این سفر رؤیا بود در این صورت لازم نبود که ابوطالب و بنی هاشم برای یافتن آن حضرت شهر مکه را زیر پا بگذارند و به امید شنیدن پاسخی از آن حضرت او را صدا بزنند.

باید توجه داشت که بین آیه اسراء و روایات معراج تعارضی وجود ندارد، زیرا آیه اسراء، سیر پیامبر از مسجدالحرام تا مسجد اقصی را بیان می دارد و متعرض بعد از آن نمی شود و روایات معراج سیر به آسمانها را بیان می دارد. درباره معراج روایات قطعی بر وقوع آن دلالت دارند.

بیم دادن خویشاوندان و حدیث «یوم الدار»

پس از گذشت سه سال از بعثت، مرحله دعوت علنی فرا رسید و به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ وحی شد:

«و انذر عشیرتک الاقربین»

«خویشان نزدیکت را بیم ده.»

پس از نزول این آیه، پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ به علی ـ علیه السلام ـ فرمود تا غذایی فراهم کند و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کند. حضرت علی ـ علیه السلام ـ طعام و شیری اندک که حتی برای سیر شدن یک نفر از ایشان کافی نبود، فراهم کرد. فرزندان عبدالمطلب که حدود چهل نفر بودند، همگی از آن طعام و شیر خوردند و با کمال تعجب همگی سیر و سیراب شدند. اما قبل از آن که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمان الهی را به ایشان ابلاغ کند، ابولهب گفت: محمد شما را سحر کرد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چیزی نگفت و جمعیت متفرق شدند.

روز دیگر رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ به علی ـ علیه السلام ـ فرمود تا بار دیگر همان مقدار طعام فراهم کند و ایشان را دعوت کند. همگی خوردند و آشامیدند و سیر شدند. سپس رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطاب به ایشان فرمود:

«... من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، خداوند فرمان داده که شما را به جانب او دعوت کنم. کدامیک از شما مرا کمک می کند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟»

احدی از آنان پاسخ نداد. علی ـ علیه السلام ـ گفت: «یا رسول الله! من تو را یاری می کنم.»

پس رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطاب به ایشان فرمود: «علی برادر، وصی و خلیفه من است در میان شما. از وی بشنوید و اطاعتش کنید.»

جمعیت پس از شنیدن این سخن برخاستند. بعضی از ایشان از روی استهزا به ابوطالب گفتند: تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنی.

جالب است که بدانیم طبری این ماجرا را به همین نحو در تاریخ الامم و الملوک آورده است، اما در تفسیر خود با نقل همین حدیث با همین سند، قسمتی از آن را که دلالت بر وصی بودن و خلافت حضرت علی ـ علیه السلام ـ دارد، حذف کرده است.

ابن کثیر شامی نیز در تاریخ خود با این که منبع گزارش هایش تاریخ طبری و نه تفسیر طبری بوده وقتی به این حدیث رسیده آن را مطابق تفسیر طبری و با حذف قسمت مذکور نقل کرده است.

ابن تیمیه که عادت به انکار فضایل حضرت علی ـ علیه السلام ـ دارد، سعی کرده است که این حدیث را انکار کند. اجمالی از دلیل های وی و پاسخهای ما به قرار زیر است:

۱ ـ در سند روایت طبری ابومریم کوفی قرار دارد. علمای رجال روایات او را معتبر نمی دانند.

در پاسخ باید گفت:

یک: برخی از علمای رجال سنی او را مدح کرده اند؛

دو: تصریح کرده اند که علت تضعیف وی توسط برخی از علمای رجال، تشیع ابومریم کوفی است، در حالی که شیعه بودن راوی بنابر شیوه محدثان سنی، مانع از قبول حدیث وی نمی شود؛ زیرا بسیاری از راویان صحاح سته شیعه بوده اند؛

سوم: طبری، اسکافی و خفاجی از علمای اهل سنت این حدیث را صحیح دانسته اند؛

چهار: احمد بن حنبل حدیث الدار را با سند دیگری روایت کرده که در آن ابومریم کوفی قرار ندارد و همه رجال که عبارتند از شریک، اعمش، منهال، عباد و حضرت علی ـ علیه السلام ـ صحیح و معتبرند.

۲ ـ حدیث الدار می گوید: زادگان عبدالمطلب چهل مرد بودند، در حالی که هنگام نزول آیه انذار، زادگان عبدالمطلب به این تعداد نمی رسیدند.

در پاسخ باید گفت: پسران عبدالمطلب ده نفر بودند که کوچکترین آنها در این زمان ۶۰ ساله بود، حال اگر فرزندان ایشان را هم به ایشان اضافه کنیم، مثلا هر کدام سه فرزند، تعدادشان به چهل نفر می رسد. اما اگر ایشان در توالد اندکی شبیه پدر خود بوده باشند و هر کدام مثلا شش فرزند ذکور داشته باشند، تعداد ایشان در آن زمان به هفتاد نفر می رسد.

۳ ـ چگونه ممکن است پیامبر به ایشان بگوید: هر یک از شما مرا حمایت کند، وصی و خلیفه من خواهد شد، در حالی که صرف حمایت از آن حضرت موجب وصایت و خلافت پیامبر نمی شود، چه این که همه مسلمانان از آن حضرت حمایت کردند. گذشته از آن، اگر در آن جلسه چند نفر یا همه دعوت پیامبر را می پذیرفتند، آیا چند نفر خلیفه و وصی آن حضرت می شد؟

در پاسخ باید گفت:

یک: پیامبر می دانست که کسی جز علی ـ علیه السلام ـ در آن جلسه به این درخواست پاسخ مثبت نخواهد داد. از این رو، در صدد بود که از همان ابتدا مسأله خلافت اهل البیت را در میان خاندان خود تثبیت کند، تا در مرحله بعد بتواند برای غیر خویشانش مطرح کند و موافقت ایشان را جلب کند. پیامبر از همان ابتدای دعوت تا آخرین روزهای آن بر خلافت و وصایت خویشان خود و بالخصوص حضرت علی ـ علیه السلام ـ تأکید داشت و مستقیم یا غیر مستقیم آن را تکرار می کرد. به همین جهت، در احادیث راجع به خلفای دوازده گانه که در منابع سنی نیز روایت شده است، آن حضرت همواره تأکید دارد که این خلفا منحصرا از قریش و بنی هاشم اند. بنابراین، دیگران هر چقدر که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را یاری کرده باشند، سهمی در خلافت ندارند. از طرف دیگر، حضرت وقتی از غیر خویشان خود پیمان می گیرد، با ایشان شرط می کند که در خصوص جانشینی آن حضرت با اهل بیت او به منازعه بر نخیزند.از اینجا معلوم می شود تمام آنچه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ راجع به خلافت و وصایت خود فرموده، از همان آغاز و تا پایان سمت و سویی واحد و از پیش معینی داشته است.

دو: از دیدگاه مکتب خلافت که می گوید خلفای پیامبر از قبل معین نبودند، این سخن پیامبر نمی تواند هیچ اشکالی داشته باشد؛ زیرا مثلا اگر سه نفر دعوت آن حضرت را می پذیرفتند، آن حضرت می توانست آن سه نفر را به ترتیب شایستگی یا به ترتیب اعلام موافقت و حمایت شان خلیفه خود اعلام کند. البته از دیدگاه مکتب اهل البیت چه این حدیث و چه حدیثهای دیگری که در آنها رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خلافت حضرت علی ـ علیه السلام ـ و خاندان خود را اعلام فرموده است از روی تدبیر و علم قبلی و به دستور الهی بوده است که به اقتضای موقعیتهای مختلف به انحاء متفاوت صورت می گرفته است.

البته مبارزه برخی از راویان و عالمان مکتب خلافت با حدیث الدار که بر خلافت و وصایت حضرت علی ـ علیه السلام ـ دلالت دارد در اعتراض به محتوای حدیث تا تأویل آن منحصر مانده است و آنان در کتاب های صحیح بخاری و صحیح مسلم روایت جایگزینی را نقل کرده اند که ابن تیمیه سعی دارد آن را صحیح بداند.

روایت چنین است: هنگامی که آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» نازل شد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ همه قریش را جمع کرد و فرمود: یا بنی کعب بن لوی! خود را از آتش نجات دهید، ای بنی مرة بن کعب! خود را از آتش نجات دهید، ای بنی هاشم! خود را از آتش نجات دهید، ای بنی عبدالمطلب! خود را از آتش نجات دهید، ای فاطمه! دختر محمد، خود را از آتش نجات ده.

در روایت دیگری نقل کرده اند که پس از نزول آیه بالا بنی هاشم را بیرون از خانه خود و زنانش را در درون خانه جمع کرد و ابتدا با بنی هاشم سخن گفت و سپس به عایشه و حفصه و ام سلمه و نیز حضرت فاطمه خطاب کرد و ایشان را انذار فرمود. سپس عایشه گریست... .

این روایات نادرستند زیرا:

یک: فاطمه در این زمان هنوز به دنیا نیامده بود؛

دو: عایشه و حفصه و ام سلمه در این زمان همسر پیامبر و عضو خانواده اش نبودند، و چندین سال بعد در مدینه به همسری پیامبر در آوردند.

سه: عالمان مکتب خلافت عقیده دارند، عایشه در سال پنجم هجرت متولد شد و انذار هم در سال پنجم هجرت بود، آیا پیامبر عایشه را در بدو تولد مورد انذار قرار داد؟

چهار: این روایات با روایات دیگری تعارض دارد که می گویند پیامبر هنگامی قریش را دعوت کرد که آیه «فاصدع بما تؤمر» نازل شد نه هنگام نزول آیه انذار.

پنج: این روایات با نص آیه انذار تعارض دارند؛ زیرا آیه انذار پیامبر را فرمان می دهد که نزدیک ترین خویشان خود را انذار دهد نه همه خویشان خود را، و خویشان نزدیک آن حضرت همان بنی عبدالمطلب یا بنی هاشم یا بنی مطلب بودند.

دعوت آشکار

پس از آن که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خویشاوندان نزدیک خود را بیم داد و دعوی نبوت آن حضرت در مکه منتشر شد، قریش، جدیت ابعاد گسترده دعوت آن حضرت را دریافت، و سعی کرد که با استفاده از حربه استهزا و تهمت و افترا از نشر دعوی نبوت آن حضرت جلوگیری کند. اما خداوند به پیامبر فرمان داد که دعوت خویش را آشکار کند و از قریش برای تسلیم در مقابل پروردگار دعوت کند. و فرمود که شر استهزا کنندگان را دفع کرده است:

«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین»

«پس آنچه را بدان امر شدی، آشکار کن و از مشرکان روی برتاب که ما (شر) استهزا کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد.»

پس از این فرمان، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دعوت خود را آشکار فرمود و همه را به اسلام دعوت کرد. آورده اند که آن حضرت روی سنگی ایستاد و گفت:

«ای مردم قریش و ای مردم عرب! شما را دعوت می کنم که بگویید: لا اله الا الله و این که من رسول خدا هستم. شما را فرمان می دهم که از شرک و بت پرستی دست بردارید. مرا اجابت کنید تا بر عرب فرمانروایی کنید و عجم فرمانبردار شما باشد و شما در بهشت سرور باشید.»

قریش آن حضرت را مسخره کردند و گفتند محمد مجنون شده است. با این حال، به جهت موقعیت ابوطالب متعرض پیامبر نشدند.

در ادامه اشراف قریش با ابوطالب وارد مذاکره شدند و از او خواستند تا خود مانع از دعوت پیامبر شود یا این که اجازه دهد خودشان این کار را به عهده بگیرند. در نوبت دیگر، قریش ابوطالب را تهدید کردند که اگر محمد را باز ندارد با او خواهند جنگید. در مرحله سوم به ابوطالب پیشنهاد کردند که عمارة بن ولید را بگیرد و محمد رابه آنان تسلیم کند تا او را بکشند. اما ابوطالب در هر مرحله از پذیرش سخن ایشان امتناع ورزید و به حمایت خود از پیامبر ادامه داد. او که دریافته بود کار به مرحله خطرناکی رسیده است، بنی هاشم و بنی مطلب را جمع کرد و از آنان خواست تا از پیامبر حمایت کنند و برای حفظ او از شر دشمنان اقدام کنند.

همگی ایشان جز ابولهب درخواست او را پذیرفتند.

مشرکان قریش متوجه شدند که اقدام به کشتن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به درگیری و جنگ با بنی هاشم خواهد انجامید. بنی هاشم روابط گسترده ای با دیگر قبیله ها داشتند و با برخی از قبیله ها نیز هم پیمان بودند. بدین ترتیب مشرکان مطمئن نبودند که در صورت وقوع جنگ پیروز خواهند شد و ای بسا جنگ موجب می شد که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بهتر بتواند آیین خود را در میان قبیله ها گسترش دهد. از این رو، سعی کردند که به جای جنگ از شیوه های دیگری برای مقابله با آن حضرت و آیینش بهره بگیرند.

یکی از کارهای آنان جلوگیری از ملاقات مردم با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و شنیدن قرآن بود.

خداوند در این باره می فرماید:

«و هم ینهون عنه و ینأون عنه»

«آنان (مردم را) از آن باز می دارند و (خود نیز) از آن دور می کنند.»

نیز می فرماید:

«و قال الذین کفروا لاتسمعوا لهذا القرآن و الغو فیه لعلکم تغلبون»

«کافران گفتند: به این قرآن گوش ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، شاید شما پیروز شوید.»

همچنین مشرکان پیامبر را مسخره می کردند و به آزار و اذیت او می پرداختند، به طوری که گاه می شد که وقتی آن حضرت به نماز می ایستاد بر سر او خاکروبه یا زهدان گوسفند می ریختند.

شیوه دیگر مشرکان برای جلوگیری از نشر اسلام شکنجه و آزار مسلمانان بی پناه و بردگان بود. هر قبیله ای به آزار افراد مسلمان خویش می پرداخت و آنان را با حبس، کتک زدن و گرسنگی و تشنگی شکنجه می کردند.

عمر نیز از جمله کسانی بود که در شکنجه مسلمانان مشارکت داشت. وی لیبه، کنیز بنی مؤمل را شکنجه می کرد تا از اسلام برگردد. وی او را آن قدر کتک می زد تا خسته می شد و به او می گفت: تو را رها نکردم مگر این که خسته شدم. پدر و مادر عمار از جمله کسانی بودند که شدیدترین شکنجه ها را در راه اسلام تحمل کردند و به شهادت رسیدند. عمار نیز به دست بنی مخزوم به شدت شکنجه شد و ناچار شد کلماتی بر زبان براند که خوشایند مشرکان بود. پس از آن که مشرکان رهایش کردند، نزد رسول خدا آمد عرض کرد: مرا وادار کردند که از تو بدگویی کنم و خدایانشان را به نیکی یاد کنم.

پیامبر فرمود: قلبت را چگونه می بینی؟

گفت: قلبم مطمئن به ایمان است.

فرمود: اگر دوباره به سراغ تو آمدند همان را بگو که می خواهند. خداوند درباره تو نازل فرمود:

«...الاّ مَن اُکره وَ قَلبه مطمئنٌ بالایمان»

«...به جز آنان که تحت فشار بودند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است... .»

مهاجرت به حبشه

تداوم شکنجه مسلمانان موجب شد آنان در پی محل امنی باشند که بتواند در آن به آیین خود عمل کنند. رسول خدا ـ صلی اللّه علیه وآله ـ سرزمین حبشه را به عنوان پناهگاهی برای مسلمانان برگزید و فرمود:

«در این سرزمین پادشاهی است که در مملکت او به کسی ستم نمی شود.»

بدین ترتیب، مسلمانان در سال پنجم بعثت به حبشه هجرت کردند. هجرت آنان طبق دستور رسول خدا به طور پراکنده، صورت گرفت تا باعث جلب توجه مشرکان نشود.

رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامه ای بدین مضمون برای نجاشی فرستاد:

«پسر عمویم، جعفر بن ابی طالب را سوی شما گسیل داشتم. شماری از مسلمانان همراه اویند. انتظار دارم وقتی به سرزمین شما رسیدند، جای مناسبی در اختیارشان قرار دهی.»

از اینجا معلوم می شود که امیر مهاجران به حبشه، جعفر بود. اما جعفر به جهت رهایی از شکنجه قریش به حبشه نرفته بود؛ زیرا قریش از موقعیت ابوطالب هراس داشت و جانب او و همه بنی هاشم را نگه می داشت. وظیفه جعفر در این سفر رسیدگی به امور مهاجران و جلوگیری از جذب ایشان در جامعه جدید بود.

می گویند هنگامی که مهاجران برای هجرت آماده می شدند، عمر آنان را در این حال دید و دلش به حالشان سوخت، این سخن درست نیست ؛ زیرا خروج مهاجران سری و مخفیانه بود، عده ای سواره و عده ای پیاده خود را به ساحل دریا رسانیدند و در آنجا سوار کشتی شدند. قریش در جست وجوی آنان تا لب دریا آمدند ولی به ایشان نرسیدند. از سوی دیگر، نقل شده که عمر حتی بعد از هجرت مسلمانان به حبشه نیز از آزار مسلمانانی که به آنان دست می یافت، دریغ نمی کرد.

قریش با دیدن استقرار و امنیت مسلمانان در حبشه، عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را به نمایندگی از خود به همراه هدیه هایی به حبشه فرستادند تا پادشاه آنجا، نجاشی را متقاعد کنند که مسلمانان را بازگرداند. عمرو بن عاص در حضور نجاشی مدعی شد که مسلمانان دینی را بدعت نهاده اند که نه ما و نه شما نمی شناسیم. نجاشی از تسلیم مسلمانان به نمایندگان قریش خودداری کرد تا خود سخن ایشان را بشنود. جعفر به نمایندگی از مسلمانان گفت:

«ما مردی بودیم دچار جهل، بت ها را می پرستیم، گوشت مردار می خوردیم، خویشاوندی را پاس نمی داشتیم... خداوند در میان ما پیامبری برانگیخت که امانت و پاکدامنی او برای ما شناخته شده بود... او ما را به پرستش خداوند و وانهادن بتها فرا خواند... ما او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم. زورمندان جامعه بر ما ستم کردند، ما را شکنجه ها دادند... ناگزیر به سرزمین شما پناه آوردیم، با این امید که در سایه شما مورد ستم نباشیم.»

نجاشی گفت: از آنچه او آورده چیزی همراه دارید؟

جعفر آیه هایی از سوره کهف را تلاوت کرد. نجاشی و اسقف ها به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و گریستند.

نجاشی گفت:

«به خدا سوگند آیه هایی که شما خواندید با آنچه عیسی آورده پرتوی است از یک چراغ، به خدا سوگند اینان را به شما تسلیم نمی کنم.»

روز بعد عمرو بن عاص به دیدار نجاشی رفت و به او خبر داد که مسلمانان، عیسی بن مریم را بنده خدا می دانند. نجاشی از مسلمانان در این باره سؤال کرد.

جعفر پاسخ داد:

«ما درباره او همان را می گوییم که پیامبران در این باره آورده اند. او بنده خدا، پیامبر خدا، روح خدا و کلمه اوست که آن را به مریم بتول القا کرده است.»

نجاشی پاره چوبی از زمین برداشت و گفت:

«به خدا قسم عیسی بن مریم از آنچه گفتی به اندازه این پاره چوب هم بالاتر نیست.»

آن گاه به مسلمانان گفت: «بروید که شما در امانید.»

بدین ترتیب مسلمانان از توطئه مشرکان نجات پیدا کردند. پس از هجرت مسلمانان به حبشه، مدت کوتاهی و احتمالا تا برگشت فرستادگان قریش، نوعی آرامش در مکه برقرار شد و مشرکان از آزار مسلمانان مقیم کاستند. اخبار این آرامش به گوش مسلمانان در حبشه رسید. از سوی دیگر، مسلمانان دیدند که حضورشان در حبشه مشکلاتی را برای نجاشی پدید آورده و جمعی از مردم به بهانه این که نجاشی از دین آنان برگشته است علیه او شورش کرده اند. از این رو، پس از دو یا سه ماه جمعی از مسلمانان مهاجر و از جمله عثمان بن مظعون به مکه بازگشتند.

افسانه غرانیق

خلاصه افسانه غرانیق چنین است: پس از گذشت حدود دو ماه از هجرت مسلمانان به حبشه، خداوند سوره نجم را بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نازل فرمود. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آیات این سوره را تا «افرأیتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری» تلاوت فرمود. در این هنگام، شیطان عبارت زیر را به آن حضرت القا کرد: «تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترنجی». پیامبر به گمان این که این عبارت که در مدح بتهاست نیز وحی است آن را تلاوت کرد و سپس ما بقی آیات را خواند تا به آیه سجده رسید. پیامبر به سجده رفت، مسلمانان و مشرکان نیز به همراه او به سجده رفتند. به روایت بخاری جن و انس همراه مسلمانان و مشرکان به سجده رفتند. این خبر در مکه منتشر شد و مشرکان شادمانی کردند و حتی گفته اند: مشرکان پیامبر را روی دوش خود گرفتند و در مکه دور زدند. شب هنگام جبرئیل نزد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد. حضرت سوره نجم را به همراه آن عبارت که القای شیطان بود، برای جبرئیل باز خواند. جبرئیل آن را انکار کرد. پیامبر گفت: چیزی را به خدا نسبت دادم که نفرموده است؟ پس خداوند آیات ۷۳ ـ ۷۵ سوره اسراء را وحی فرمود:

«نزدیک بود آنان تو را از آنچه بر تو وحی کرده ایم بفریبند، تا غیر آن را به ما نسبت دهی و در آن صورت تو را دوست خود گیرند و اگر ما تو را ثابت قدم نمی ساختیم، نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی.»

کسانی که این داستان را نقل می کنند بر صحت آن به آیه های ۵۲ ـ ۵۳ سوره حج استناد می کنند.

«پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آن که هر گاه آرزو می کرد، شیطان در او القا (شبهه) می کرد. پس خداوند آنچه را که شیطان القا می کرد، محو می گردانید، و سپس خدا آیات خود را استحکام می بخشید و خداوند علیم و حکیم است.»

می گویند موقعی که مسلمانان حبشه خبر توافق پیامبر و قریش را درباره بتها شنیدند، گروهی از آنان به مکه بازگشتند. اما وقتی نزدیک مکه رسیدند متوجه شدند که دروغ بوده است.

به نظر ما این داستان غرانیق دروغی بیش نیست. دانشمندان فرقه های مختلف اسلامی از قبیل محمد بن اسحاق، قاضی عبدالجبار، ابوحیان توحیدی، بیهقی، نووی، رازی، نسفی و سید مرتضی این قصه را تکذیب کرده اند.

اشکال هایی که روایات غرانیق دارند به قرار زیر است:

یک: همه روایات این قصه ضعیف یا مقطوع یا مرسل اند. در مسایل اعتقادی چنین روایاتی قابل استناد نیستند.

دو: آیات سوره نجم متضمن مذمت شدید مشرکان و بتهای آنان است. در آیه ۲۳ نجم آمده است:

«(این بتان) جز نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذاری کرده اید و خدا بر (حقانیت) آنها هیچ دلیلی نفرستاده است.آنان جز از گمان و هوای نفسانی پیروی نمی کنند، با آن که از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.»

حال چگونه مشرکان پس از این مذمت شدید و توبیخ سخت درباره آنها شادمان شدند و بدون این که متوجه تناقض در سخنان پیامبر شوند، پیامبر را روی دوش گذاشتند و در مکه دور زدند.

چرا خود پیامبر متوجه این تناقض آشکار نشد و تا شب هنگام از آن غافل بود تا آن که جبرئیل او را متوجه کرد؟ آیا پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تا این حد کند ذهن بود؟ گذشته از آن، در آیات نخست سوره نجم (آیه ۳و ۴) آمده است:

«پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از سر هوا سخن نمی گوید، آنچه می گوید جز وحی نیست.»

بر اساس این آیه، امکان دارد پیامبر القائات شیطان را بر زبان براند؟

سه: در قرآن کریم سلطه شیطان بر بندگان خدا نفی شده است:

«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان»

«انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون»

آیا پیامبر بنده مؤمن خدا و جزو توکل کنندگان نیست تا شیطان بتواند بر او مسلط شود و آیاتی بر زبان او جاری کند؟

چهار: آیه سوره حج نمی تواند مشیر به افسانه غرانیق باشد؛ زیرا اولاً تمنی در آیه مذکور به معنای آرزو است نه تلاوت قرآن. می دانیم که پیامبر چیزی را آرزو می کند که با رسالت او سازگاری داشته باشد. گذشته از آن، سوره حج در مدینه نازل شده نه در سالهای اول بعثت در مکه. چگونه ممکن است خداوند تسکین و آرامش بخشی به پیامبر را سالها به تأخیر بیندازد.

پنج: آیات سوره اسراء که می گویند مستقیما درباره داستان غرانیق نازل شده با مضمون این داستان منافات دارد؛ زیرا این داستان دلالت دارد بر این که پیامبر با گفتن جمله های مورد نظر مشرکان، به مشرکان نزدیک شد و بر خداوند افترا بست، در حالی که این آیات می گویند پیامبر به ایشان نزدیک نشد و به آنان تمایل پیدا نکرد، بلکه خداوند او را ثابت و استوار نگه داشت.

به نظر می رسد که قصه گویان و شاید مسلمان شده های اهل کتاب به همراه اسرائیلیات این داستان را ساختند تا عصمت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را زیر سؤال ببرند و آیات قرآنی را مورد شک و تردید قرار دهند، تا فضا برای طرح چنین احتمالاتی نه در خصوص سوره نجم بلکه در مورد تمام سوره های قرآنی فراهم شود. آنان بدین وسیله می خواستند پیامبر را فردی ناآگاه جلوه دهند که حتی تناقض های چنین آشکاری را درنمی یابد و در مقابل القائات شیطانی تسلیم است. جالب است در مقابل، روایت کرده اند که شیطان از عمر فرار می کرد و هر وقت شیطان به عمر می رسید، در برابر او به زمین می افتاد.

اسلام حمزه

اسلام آوردن حمزه، تحول مهمی بود که قریش آن را پیش بینی نمی کردند. وقتی حمزه مسلمان شد، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و مسلمانان بازوی توانایی را در کنار خود یافتند. از این رو، قریش تغییر رویه دادند و سعی کردند با پیشنهاد مال و ثروت و همسری دختران قریش، پیامبر را از تداوم دعوت خود بازدارند.

ماجرای اسلام آوردن حمزه را چنین نقل کرده اند: حمزه مرد صید و شکار بود. وی روزی از صید و شکار برگشته بود و طبق عادت همیشگی خود برای طواف به مسجد الحرام رفته بود. در این هنگام، یکی از زنان قریش به او خبر داد که ابوجهل، پیامبر را آزار و اذیت کرده و حتی ناسزا گفته است. حمزه با شنیدن این سخن خشمگین شد و به سوی ابوجهل که در مسجد الحرام با جمعی از قریش نشسته بود رفت. چون بالای سر او رسید، چنان با کمانش بر سر او کوبید که سرش شکست و سپس گفت: چگونه او را دشنام دادی در حالی که من آیین وی را پذیرفته ام؟ اگر جرأت داری این کار را تکرار کن.

در این هنگام، جمعی از بنی مخزوم به طرفداری از ابوجهل به حمزه اعتراض کردند و به او گفتند: از دین خارج شده ای!

حمزه گفت: برایم روشن شده است که او رسول خداست و آنچه می گوید حق است. به خدا سوگند، دست از او بر نمی دارم.

از سخنان حمزه می توان فهمید که اسلام وی از روی هیجان و عاطفه نبود، بلکه پیش از این واقعه به حقانیت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ پی برده بود. رسول خدا با اسلام حمزه بسی شادمان شد و قریش فهمید که پیامبر قوی و نیرومند شده است. از این رو، از برخوردهای قبلی خود دست برداشت. اسلام حمزه، بنابر قول درست، پس از هجرت مسلمانان به حبشه و حوالی سال ششم بعثت بوده است.

اسلام آوردن عمر

داستان اسلام آوردن عمر را به روش های مختلف نقل کرده اند. در یک نقل چنین آمده است: عمر با شمشیر کشیده آهنگ کشتن رسول خدا را داشت. در بین راه به نعیم بن عبدالله رسید و او را از قصد خود آگاه کرد، اما نعیم به او خبر داد که خواهر و شوهر خواهر عمر مسلمان شده اند. عمر با شنیدن این سخن به سوی خانه خواهرش روانه شد و در آنجا گریبان شوهر خواهرش را گرفت و با زدن ضربتی سر خواهرش را شکست.

اما خواهرش گفت: او و شوهرش مسلمان شده اند و عمر هر چه می خواهد بکند عمر با دیدن وضعیت خون آلود خواهرش از کار خود پشیمان شد و از او صحیفه ای را که بر روی آن قرآن نوشته بود، طلب کرد و به خدایان خود سوگند خورد که آن را باز خواهد گردانید، اما خواهرش گفت: تو نجس هستی و پس از جنابت غسل نمی کنی، در حالی که جز پاکان نباید قرآن را لمس کنند.

عمر برخاست و غسل کرد و سپس بخشی از صحیفه را خواند و مجذوب آن شد. در این هنگام، خباب ابن ارت که برای تعلیم قرآن به خانه خواهر عمر آمده بود و از ترس عمر در پستوی خانه پنهان شده بود، بیرون آمد و گفت: رسول خدا دعا کرده است که خداوند اسلام را با آمدن عمر یا ابوجهل شوکت دهد. سپس عمر همراه خباب به سوی رسول خدا روان شد تا اسلام آورد. عمر در خانه ارقم بر رسول خدا وارد شد. رسول خدا او را گرفت و به شدت تکان داد و تهدید کرد[ ! ]، اما عمر گفت که آمده است تا مسلمان شود.

پیامبر با شنیدن این سخن تکبیر گفت، مسلمانان نیز تکبیر گفتند، به طوری که کسانی که در مسجد الحرام بودند، شنیدند. سپس عمر و دیگر یاران، پیامبر را در میان دو صف بیرون بردند. در یک صف عمر بود و در صف دیگر حمزه. پیامبر به همراه یاران وارد مسجد الحرام شدند. قریش با دیدن این منظره دچار حسرت شدیدی شدند و رسول خدا در این روز بود که عمر را فاروق نامید.

علاوه بر آنچه نقل شد، داستان اسلام آوردن عمر به روش های دیگری نیز نقل شده است که در صحت تمام یا بخشهایی از آنها تردید وجود دارد، بلکه بر اساس شواهدی باطل بودن آنها قطعی است.

در هر صورت، درباره اسلام آوردن عمر و زمان آن توجه به نکته های زیر ضروری است.

یک: عبدالله بن عمر می گوید وقتی پدرش مسلمان شد، او شش سال داشت این مطلب، در صورت صحت، دلالت دارد بر این که عمر در سال نهم بعثت مسلمان شده است؛ زیرا عبدالله در سال سوم بعثت به دنیا آمد و در جنگ خندق که مصادف با سال پنجم هجرت بود، پانزده سال داشت به همین جهت، رسول خدا به او اجازه داد که در این جنگ شرکت کند.

دو: در روایات اسلام آوردن عمر آمده است که وی به رسول خدا که در حال نماز بود، نزدیک شد و شنید که این آیه را می خواند «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لاتخطه بیمینک». روشن است که این آیه در سوره عنکبوت آمده که آخرین سوره ای است که در مکه فرود آمده یا سوره ما قبل آخر است. بنابراین، اسلام آوردن عمر اندکی بیش از هجرت بوده است.

سه: بخاری در صحیح خود از نافع روایت کرده است که گفت: مردم می گویند که عبدالله بن عمر بیش از پدرش مسلمان شد... نافع تلاش کرده که این سخن را چنین توجیه کند که عبدالله پیش از پدرش بیعت (رضوان) کرد. ما از نافع می پرسیم: آیا مردم زبان عربی نمی دانستند؟ اگر منظور شان بیعت بود چرا نگفتند عبدالله پیش از پدرش بیعت کرد... ما عقیده داریم آنچه مردم آن زمان گفته اند، درست است: پسر عمر اندکی پیش از هجرت مسلمان شد. سپس پدرش اسلام آورد و هجرت کرد.

چهار: در برخی از روایات آمده است که دل عمر به حال مسلمانانی که می خواستند به حبشه مهاجرت کنند، سوخت و مسلمانان آرزو می کردند که او نیز مسلمان شود. می دانیم که هجرت به حبشه در سال پنجم بعثت بود. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که عمر در سال ششم بعثت یا بعد از آن مسلمان شده است.

پنج: این که در روایات اسلام آوردن عمر آمده است که پیامبر او را فاروق نامید، صحیح نیست؛ زیرا در این باره سخن زهری درست است که می گوید:

«به ما رسیده که اهل کتاب نخستین کسانی هستند که عمر را فاروق نامیدند و سپس مسلمانان در این باره از او پیروی کردند. به ما خبری نرسید که پیامبر در این باره چیزی فرموده باشد.»

شش: در برخی از روایات اسلام آوردن عمر آمده است که وی خواندن می دانست. او صحیفه ای را از خباب بن ارت در خانه خواهرش گرفت و خواند. اما این سخن جای تردید جدی دارد. حتی می توان گفت که عمر در ابتدای کار خواندن و نوشتن نمی دانست. شاید در پایان زندگی خواندن و نوشتن را فرا گرفته باشد. شاهد ما این است که در برخی از روایات دیگر آمده است که خباب بن ارت صحیفه را برای عمر خواند. اگر عمر می توانست بخواند چرا خودش نخواند تا از درستی آن مطمئن شود؟ گذشته از آن، حافظ عبدالرزاق در گزارش خود از داستان اسلام آوردن عمر چنین نقل کرده است: وقتی عمر صحیفه را از خواهرش گرفت آن را بیرون برد و کسی را پیدا کرد که برایش بخواند. عمر خواندن و نوشتن نمی دانست. چون صحیفه را برایش خواندند با شنیدن آیات قرآن قلبش به هیجان آمد. روایت عیاض بن ابی مولی نیز مؤید همین مطلب است. گزارشهای تاریخی حاکی است از همان قرن اول هجری درباره این که آیا عمر خواندن و نوشتن می دانست یا نه تردید وجود داشته است.

هفت: در برخی از روایات اسلام آوردن عمر آمده است که اسلام با آمدن عمر شوکت گرفت. این سخن نیز درست نیست؛ زیرا اگر اسلام، به واسطه ابوطالب، بزرگ مکه و حمزه که رفتار او با ابوجهل معروف است و به واسطه سایر بنی هاشم شوکت نگرفته بود، نمی توانست به واسطه عمر شوکت بگیرد؛ زیرا وی در قبیله خود هرگز سمت سروری نداشت و حتی در مدتی که در محضر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود هیچ موضع حماسی و شجاعانه ای از خود نشان نداد، بلکه بنابر تصریح مورخان و محدثان بارها در جنگ، از جمله در احد، حنین، و خیبر پا به فرار گذاشت. علاوه بر آن، بخاری و دیگران از پسر عمر نقل کرده اند که عمر از ترس جان خود در خانه پنهان شده بود... تا آن که عاص بن وائل مردم را از آزار او باز داشت. حال، کسی که در اثر تهدید مردم بر جان خود بترسد و در خانه پنهان شود چگونه می تواند موجب شکوه اسلام شود.

هشت: می گویند به مناسبت اسلام آوردن عمر این آیه نازل شد: «یا ایها النبی حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین» این سخن نیز درست نیست، زیرا آیه مذکور آیه مدنی است، در حالی که عمر در مکه اسلام آورده است.

شعب ابوطالب

وقتی قریش تلاشهای خود را در ستیز با آیین پیامبر شکست خورده یافتند، شیوه جدیدی در پیش گرفتند. قریش در بین خود پیمانی را بدین مضمون نوشتند که با بنی هاشم و بنی مطلب ازدواج نکنند، با آنها خرید و فروش نکنند و در هیچ کاری با آنها همراه نشوند، مگراین که آنها محمد را تحویل دهند تا وی را بکشند. چهل نفر از سران قریش این پیمان را مهر و امضا کردند و در خانه کعبه آویختند و سپس آن را به خانه مادر ابوجهل انتقال دادند. این پیمان مطابق مشهور در سال هفتم بعثت بود. پس از انعقاد این پیمان، ابوطالب، حامی همیشگی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به خاندان هاشم دستور داد که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را با خود به شعب ابوطالب ببرند. بنی مطلب بن عبد مناف، به جز ابولهب، نیز در شعب همراه بنی هاشم بودند. قریش مراقبانی گماشته بودند تا هیچ کس نتواند برای محاصره شدگان غذا و آذوقه ای ببرد.

آنان برای رفع گرسنگی و پوشش بدن از اموال خدیجه مصرف کردند و وقتی تمام شد، مجبور شدند از برگ درختان تغذیه کنند. روزگار بر ایشان بسیار سخت می گذشت. کودکان در اثر فشار گرسنگی ناله می کردند. گویند برخی از مشرکان که رابطه خویشاوندی با بنی هاشم داشتند با ایشان همدردی می کردند و کمکهایی به ایشان می رساندند. به هر حال، مسلمانان جز در ایام حج و عمره، یعنی ذی حجة و رجب، نمی توانستند از شعب ابی طالب بیرون آیند. آنان حتی در این ایام نیز به سختی می توانستند با بازرگان خرید و فروش کنند؛ زیرا مشرکان پیشاپیش با هر تازه واردی ملاقات می کردند و با پیشنهاد دادن قیمتهای گزاف یا تهدید به غارت اموال، ایشان را از معامله با مسلمانان باز می داشتند. این وضعیت دو یا سه سال به طول انجامید. امیرالمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ با به خطر انداختن جان خود مخفیانه برای مسلمانان غذا می آورد. ابوطالب شبها بر جان پیامبر سخت بیمناک بود. از این رو، پس از آن که همه به خواب می رفتند. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را بیدار می کرد و علی را به جای او در بستر قرار می داد.

برخی می گویند در طی این مدت، حکیم بن حزام به طور پنهانی برای مسلمانان محاصره شده در شعب ابی طالب غذا می فرستاد. این ادعا قابل تردید است؛ زیرا حکیم بن حزام از جمله کسانی است که قریش در شب غار او را برای کشتن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامزد کردند. علاوه بر این، حکیم در عهد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ غلاتی را که به مدینه وارد می شد، احتکار می کرد. وی از گروه «مؤلفة بین قلوبهم» بود، یعنی از کسانی بود که رسول اکرم با دادن مال، دلشان را به دست آورد. روشن است که کسی که چنین روحیه ای داشته باشد، چنان بذل و بخششی نخواهد کرد. مگر این که معتقد شویم این کار را بر اساس روحیه منفعت طلبی خود انجام می داد. یعنی کالاهای خوراکی را به گران ترین قیمت به مسلمانان می فروخت، بعید نیست که این فضیلت را زبیریان برای حکیم بن حزام ثبت کرده باشند، به خصوص که وی از بیعت با امیرالمؤمنان امتناع ورزید و از عثمانی های سرسرخت بود.

در سال هشتم بعثت، یعنی زمانی که مسلمانان هنوز در شعب ابوطالب در محاصره بودند، معجزة شق القمر (دو پاره شدن ماه) اتفاق افتاد.

در روایات فراوانی آمده است که قریش از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درخواست آیتی کردند. آن حضرت دست به دعا برداشت و ماه دو پاره شد به طوری که همه دیدند و سپس آن دو پاره به هم وصل شد. قریش گفتند: این همان سحر همیشگی اوست. پس از آن این آیه نازل شد:

«اقتربتِ الساعةُ وَ انشقَّ القَمَر وَ ان یَروا آیة یُعرضوا و یقولوا سحرٌ مُستمرّ»

«نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه؛ هر گاه نشانه ای ببینند روی بگردانند و گویند: سحری دایم است.»

تقریبا سه سال از محاصره مسلمانان در شعب ابوطالب گذشته بود که رسول خدا به ابوطالب خبر داد که موریانه همه نوشته های پیمان نامه قریش را خورده و تنها اسم خداوند باقی مانده است. ابوطالب از شعب بیرون آمد و به سراغ قریش رفت و به ایشان گفت: برای کار خیری نزد شما آمده ام. هم اکنون عهدنامه خود را بیاورید. عهدنامه را آوردند ابوطالب از ایشان اقرار گرفتند که همان عهد نامه است و سپس گفت: برادر زاده ام مرا خبر داد که خدا موریانه را بر آن گماشته است و هر چه جز نام خدا در آن بوده، خورده است. اگر سخنش راست باشد آیا از ظلم و ستم بر ما دست می کشید؟

گفتند: آری!

گفت: من هم اگر سخنش دروغ باشد، او را به شما می دهم تا بکشید.

گفتند: ابوطالب! انصاف دادی.

پس مهر عهدنامه را شکستند و دیدند موریانه هر چه جز نام خدا در آن بوده خورده است، با دیدن این منظره مسلمانان تکبیر گفتند و بزرگان قریش چهره در هم کشیدند. در آن روز جمع زیادی مسلمان شدند. اما قریش همچنان بر مفاد عهدنامه پای بند ماندند تا این که جمعی از ایشان که رابطه نسبی با هاشم و مطلب داشتند محتوای آن را نقض کردند.

بدین ترتیب عهدنامه مذکور، به رغم مخالفت ابوجهل، شکسته شد و بنی هاشم از شعب ابوطالب بیرون آمدند.

در اینجا اشاره ای گذرا به مواضع و اقدامات فداکارانه ابوطالب ضروری است. ابوطالب بزرگ مکه و حامی و یاور پیامبر از دوران کودکی بود و حمایت خود را تا آخر عمر از آن حضرت دریغ نداشت. وی در این راه از موقعیت خود در میان قومش دست برداشت و دشمنی ایشان را به جان خرید. برای دفاع از برادرزاده اش و دین او به فقر و محاصره اقتصادی تن داد. او به صراحت اعلام کرد که حاضر است در راه دفاع از برادرزاده اش به همراه بنی هاشم وارد جنگ با دشمنان شود. او با خوابانیدن علی ـ علیه السلام ـ در بستر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ، به هنگام احساس خطر نشان داد که در راه حمایت از آن حضرت حتی فرزندش را فدا می کند.حمایتهای بی دریغ ابوطالب از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نمی تواند از عاطفه نسبی یا تعصب قبیله ای ناشی شده باشد. چنین فداکاریهای منشأی جز ایمان نمی تواند داشته باشد. ابوطالب در اشعار و سخنان خود آشکارا ایمان خود را اعلام داشته است.

اگر اقدامات ابوطالب بر اساس عاطفه نسبی بود، می بایست فرزندش علی را بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مقدم می داشت، نه این که علی را فدای آن حضرت می کرد. تعصب قبیله ای نیز برای حفظ قبیله است، در حالی که ابوطالب حاضر بود حتی قبیله خود را در راه دفاع از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به خطر بیندازد.ایمان ابوطالب از نظر مکتب اهل البیت مسلم است، حتی در شماری از روایات شیعه او از اوصیاء شمرده شده است.

برخی از عالمان شیعه و سنی کتاب مستقلی درباره ایمان او نوشته اند از جمله: بغیة الطالب لایمان ابیطالب و حسن خاتمته تألیف جلال الدین سیوطی؛ اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، نوشته مفتی شافعی مکه، سید احمد بن زینی دحلان؛ ایمان ابی طالب، نوشته شیخ مفید.

پس از نقص پیمان قریش، همان طور که اشاره شد، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و بنی هاشم از شعب ابوطالب بیرون آمدند و به شهر مکه بازگشتند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ همچنان به ترویج و نشر دین خویش ادامه داد، هر چند قریش مزاحمتهای خود را تداوم بخشید. رفته رفته بر تعداد مسلمانان اضافه می شد. حتی گروهی مسیحی از خارج مکه، یعنی از حبشه یا نجران، که حدود بیست نفر بودند خدمت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ رسیدند و پس از گفت وگوهایی اسلام آوردند. چون از نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برخاستند، ابوجهل با عده ای از قریش بر سر راه ایشان قرار گرفتند و آنان را به سبب پذیرش اسلام، مذمت کردند. آنان در پاسخ گفتند: «سلام بر شما، ما به کیش خود، شما به کیش خود...» خداوند آیاتی درباره آنان نازل فرمود:

«الّذین آتیناهُم الکِتابَ من قَبله هُم بِه یُؤمِنُون... وَ اذا سَمِعُوا اللّغو اعرضوا عَنه وَ قالُوا لَنا اعمالنا وَ لَکم اعمالکم سلامٌ عَلَیکُم لانبتغی الجاهلین»

«کسانی که از قبل، کتاب (آسمانی) به ایشان داده ایم، آنان به قرآن ایمان می آورند... و چون لغوی بشنوند از آن روی بر می تابند و می گویند: اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن شما است، سلام بر شما جویای (مصاحبت) نادانان نیستیم.»

این واقعه، ضربه کوبنده ای بود بر پیکر قریش؛ زیرا این بدان معنا بود که اسلام راه خود را در دل مناطقی دور از سیطره قریش باز کرده است. آنان این واقعه را هشداری تلقی کردند که چاره جویی فوری را می طلبید.

ابوطالب، حامی با وفای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال دهم بعثت رحلت کرد. پس از مدت کوتاهی، حدود سه روز یا یک ماه بعد، خدیجه درگذشت. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ سال دهم بعثت را به سبب وفات ابوطالب و خدیجه عام الحُزن، یعنی سال اندوه، نام نهاد. این نامگذاری نشانگر خدمات شایسته و فداکاریهای بی مانند آن دو در راه حمایت از دین و پیامبر است.

سفر به طائف

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از صدور اذن الهی برای خروج از مکه، چند روز مانده به آخر شوال سال دهم بعثت، همراه علی ـ علیه السلام ـ یا زید بن حارثه، یا هر دو، به طائف سفر کرد. آن حضرت در طائف با یک یک اشراف ثقیف سخن گفت. اما هیچ یک به او پاسخ مثبت ندادند، بلکه از ایمان آوردن جوانان خود ترسیدند و از آن حضرت خواستند تا از شهرشان بیرون رود.

آنان سفیهان خود را وادار کردند که حضرت را سنگباران کنند. پیامبر پس از گذشت ده روز یا یک ماه از اقامتش در طائف عازم مکه شد. نقل کرده اند که پیامبر برای در امان ماندن از آزار و اذیت مشرکان قریش از یکی از مشرکان به نام معطم بن عدی درخواست پناهندگی کرد و در پناه او، که خود و همراهانش برای حمایت از آن حضرت مسلح شده بودند، وارد مکه شد. اما درخواست پناهندگی پیامبر نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا درخواست پناهندگی از مشرکان نزدیکی به ستمگران و تمایل به ظالمان است و در قرآن کریم از چنین کاری منع شده است

«و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار»

«به کسانی که ظلم کرده اند، متمایل نشوید که آتش دوزخ به شما می رسد.»

چگونه امکان دارد که عثمان بن مظعون پناهندگی ولید بن مغیره را رد کند، اما پیامبر اکرم در این موضوع به اندازه وی صلابت نداشته باشد؟ گذشته از این، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ با وجود بنی هاشم و حمزه که همواره از آن حضرت حمایت می کردند، نیازی به پناهندگی از مشرکان نداشت.

همان طور که اشاره شد، اهل طائف نه فقط از پذیرش دعوت پیامبر سرباز زدند، بلکه با آن حضرت برخورد خشنی داشتند. یکی از عوامل این موضع گیری روابط تجاری ایشان با مناطق همجوار و به خصوص اهالی مکه بود. آنان عمده محصولات خود را که میوه بود به مکه و دیگر مناطق صادر می کردند. از این رو، منافع اقتصادی خود را منوط به داشتن روابط حسنه با مناطق همجوار می دانستند. روشن است که پذیرش اسلام می توانست این روابط را مخدوش کند و حتی منجر به محاصره اقتصادی آنان شود.

از سوی دیگر، یکی از بتهای مشهور عرب به نام لات در طائف قرار داشت و مردم عرب برای زیارت آن به طائف سفر می کردند. بدین جهت، طائف مرکز دینی محسوب می شد و اهالی آن نمی خواستند این مرکز بودن را از دست بدهند. با این حال، نمی توان گفت سفر پیامبر به طائف بی ثمر بود. چه این که این سفر فضای مساعدی را برای گرایش قبیله ثقیف به اسلام در آینده فراهم ساخت. آنان وقتی شوکت و عزت اسلام را دیدند، در سال نهم هجرت با فرستادن نمایندگانی به محضر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مسلمان شدند.

دعوت قبیله ها

رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از بازگشت از طائف، در موسم حج، آیین خود را به تک تک قبیله ها عرضه می کرد. هر گاه زائر و مسافری صاحب نام و شرف وارد مکه می شد، به سراغ او می رفت و او را به اسلام دعوت می کرد، ابولهب نیز همواره به دنبال پیامبر روان بود و از مخاطب وی می خواست که به سخنانش گوش ندهند و از او پیروی نکنند. بیشتر اوقات مردم تحت تأثیر قریش و به خصوص ابولهب از پذیرش دعوت آن حضرت سرباز می زدند. البته تلاشهای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چندان بی تأثیر نبود، بلکه در آینده، به خصوص پس از فتح مکه، نقش مهمی در گسترش اسلام داشت. مردم عرب منتظر اسلام قریش بودند، چه این که قریش اهل حرم و فرزندان اسماعیل و دارای امتیازهای خاص بودند. وقتی که مکه فتح شد و قریش در مقابل اسلام سر تسلیم فرود آوردند، مردم عرب گروه گروه به آیین اسلام در آمدند.

یکی از حوادثی که در خلال دعوت قبیله ها رخ داد، گفت وگوی پیامبر با فرزندان عامر بن صعصعه است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نزد آنان رفت و دعوت خود را عرضه داشت. یکی از آنان به نام بحیره به اطرافیان خود گفت: اگر می توانستم این جوان قریش را در اختیار داشته باشم، عرب را به کمک او می خوردم.

سپس پیامبر گفت: اگر تو را یاری کنیم و خداوند تو را بر دشمنانت پیروز گرداند، آیا رهبری پس از تو از آن ما خواهد بود؟

پیامبر فرمود: این امر در اختیار خداوند است. آن را هر کجا بخواهد، قرار می دهد.

بحیره گفت: آیا برای تو گلوهایمان را هدف تیر عرب قرار دهیم و آن گاه که خداوند تو را پیروز گرداند، دین او مال دیگران باشد؟ برو که ما را به کار تو نیازی نیست.

فرزندان عامر پس از آن که به موطن خود بازگشتند آنچه را که در موسم حج رخ داده بود برای بزرگان قبیله خود بیان کردند. یکی از بزرگان با ابراز ناخرسندی از این عمل افراد قبیله اش گفت: هرگز فرزندان اسماعیل به دروغ مدعی نبوت نشده اند. ادعای او به یقین حق است.

نظیر این حادثه بین پیامبر و قبیله کنده نیز پیش آمد.

نکته حایز اهمیت در این حادثه این سخن پیامبر است:

«این امر [رهبری] در دست خداوند است، هر جا که بخواهد، قرار می دهد.»

پیامبر با گفتن این مطلب، عکس سیاستمداران روزگار عمل کرد. آنان وعده های شیرین و رنگارنگ می دهند تا حمایت مخاطبان را جلب کنند، اما آن گاه که قدرت می یابند تمام وعده های خود را به فراموشی می سپارند. اما پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در زمانی که به شدت نیازمند یاری دیگران بود، از وعده دادن خودداری کرد و جز حقیقت بر زبان نراند. این حادثه همچنین نشان می دهد که در نظر پیامبر منصب امامت چیزی نبوده که بر اساس نظر و شورای مردم و حتی تصمیم شخصی پیامبر به فردی واگذار شود، بلکه در این امر تنها فرمان خداوند تعیین کننده است.

نفوذ اسلام به مدینه

در سال یازدهم بعثت در موسم حج، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دعوت خود را بر قبیله ها عرضه می کرد و از آنان یاری می طلبید. آن حضرت در عقبه منی با گروهی از مردم مدینه از قبیله خزرج ملاقات کرد و با خواندن آیاتی از قرآن آنان را به اسلام دعوت کرد. آنان که حدود شش نفر یا بیشتر بودند به شهر خویش بازگشتند و برای دیگران از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و آیین جدید سخن گفتند، به طوری که در مدینه خانه ای نماند که با دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آشنا نشود. در سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از اهالی مدینه، دو نفر از قبیله اوس و ده نفر از قبیله خزرج، در مراسم حج با پیامبر دیدار کردند و در عقبه منی با آن حضرت بیعت کردند که به بیعت نساء موسوم است، یعنی بیعتی که مفاد آن مشتمل بر جنگ نبود، از جمله موارد بیعت این بود که برای خدا شریکی قرار ندهید، دزدی و زنا نکنید؛ فرزندان خود را نکشید.

این دوازده نفر پس از بیعت به شهر خود بازگشتند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مصعب بن عمیر را به همراه آنان فرستاد تا به آنان قرآن و احکام دین را تعلیم دهد.

مصعب بن عمیر موفق شد، سعد بن معاذ ـ که بزرگ خاندان خود بود ـ را به آیین اسلام درآورد. او نیز تمام خاندان خود را به اسلام دعوت کرد و آنان در مدت یک روز همگی اسلام را پذیرفتند. مصعب همچنان مردم مدینه را به اسلام دعوت می کرد تا این که بسیاری از آنان اسلام را پذیرفتند.

مصعب بن عمیر به مکه بازگشت و گزارش موفقیت خود را برای پیامبر بازگو کرد و آن حضرت از شنیدن این خبر شادمان شد.

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، جمع زیادی از مردم مدینه برای حج عازم مکه شدند. در میان این جمعیت که شمارشان به پانصد می رسید هم مشرکان حضور داشتند و هم مسلمانانی که تقیه می کردند و اسلام خود را پوشیده می داشتند. برخی از مسلمانان مدینه با پیامبر ملاقات کردند حضرت با آنان وعده گذاشت که در میانه های ایام تشریق شب هنگام که همه خوابیده باشند، با هم دیدار کنند. پیامبر فرمود که موقع آمدن خوابیدگان را بیدار نکنند و منتظر غایبان نباشند.

در شب موعود به عادت همیشه با همسران خود خوابیدند تا آن که ثلثی از شب گذشت آن گاه جدا از هم به سوی عقبه حرکت کردند. آنان که حدود هفتاد و پنج نفر بودند در خانه عبدالمطلب که در پایین عقبه بود، با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ملاقات کردند. آنان با رسول خدا بیعت کردند که همان گونه که از خویشتن، خانواده و فرزندان خود دفاع می کنند از او و خانواده اش دفاع کنند... امر به معروف و نهی از منکر کنند و به خدا دعوت کنند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نهراسند.

پس از انجام بیعت، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به آنان فرمود تا دوازده نقیب از میان قوم خود برگزینند تا مسؤول قوم خود باشند آنان نه نفر از خزرج و سه نفر از اوس را به عنوان نقیب خود برگزیدند.

قریش از این اجتماع با خبر شدند و سلاح برگرفتند و به سوی عقبه روان شدند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ با شنیدن صدای آمدن قریش به بیعت کنندگان فرمود که متفرق شوند.

آنان گفتند: ای رسول خدا! اگر ما را فرمان دهی با شمشیرهایمان به قریش حمله ور شویم.

پیامبر فرمود: چنین فرمانی به من داده نشده است و خداوند مرا اذن جنگ نداده است.

گفتند: ای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آیا با ما از مکه بیرون می آیی؟

حضرت فرمود: منتظر فرمان خدا می مانم.

قریش با اسلحه سر رسیدند. حمزه شمشیر به دست به همراه حضرت علی ـ علیه السلام ـ بیرون رفت. قریش با دیدن حمزه پرسیدند چرا جمع شده اید؟ حمزه به منظور حفظ جان پیامبر و مسلمانان تقیه کرد و گفت: گرد هم جمع نشده ایم و کسی در اینجا نیست. به خدا سوگند اگر احدی از این گردنه عبور کند با شمشیر گردنش را می زنم.

قریش بازگشتند و صبح نزد عبدالله بن اُبی رفتند به او گفتند: شنیده ایم که قوم تو با محمد برای جنگ با ما بیعت کرده اند. به خدا قسم جنگ کردن با شما از جنگ کردن با هر طایفه دیگر برای ما ناخوشایند است.

عبدالله بن اُبی سوگند یاد کرد که از چنین بیعتی اطلاع ندارد. او اطلاع داشت چون بیعت کنندگان او را از کار خود با خبر نکرده بودند. قریش بعدا از صحت خبر مطمئن شدند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند.

منبع : سایت ریاحین به نقل از مجله فرهنگ جهاد/ حجت الاسلام والمسلمین علی کرمی

 

به نقل از تاريخ بيهقي ابوبكر احمد بن حسين بن بيهقي، متولد شعبان 384 هجري در خسروجرد و از بزرگان اهل حديث است. او براي كسب دانش به بغداد، كوفه و مكه مسافرت كرد و سپس به زادگاه خود برگشت و مقيم نيشابور شد و در دهم جمادي الاول سال 458 درگذشت و در همان زادگاه خود دفن گرديد.

گفته اند كه بيهقي مردي سخت وارسته و پارسا بود. در زمان سلجوقيان از طرف خواجه نظام الملك براي جلب دانشمندان تلاش هاي بسياري نمود. او سي سال آخر عمر خود را بجز روزهاي حرام، روزه گرفت. به همين دليل سيره نويسان بعد از او نوشته هاي بيهقي را مستند كار خود قرار داده اند. مطالب زير برگرفته از كتاب دلال النبوت اوست كه دربارة حضرت خديجه، اشتغال پيامبر گرامي قبل از ازدواج در كاروان تجاري خديجه و سرانجام درباره ازدواج پيامبر گرامي و خديجه سخناني را از قول راويان آن زمان نقل كرده است.

ابوهريره ميگويد، پيامبر(صلوات الله علیه و آله) ميفرمود خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرده است مگر اينكه چوپان گوسپند بوده است. يكي از اصحاب گفت آيا شما هم چوپان گوسپند بوده ايد؟ پيامبر فرمود آري من در مقابل اجرت نيمدانگ براي اهل مكه چوپاني ميكردم. اين حديث را بخاري هم نقل نموده است.

جابر بن عبداللّه ميگويد پيامبر ميگفت دو سفر براي خديجه انجام دادم كه اجرت هر يك ماده شتري بود.

ابن اسحق ميگويد خديجه دختر خويلد بانويي شريف و ثروتمند و بازرگان بود كه مردان را اجير ميكرد كه براي او به طريق مضاربه كار كنند و براي آنها سهمي هم معين ميكرد؛ قريش هم كه اصلاً قبيله اي بازرگان بودند، چون موضوع راستي و امانت و اخلاق پاك پيامبر(صلوات الله علیه و آله) را شنيد كسي پيش او فرستاد و پيشنهاد نمود كه به منظور بازرگاني با سرماية خديجه مسافرتي به شام نمايد و تعهد نمود كه حق الزحمه بيشتري به آن حضرت خواهد پرداخت و خدمتكار خود ميسره را هم همراه او خواهد نمود. پيامبر(صلوات الله علیه و آله) اين پيشنهاد را پذيرفت و همراه كالاهاي بازرگاني خديجه و ميسره به شام رفت. حدود شام نزديك صومعه راهبي، پيامبر زير ساية درختي فرود آمد، راهب از ميسره پرسيد اين كيست؟ گفت مردي از اهل مكه و از قبيلة قريش است راهب گفت زير ساية اين درخت كسي جز پيامبران نمينشيند، پيامبر(صلوات الله علیه و آله) كالاي خديجه را فروخت و آنچه لازم بود خريد و با كاروان به مكه روان گرديد، ميسره كه همراه او بود ميگويد هنگام ظهر و گرما دو فرشته با بالهاي خود بر پيامبر سايه ميافكندند و او همچنان بر شتر خود سوار بود و راه را قطع مينمود.

چون به مكه رسيدند پيامبر كالايي را كه از شام آورده بود فروخت و سود اين سفر دوبرابر يا نزديك به دو برابر سفرهاي ديگر بود. ميسره هم گفتار راهب و موضوع سايه گستردن دو فرشته را براي خديجه گفت، خديجه بانويي خردمند و دورانديش و شريف بود، خداوند هم خواست كه او را گرامي بدارد، اين بود كه پس از نقل مطالب، كسي به سراغ پيامبر فرستاد و پيغام داد كه اي پسرعمو من به واسطة خويشاوندي و شرف و بزرگواري تو و ارزش تو در ميان قوم و امانت و راستي و حُسن خلق تو، مايل به ازدواج با تو هستم. خديجه هم ميان زنان قريش از همه محترمتر و شريفتر و مالدارتر بود، آنچنان كه همه مردان قريش خواستار و آرزومند ازدواج با او بودند.

#اجداد
خديجه دختر خويلد است، خويلد پسر اسد و او پسر عبدالعزي و او پسر قصيّ و قصيّ پسر كلاب است.

آنچه دربارة ازدواج پيامبر(صلوات الله علیه و آله) و خديجه آمده است ابن شهاب ميگويد، چون پيامبر(صلوات الله علیه و آله) به حد بلوغ و رشد رسيد و سرمايه اي هم نداشت، خديجه آن حضرت را اجير ساخت كه به بازار حباشه برود و چون برگشت با يكديگر ازدواج نمودند و پيامبر با خديجه زندگي ميكرد و پسرش به نام قاسم از خديجه متولد شد، برخي از تاريخنويسان پنداشته اند كه پسر ديگري هم به نام طاهر متولد شده است و برخي ديگر گفته اند كه پيامبر از خديجه پسر ديگري غير از قاسم نداشته است. چهار دختر به نام زينب و ام كلثوم و رقيه و فاطمه هم از خديجه متولد شدند و پس از تولد يكي از پسرها حالت انزواطلبي و گوشه گيري در پيامبر(صلوات الله علیه و آله) ظاهر گرديد.
 

و هم از زهري روايت است كه گفت نخستين زني كه پيامبر با او ازدواج كرد، خديجه دختر خويلد بود. اين ازدواج در جاهليت صورت گرفت و پدر خويلد دختر خود را به آيين به همسري پيامبر(صلوات الله علیه و آله) درآورده بود. خديجه براي پيامبر قاسم را آورد كه كنية رسول خدا از اوست و پسر ديگري به نام طاهر و چهار دختر به نامهاي زينب، امكلثوم، رقيه، و فاطمه(سلام الله علیها).

از ابن اسحق روايت شده است كه ميگفت پيامبر(صلوات الله علیه و آله) پيش از بعثت با خديجه ازدواج فرمود و فرزندان آن حضرت هم همگي پيش از بعثت متولد شدند كه چهار دختر به نامهاي زينب، امكلثوم، رقيه، و فاطمه، بودند و سه پسر به نامهاي قاسم، طاهر و طيب كه اين هر سه پسر قبل از مبعث مردند و پيامبر كنية خود را از فرزندش قاسم گرفته بود ولي دختران آن حضرت اسلام را درك كرده و ايمان آوردند و با پدر به مدينه هجرت كردند.

از محمد بن علي(علیه السلام) روايت است كه قاسم فرزند پيامبر به آن حدّ از عمر رسيد كه تنها سوار چارپايان ميشد و اسب سواري ميكرد و چون خداوند او را به سوي خود گرفت عمروعاص گفت دنباله و عقب پيامبر از لحاظ پسر قطع گرديد و سورة كوثر در اين موقع نازل شد «انا اعطيناك الكوثر» يعني «عوض قاسم كوثر را به تو عنايت كرده ايم براي پروردگار خود نماز بگزار و قرباني كن، همانا كسي كه ترا سرزنش ميكند بي عقب است».

ظاهراً در اين روايت از جهتي ضعفي وجود دارد زيرا مشهور آن است كه اين روايت دربارة پدر عمروبن عاص است يعني عاص بن وائل.
از مجاهد هم روايت شده است كه اين روايت دربارة عاص بن وائل هر كس محمد را سرزنش كند خود بيعقب و ابتر است.

ابن عباس ميگويد خديجه براي پيامبر دو پسر و چهار دختر آورد قاسم و عبدالله، امكلثوم، زينب و فاطمه و رقيّه. از مصعب بن عبدالله زبيري روايت است كه بزرگترين فرزند رسول خدا، قاسم بود و پس از او به ترتيب، زينب، عبداللّه، امكلثوم، فاطمه و رقيه رضوان الله عليهم بوده اند. قاسم نخستين فرزندي بود كه در مكه درگذشت. بعد عبداللّه مُرد و خديجه شصت و پنج سال عمر كرد يا پنجاه و پنج سال كه اين صحيح تر است.

همچنين جعفر هاشمي روايت ميكند كه فاطمه(سلام الله علیها) در چهل و يك سالگي پيامبر متولد شده است.

عبدالله بن حارث روايت ميكند كه مردم دربارة ازدواج پيامبر(صلوات الله علیه و آله) و خديجه مختلف صحبت ميكردند عمار ياسر گفت مردُم در اين باره گوناگون و زياد صحبت ميدارند و هيچكس به اندازة من اين مطلب را نميداند من همسن و سال پيامبر و دوست صميمي آن حضرت بودم روزي همراه پيامبر بيرون رفته بوديم در محلة خروره به خواهر خديجه برخورديم كه بر روي تشك پوستي كه خريده بود نشسته بود، او مرا صدا زد من پيش او رفتم پيامبر(صلوات الله علیه و آله) هم منتظر ايستاد.

خواهر خديجه به من گفت اين دوست تو دلش نميخواهد كه با خديجه ازدواج كند؟ من برگشتم و اين موضوع را با پيامبر در بين گذاشتم، حضرت فرمود چرا قسم به جان خودم، من دوباره پيش خواهر خديجه رفتم و پاسخ پيامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانة ما بياييد، فرداي آن روز صبح زود به خانه آنها رفتيم ديديم گاوي كشتهاند و پدر خديجه جامة زيبايي پوشيده و بوي خوشي به كار برده است، خديجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت كرده بود. خويلد شرابخورده و مست بود و فرزندش دربارة پيامبر و ارزش و اهميت آن حضرت صحبت داشت و خواهش كرد كه خديجه را به همسري پيامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراك فراوان تهيه كرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند، پدر خديجه چون از مستي هوشيار گرديد گفت اين جامه زيبا چيست؟ و اين همه خوراك و بوي خوش براي چه؟ خواهر خديجه كه با عمار صحبت كرده بود گفت اين جامه را محمد(صلوات الله علیه و آله) دامادت برايت آورده است و ماده گاوي هم هديه آورده بود و چون خديجه را به همسري او درآوردي گاو را كشتيم.
 

خويلد انكار كرد و گفت من خديجه را به همسري محمد(صلوات الله علیه و آله) درنياورده ام و درحاليكه داد و بيداد ميكرد خود را به حجر اسماعيل رساند. بني هاشم هم بيرون آمدند و همراه پيامبر نزد او رفتند و با او صحبت كردند، خويلد گفت حالا آن كسي كه ميگوييد من خديجه را به همسري او دادهام كجاست؟ پيامبر(صلوات الله علیه و آله) پيش آمد همين كه خويلد او را ديد گفت بسيار خوب اگر قبلاً موافقت كرده ام كه مبارك و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نكرده ام حالا با جان و دل موافقم.
 

مومّلي ميگويد عمرو بن اسد عموي خديجه عهده دار تزويج خديجه به پيامبر بوده است.

#سن_ازدواج
ابوعبداللّه حافظ ميگويد پيامبر در بيست وپنج سالگي و پانزده سال قبل از بعثت با خديجه ازدواج فرمود. عمر بن ابي بكير معروف به مومّلي روايت ميكند كه عمرو بن اسد عموي خديجه او را به همسري پيامبر درآورد و پيامبر بيست وپنج ساله بودند و همان سالي بود كه قريش كعبه را تجديد ساختمان نمودند.


 
 

#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان

اقدامات  منافقان برای تخریب تاریخ زندگی ام المؤمنین  سلام الله علیها  و نتایج آن

 



1- منافقان تا آنجا که توانستند برای عایشه و حفصه منقبت جعل کردند تا برای آنان مجالی برای خودنمایی در بین عوام از مردم درست کنند؛ به عنوان مثال روایتی مانند روایت چهار زن برگزیده بهشتی که به آن اشاره نمودیم را جعل کرده و در آن به نقل از رسول خدا  صلی الله علیه و آله  عایشه را افضل زنان عالم معرفی کردند ؛ حال آنکه آنان از فهم این مطلب غافل بودند که حب و بغض یا تعریف و تقبیح پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله وائمه اطهارعلیهم السلام مانند بسیاری از افراد بشر، برگرفته از امیال و غرائز بشری نمیباشد؛ بلکه این تعاریف و ابراز محبتها و یا تقبیحات و اظهار ناخشنودی ها تنها و تنها با یک معیار انجام شده است و آن معیار، تقوی است زیرا به واسطه آیه کریمه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم»  معیار محبت و کرامت در نزد خداوند فقط تقوی  می باشد و با توجه به آیه « لا ینطق عن الهوی»  می بایست اذعان نمود که تمامی فرمایشات و گفتار صادره از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله  فقط به اذن حق تعالی و مطابق با خواست او بیان شده است. لذا با کنار هم قرار دادن دو مقدمه فوق بسیار واضح است که امکان ندارد پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  معیاری جز تقوا را در تأیید یا رد افراد داشته باشند.


اکنون قضاوت در این مورد بسیار آسان است که عایشه¬ای که به تصریح علمای اهل تسنن بارها اسباب اذیت و آزار پیامبر خدا  صلی الله علیه و آله  را فراهم کرد، عایشه ای که بعد از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله  نه تنها سفارشات ایشان را در مورد مودت به ذوی القربی رعایت نکرد، بلکه به جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام  برخاست؛  عایشه ای که بعد از شهادت سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله  سوار بر قاطر، دستور تیرباران پیکر مطهر ایشان را داد، آیا با این همه جنایات،دارای معیار تقوی است و آیا هیچ انسان عقل و خردی باور می¬کند پیامبری که علم به گذشته و آینده دارد و همان گونه که ما اطلاع از گذشته داریم او نیز از آینده مطلع است، عایشه را سیده زنان عالم خوانده باشد و او را به عنوان یکی از چهار زن بهشتی یاد نموده باشد؟
 

 

 

2 - در چینش زندگی حضرت ام المؤمنین حضرت خدیجه  سلام الله علیها  دست بردند و آن را به نحو دلخواه خود عوض کردند و آنگونه که مطابق مصالحشان بود ایشان را به مسلمین معرفی کردند


3-  تا آنجا که توانستند فضائل و مناقب ایشان را حذف نمودند یا به دیگران نسبت دادند تا از فروغ جلوات ایشان در نزد عامه مردم بکاهند و مردم را به طرف دیگران متمایل سازند.


این سه مورد از مهمترین اقدامات منافقین در مسیر تحریف تاریخ زندگی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها می باشد. نتیجه این قدامات، ورود تحریفات عدیده در تاریخ زندگی آن بزرگوار می¬باشد. باید به این نکته اذعان نمود که این اقدامات نتایج بسیار زیادی در تاریخ صدر اسلام برجای گذارد. نشر و نقل و کتابت روایات پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  از طرف دیگر، راه جعل و تحریف را در تمامی امور مربوط به دین باز کرده بود! به صورتی که کافی بود فرعی از فروع دین و یا جزیی از اجزاء اعتقادات اسلامی کوچکترین ضرری برای دستگاه حکومتی خلفاء و همچنین توابع آنان داشته باشد تا آن را به کلی حذف نموده و یا چنان دستکاری کنند که دیگر کارآیی خود را از دست بدهد. این روند چنان به شدت دنبال شد که حتی عبدالله بن عمر هم به این مسئله اقرار نموده است که بعد از پیامبر  صلی الله علیه و آله  حتی نماز هم از خطر تحریف مصون نماند.  
در یک چنین شرایطی منافقین دست به تحریف در زندگی ام المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها  زدند و به وضوح روشن است که اقدامات آنان در این شرایط چه نتایج مخربی توانست به دنبال داشته باشد. آنان با این اقدامات موفق شدند در اذهان جمیع مسلمین در تمامی اعصار این چنین وانمود کنند که:


اولاً: خدیجه کبری سلام الله علیها  محبوبترین زنان پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  نبود به علت آنکه او بیوه بود و تفاوت سنی زیادی با پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله  داشت و به قول خودشان عجوزه¬ای از عجائز قریش بوده است.  بلکه توجه پیامبر بیشتر معطوف عایشه جوان بوده است و او را در خاطر خود عزیز می¬داشته است.


ثانیاً: خدیجه کبری سلام الله علیها  در سن چهل سالگی در حالی که قبلاً با دو کافر ازدواج نموده بود به نکاح پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  در آمده است.


ثالثاً: پشتوانه ی مالی اسلام در سیزده سال حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  در مکه ثروت ابی بکر که اتفاقاً پدر عایشه هم می باشد، بوده است و ثروت ام المؤمنین خدیجه کبری  سلام الله علیها  در راه پیشبرد اهداف دین تاثیر نداشت و یا در مقابل آن به حساب نمی آید.


آنان با نشر این اکاذیب و رسوخ دادن آن به درون تاریخ، سعی در مخدوش کردن جلوه ام المؤمنین سلام الله علیها   داشتند و به گونه ای ماهرانه این کار را انجام دادند که در مرحله نخست هر شخصی سر تسلیم در مقابل آن فرود می آورد، اما غافل از این مسئله بودند که اولاً برخی از این تحریفات با مسلمات اعتقادی مخالف است و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به علت اتصال به ائمه اطهارعلیهم السلام از چنان استغنای اعتقادی برخوردارند که اگر هزار دلیل تاریخی بر خلاف اعتقادات آنان وجود داشته باشد، کنار زدن آن را آسان و سهل می بینند. پس در نظر آنان این گونه نمی باشد که تنها ورود یک مطلب در تاریخ، دلالت بر حقیقت آن مطلب نیز داشته باشد، بلکه پیروان مکتب اهل بیتعلیهم السلام در مرز تعالیم آن بزرگواران حرکت می کنند؛ هر چه با آن موافق بود را می پذیرند و هر چه مخالف بود را رد می نمایند.


و مطلب بعد اینکه: در تمامی موارد یاد شده ادله و شواهدی در تاریخ وجود دارد که بیانگر حقیقت محض و باطل کننده و خط تحریف و نفاق می باشد


ام المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها  در چه سنی با پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  ازدواج نمودند و آیا قبلاً با دو کافر ازدواج کرده بودند؟


یکی دیگر از موارد تحریف در زندگی حضرت ام المؤمنین خدیجه کبری  سلام الله علیها  مساله سن ازدواج ایشان با رسول خدا  صلی الله علیه و آله  و همچنین ازدواجهای قبلی ایشان با دو نفراز کفار مکه می¬باشد.

#سن_حضرت_خدیجه_در_ازدواج

سن حضرت خدیجه  سلام الله علیها  هنگام ازدواج با رسول خدا  صلی الله علیه و آله  25 سال بوده است.  و عدهای هم قائل به 28 سالگی هستند


ابن عباس و جمعی از دانشمندان بر آنند که حضرت خدیجه  صلی الله علیه و آله  هنگام ازدواج با رسول اکرم  صلی الله علیه و آله  فقط 28 سال داشته است


همان گونه که قبلاً نیز گذشت، منافقان تحمل این همه فضائل و مناقب برای ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها   را نداشتند؛ مخصوصاً اینکه در طرف مقابل ایشان، می بایست عایشه ای را علم می کردند که نه تنها دارای هیچ کدام از این امتیازات نبود، بلکه بر عکس، مطاعن بسیاری هم داشت. پس از یک طرف می بایست فضائل ام المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها  را حذف می¬کردند و از طرف دیگر با جعل روایت و تحریف تاریخ، ایشان را به گونه ای معرفی مینمودند که عایشه بتواند در مقابل ایشان قد علم کرده و سرفرازی کند.


چنانکه گذشت این کار شگرد آنان بود، قبلاً نیز برای جا انداختن خلافت خلفای سه گانه و توجیه انتساب آنان به رسول خدا  صلی الله علیه و آله  به عنوان خلیفه الرسول در نزد مردم و بستن دهان عوام در برابر اشتباهات و اعمال خلاف دین و شرع فاحش آنان، دست به جعل روایات و حکایات تاریخی زدند که به واسطه آن رسول اکرم اسلام  صلی الله علیه و آله  را نعوذبالله – به عنوان مسلمانی بی قید و بند و متمایل به لهو و لعب معرفی کردند تا اگر فردی به خلفا خرده گرفت که چرا نبیذ می نوشد و یا چرا آشنا به احکام دین نیستند و یا چرا هر روز حکمی از احکام الهی را عوض می کنند و یا حکم تازه ای جعل میکنند و یا چرا دستوری به قتل بی گناهان میدهند و یا منافقان طرد شده در زمان رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را به نزد خود راه می دهند و به آنان منصب و مقام می دهند و در عوض، یاران و صحابه واقعی ایشان را طرد وتبعید میکنند و یا دستور قتل ایشان را صادر می کنند، در جواب، پیامبری را معرفی کنند که به مراتب از خلفایش پر اشتباه¬تر و به دنیا متمایل تر است؛ پیامبری که نه تنها مصداق «لا ینطق عن الهوی» نیست، بلکه دائماً در تصمیم گیری ها غلط عمل می کند و برای موضعگیری ها و برخوردهای خود در برابر افراد، اعتباری قائل نیست و دائماً میگوید من به فردی مانند شما هستم که ممکن است در جذب و یا طرد افراد و قضاوت درباره آنان اشتباه کرده باشم.


آنان اینگونه پیامبری را به اتباع خودشان معرفی کرده¬اند، اما حاشا وکلا اگر نبود آیات قرآن و اگر نبود روایات وارده از ائمه اطهار در تبیین مقام و شخصیت رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  و برای شناخت ایشان فقط به تعاریف دشمنان درجه یک ایشان، یعنی کفار قریش و یهودیان ساکن در مدینه و مسیحیان نجران و دیگر دشمنان ایشان اکتفاء میشد، در شناخت عظمت وجودی ایشان و مبرا بودن ساحت مقدسشان از بافتههای منافقان کفایت میکرد.
پس ملاحظه میکنید که این روش، یعنی پایین آوردن مقام بزرگان دین در انظار مردم برای رسیدن به اهداف شوم و پلیدی که در دستور کار خود داشتند، شگرد آنان بود؛ شگردی که به واسطه آن فقط خدا    می¬داند چقدر مردم را از وصول به حقیقت دور و به سمت آنان جذب نمود.

 


بیوه بودن ام المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها  مردود است


نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنین در هنگام ازدواج با رسول خدا  صلی الله علیه و آله  و همچنین بیوه بودن ایشان نیز از نتایج همین شگرد منافقین است. اما این تهمت ناروا با واقعیت زندگی ام المؤمنین سلام الله علیها  فاصله بسیاری دارد. زیرا اولاً این نسبت با عقاید مذهب حقه ناسازگاری و منافات دارد و ثانیاً از لحاظ تاریخی نیز فاقد وجاهت و اعتبار کافی می باشد که در ادامه به تفصیل این دو مورد می-پردازیم:


مورد اول: ناسازگاری با مبانی اعتقادی مکتب تشیع
یکی از ضروریات اعتقادی مذهب حقه جعفری علیه و علی آبائه السلام عصمت نبی اکرم اسلام  صلی الله علیه و آله  و اهل بیت ایشان، یعنی حضرت زهرا  سلام الله علیها   و ائمه هدی علیهم السلام می-باشد. معنای اولیه ای که از این کلمه در ذهن وارد می¬شود، دوری از گناه و اشتباه و فکر آن می باشد که اگر چه معنایی درست و مطابق با موازین اعتقادی است، اما در برگیرنده تمام مفهوم آن نمی باشد. کاملترین معنای عصمت در قرآن مجید، در آیه تطهیر وارد شده است.  خداوند در این آیه اهل بیت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را مبرا از هرگونه ناپاکی و پلیدی و دارای مقام تطهیر دائمی معرفی کرده است.


عصمت از گناه و فکر گناه و عصمت از اشتباه، در برگیرنده یک قسمت از معنای آیه تطهیر می باشد، اما این آیه نوعی دیگر از عصمت را نیز متوجه این بزرگواران می¬کند که اغلب در بیان معنای عصمت به دست فراموشی سپرده می شود که عبارت است از دوری هرگونه ناپاکی. این ناپاکی دارای مصادیق بسیاری        می باشد که یکی از آن مصادیق، آلودگی آباء و اجداد معصومینعلیهم السلام به انجاس زمان جاهلیت می باشد که در این آیه به طور کلی این مساله نفی شده است. مؤیّد ما در این مدعی عباراتی است که در غالب زیارت نامه¬های وارده از معصومین علیهم السلام آمده که فرموده اند: « کنت نوراً فی اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها ؛ یعنی شما نوری بودید در صلبهای مردان بلند مرتبه و در رحم های زنان پاک که جاهلیت، شما را با آلودگی های خود نیالود.» 
حال اگر کسی معتقد باشد که یکی از اجداد پدری یا مادری این بزرگواران عاری از طهارت و آلوده به انجاس جاهلیت باشد در مسیر انکار این اصل ضروری دین قرار گرفته و از دایره دین خارج می¬شود. با بیان این مقدمه، دیگر وجه ناسازگاری بیوه بودن ام المؤمنین  سلام الله علیها  واضح و آشکار می¬شود. زیرا بنابر آنچه در تواریخ محرّف در مورد ایشان وارد شده، ام المؤمنین سلام الله علیها  قبل از ازدواج با رسول خدا  صلی الله علیه و آله  با دو کافر بت پرست به نام های عتیق بن عائذ مخزومی و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند که این درست بر خلاف مبانی اعتقادی شیعه است.


زیرا ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست، ایشان را از دایره طهارت خارج کرده و قابلیت مادری برای حضرت زهرا سلام الله علیها  و ائمه هدی علیهم السلام را از ایشان سلب می¬کند؛ به علت آنکه حضرت زهرا  سلام الله علیها  و ائمه هدی علیهم السلام از مصادیق آیه تطهیر می¬باشند و می¬بایست از هرگونه ناپاکی مبرا باشند که یکی از آن ناپاکی ها، آلودگی پدران و مادران ایشان به آلودگی های جاهلیت می باشد

#موحد_بودن_خدیجه
مضافاً این که ام المؤمنین  سلام الله علیها  موحد و تابع شریعت عیسوی بوده اند. طبق شریعت¬های توحیدی ازدواج موحد با کافر و مشرک حرام می¬باشد و اگر بر خلاف دستور دین چنین ازدواجی صورت بگیرد باطل محسوب می¬شود. با این حساب ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها  با عتیق و ابوهاله که دو کافر بت پرست بوده¬اند از لحاظ دینی حرام و در صورت وقوع آن، این نه ازدواج شرعی، بلکه امری غیر شرعی محسوب می¬شده است که این خود، نافی پاکی و طهارت می¬باشد.


حال در اینجا افرادی که با توجه به تاریخ محرف، ازدواج های ام المؤمنین  سلام الله علیها  با عتیق و ابوهاله را مورد تایید قرار می¬دهند، مقابل دو قضیه متناقض قرار می¬گیرند؛ اول ادعای تاریخ مبنی بر ازدواج ام المؤمنین  سلام الله علیها  با دو کافر که با قبول آن می¬بایست معتقد به خروج ایشان از طهارت و عدم قابلیت برای مادری معصومین علیهم السلام باشند، حال آنکه ایشان در واقع مادر این بزرگواران می¬باشند. و دوم اصل اعتقادی عصمت برای معصومین علیهم السلام که به واسطه آن می¬بایست معتقد به پاکی پدران و مادران ایشان باشند. بنابراین با قبول قضیه اول، اصل اعتقادی عصمت که از ضروریات دین است، زیر پا گذارده می¬شود و با قبول اصل عصمت، مساله تاریخی ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست محال به نظر می¬آید.
آنچه در این دو مسأله متناقض برای ما روشن است این است که اولاً ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست مسئله¬ای صرفاً تاریخی است که به خودی خود دارای هیچگونه اعتبار و حجیت شرعی نمی¬باشد؛ یعنی نه در کتاب خدا و نه در سنت نبی اکرم و ائمه هدی صلوات الله علیهم اجمعین برای آن مویدی یافت        نمی¬شود که به واسطه آن دارای اعتبار و حجیت بشود؛ خصوصاً این¬که تاریخ صدر اسلام مملو از تحریف است که باتوجه به این مطلب، دیگر هیچ وجه عقلایی برای اتکاء به آن تاریخ محرّف یافت نمی¬شود.


ثانیاً طهارت آباء و اجداد معصومین علیهم السلام اصل ضروری دین می¬باشد که اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دین می گردد. پس با این حساب در مواجهه این دو قضیه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع می¬شود، اصل اعتقادی و آنچه طرد می گردد، مسائل تاریخی متناقض با آن می باشد و این  – نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در هنگام مطالعه و تحقیق تاریخ صدر اسلام – تنها راه فهم تحریفات وارد شده در تاریخ محرّف و فرار از انحرافات عقیدتی می باشد زیرا هدف دشمنان دین در مساله تحریف تاریخ، جز منحرف کردن مخاطبان آن از اصول عقیدتی ودور نگه داشتن آنان از حقیقت زندگی اولیای دین نبوده است که با نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در حین مطالعه و تحقیق آن ، این تلاش آنان ناکار آمد می¬گردد

 

#همسران_خدیجه

مورد دوم: این مسئله از لحاظ تاریخی دارای اعتبار کافی نمی باشد
اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنین  سلام الله علیها  با دو کافر در زمان جاهلیت، مغایر با اصول اعتقادی دین مبین اسلام است و هیچ تردیدی در بطلان آن نباید داشت، اما اشاره به این مطلب نیز زیباست که منابع   اولیه¬ای که این ادعا از آنان صادر گردیده، تمامی برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم می¬توان گفت که در هیچ یک از کتب روایی و تاریخی شیعه ردپایی از این ادعا یافت نمی¬شود که این خود جای تأمل بسیار دارد. زیرا اگر شخصی به کتب تاریخی و روایی اهل تسنن اندک مراجعه¬ای داشته باشد متوجه می¬شود که این کتابها دارای موارد متضاد و متناقض بسیاری هستند که اعتبار آنان نه فقط از طریق شیعه، بلکه از طرف علمای اهل تسنن نیز مورد خدشه می باشد؛ به عنوان مثال در بین آن همه کتب روایی اهل تسنن، کتب صحاح از اعبتار خاصی برخوردار است و در بین همه کتب صحاح، صحیح بخاری بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتی که اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هیچ کتابی را به اندازه صحیح بخاری مورد توجه قرار نمی¬دهند، ادعای گزافی نیست، اما با این حال کتب زیادی در تنقیح احادیث صحیح بخاری نوشته شده که بسیاری از احادیث آن را مورد خدشه قرار می-دهد. زیرا احادیث مصنوعه، جعلی و نیز نقل¬های تاریخی محرّف زیادی در این کتب وارد شده است که تعصب و عناد و دشمنی با اهل بیت نبی اکرم اسلام  صلی الله علیه و آله  را می توان از مهمترین ادله جعل و ورود این احادیث و نقل¬های تاریخی به این کتب دانست. حال با اوضاع وخیمی که در کتب روایی و تاریخی اهل تسنن دارد، دیگر روشن می¬شود که چرا نقل این مساله فقط از طریق اهل تسنن قابل تأمل می¬باشد. زیرا بانیان انحراف و غاصبان خلافت، برای اثبات موضع خود در بین مردم دست به جعل و تحریف دین و تاریخ دین زدند که نتیجه آن را امروز     می¬توان در کتب روایی و تاریخی بقایای آنان، یعنی اهل تسنن مشاهده نمود.

 

#مظلومیت_خدیجه

البته ممکن است این اشکال مطرح شود که این مساله در برخی از کتب روایی وتاریخی شیعه نیز وارد شده که در جواب باید گفت:
اولاً نقل¬های وارده در کتب روایی و تاریخی شیعه در این باره نیز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار می¬باشد.


ثانیاً : بزرگان علما شیعه همانند سید مرتضی، شیخ طوسی،ابوالقاسم کوفی  و همچنین احمد بکری و بلاذری از علماء اهل تسنن در تصانیف خود زیر بار این مسأله نرفته¬اند و عذراء بودن (باکره بودن) ام المؤمنین سلام الله علیها  در حین ازدواج با نبی اکرم اسلام  صلی الله علیه و آله  را مورد تاکید قرار داده-اند.  و چنانچه گفته شد، غواص دریای روایات اهل بیت علیهم السلام مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه در کتاب شریف بحارالانوار با ذکر روایتی سن ازدواج خدیجه کبری با رسول اکرم اسلام صلی الله علیه و آله را 28 سال بیان کرده است


آری! غاصبان به خیال خود می پنداشتند که می توانند با طرح این گونه مسائل عایشه را در نظر مردم محبوب واقعی رسول خدا  صلی الله علیه و آله  ام المؤمنین  سلام الله علیها  را تنها بیوه زنی جلوه دهند؛ حال آنکه مبانی اعتقادی شیعی این خیال آنان را باطل و پیروان واقعی مکتب اهل بیت علیهم السلام را از خطر این گونه انحرافات بیمه نموده است.


آنچه در خاتمه از بحث ذکر آن ضروری به نظر می رسد آن است که چرا عایشه در میان تمامی زنان رسول خدا  صلی الله علیه و آله  آن¬قدر برای منافقان با ارزش است که به خاطر مطرح کردن او، آن همه سعی و تلاش می¬کنند و در تاریخ دست می برند و روایت جعل می کنند و ...؟ به راستی چه سری در این میان است؟



برای بیان علت این امر باید برگشتی داشته باشیم به اساس شکل گرفتن دسته منافقین در میان اصحاب رسول خدا  صلی الله علیه و آله.
منافقان بعد از انتخاب امیرالمؤمنین علیه السلام  به عنوان خلیفه رسول خدا و جانشین ایشان از طرف خداوند و ابلاغ آن به وسیله رسول خدا  صلی الله علیه و آله  در هز رمان ممکن (که مشهورترین آن در روز عید غدیر خم  می¬باشد)، برای جلوگیری از رسیدن ایشان به جانشینی رسول خدا  صلی الله علیه و آله  عده ای که دو یژگی داشتند را گرد خود جمع کردند و به وسیله کمک و همراهی آنان قبل از شهادت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  چگونگی غضب خلافت امیرالمومنان علیه السلام  را طرح ریزی کرده و بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله  آن را مو به مو اجرا در آوردند.. ویژگی این افراد اولاً : بغض نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام  و دشمنی با ایشان . ثانیاً : عدم ایمان واقعی به رسالت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  بود
در اینجا به داستان افشای اسرار صحیفه ملعونه می پردازیم تا واقعیت و مطلب بیشتر روشن گردد.


... حضرت علی  علیه السلام  فرمود: آیا کسی از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور داشته باشد؟


عمر گفت: خلیفه پیامبر راست می¬گوید من هم از پیامبر شنیدم همانطور که ابوبکر گفت: ابوعبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل گفتند: راست می¬گوید ما این مطلب را از  پیامبر شنیدیم.


حضرت علی  علیه السلام  فرمود: وفا کردید به صحیفه ملعونه ای  که در کعبه بر آن هم پیمان شدید که: «اگر خداوند محمد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید
ابوبکر گفت: از کجا این مطلب را دانستی؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم!


حضرت فرمود: ای زبیر و تو ای سلمان و تو ای اباذر و تو ای مقداد، شما را به خدا و به اسلام ، می-پرسم آیا از پیامبر  علیه السلام  نشنیدید که در حضور شما می فرمود: «فلانی و فلانی- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشته ای نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر کاری که کرده اند قسم ها خوردهاند که اگر من کشته شوم یا بمیرم...»؟


آنان گفتند: آری ما از پیامبر  علیه السلام  شنیدیم که این مطلب را به تو میفرمود که «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شده اند، و در بین خود قراردادی نوشتهاند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو، ای علی متحد شوند و این خلافت را از تو بگیرند». تو گفتی: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله، هرگاه چنین شد دستور میدهی چه کنم؟


فرمود: اگر یارانی بر علیه آنان یافتی با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانی نیافتی بیعت کن و خون خود را حفظ نما.


علی  علیه السلام  فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا می¬نمودند در راه خدا با شما جهاد می¬کردم. ولی به خدا قسم بدانید که احدی از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد.  


لذا به جرأت می توان گفت که اساس سقیفه و شکل¬گیری حکومتهای غاصبانه بعد از رسول خدا  صلی الله علیه و آله   چیزی جز این دو مورد نبود؛ یعنی غاصبان و صاحبان حکومتهای غاصبانه و اطرافیان آنان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله  هم دشمنی عمیقی با امیرمومنان علیه السلام  داشتند و هم ایمان واقعی به رسالت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  نداشتند. این مساله آن قدر در کلام و گفتار و کردار ایشان واضح است که احتیاج به ارائه دلیل و مدرک در این زمنیه نمی¬باشد.


حال که اساس سقیفه و غصب خلافت و تغییر مسیر اسلام و منحرف شدن آن از مسیر اصلی با این تفکر شکل گرفته بسیار طبیعی است که معیار نزدیکی به آنان و محبوب شدن در نزد آنان و همچنین دوری از آنان و طرد شدن از نرد آنان نیز همین تفکر و همین دو ویژگی باشد؛ یعنی هر کس که این دو ویژگی بیشتر در وجود او باشد؛ اگر چه مطرود نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله  باشد، محبوب درگاه غاصبان خواهد بود؛ مانند بنی¬امیه که مطرود رسول خدا  صلی الله علیه و آله  بودند، اما محبوب درگاه خلیفه¬ی دوم شدند و یا مروان که مطرود رسول خدا صلی الله علیه و آله  بود و محبوب درگاه عثمان شد. همچنین رسول خدا  صلی الله علیه و آله  از خالد بن ولید برائت جستند.  اما در درگاه ابوبکر صاحب مقام و جلالت گردید، به گونه¬ای که در یک روز عده زیادی از مسلمین و صحابه رسول خدا را قتل عام کرد و با زن مالک بن نویره رئیس آنان زنا کرد و به خاطر این عمل از طرف ابوبکر تشویق هم شد


در مقابل ، هر کس از این دو ویژگی مبرا بوده و حب امیرالمؤمنین علیه السلام  را در دل می¬داشته، هر چند هم نزد رسول خدا  صلی الله علیه و آله  دارای مقام و ارزش و احترام بوده، در نزد غاصبان خلافت مطرود، خارجی و گاهی واجب القتل به حساب میآید که سلمان، ابوذر، مقداد، مالک بن نویره و دیگر صحابی امیرالمؤمنین  علیه السلام  از همین موارد هستند که یا تبعید شدند و یا به قتل رسیدند.


حال با توجه به این معیار، مشخص می¬شود که چرا در میان زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله  هیچ کدام به اندازه عایشه برای منافقان دارای ارزش و قیمتی نمی باشند؛ زیرا در دشمنی با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله   گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. همو که بارها به خاطر دشمنی با خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله  اشک حضرت فاطمه زهرا  سلام الله علیها  را جاری کرده بود و همو بود که بارها با توهین به امیرمومنان علیه السلام  اسباب اذیت و آزار رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را فراهم کرده بود و همو بود که جاسوس و از تمامی لحظه لحظه خانه رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را برای پدرش (ابوبکر) گزارش می داد که درست به خاطر همین کار خود مورد خشم پیامبر اسلام  صلی الله علیه و آله  واقع شد.


شما قضاوت کنید که چقدر این زن مورد توجه منافقین بود؟! کسی که بیش از 9 سال در خانه رسول خدا بود به واسطه او آنچه توانستند روایت جعل کردند و در دین خدا بدعت وارد کردند. درست به همین خاطر است که در کتب آنان ام المؤمنین قرین به نام عایشه شده و از دیگر زنان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله   حتی از حفصه هم که در بغض اهل بیت علیهم السلام کم از عایشه ندراد کمتر نام برده شده است زیرا برای مسلمانان عوام و صاحبان کفر و نفاق، بهتر از او مادری یافت نمی شود تا دلسوزانه و مادرانه برای آنان در تمامی شئون دین از احکام گرفته تا اعتقادات و از تاریخ گرفته تا سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله  روایت جعل کند و بدعت وارد دین کند، با توجه به این مسأله است که ارزش واقعی کلام معصومینعلیهم السلام مشخص می¬شود که همیشه شیعیان را متوجه دسیسه¬های ایشان می-نمودند و بر این مسأله تاکید داشتند که رشد و پیشرفت در جهت خلاف عملکرد اینان می¬باشد.



#حمایت_مالی_اسلام

اسلام با حمایت مالی چه کسی پیشرفت کرد؟

یکی دیگر از تحریفاتی که منافقین در تاریخ صدر اسلام وارد کرده اند جریان ثروت ابوبکر و کمک¬های مالی او در جهت پیشرفت اسلام می¬باشد. منافقین با این کار دو هدف اساسی را دنبال می¬کردند: اول آنکه بدین وسیله فضیلتی برای او بتراشند  و او را در راه پیشرفت اسلام فردی مؤثر و صاحب خدمات ارزشمند معرفی کنند. و دوم آنکه کار خدمات ام المؤمنین  سلام الله علیها  در جهت پیشرفت اسلام را منکر شده و یا بر آن سرپوش گذارند.


اما این ادعا به دلائل متعددی، بی اساس است و جزء تحریفات تاریخی محسوب می¬شود:
دلیل اول: ابوبکر فرزند ابی قحافه از طایفه تیم، یکی از طوائف قبیله قریش می¬باشد. پدرش ابی قحافه در جوانی صیاد بوده و از راه شکار پرندگان و فروش آنان زندگی خود را می¬گذرانده.  وی در سن پیری نابینا شد و چون ابوبکر توانایی مالی برای نگهداری از وی و رسیدگی به امور معیشتی او را نداشت، لاجرم برای به دست آوردن قوت روزانه خود به خدمت عبدالله بن جدعان  که یکی از اشراف مکه بود در آمد و بر سر سفره او می¬ایستاد و مردم را برای خوردن غذا دعوت می¬کرد و بدین واسطه از عبدالله بن جدعان به اندازه قوت لایموت خود مزد می¬گرفت؛  این در حالی بود که خود ابوبکر نیز وضعیتش بهتر از ابوقحافه نبود. زیرا تا قبل از اسلام، معلم مدرسه¬های یهودیان بود و به واسطه تعلیم فرزندان آنان حقوقی را از ایشان       می¬گرفت و گذران امور می¬کرد و بعد از اسلام نیز به خیاطی روی آورد و حاصل دست این کار را به مسجدالحرام می¬آورد و در آنجا دستاری پهن می¬کرد و به تجاری که به آنجا می¬آمدند، می¬فروخت.  این وضعیت مالی ابوبکر در مکه بود. اما در مدینه هم وضعیتی بهتر از این نداشت. زیرا به شهادت اهل تسنن وی در مدینه برای معاش و تهیه خانه محتاج به کمک انصار بود.


حال، چگونه شخصی با این اوضاع اسفناک مالی، اسلام را از ثروت خود مستغنی می¬کند و با نثار مال، خدمات ارزشمندی در جهت پیشبرد آن انجام می¬دهد؟! سئوالی است که مدعیان آن می¬بایست جواب آن را بدهند.
در حالی که خود اهل تسنن روایت زیادی در کتاب¬هایشان مبنی بر فقر مالی ابوبکر در زمان حضور وی در مدینه و همچنین طریقه گذران زندگی وی در مکه آورده¬اند، دیگر چه جای شک و شبهه ای در دروغ بودن این ادعا باقی می¬ماند؟


در کتاب الجمع بین الصحیحین از ابوهریره وارد شده است که:
وقتی رسول خدا  صلی الله علیه و آله  از منزل خارج شدند، ناگهان چشم مبارک ایشان به عمر و ابابکر افتاد و به آنان فرمودند: چه چیزی در این وقت شما را از خانه بیرون آورده است؟ آنان در جواب گفتند: گرسنگی
این روایت در کتب روایی خود اهل تسنن وارد شده است. حال اگر فردی منصف به این روایت و امثال آن بنگرد و همچنین به بافته¬های منافقان در راه اثبات ثروت و تمکن مالی برای ابوبکر نیز توجه کند که از هر راه ممکن سعی در اثبات آن را داشته اند، دیگر هیچ شکی در دروغ بودن ادعاهای منافقان باقی نمی-ماند.


البته فقط اثبات تمکن مالی ابوبکر نیست که مدعیان خدمات مالی وی به اسلام را دچار مشکل کرده است، بلکه سئوال دیگری نیز در اینجا مطرح است که بر فرض اثبات ثروتمندی وی، باز هم از طرف آنان بی جواب می¬ماند و آن اینکه این کمک¬های مالی ابوبکر در چه زمانی و در چه جهتی صرف شد و کدام گروه از کار مسلمین با این کمک¬ها باز شد و چه آثار و نتایجی را در بر داشت؛ به عنوان مثال، هرگاه صحبت از ثروت بی¬حد و حصر ام¬المؤمنین خدیجه کبری  سلام الله علیها  و نثار کردن آن در راه پیشرفت اسلام صحبتی به میان می¬آید، یکی از نتایجی که برای آن ذکر می¬شود تاثیر آن در واقع گرفتاری¬های سه سال حضور رسول خدا  صلی الله علیه و آله  عده زیادی از افراد خانواده و اصحاب ایشان در شعب ابی طالب می¬باشد. زیرا در طول این سه سال، ایشان و همراهانشان با تحریم همه جانبه کفار مکه مواجه بودند و با سختی و عسرت زندگی را در آن مکان می¬گذراندند و فقط دارایی ام المؤمنین سلام الله علیها  بود که در آن ایام گره از مشکلات مادی ایشان می¬گشود و ادامه حیات در آن مکان را برای ایشان میسر می¬کرد.

#ثروت_ابی_بکر
اما ثروت ابیبکر در چه زمانی و در چه جا و مکانی مصروف پیشرفت اسلام شد؟ در مکه یا در مدینه؟ در چه برهه¬ای از زمان؟ آیا در مکه با وجود ثروت مثال زدنی ام¬المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها   که اشراف قریش برای تجارت خود دست نیاز به درگاهش دراز می¬کردند رسول خدا به واسطه غنائم به دست آمده از جنگ با کفار، اسلام و پیامبر بزرگوار آن را مستغنی از هرگونه احیتاجات مالی نمود؟ در کدام برهه از زمان   کمک¬های مالی ابوبکر به فریاد اسلام رسید و کدام مشکل را حل کرد؟ مدعیان این گونه اکاذیب باید جواب¬گوی این سئوال باشند؟ اما تاکنون پاسخی به این سئوالات داده نشده است.
دلیل دوم: یکی از آیات قرآن مجید که در واقع حکم محک بزرگی برای شناسایی ایمان مسلمانان حاضر در مدینه و همچنین مشخص شدن معرفت و عشق و علاقه آنان به رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را دارد، آیه «نجوی»     می¬باشد. خداوند در این آیه شرطی را برای ملاقات با رسول خدا  صلی الله علیه و آله  پیش روی مسلمین قرار می¬دهد که هر کس مایل به ملاقات با ایشان است می¬بایست قبل از ملاقات صدقه بدهد.  قبل از نزول این آیه، صحابه رسول خدا  صلی الله علیه و آله  وقت و بی وقت به خدمت ایشان می¬رسیدند و حتی گاهی با مراجعه¬های مکرر و بی مورد خود موجبات اذیت ایشان را فراهم می-کردند، اما با نزول این آیه دیگر هیچ یک از ایشان به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله  نرسیدند. زیرا حاضر نبودند برای رسیدن به حضور اشرف کائنات،رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  پولی را خرج نموده و صدقه بدهند. تنها به شهادت روایات وارده در کتب روائی شیعه و اهل تسنن، فقط امیرالمؤمنین سلام الله ملائکته و رسله و جمیع خلقه هر روز صدقه می¬دادند و به حضور ایشان       می-رسیدندno



البته قابل ذکر است که این آیه بعد از مدت کوتاهی نسخ شد و ثمره¬ای که از آن به جای ماند این بود که بر عالمیان مشخص شد که رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  تنها یک عاشق، یک یاور و یک ناصر در راه ابلاغ رسالت خویش دارد و آن هم کسی نیست جز علی مرتضی  علیه السلام  ؛ همان بزرگواری که در سخت¬ترین شرایط حامی و پشتیبان رسول خدا صلی الله علیه و آله  بوده و فقط با نصرت او بود که نهال نوپای دین، بارور شد و از خطر نابودی نجات یافت.


دلیل دوم: ما در رد کمک مالی ابوبکر، درست همین آیه و جریانات بعد از نزول این آیه می¬باشد. زیرا اگر فرض کنیم ابی بکر اموال خود را نثار اسلام و پیشرفت آن کرده باشد، پس می¬بایست در این زمان هم که رسیدن به خدمت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  احتیاج به صرف مال و صدقه دادن دارد، وی را از اولین کسانی ببینیم که با دادن صدقه به خدمت ایشان می¬رسیده و تا زمان نسخ این آیه بر آن مداومت داشته است. زیرا کسی که آن¬قدر شجاعت و از خودگذشتگی دارد که در مکه در زمان غربت اسلام و غلبه کفر ثروت هنگفتی را خرج اسلام و مسلمین کند ، به طور حتم می¬بایست در مدینه و در زمان قدرت گرفتن اسلام و مسلمین نیز دست از دست و دلبازی برنداشته و برای رسیدن به خدمت نبی مکرم اسلام  صلی الله علیه و آله  صدقه بدهد نه اینکه به خاطر نزول این آیه قید ملاقات با ایشان را بزند.


البته ممکن است مدعیان این مطلب در جواب بگویند که ابی بکر در مدینه فقیر بوده و قدرت بر دادن صدقه برای رسیدن خدمت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  را نداشته که در جواب آنان باید گفت که اولاً فقر در مدینه مختص به او نبوده بلکه اکثر مهاجرین در آن روز فقیر بوده¬اند و در همان شرایط نیز این آیه نازل شد و ثانیاً به شهادت روایات، امیرالمؤمنین علیه السلام  نیز در آن ایام دستشان از دارایی مالی خالی بوده و برای رسیدن به خدمت رسول خدا  صلی الله علیه و آله  قرض می¬گرفتند و صدقه می-دادند و به خدمت ایشان می¬رسیدند.


دلیل سوم: خداوند در قرآن مجید در موارد متعددی از افرادی که به خاطر اسلام از جان ومال خود مایه گذاشته¬اند و برای پیشرفت آن از هیچ کمکی دریغ نکرده¬اند، یاد کرده است؛ مثلا برای تقدیر از کمک¬های بی دریغ مالی ام المؤمنین خدیجه  سلام الله علیها  در سوره «الضحی» در آیه «ووجدک عائلاً فاغنی» از ثروت ایشان و بی¬نیازی رسول خدا  صلی الله علیه و آله  به واسطه آن ثروت یاد می¬کند.  و یا مثلاً خداوند به خاطر تقدیر از امیرالمؤمنین  علیه السلام  که در نماز انگشتری را به فقیر صدقه داده بودند، آیه «انما ولیکم الله و رسوله والذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون» را نازل کرد. امثال این آیات در قرآن مجید بسیار است.

#اصلا_ابی_بکر_مالی_هم_داشته

حال سوال اینجاست که اگر واقعاً ابوبکر صاحب اموال و دارایی بسیاری بوده و آن را در راه اسلام خرج نموده، به گونه¬ای که این نثار مال سبب در پیشرفت اسلام گردیده، پس چرا خداوند در قرآن مجید از آن یاد نکرده و آیه¬ای در تقدیر از این عمل وی نازل نشده است؟ این هم از آن دست سئوالهایی است که منافقین می¬بایست جواب گوی آن باشند.


همان¬گونه که در روایت شریف نبوی وارد شده است که ایشان فرمودند: «اسلام با غربت و تنهایی آغاز گردید» در بدو امر بعثت رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  هیچ یک از متنفذین مکه و اشراف و بزرگان آن حاضر به قبول اسلام و کمک و همراهی رسول خدا  صلی الله علیه و آله  نشدند و همواره سعی در جلوگیری از ترویج آن در میان مردم می¬نمودند و تنها در میان بزرگان قریش ، دو عموی گرامی ایشان ، یعنی حضرت ابی طالب و حضرت حمزه سیدالشهداء  علیهما السلام  و همچنین حضرت خدیجه کبری  سلام الله علیها  در تمامی لحظات تبلیغ در کنار ایشان بوده و یاور و حامی و پشتیبان ایشان در این امر بودند. البته قابل ذکر است که هر سه این بزرگواران در قبل از بعثت ایشان به رسالت آن بزرگوار معتقد بودند و سالیان درازی منتظر بعثت ایشان بودند و با ابلاغ رسالت به ایشان از جانب خداوند، بی درنگ ایمان خود به ایشان را اعلام داشتند.


رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  به غیر از این بزرگواران در میان بزرگان مکه ، هیچ یاور دیگری نداشت و اشراف مکه، مانند ابوسفیان، ابوجهل و ابولهب و ... سعی در سنگ اندازی و کند کردن مسیر تبلیغ دین می¬نمودند و این کار آنان به صورت های گوناگونی بروز می¬یافت؛ گاهی تصمیم بر ترور ایشان می¬گرفتند و گاهی مسلمانان و پیروان ایشان که در آن ایام بیشتر از خانواده¬های فقیر و تنگدست بودند را شکنجه و اذیت و آزار می¬کردند و زمانی هم با تحریم همه جانبه ایشان و جمیع پیروانشان اسباب هجرت ایشان را به شعب ابی طالب فراهم نمودند.


ایشان بعد از بعثت به مدینه سیزده سال در مکه به امر تبلیغ دین خدا مشغول بودند که لحظه لحظه آن با سختی¬ها و مرارت¬های زیادی همراه بود، اما وجود ذی جود ام المؤمنین خدیجه کبری  سلام الله علیها  در کنار ایشان و همچنین کمک¬های مالی ایشان در آن ایام به رسول خدا  صلی الله علیه و آله  و همچنین حمایت¬های بی دریغ دو عموی گرامی ایشان بود که حضور در مکه با آن شرائط سخت را برای ایشان میسر نمود، به گونه¬ای بعد از رحلت حضرت ابوطالب و ام المؤمنین  علیهما السلام  دیگر مکه برای ایشان جای امنی نبود وبه مدینه هجرت نمودند و چه خوب رسول گرامی اسلام  صلی الله علیه و آله  از زحمات ایشان تقدیر کرده¬اند، هنگامی که سبب پایداری و استقامت اسلام در مقابل آن¬ همه توطئه¬های کفار و منافقین را یکی دارایی خدیجه کبری  سلام الله علیها  و دیگر شمشیر امیرالمؤمنین  علیه السلام  بیان نمودند.


قال رسول الله  صلی الله علیه و آله : ما قام و لااستقام دینی الا بشیئین: مال خدیجه و سیف علی بن ابی طالب  علیه السلام». 


پاسخ به یک سئوال
روایات بر آنند که حضرت خدیجه  سلام الله علیها  پس از سیر آسمانی پیامبر، به حضرت فاطمه  سلام الله علیها  باردار شد و این بیان بر اساس آنچه در کتابهای حدیثی آمده در سالهای دوم یا سوم بعثت رخ داده است، گرچه برخی سالهای دیگری را گفته¬اند. با این بیان نتیجه این می¬شود که حضرت فاطمه زهرا  سلام الله علیها  افزون بر دو سال در شکم مادر بوده که این به طور قطع نادرست است و این پرسش طرح می¬شود که راه جمع میان این دو سخن چیست؟
پاسخ
ممکن است این مشکل را به یکی از دو صورت زیر حل نمود.


1      
 - ممکن است گفته شود سیر آسمانی پیامبر بیش از یکبار بوده است. همانگونه که در «کافی» نیز همین پاسخ آمده است
از اخبار استفاده می¬شود که معراج آن حضرت منحصر به یک مرتبه نبوده ، بلکه مکرر به معراج برده¬اند. در سفینه البحار از حضرت امام صادق  علیه السلام  نقل شده که فرمود: « عرج بالنبی الی السماء ماه و عشرین مره ما من مره الا و قد اوصی الله عزوجل فیها بالولایه لعلی و الائمه علیهم السلام اکثر مما اوصاه بالفرایض
یعنی برده شد پیغمبر اکرم به سوی آسمان¬ها یکصد و بیست مرتبه و نبود در هر مرتبه مگر اینکه خدا به او وصیت می¬کرد درباره¬ی دوستی حضرت علی و ائمه هدی علیهم السلام زیادتر از آنچه سفارش درباره فرائض می¬نمود


2     - این دیدگاه را بپذیریم که فاطمه  سلام الله علیها  در سال دوم یا سوم بعثت جهان را به نور ولادتش نورباران ساخت ... و این دیدگاه با نظریه¬ای که معراج از ماه¬های همین دو سال رخ داده است سازگار است.

 

برگرفته از کتاب الصحیح من سیرة النبی علامه مرتضی جعفر عاملی

 

 

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]
#خدیجه
#سیده_بطحا
#حضرت_خدیجه

 
خديجه بنت خويلد،بن اسد،بن عبدالعزي، بن قصي، بن كلاب، بن مرﺓ، بن كعب، بن لؤي، بن غالب، بن فهر[1]

پدر بزرگوارش «خويلد» قهرمان دلاوري بود كه در دفاع از حريم كعبه روز به ياد ماندني آفريد.

هنگامي كه «تُبَّع» پادشاه خود كامه يمن تصميم گرفت حجرالاسود را به يمن منتقل كند و در معبدي كه آنجا ساخته بود به كار گذارد، خويلد شمشير به دست گرفت و در برابر او مردانه جنگيد و ديگر شمشير زنان قريش به ياري او شتافتند و دشمن را با ذلت از حريم كعبه دور ساختند.[2]

پدربزرگش «اسد» از پيشگامان در پيمان جوانمردان مي باشد. اين پيمان به منظور احقاق حقوق و دفاع از مظلوم در خانه «عبدالله بن جدعان» برگزار شد، پيامبر اكرم(صلوات الله علیه و آله) در آن پيمان حضور فعال داشت و از آن به نيكي ياد مي كردند.[3] «اسد» از پيشگامان در اين پيمان بود كه در تاريخ به عنوان: «حلف الفضول» مشهور شده است.[4]

مادرش «فاطمه» بنت زائده، بن ﺃصمّ بن رواحه، بن حجر، بن عبد، بن معيص، بن عامر، بن لؤي، بن غالب بن فهر[5] بانويي با فضيلت، تابع آئين حنيفيت بود.[6]

روي اين بيان، حضرت خديجه(سلام الله علیها) از تيرة قريش مي باشد، از سوي پدر در نياي سوم و از سوي مادر در نياي هشتم با نسب پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) پيوند مي خورد.[7]




دانشنامه حضرت خدیجه سلام الله علیها
 
 
 
 

#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان