صفوه الصحیح من سیره‌النبی‌الاعظم صلی الله علیه و آله

اشارة

عنوان و نام پدیدآور : صفوه الصحیح من سیره‌النبی‌الاعظم صلی الله علیه و آله/ محقق السیدجعفرمرتضی العاملی.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، مرکز للطباعه و‌النشر، ۱۳-
مشخصات ظاهری : ج.1
وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری
یادداشت : عربی.
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق. -- سرگذشتنامه
موضوع : اسلام -- تاریخ -- از آغاز تا ۴۱ق.
رده بندی کنگره : BP۲۲/۹/ع۲ص۳ ۱۳۰۰ی
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۳
ص: 1

اشارة

ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
ص:12
ص:13
ص:14
ص:15
ص:16
ص: 17

مقدمه‌

تحقق اهداف و آرمان‌های یک سازمان، به علل و عوامل مختلفی بستگی دارد. در این میان، به گفته کارشناسان و صاحب نظران" مدیریت سازمانی" و نیز به گواهی" آموزه های وحیانی"،" عامل انسانی" اساسی‌ترین و محوری‌ترین نقش را در موفقیت و بالندگی سازمانی ایفا می‌کند. دیگر عوامل سازمانی در پرتو عامل انسانی و حول محور او، شکل گرفته و حرکت می‌کنند.
سیاست‌ها، برنامه‌ها، روش‌ها، ابزار و سخت‌افزارهای سازمان، تابعی از خواست و اراده نیروی انسانی و دانش و تدبیر او می‌باشد. بالطبع کمّ و کیف نتایج و خروجی‌های سازمان نیز مانند" ورودی‌ها" و" فرآیند"، متأثر از فعالیت و تدبیر نیروی انسانی است. بنابراین نیروی انسانی، افزون بر اینکه عامل موفقیت هر سازمانی است، شاخص و معیاری برای پیش‌بینی میزان موفقیت آن سازمان نیز محسوب می‌شود.
بی‌جهت نیست که دنیای مدرن با پی‌ریزی علومی همچون روان‌شناسی کار، جامعه‌شناسی مشاغل و مدیریت، بخش اعظمی از مباحث این علوم را به عامل انسانی اختصاص داده است. پیش‌تر از این نیز آموزه‌های وحیانی بر جایگاه و اهمیت نیروی انسانی و نقش محوری آن در رستگاری و موفقیت جمعی اشاره کرده و به مؤمنان و جامعه دینی اکیداً توصیه نموده که در واسپاری کارها و مسئولیت‌ها، به اهلیّت و صلاحیت نیروهای انسانی توجه کنند؛
إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً(1)
در آیات دیگر، این رویه را، تدبیر خداوند متعال در عالم تکوین و تشریع معرفی کرده است:
اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ‌(2)
قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لاینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌(3)


1- نساء: 58.
2- انعام: 124.
3- بقره: 124.

ص: 18
هدف و رسالت اساسی انبیای الهی نیز، تربیت و پرورش انسان ها بوده است:
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِکَ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یزَکِّیهِمْ‌
(1)
نهادها و مؤسسات دینی نیز برای تضمین موفقیت و دستیابی به اهداف و آرمان‌های سازمان، باید بر مبنای آموزه‌های وحیانی و یافته‌های بشری، جذب و گزینش نیروهای کارآمد و تعلیم و تربیت آنان را در اولویت مأموریت‌های خود قرار دهند.
در همین راستا،" حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت" پس از فراغت از طراحی و اجرای فرآیند جذب و گزینش،" آموزش و ارتقای سطح علمی و فرهنگی نیروی انسانی به ویژه روحانیون" را در کانون برنامه‌های ستادی خود قرار داد و دوره‌های آموزش بدو خدمت، ضمن خدمت و تکمیلی را راه‌اندازی نمود. از آنجا که تدوین متون آموزشی کاربردی متناسب با واحدها و سرفصل‌های مصوب، از مراحل و عناصر اصلی و اساسی دوره‌های آموزشی محسوب می‌شود، به طور همزمان گردونه تدوین متون آموزشی نیز به حرکت درآمد. نکته حائز اهمیت این که متون آموزشی پس از تدوین توسط گروه‌های علمی و تخصصی معاونت امور روحانیون و ارزیابی ناظران محتوایی، به صورت" درسنامه" برای حداقل یک ترم، به طور آزمایشی تدریس می‌شود، تا پس از نظرسنجی و گردآوری نقطه نظرات مدرّسان و دانش‌پژوهان، به رفع و اصلاح کاستی‌های احتمالی اقدام شود و برای آموزش در دوره‌های بعد، تدوین نهایی شود.
نوشتار حاضر، از جمله همین متون آموزشی است که توسط" گروه علمی و تخصصی تاریخ اسلام" تهیه و تنظیم و در قالب" درسنامه" منتشر شده و در اختیار شرکت‌کنندگان دوره‌های آموزشی روحانیون قرار می‌گیرد. فرصت را مغتنم شمرده و از تدابیر و تلاش‌های ارزشمند گروه علمی و تخصصی تاریخ اسلام به ویژه محقق و مؤلف گرانمایه جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای علی رفیعی قوچانی تقدیر و سپاس به عمل می‌آید.
انتظار می‌رود که مدرسان و دانش‌پژوهان محترم پس از طی دوره، نقطه نظرات اصلاحی خود را پیرامون متن، محتوا، منابع و دیگر بخش‌های درسنامه، جهت رفع و اصلاح نواقص و اشکالات احتمالی به کمیته تدوین ارایه نمایند.
معاونت امور روحانیون
کمیته تدوین متون آموزشی
بهار 1388


1- همان: 129.

ص: 19

المقدمة

ألحمدلله ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی محمّدٍ خاتم النّبیّین، و علی آله الطّاهرین المنتجبین، الّذین أذهب الله الرّجس عنهم و طَهّرهم تطهیراً.
الکتاب الّذی بین یدیک أیُّها القارئ و الدّارس الکریم هو تلخیص للکتاب القَیّم «الصّحیح من سیرة النّبیّ الأعظم (ص)»، تألیف العالم الجلیل، المحقّق المدقّق فی تاریخ الإسلام، العلّامة السّیّد جعفر مرتضی العاملی حفظه الله تعالی.
کتب هذا الکتاب القیّم «الصحیح من سیرة النّبیّ الأعظم (ص)» فی 35 مجلّداً، و هو أفضل و أکثر ما أُلّف فی عالم التّشیّع تفصیلًا و دراسةً بطریقةٍ علمیّة نقدیّة فی التّاریخ النّبوی و سیرة النّبیّ الأعظم (ص).
تبلورت فکرة تألیف کتاب جامع فی السّیرة النّبویّة فی ذهن الأستاذ العلّامة العاملی قبل الثّورة الإسلامیّة، و فی وقت کان فیه العلّامة مشغولًا بتدریس تاریخ الإسلام فی إحدی مدارس الحوزة العلمیّة بقم المقدّسة، و بعد انتصار الثّورة الإسلامیّة أینعت ثمار هذه الفکرة، فشرع السّیّد العلّامة بالتّألیف.
تمّ تألیف کتاب «الصّحیح» فی عدّة مراحل، و علی مدی 25 سنة، خرج منه أربعة مجلّدات عام (1361 ه. ش/ 1983 م)، فقامت بطبعها و نشرها مؤسّسة النّشر الإسلامی التّابعة لجماعة المدّرسین بقم المشرّفة.
و بعد مرور نحو عشر سنوات من بدایة التّألیف، تمّ الفراغ من عدد آخر من

ص: 20
المجلّدات، و بعد إعادة و تجدید النّظر فی المجموعة الأولی، تمّ طبع الکتاب فی عشرة مجلّدات.
و فی سنة (1370 ه. ش/ 1992 م) انتخبت الجمهوریة الإسلامیّة الإیرانیّة کتاب «الصّحیح» بصفته الکتاب السّنوی الأفضل فی البلاد. بعد ذلک توالی طبع المجلّدات الأُخر تباعاً، و أخیراً و فی عام (1385 ه. ش/ 2006 م) فرغ المؤلّف من تألیف الکتاب فی وقت تزامن مع اعتداء إسرائیل الغاصبة علی لبنان فی حرب استغرقت 33 یوماً، خرج منها حزب الله منتصراً علی العدوّ الغاشم.
یعدّ کتاب «الصّحیح من سیرة النّبیّ الأعظم (ص)» بلاریب عملًا رائعاً فی مجال السّیرة النّبویّة، بحیث ترک أثراً علی أفکار و أقلام الباحثین و علماء هذا المیدان.
إنّ هیمنة الکاتب المحترم و تسلّطه علی العلوم الدینیّة بما فیها: الأدب، الفقه، الحدیث، التّفسیر و غیرها من العلوم، و أیضاً إشرافه التّامّ و إحاطته بمصادر التاریخ الشّیعیّة و السّنّیة إلی جانب ذهنه الوقّاد، کلّ ذلک مکّنه أن یجعل من «الصّحیح» کتابا ممتازاً منقطع النّظیر فی موضوعه.
لقد حاول العلّامة فی کتابه «الصّحیح» سحب القضایا التّاریخیّة إلی طاولة النّقد، مستفیداً فی ذلک من المنهج الاجتهادی فی دراسة و تحلیل تلک القضایا، کما أنّه عیّن موارد التّناقض فی النّصوص و الأخبار التّاریخیّة، معتمداً فی ذلک علی الحقایق التاریخیّة المسلّمة و المتواترة و الثابتة.
و من خصائص الکتاب الممتازة، استناد المؤلّف إلی القرآن الکریم فی توثیق الأحداث التّاریخیّة، حیث جعل العلّامة المحور الأساسی فی هذه الدّراسة موافقة الوقایع و الأحداث للنّص القرآنی الوارد فیها، و بذلک أضحی کلام الله معیاراً و فصل الخطاب؛ ذلک لأنّ القرآن نزل و علی مدی 23 سنة مواکباً مرحلة رسالة النّبیّ (ص)، فکان مصوناً من التّلاعب و التّحریف، و لذا جعله المؤلّف أحد أدلّة و مستندات السّیرة، و أصدق شاهدٍ علی ذلک.
ص: 21
و بناءً علی هذا الأصل نجد أنّ المؤلّف جعل فی کلّ موضع من کتاب «الصحیح» روایات القرآن محوراً فی ترجیح الحدث علی روایات المؤرّخین و أهل السّیر غیر المدعونة بالقرآن الکریم، و لذا یمکننا القول بأنّ روح القرآن حاکمة علی الکتاب «الصّحیح».
لقد أخذ العلّامة السیّد جعفر مرتضی العاملی- إلی جانب ما استفاده کثیراً من القرآن الکریم فی توثیق سیرة النّبیّ الأعظم (ص) من المصادر الحدیثیّة و التّاریخیّة؛ الشیعیّة و السّنیّة کثیراً أیضاً، فا استطاع توسعة نطاق العمل، و تثبیت دعائم البحث فی تاریخ الإسلام، فی مرحلة الرّسالة بشکل ملفت للأنظار، و فتح آفاقاً جدیدة أمام الرّاغبین فی دراسة السّیرة النبویّة.
منهجنا فی التّلخیص
لا یخفی علی أحدٍ أنّ تلخیص کتاب «الصّحیح» بهذا الکمّ الواسع 35 مجلّداً و اختصاره فی مجلّد واحدٍ عمل صعب و شاقّ للغایة، خصوصاً مع الحفاظ علی مقصود المؤلّف، دون إحداث خللٍ فی العبارة و المراد؛ و مع ذلک فقدتمّ هذا العمل علی الرّغم من استغراقه وقتاً أطول ممّا کنّا نتوقع بتوفیق الله و عنایة رسوله الکریم (ص)، فخرج التّلخیص بهذه الحلّة حیث نقدّمه بین یدیک، و بهذه المناسبة نلفت نظر القرّاء الکرام إلی النّکات التّالیة:
1- إنّ کتاب «الصّحیح من سیرة النّبیّ الأعظم (ص)» تألیف العلّامة السّید جعفر مرتضی العاملی لم یدوّن بطریقةٍ دراسیّة، إلّا أنّنا حاولنا فی تلخیصه ترتیب المطالب و الأحداث التّاریخیّة بطریقهٍ تعلیمیّة دراسیّة، فکان مدی تأثیره و دراسة أبحاثه المختارة بمستوی الحاجة لمرشدی الحجّاج من طلبة العلوم الدّینیّة الأفاضل فی السّفر المعنوی إلی الحرمین الشّریفین لغرض هدایة و إرشاد حجّاج
2-
ص: 22
بیت الله الحرام و زوّار القبر النّبوی الشّریف.
3- حاولنا قدر الإمکان الاکتفاء بنقل أقلّ ما یمکن من الأخبار و الأحداث التّاریخیّة إلی الحدّ الّذی ینسجم مع تسلسل و ترتیب تلک الأحداث و زمان وقوعها، ملقین ثقل البحث علی دراسة الأحداث، و بیان صحّتها و عدم صحّتها و آثارها و نتائجها.
4- إنّ المنهج فی اختیار العناوین و رئوس الفصول هو ما کانت قرّرته اللّجنة الدّراسیّة للحلقة الأولی من التّاریخ (السیّرة النّبویّة) الّذی وردت أغلب عناوینه هنا، و لم نأت ببعض العناوین الّتی تمّ ابلاغها من قِبل اللّجنة؛ لأنّه لم یتعرّض لها کتاب «الصّحیح».
5- لمّا کان أحد أبعاد هذا الکتاب هو البعد الدّراسی عن طریق الدّراسة الحُرّة و غیر الحضوریّة لطلّاب العلوم الدّینیّة المبتدئین فی دراسة أصول التبلیغ و الإرشاد و التّوعیة الدینیّة فی حملات حجّاج بیت الله الحرام، فقد حاولنا بیان و شرح الألفاظ المشکلة و الغیر المأنوسة، و کذا أمثلة الکتاب، و ما جاء فیه من الأمثال فی حدود ما یلزم و قدر الضّرورة فی الهامش، و کذلک حاولنا إعراب الألفاظ المبهمة لئلّا یشکل فهم معناها.
6- قد یجد القاری‌ء فی بعض الموارد بالنّسبة لبعض الأحداث أنّ المطلب بالتّلخیص لم یؤدّ حقّه کما ینبغی، و قد یخطر فی ذهن القاری‌ء بالنّسبة لبعض أبعاد و زوایا البحث سؤال، أو یجد إیهاماً؛ فإنّه سرعان مایزول ذلک بمراجعة أصل کتاب «الصّحیح» فتکون قراءة البحث بتفاصیله فی الأصل مفیدة و مزیلة للشّبهات.
7- ذکر المؤلّف فی مقام توثیق مطالب الکتاب مصادر کثیرة و متعدّدة فی الهامش، أشرنا فی کثیر من الموارد- رعایة للاختصار- إلی بعضها، لذا بإمکان القاری‌ء الکریم مراجعة أصل الکتاب للتّعرف علی جمیعها.
و فی الختام نرجو من الله السّلامة و طول العمر بخیر و برکة لأستاذنا الکریم
ص: 23
العلّامة السّید جعفر مرتضی العاملی و نأمل له مزیداً من التّوفیق لخدمة القرآن و العترة الطّاهرة، کما نأمل ذلک للباحث الکریم حجّة الاسلام و المسلمین الشیخ علی الرّفیعی القوچانی، الّذی بذل جهداً کبیراً فی إعداد هذا الکتاب، و نرجو من الإخوة و الأخوات الأعزّاء إسعافنا بآرائهم و انتقاداتهم البنّاءة و اقتراحاتهم العلمیّة لغرض إکمال هذا الأثرالخالد.
معاونیّة شئون طلبة العلوم الدّینیّة
فی بعثة قائد الثّورة الإسلامیّة
1388 هش
ص:24
ص: 25
بدایة
إنّ حیاة المجتمعات لیست أحداثا متباینة و منفصلة بعضها عن البعض الآخر، و إنّما هی استمرارٌ، یضع الماضی کلّ ماحصل علیه من عمله الدّائب و جهاده المستمر فی صمیم هذا الحاضر، لیستمدّ منه الکثیر من عناصر قوّته و حرکته و وسائل تطوّره، ثمّ تقدّمه بخطی ثابتة و مطمئنّة نحو المستقبل الّذی یطمح له و یصبو إلیه.
فمن الطّبیعی أن نجد لکثیر من الأحداث التاریخیّة آثاراً بارزةً فی واقع حیاتنا الیومیّة الحاضرة، بل تظهر آثارها فی حیاة الشّعوب، علی الحالة الدینیّة، والأدبیّة، والعلمیّة والسّیاسیّة، والإقتصادیة، والعلاقات الإجتماعیة، و غیر ذلک؛ و إن کان تأثیر هذه الأحداث یختلف شمولا و عمقاً من أمَّة لأخری، و من شَعب لآخر.
و هذا یؤکّد لنا أهمیّة التّاریخ، و یبرز مدی تأثیره فی الحیاة، و یعرفنا سرّ اهتمام الأمم علی اختلافها به تدویناً، و درساً و بحثا، و تمحیصاً و تعلیلًا.
فهی ترید أن تتعرّف من خلال ذلک علی بعض الملامح الخفیّة لواقعها الّذی تعیشه؛ و لتکشف منه أیضا بعضاً من عوامل رقیها و انحطاطها، لیکون ذلک معیناً لها علی بناء نفسها بناءً قویّاً سلیماً، والإعداد لمستقبلها علی أسس متینةٍ و قویّةٍ و راسخةٍ.
و نحن أمّة ترید أن تحیا الحیاة بکلّ قوّتها و حیویّتها و فاعلیّتها. ولکنّنا فی الوقت الّذی نملک فیه أغنی تاریخ عرفته أمّة لا نملک من کتب التاریخ و التّراث
ص: 26
ما نستطیع أن نعوّل علیه فی إعطاء صورة کاملة و شاملة و دقیقة عن کلّ ما سلف من أحداث؛ لأنّ أکثر ما کتب منه تتحکّم فیه النّظرة الضّیّقة (عملیّة ملاحظة الحدث منفصلًا عن جذوره و أسبابه، ثمّ عن نتائجه و آثاره) و یهیمن علیه التّعصّب والهوی المذهبی و یسیر فی اتّجاه التزّلّف للحکّام.
إذن، فلابدّ لمن یرید دراسة التّاریخ و الاستفادة من الکتب التّاریخیّة و التّراثیّة، من أن یقرأها بحذر و وعی، و بدقّة و تأمّل، حتّی لا یقع فی فخّ التّضلیل و التّجهیل.
و لیس ذلک بالأمر الیسیر و السّهل، و لا سیّما فیما یربط بتاریخ الإسلام الأوّل الّذی هبت علیه ریاح الأهواء الرّخیصة، و العصبیّات الظّالمة، و عَبَثت به أیدی الحاقدین، و ابتزّت منه رواءه و صفاءه إلی حدّ کبیر و خطیر.
... و نحن بدورنا فی کتابنا هذا سوف نحاول استخلاص صورةٍ نقیّةٍ و واضحةٍ قدر الإمکان عن تاریخ نبیّنا الأعظم (ص).

میّزات أساسیّة فی تاریخ الإسلام المدوّن‌

إنّ تاریخ الإسلام المدوّن علی ما فیه من هنات و نقص أغنی تاریخ مکتوب لأیّة أمّةٍ من الأمم، و هو یمتاز عن کلّ ما عداه بدقّته و شموله، حتّی إنّک لتجده کثیراً ما یسجّل لک الحرکات، و اللّفتات، و اللّمحات، فضلًا عن الکلمات و المواقف و الحوادث، بدقّة متناهیة و استیعاب لا نظیر له.
أضف إلی ذلک أنّه یملک من الآیات القرآنیّة، ثمّ من النّصوص الصّحیحة والصّریحة الشّی‌ء الکثیر، ممّا لا تجده فی أی تاریخ آخر علی الإطلاق، و لا سیّما فی جزئیّات الأمور، و فی التّفاصیل و الخصوصیّات.
و میّزة أخری یمتاز بها تاریخ الإسلام، و هی أنّه یمتلک قواعد و منطلقات تستطیع أن توفّر للباحث السّبل المأمونة، الّتی یستطیع من خلال سلوکها أن

ص: 27
یصل إلی الحقایق الّتی یریدها.

البدایة الطّبیعیّة لتاریخ الإسلام‌

و واضح أنّ البدایة الطّبیعیّة لتاریخ الإسلام، و أعظم و أهمّ ما فیه هو سیرة سیّد المرسلین محمّد ( (ص) الطّاهرین).
فلابدّ من البدء بها، ولو ببحث قضایا و أحداث رئیسة فیها، لیکون ذلک بمثابة خطوةٍ أوّلی علی طریق التّصدی لبحوثٍ مستوعبةٍ و شاملة، من قِبَلِ المتخصّصین والباحثین من ذوی الکفاءات و الهمم العالیة.

ص:28
ص: 29

القسم الاول ماقبل البعثه‌

اشاره

ص:30
ص: 31

الفصل الاول ما قبل میلادالنبی (ص)

اشاره

ص:32
ص: 33

الوضع الجغرافی لشبه جزیرة العرب‌

هی شبه جزیرة مستطیلة یحدّها شمالًا: الفرات، و آخر قطعاتها بادیة الشّام و السّماوة، و فلسطین، و شرقاً خلیج فارس، و جنوباً خلیج عدن و المحیط الهندی، و غرباً البحر الأحمر.(1) ولا یعنینا الوضع الجغرافی هنا إلّا فی النّواحی التّالیة:
الأولی: إنّه لم یکن فی جزیزة العرب حتّی نحر واحد، بالمعنی الصّحیح للکلمة،
(2) و أکثرها جبالٌ، و أودیة و سهول جرداء، لا تصلح للزّراعة والعمل، و من ثمّ فهی لا تساعد علی الاستقرار و تنظیم الحیاة.
و من هنا فقد کان أکثر سکّانها، بل قیل خمسة أسداسهم من البَدو الرّحل، الّذین یمسون فی مکان، و یصبحون فی آخر.
الثّانیة: إنّ هذا الوضع قد جَعل هذه المنطقة فی مأمن من فرض السیطرة علیها من قِبَلِ الدّولتین العظیمتین آنئذ: الرّومان و الفُرس، و غیرهما، فلم تتأثّر المنطقة بمفاهیمهم و أدیانهم کثیراً، بل لقد هرب الیهود من حکّامهم الرّومان إلی جزیرة العرب و اجتمعوا فیها فی یثرب و غیرها.
و قد نشأت عن هذا الوضع للجزیرة العربیّة ظاهرة الدّویلات القِبَلیّة، فلکلّ قبیلة حاکم و کلّ ذی قوّة له سلطان.


1- راجع: المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج 1، ص 140 فیما بعدها
2- المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج 1، ص 157 فیما بعدها.

ص: 34
الثّالثة: إنّ هذه الحیاة الصّعبة، و هذه الحکم القِبَلی، و عدم وجود روادع دینیّة أو وجدانیّة قویّةٍ، قد دفع بهذه القبائل إلی ممارسة الإغارة والسّلب ضدّ بعضها البعض، کوسیلة من وسائل العیش أحیاناً، و أحیاناً لفرض السّیطرة والسّلطان، و أحیاناً أخری للثّأر و إدراک الأوتار إلی آخر ما هنا لک، فَتُغیرُ هذه القبیلة علی تلک؛ فتستولی علی أموالها، و تسبی نساءها و أطفالها، و تقتل أوتأسر من تقدر علیه من رجالها، ثمّ تعود القبیلة المنکوبة لتتربّص بهذه الغالبة الفرصة لمثل ذلک، و هکذا.
و من هنا، فإنّ من الطّبیعی أن یکون شعور أفراد کلّ قبیلة بالنّسبة لأبناء قبیلتهم قویّاً جدّاً، بدافع من شعورهم بالحاجة إلی بعضهم البعض للدّفاع عن الحیاة و الکفاح من أجلها ممّا کان سبباً قویّاً لزیادة حدّة التّعصب القِبَلی، الّذی لا یرثی و لا یرحم و لا یلین، حیث لابدّ من الوقوف إلی جانب ابن القبیلة، سواء أکان الحقّ له، أو علیه، حتّی لقد قال شاعرهم یتمدّحهم بذلک:
لا یسئلون أخاهم حین یندبهم فی النّائبات علی ما قال برهاناً
(1) و من الجهة الأخری، فإنّ القبیلة تتحمّل کلّ جنایةٍ أو جریمة یرتکبها أحد أبناءَها، و تحمیه من کلّ مَن أراده بسوءٍ، بل یکون أخذ الثأر من غیر الجانی إذا کان من قبیلته کافیاً و شافیاً للموتورین، الّذین یریدون شفاء ما فی نفوسهم و إدراک أوتارهم.

الحضر فی شبه جزیرة العرب‌

أمّا الحضر فی جزیرة العرب، و هم الّذین یسکنون المدن و یستقرّون فیها، فإنّهم و إن کانوا فی حیاتهم أرقی من العرب الرّحل، إلّا أنّ رقیهم هذا لم یکن


1- البیت منسوب لقریط بن أنیف العنبری. راجع تفسیر جامع الجوامع، ج 2، ص 682 عن خزانة الأدب، ج 7، ص 441.

ص: 35
بحیث یجعل الفارق بینهما کبیراً.
و من هنا، فإنّنا نلاحظ تشابهاً کبیراً فیما بینهما فی العقلیّة و فی المفاهیم و العادات و التّقالید و أسالیب الحیاة و بدائیّتها.
هذا إن لم نقل: إنّ العرب الرّحل کانوا أصحَّ أبداناً، و أفصحَ لساناً، و أقوی جناناً، و أصفی نفساً و فکراً و قریحةً.

الحالة الاجتماعیّة عند العرب‌

إنّ مَن یطالع کتب التّاریخ یری بوضوحٍ إلی أی حدٍّ کانت الحالة الاجتماعیّة متردّیة فی العصر الجاهلی.
و قد قدّمنا أنّ السّلب و النّهب و الإغارة و التّعصب القِبَلی و غیر ذلک قد کان من ممیّزات الإنسان العربی، حتّی إنّه اذا لم تجد القبیلة مَن تُغیرُ علیه من أعدائها أغارت علی أصدقائها، و حتّی علی أبناء عمّها، یقول القطامی:
و کنّ إذا أغرن علی قبیل و أعوزهنّ نهب حیث کانا
أغرن من الضّباب علی حلال‌
(1) و ضبّة إنّه من حان حاناً
و أحیاناً علی بکر أخیناً إذا ما لم نجد إلّا أخانا
و لقد رأینا أنّ تلک الظّروف الصّعبة، و الفقر، والجوع، و الخلافات الّتی کانوا یعانون منها، و المفاهیم الخاطئة الّتی کانت تعیش فی أذهانهم و خصوصاً عن المرأة و کذلک ظروف الغزو و الإغارة الّتی تعنی سبی النّساء و الأطفال، قد


1- الضّباب اسم قبیلة، و الحلال: المجاور.

ص: 36
دفعتهم إلی قتل، أو وأد أولادهم، و لا سیّما البنات، و کان ذلک فی قبائل تمیم و قیس و أسد و هُذیل و بکر بن وائل.
(1) بل إنّنا نستطیع أن نعرف مدی شیوع الوأد بینهم مِن تعرّض القرآن لهذه المسئلة وردعه لهم عنها، حیث قال تعالی: «وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیاهُمْ»(2)
و قال ایضاً:
«وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَی ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(3)
کما أنّنا نجده (ص)، قد نصّ علی ذلک فی بیعة العقبة و قد قال محمد بن إسماعیل التّیمی و غیره تعلیقاً علی هذا:
«خصّ القتل بالأولاد، لأنّه قتل و قطیعة رحمٍ؛ فالعنایة بالنّهی عنه آکد و لأنّه کان شائعاً فیهم و هو وأد البنات و قتل البنین خشیة الإملاق.»(4)

المرأة فی الجاهلیّة

و قد کانت حیاة المرأة فی الجاهلیّة أصعب حیاةٍ، حیث لم یکن لها عندهم قیمة أبداً و یکفی بذلک قوله تعالی:
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یحْکُمُونَ»(5) سیاق الآیة الشّریفة یشیر إلی کثرة ذلک و شیوعه فیهم.


1- راجع: شرح النهج للمعتزلی، ج 13، ص 174
2- الأنعام: 151
3- التکویر: 8 و 9
4- راجع: فتح الباری، ج 1، ص 61
5- النحل: 58 و 59

ص: 37

حالة العرب الجاهلیّة فی منظار أمیرالمؤمنین‌

و عن حالة العرب فی الجاهلیة یکفی أن نذکر بعض ما قاله أمیرالمؤمنین (ع) ذلک:
«بعثه والنّاس ضلّال فی حیرة و حاطبون فی فتنةٍ و قد استهوتهم الأهواء، و استزلّتهم الکبریاء و استخفّتهم الجاهلیّة الجهلاء، حیاری فی زلزالٍ من الأمر و بلاءٍ من الجهل.»
(1) و قال:
و انتم معشر العرب علی شرّ دین و فی شرّ دار، تنیخون‌(2) بین حِجارة خُشن و حَیّات صُمّ،(3) تشربون الکدرِ، و تأکلون الجَشِب،(4) و تسفکون دماءکم و تقطعون أرحامکم، الأصنام فیکم منصوبة، و الآثام بکم معصوبة(5)
و قال أیضاً:
«فالأحوال مضطربة، و الأیدی مختلفة، و الکثرة متفرقة، فی بلاء أزل، و أطباق جهل، من بنات موؤودةٍ، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة، و غاراتٍ مشنونةٍ.»(6) لقد أوضح لنا الإمام أمیرالمؤمنین (ع) فی هذه الکلمات حالة العرب و مستواهم العلمی و الثّقافی و الإقتصادی، و أنّهم کانوا یعیشون فی ظلمات الجهل و الحیرة و الضّلالة.


1- نهج البلاغه، الّذی بهامشه شرح الشیخ محمد عبده، الخطبة 91، والامامة والسیاسة، ج 1، ص 154
2- تنیخون: تقیمون
3- الصُّم جمع أصَمّ وهی الحیّة الّتی لا تقبل الرّقی والرّجل الأصمّ: أی به انسداد السّمع و ثقل الأذن
4- الجشب من الطّعام: الغلیظ الخشن
5- نهج البلاغه، شرح عبده، الخطبه 25، والمعصوبة: المشدودة
6- نهج البلاغه، شرح عبده، الخطبة 187.

ص: 38

نسب النّبیّ (ص)

هو أبوالقاسم محمّد (ص) بن عبدالله بن عبدالمطّلب «شیبة الحمد» بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.
قالوا: إنّ هذا هو المتّفق علیه من نسبه الشّریف؛ أمّا ما فوقه ففیه اختلاف کثیر، غیر أنّ ممّا لا شکّ فیه هو أن نسب عدنان ینتهی إلی إسماعیل (ع) و قد روی أنّه (ص) قال: «إذا بلغ نسبی إلی عدنان فَأمسِکوا»
(1) و نحن نمسک هنا امتثالًا لأمره (ص).

إیمان آباء النّبیّ (ص) إلی آدم (ع)

إنّ کلمة الإمامیّة قد اتّفقت علی أنّ آباء النّبیّ (ص) من آدم إلی عبدالله کلّهم مؤمنون موحّدون،(2) بل و یضیف المجلسی قوله:
«بل کانوا من الصّدیقین، إمّا أنبیاء مرسلین، أو أوصیاء معصومین، و لعلّ بعضهم
لم یُظهِر الإسلامَ لتقیّةٍ، أو مصلحة دینیّة.»(3)


1- کشف الغم، للإربلی، ج 1، ص 15
2- راجع: أوائل المقالات، ص 12، و تصحیح الإعتقاد، ص 67، و تفسیر الرّازی، ج 24، ص 173، دار الکتب العلمیة بطهران و فی طبعة أخری، ج 4، ص 103، و البحار، ج 15، ص 117 و مجمع البیان، ج 4، ص 322، و لیراجع البدایة و النهایة، ج 2، ص 281
3- البحار، ج 15، ص 117.

ص: 39
و یضیف الصّدوق هنا: أن امّ النّبیّ (ص) آمنَه بنت وهب کانت مسلمة أیضاً.
(1) و معنی ذلک هو أنّه لیس فی آباء الرّسول (ص) إلّا الاستقامة علی جادّة الحقّ و الخیر و البرکة، و هذا هو ماورثه الرّسول عنهم و یتأکّد بذلک طهارته (ص) من الأرجاس والرّذائل، حتّی ما یکون عن طریق الوراثة، والنّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، و هو ما أثبته العلم الحدیث أیضاً، حیث لم یبق ثَمّة أیّة شبهة فی تأثیر عامل الوراثة فی تکوین شخصیّة الإنسان و فی خصاله و مزایاه.
قال أبوحیّان الأندلسی:
«ذهبت الرّافضة إلی أنّ آباء النّبیّ (ص) کانوا مؤمنین.»(2) أمّا غیر الإمامیّة، فذهب أکثرهم إلی کفر والدی النّبیّ و غیرهما من آبائه (ص) و ذهب بعضهم إلی إیمانهم. و ممّن صرّح بإیمان عبدالمطّلب و غیره من آبائه المسعودی، و الیعقوبی، و هو ظاهر کلام الماوردی و الرّازی فی کتابه «أسرار التّنزیل»، و السّنوسی، و التّلمسانی محشی الشّفا، و السّیوطی، و قد ألّف هذا الأخیر عدّة رسائل لإثبات ذلک.(3) و فی المقابل، قد ألّف بعضهم رسائل لإثبات کفرهم، مثل إبراهیم الحلبی، و علیّ القاری الّذی فصّل ذلک فی شرح الفقه الأکبر، و اتّهموا السّیوطی بأنّه متساهل، لا عبرة بکلامه، ما لم یوافقه کلام الأئمّة النّقّاد.
و السّبب الرّئیسی فی تکفیر آباء رسول الله (ص) و أعمامه من ذلک البعض هو مشارکة علیّ (ع) له فیهم، أو أنّهم یریدون أن لا یکون آباء الخلفاء من بنی أمیّة


1- تفسیر البحر المحیط، ج 7، ص 47
2- تفسیر بحر المحیط، ج 7، ص 47
3- رسائل السّیوطی هی التّالیة:( 1. مسالک الحنفاء 2. الدرج المنیفة فی الآباء الشّریفة 3. المقامة السّندسیة فی النّسبة المصطفویّة 4. التّعظیم و المنّة فی أنّ أبوی رسول الله( ص) فی الجنّة» 5. السبل الجلیّة فی الآباء العلیة 6. نشر العلمین المنیفین فی إثبات عدم وضع حدیث إحیاء أبویه( ص) و إسلامهما علی یدیه( ص).

ص: 40
و من غیرهم، و آباء رجالات الحکم و أعوانه کفّاراً، و یکون آباء النّبیّ و أهل بیت النّبیّ (ص) مؤمنین، فلابدّ من سلب هذه الفضیلة عنه (ص) لیستوی هو و غیره فی هذا الأمر.

بعض الأدلّة علی إیمانهم‌

إنّ ثَمّة روایات کثیرة تدلّ علی إیمان آبائه (ص) بالإضافة إلی إجماع الطّائفة المحقّة، و مستند ذلک هو الأخبار و هذا هو الدّلیل المعتمد.(1) و استدلّوا علی ذلک أیضاً:
1. بقوله (ص) «لم یزل ینقلنی الله من أصلاب الطّاهرین إلی أرحام المطهّرات حتّی أخرجنی فی عالمکم و لم یدنسنی بدنس الجاهلیّة».(2) ولو کان فی آبائه، أو أمّهاته (ص) کافر لم یصفهم کلّهم بالطّهارة، مع أنّ الله تعالی یقول: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»(3).
و إطلاق قوله (ص) «لم یدنسنی بدنس الجاهلیّة» شامل لکلّ دنس، والکفر من هذه الأدناس، فلا وجه لتخصیص الطّهارة بالطّهارة من العَهَر، أومن الأرجاس والرّذائل فقط؛ فإنّه تخصیص بلا مخصّص.
2. و استدلوا علی ذلک أیضاً بقوله تعالی: «الَّذِی یراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی


1- ذکر طائفة منها العلامة المجلسی( ره) فی البحار، ج 15 والسیوطی فی رسائله المشار إلیها، فراجع: رسالة السبل الجلیّة، ص 10 فیما بعدها، و راجع أیضا: السیرة الحلبیّة و غیر ذلک و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 234 فیما بعدها
2- مجمع البیان، ج 4، ص 322، و البحار، ج 15، ص 117 و 118، و تفسیر الرازی، ج 24، ص 174، و السیرة الحلبیة، ج 1، ص 30، والدّر المنثور، ج 5، ص 98
3- التّوبة: 28.

ص: 41
السَّاجِدِینَ»
(1).
لما روی عن ابن عبّاس، و أبی جعفر و أبی عبدالله] أنّه (ص) لم یزل ینقل من صلب نبیّ إلی نبیٍّ، و لا یجب أن یکونوا أنبیاء مبعوثین فلعلّ أکثرهم کان نبیّاً لنفسه أو لبیته.
3. و یمکن أن یستدلّ علی إیمان آبائه (ص) إلی إبراهیم، بقوله تعالی، حکایة لقول إبراهیم و إسماعیل: «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَینِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیتِنا»(2) مع قوله تعالی: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیةً فِی عَقِبِهِ»(3) أی فی عقب إبراهیم؛ فیدلّ علی أنَّه لابدّ أن تبقی کلمة الله فی ذریّة إبراهیم، ولو فی واحدٍ واحدٍ، علی سبیل التَّسلسل المستمرّ فیبقی أناس منهم علی الفطرة، یعبدون الله تعالی حتّی تقوم السّاعة، و لعلّ ذلک استجابة منه تعالی لدعاء إبراهیم (ع) الّذی قال: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنامَ»(4) و قوله: «رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیتِی»(5).
و واضح أنّه، لو أنّه تعالی قد استجاب لإبراهیم فی جمیع ذرّیته لما کان أبولهب من أعظم المشرکین و أشدّهم علی رسول الله (ص) و هذا ما یفسّر الإتیان ب- «مِنْ» التبعیضیّة فی قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیتِی» و لا یصحّ القول: بأنّه کما خرج أبولهب، فلعلّ بعض آباء النّبیّ (ص) قد خرج أیضاً، و ذلک لأنّ کلمة «باقِیةً فِی عَقِبِهِ» تفید الاتّصال و الاستمرار من دون انقطاعٍ؛ أمّا خروج أبی لهب فهو لا یقطع هذا الاتّصال.


1- الشعراء: 218 و 219
2- البقره: 128
3- الزخرف: 28
4- ابراهیم: 35
5- إبراهیم: 40.

ص:42
ص: 43

الفصل الثانی عهد الطفولیه‌

اشاره

ص:44
ص: 45

مولد النّبیّ (ص)

ولد رسول الله (ص) بمکة عام الفیل علی المشهور،(1) أی قبل البعثة بأربعین سنةً. و المشهور عند الإمامیّة و بعض من غیرهم أنّه ولد فی السّابع عشر من شهر ربیع الأوّل؛ و المشهور عند غیرهم و وافقهم الکلینی: أنّه ولد لاثنتی عشرة لیلة خلت منه.(2) و ثَمّة أقوال آخر لا مجال لذکرها.
و نصّ الطّبرسی و الکلینی علی أنّه (ص) قد ولد فی یوم الجمعة، و عند غیر الإمامیّة أنّه ولد فی یوم الإثنین.
و امّه (ص) هی آمنة بنت سیّد بنی زهرة، وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب. لقد ورد أنّ امّه قد حملت به فی أیّام التّشریق، و هی الحادی عشر، و الثّانی عشر، و الثّالث عشر من ذی الحجّة.(3) و لا یخلو ذلک من إشکالٍ؛ لِأنّها إن کانت ولدته فی تلک السّنة، فإنّ حملها به (ص) یکون ثلاثة أشهر و تزید قلیلًا، و إن کانت ولدته فی السّنة الثّانیة، فمدّة حمله تکون خمسة عشر شهراً، مع أنّ أقلّ مدّة الحمل ستّة أشهر و أقصاها سنة عند المشهور من الإمامیّة.


1- راجع: سیرة مغلطای، ص 7 6 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 195 و غیر ذلک و حکی الإتفاق علیه
2- أصول الکافی، ج 1، ص 364
3- اصول الکافی، ج 1، ص 364، و لیراجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 196.

ص: 46
و أجیب بأنَّ ذلک مبنی علی النَّسی‌ء فی الأشهر الحُرُم عند العرب، فإنّهم کانوا یقولون مثلًا: إنّ الأشهر الحُرُم توضع بعد أربعة أشهر مثلًا، ثمّ یستحلّون القتال فی نفس الأشهر الّتی رفع الإعتبار عنها.
ولکن، إن لم نقل بأنّ الحمل به (ص) أربعة أشهر قد کان من خصوصیّاته، فلا یمکننا قبول تلک الرّوایة حتّی ولو صحّ سندها و ذلک لأنّ کون تلک الرّوایة واردة بناءاً علی أشهر النّسی‌ء یحتاج إلی إثبات؛ إذ لم نعهد فی تعبیرات المعصومین بناء کلامهم علی النّسی‌ء الّذی هو زیادة فی الکفر، کما لم نعهد ذلک فی کلمات المحدّثین و والمؤرّخین و لا سیّما مع عدم نصب قرینة علی ذلک.

تعقیب هامّ‌

لقد قال الإربلی بعد أن أشار إلی الإختلاف فی تاریخ ولادته (ص):
إنّ اختلافهم فی یوم ولادته سهل، إذ لم یکونوا عارفین به و بما یکون منه و کانوا أمیّین لا یعرفون ضبط موالید أبنائهم؛ فأمّا اختلافهم فی موته فعجیب، و الأعجب من هذا، اختلافهم فی الأذان و الإقامة بل اختلافهم فی موته أعجب؛ فإنّ الأذان ربّما ادّعی کلّ قومٍ أنّهم رووافیه روایة، فأمّا موته فیجب أن یکون معیّناً معلوماً.»
(1) فَإذن ... فما هو مدی معرفتهم بأحکام الله الّتی یقلّ الا بتلاء بها، و التّعرّض لها عادة یا تری؟!
و أیضا ... هل یصحّ اعتبار أقوال هؤلاء و أفعالهم سُنّة ماضیة، و شریعة متّبعة؟- کما هو عند بعض الفرق الإسلامیّة بل تجد بعضهم ربّما یردّ الحدیث الصّحیح لقول صحابی، أو لقول حاکم. إنّ ذلک عجیب و أی عجیب!


1- کشف الغمه، ج 1، ص 15.

ص: 47
و إذا کانوا یختلفون حتّی فی مثل هذه الأمور، فهل یعقل بعد هذا أن یصحّ قول البعض: إنّه (ص) قد ترک الأمّة هکذا هملًا بلا قائدٍ و لا رائد و لا معلّمٍ و لا مرشدٍ؟ علی اعتبار أنّ الأمّة تکون مستغنیةً عن الهدایة و الرّعایة. و هذا موضع هامّ جدّاً یحتاج إلی بحث و تمحیص بصورة مفصّلة.

مصیر الدّار الّتی ولد (ص) فیها

و کانت ولادته فی شِعب بنی هاشم، أو شعب أبی طالب، فی الدّار الّتی اشتراها محمّد بن یوسف، أخوالَحجّاج من ورثة عقیل بن أبی طالب (ره) بمائة ألف دینار، ثمّ صیّرتها الخیزران، أُمُّ الرّشید مسجداً یصلّی فیه النّاس‌(1) و یزورونه، و یتبرّکون به و بقی علی حالته تلک. فلمّا «أخذ الوهّابیّون مکّة فی عصرنا هذا، هدموه و منعوا من زیارته، علی عادتهم فی المنع من التّبرّک بآثار الأنبیاء و الصّالحین و جعلوه مربطاً للدّوابّ».(2)

رضاعه (ص)

و یقولون: إنّ أمّه (ص) قد أرضعته یومین أو ثلاثة، ثمّ أرضعته ثَویبَة مولاة أبی


1- اصول الکافی، ج 1، ص 264. و قیل: إنّ زُبیدة قد فعلت ذلک. راجع: التبرک، ص 243 و 255 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 198 و أیضاً: الروض الأنف، ج 1، ص 184 و المواهب اللدنیّة، ج 1، ص 25 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 1، ص 571 و الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 458 و أخبار مکة للأزرقی، ج 1، ص 433
2- أعیان الشیعه، ج 2، ص 7. و کانت علی هذه الحالة حتّی تصدّی الشیخ عبّاس القطّان إدارة بلدیّة مکّة فی ذلک الوقت( 1364 1347 ق) فطلب من الملک عبدالعزیز آل سعود و أصرّ علیه أن تنشأ مکتبة فی مکانها، فوافق الأخیر، و تمّ ذلک و سمّیت ب-« مکتبة مکة المکرمة) و لا تزال موجودة حتّی وقتنا الحاضر.

ص: 48
لهب أیّاماً.
(1) ثمّ قدمت حَلیمة السّعدیة مکّة مع رفیقات لها بحثاً عن ولد ترضعه، لتستفید من رعایة أهله و معوناتهم، فعُرض (ص) علیها فرفضتهُ فی بادی الأمر لِیُتْمِه و لکنّها عادت فقبلته، حیث لم تجد غیره فرأت فیه کلَّ خیرٍ و برکةٍ، فأرضعته سنتین، ثم أعادته إلی أهله، و هو ابن خمس سنین و یومین کما یقولون لیکون فی کفالة جدّه عبدالمطّلب، ثمّ عمّه أبی طالب.
و یقول بعض المحقّقین‌(2): «إنّ قولهم: إنّها رفضته فی أول الأمر لیتمه إنّما یصح بالنّسبة لیتیم ضائع، لا أهمیّة له، و أمّا بالنّسبة لمحمّد (ص) فإنّ کافِله عبدالمطّلب سیّد هذا الوادی، و امّه آمنه، بنت وهب من أشراف مکّة؛ بل ثَمّ من یقول: إنّه لم یکن حینئذٍ یتیماً، و إنّ أباه قد توفّی بعد ولادته بعدّة أشهر، قیل: ثمانیة و عشرین شهراً و قیل: سبعة أشهر».(3) و کذلک نشکّ فی قولهم: إنّ ثُویبة قد أرضعت النّبیّ (ص) أیّاماً و أن أبا سلمة کان أخاً للنبی (ص) من الرّضاعة و أخوهما منها أیضاً حمزة بن عبدالمطّلب، أرضعتهم ثُویبة بلبن ولدها مسروح،(4) وشکّنا فی ذلک ناشی‌ء عن أمرین:
أحدهما، تناقض الرّوایات فی ذلک؛ ففی بعضها أنّها أرضعته أیاماً(5) و فی بعض الآخر: أربعة أشهرٍ تقریباً.(6)


1- قاموس الرجال، ج 10، ص 417، ترجمة ثویبة، عن البلاذری
2- هو العلّامة الفاضل السیّد مهدی الرّوحانی رحمة الله علیه
3- صفة الصفوة، ج 1، ص 51 و کشف الغمه، ج 1، ص 16
4- راجع: أسد الغابة، ج 3، ص 95 و ج 2، ص 46، و البدأ و التاریخ، ج 5، ص 8، و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 9، و طبقات ابن سعد، ج 1، قسم 1، ص 67؛ والبحار، ج 15، ص 384، و قاموس الرجال، ج 10، ص 417
5- الإصابة، ج 4، ص 258، و البحار، ج 15، ص 337، و کشف الغمه، ج 1، ص 15
6- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 222، عن شواهد النبوّة.

ص: 49
و فی حین نجد بعضها یقول: إنّ امّه أرضعته ثلاثة أیّام،
(1) و قیل: سبعة،(2) و قیل: تسعة(3) و قیل: سبعة أشهر،(4) و بعضها لم تحدّد مدّة إرضاعها له‌(5) (ص).
ثمّ إنّنا فی حین نجدهم یقولون ذلک بالنّسبة لإرضاع أمّه له، نجدهم یذکرون أنّ حلیمة السّعدیّة أرضعته بعد سبعة أیّام من مولده فقط،(6) من دون تحدید من أرضعته مدّة الأیام السّبعة نفسها، مع العلم أنّه بعد إرضاع حلیمة له، لم یرتضع من غیرها و إذا کانت أمّه قد أرضعته فیها، فمتی أرضعته ثُویبة یاتری؟؟.
و من جهة أخری، فإنّ البعض یصرّح بأنّ أوّل من أرضعته ثویبة(7) و بعضهم بأن امّه أوّل من أرضعته.(8)
ثانیهما، عدم صحّة ارتضاع النّبیّ (ص) وحمزة من لبن ثویبة، لولدها مسروح لأنّ حمزة کان أکبر من النّبیّ (ص) بأربع سنین‌(9) و قیل: بسنتین.(10)


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 222 و السیرة الحلبیة، ج 1، ص 88 و نور الأبصار، ص 10
2- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 222 و نور الأبصار، ص 10
3- السیرة الحلبیّة؛ ج 1، ص 88. و لعلّ احدهما تصحیف للأخر، بسبب عدم النقط فی تلک العصور و تشابه رسم الکلمتین
4- السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 88 عن الإمتاع
5- راجع: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 9 و إسعاف الرّاغبین بهامش نور الأبصار، ص 8 و تاریخ ابن الوردی، ج 1، ص 113
6- مختصر التاریخ لإبن الکازرونی، ص 38
7- راجع: الأنس الجلیل، ج 1، ص 176 وصفة الصفوة، ج 1، ص 57 56 و دلائل النبویة لأبی نعیم، ص 113 و غیرها من المصادر
8- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 88 عن الإمتاع
9- إعلام الوری، ص 7 و کشف الغمة، ج 1، ص 15 و تهذیب الأسماء، ج 1، ص 161 بلفظ قیل
10- ( 10) 10. تهذیب الأسماء، ج 1، ص 168 و الإصابة، ج 1، ص 354 و الإستیعاب بهامشه، ج 1، ص 271 عن البکائی واختاره فی أسد الغابة، ج 2، ص 46 و 49.

ص: 50
فإنّنا حتّی لوأخذنا بالسّنتین، فإنّ حمزة یکون قد بلغ الفطام قبل أن یولد رسول الله (ص) کما أنّها إذا کانت قد ولدت ولدها قبل فطام حمزة، فلابدّ أن یفطم قبل ولادة رسول الله (ص) فکیف تکون قد أرضعت الرّسول بلبن ولدها؟ و إن کان قد ولد بعد فطام حمزة فکیف تکون قد أرضعت حمزة بلبن ولدها مسروح.
و أمّا إذا أخذنا بالقول الأول فإن القضیّة تصبح أکثر إشکالًا و أبعد منالًا.

فقد النّبیّ (ص) لأبویه‌

لقد شاءت الإرادة الإلهیّة أن یفقد النّبیّ (ص) أباه و هو لا یزال جنیناً أو طفلًا صغیراً. و ربّما یقال: إنّ الأصحّ هو الأوّل؛ لأنّ یتمه هذا کانَ هو الموجب لتردّد حلیمة السَّعدیّة فی قبوله رضیعاً،(1) و لکن قد تقدّم بعض المناقشة فی ذلک.
ثمّ فَقَد أمّه بعد عودته من بنی سعد و هو فی الرّابعة من عمره، أو فی السّادسة، أو أکثر، حسب الرّوایات.
و لعلّ ما تقدم من إرجاع حلیمة له إلی امّه، و هو فی الخامسة من عمره، یؤیّد أنّ امَّه قد تُوفیّت و هو فی السّادسة، إلّا أن یقال: إنّه یمکن أن یکون المراد أنّه قد أُرجع إلی أهله، ولکنّه احتمال بعید عن مساق الکلام.
هذا ... و قد استأذن رسول الله (ص) ربّه فی زیارة قبر امّه، فأذن له. فقد روی مسلم فی صحیحه أنّه (ص) قال: «استأذنت ربی فی زیارة أمّی، فأذن لی، فزوروا القبور تذکّرکم الموت».(2)


1- و بذلک یعلم أنّ ماورد فی کشف الغمة، ج 1، ص 16 من أنّه عاش مع أبیه سنتین و أربعة أشهر لا یمکن المساعدة علیه؛ رغم أن الإربلی قد نصّ بعد ذلک فی صفحة 22 علی أنّ أباه قد توفّی و أمّه حبلی به
2- کشف الغمة، ج 1، ص 16 عن مسلم و صحیح مسلم ط سنة 1334 ه- ج 3، ص 65 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 335 و الحدیث موجود فی مصادر عدیدة کما یظهر من مراجعة کتاب الجنائز فی کتب الحدیث.

ص: 51
و هذا الحدیث حجّة دامغة علی من یمنع من زیارة القبور، وله مؤیّدات کثیرة، کزیارة فاطمة (ع) لقبر حمزة (ع) و غیر ذلک.

کفیل النّبیّ (ص)

ولقد عاش (ص) فی کنف جدّه عبدالمطّلب الّذی کان یرعاه خیر رعایة، و لا یأکل طعاماً إلّا إذا حضر، و کان عارفاً بنبوّته حتّی لقد روی: أنّه قال عنه لمن اراد أن ینحیه عنه و هو طفل یدرج: دع ابنی فإنّ الملک قد أتاه،(1) والرّوایة معتبرة علی الظّاهر.
و فی السّنة الثّامنة من عمره (ص) توفّی جدّه عبدالمطّلب بعد أن اختار له أباطالب (ره) لیکفله و یقوم بشؤونه، و یحرص علی حیاته، رغم أنّ أباطالب لم یکن أکبر ولد عبدالمطّلب سنّاً و لا أکثرهم مالًا؛ لأنّ الأسنّ فیهم کانت هو الحارث، و الأکثر مالًا هو العبّاس.
ولکن عذر العباس هو أنّه کان حینئذٍ صغیراً أیضاً؛ لأنه کان أسنّ من النّبیّ (ص) بسنتین فقط، کما یقولون‌(2)، و إن کنّا قد قلنا: إنّه کان یکبره بأکثر من ذلک.
کما أنّ أباطالب قد کان شقیق عبدالله، والد النّبیّ (ص) لأبیه و أمّه؛ فإنّ امّهما هی فاطمة المخزومیّة، و طبیعی أن یکون لأجل ذلک أکثر حناناً و عطفاً علیه و حبّاً له.
ثمّ إنّ أباطالب الّذی کان هو و زوجته، امّ أمیرالمؤمنین (ع) یحملان نور


1- أصول الکافی، ج 1، ص 372 ط سنة 1388 ه-
2- و إن کنّا نعتقد أنّه حتّی ولو کان سنّه إلی الحدّ الّذی یتمکّن فیه من کفالته( ص) فإنّ عبدالمطّلب لا یعهد به إلیه؛ فإنّه هو الّذی احتفظ بالسّقایة دون الرّفادة بسبب حرصه علی المال و ضنّه به و هو الّذی کان یحاول أن یحصل علی فضلة من المال من عمر بأسلوب عاطفی و بطریقة لا یتبعها إلا من یهتمّ بالمال و بجمعه بشکل ظاهرٍ.

ص: 52
الولایة، قد کانا یحملان من المکارم و الفضائل النفسیّة و المعنویّة و من الطّهارة ما یؤهّلهما لأن یکونا کفلین لرسول الله (ص) و أبوین لوصیّه و للأئمة من ذریته.

الرّحلة الأولی إلی الشّام‌

و یقولون: إنّه (ص) قد سافر إلی الشّام بصحبة عمّه أبی طالب ورآه بحیرا راهب بُصری، و أخبر عمّه أنّه نبی هذه الأمّة و أصرّ علیه بأن یُرجعه إلی مکّة، حتّی لا یغتاله الیهود الّذین یرون العلامات الّتی فی کتبهم متحقّقة فیه، فخرج به عمّه أبوطالب حتّی أقدمه مکّة.
و کان عمر النّبیّ (ص) حینئذ إثنی عشر سنة، و قیل: تسع سنین.
(1) و للنّبی (ص) سفرة أخری إلی الشّام للتّجارة، ستأتی الإشارة إلیها إن شاءالله فی موضعها.

رعیه الغنم‌

و یذکر المؤرّخون: أنّه (ص) قد رعی الغنم فی بنی سعد، و أنّه رعاها لأهله، بل و یقولون: رعاها لأهل مکّة أیضاً؛ حتّی لیذکرون والبخاری منهم فی کتاب الإجارة و غیره أنّه (ص) قال: «ما بعثَ الله نبیّاً الّا رعی الغنم! قال أصحابه: و أنت؟ قال: نعم، کنت أرعاها علی قراریط لأهل مکّة».(2)


1- راجع الطبری، ج 2، ص 33 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 286 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 120 و قال: إنّ صاحب کتاب الهدی قدرحجّ هذا القول
2- البخاری هامش فتح الباری، ج 4، ص 363 و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 51 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 125.

ص: 53
و فسّرت القراریط بأنّها أجزاء الدّراهم و الدّنانیر یُشتری بها الحوائج الحقیرة.
(1) ولکنّا نشکّ کثیراً فی أن یکون (ص) قد رعی لغیر أهله بأجر کهذا، تزهد به حتّی العجائز، و لا یصحّ مقابلته بذلک الوقت و الجهد الّذی یبذله فی رعی الغنم، لأنّنا نجد أوّلًا؛ أنّ الیعقوبی و هو المؤرّخ الثَّبَت قد نصّ علی أنّه (ص) لم یکن أجیراَ لأحدٍ قطّ.(2) و ثانیاً؛ تناقض الرّوایات فبعضها یقول: لأهلی، و بعضها یقول: لأهل مکّة؛ و بعضها یقول: بالقراریط، و أخری قد أبدلت ذلک بکلمة «بأجیاد»، و إذا کان الرّاوی واحداً لم یقبل منه مثل هذه الاختلاف.
و یمکن أن یدفع هذا: بأنّ من المحتمل أن یکون قراریط إسم جبل فی مکّة و قد رعی (ص) الغنم علیه.
ولکن هذا و سواه من الاحتمالات لا شاهد له و إنّما یلجأ إلیه لو کانت الرّوایة صحیحة السّند عن معصوم، و لیست کذلک، بل هی عن أبی هریرة و غیره ممّن لا یمکن الاعتماد علیهم.


1- السیرة النبویة، ج 1، ص 51 لزینی دحلان و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 125 و فتح الباری، ج 4، ص 364
2- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 21 ط صادر.

ص:54
ص: 55

الفصل الثالث خدیجه فی بیت النبی (ص)

اشاره

ص:56
ص: 57

السّفر الثانی إلی الشّام‌

و یقولون: إنّه (ص) قد سافر سفره الثّانی إلی الشّام، و هو فی الخامسة و العشرین من عمره.(1)
و یقولون: إنّ سفره هذا کان فی تجارة لخدیجة، و إنّ أباطالب هو الّذی اقترح علیه ذلک، حینما اشتدّ الزّمان و ألحّت علیهم سنون منکرة، فلم یقبل (ص) أن یعرض نفسه علی خدیجة؛ فبلغ خدیجة ما جری بینه (ص) و بین أبی طالب، فبادرت هی، و بذلت للرّسول (ص) ضِعف ما کانت تبذله لغیره، لما تعرفه من صدق حدیثه و عظیم أمانته و کرم أخلاقه.
و یری بعضهم: أنّ أباطالب نفسه قد کلّم خدیجة فی ذلک فأظهرت سرورها و رغبتها و بذلت له ما شاء من الأجر.
فسافر (ص) إلی الشّام و ربح فی تجارته أضعاف ما کان یربحه غیره، و ظهرت له فی سفره بعض الکرامات الباهرة، فلمّا عادت القافلة إلی مکّة أخبر میسرة غلام خدیجة سیّدته بذلک، فذکرت ذلک بالإضافة إلی ما ظهر لها هی منه (ص)
لورقة بن نوفل، ابن عمّها کما یقولون! و إن کنّا نحن نشکّ فی ذلک فقال لها: إن کان ذلک حقّاً فهو نبی هذه الأمة.(2)


1- و فی البحار عن بعضهم: أنّ سفره کان إلی سوق حباشة بتهامة، و کذا فی کشف الغمة، ج 2، ص 135 عن الجنابذی فی معالم العترة
2- راجع: البدایة و النهایة، ج 2، ص 296 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 136.

ص: 58
ثمّ اهتمّت خدیجة بالعمل علی الاقتران به (ص) کما سنری.
هکذا یقولون؛ ولکنّا نشکّ فی بعض ما تقدم، لا سیّما و أنّ ورقة لم یُسلم حتّی بعد أن بعث رسول الله (ص). کما أنّ قولهم: إنّ خدیجة قد استأجرته فی تجارتها لا یمکن المساعدة علیه؛ و ذلک لأنّنا نجد المؤرّخ الأقدم، الثَّبَت، ابن واضح المعروف بالیعقوبی یقول: «و إنّه ما کان ممّا یقول الناس: إنّها استأجرته بشی‌ءٍ، و لا کان أجیراً لأحدٍ قطّ».
(1) و لعلّ فی عزّة نفس النّبیّ (ص) و إبائها، و أیضاً فی تسدید الله تعالی له، و أیضا فی شرف أبی طالب و سؤدده ما یبعد کثیراً أن یکون قد صدر شی‌ءٌ ممّا نسب إلی أبی طالبٍ منه.
و علی هذا، فقد یکون سفره (ص) إلی الشّام، لا لکونه کان أجیراً لخدیجة، بل لأنّه کان یضارب بأموالها أو شریکاً لها و یدلّ علی ذلک تصریح روایة الجنابذی بالمضاربة،(2) فراجع. و یؤیّده ما رواه المجلسی من أنّ أباطالب قد ذکر له (ص) اتّجار الناس بأموال خدیجة و حثّه علی أن یبادر إلی ذلک، ففعل و سافر إلی الشّام.(3)

زواجه بخدیجة

و لقد کانت خدیجة (ع) من خیرة نساء قریش شرفاً و أکثرهنّ مالًا و أحسنهنّ جمالًا و کانت تدعی فی الجاهلیّة ب- «الطّاهرة»(4) و یقال لها: «سیّدة قریش» و کلّ


1- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 21 و نقل عن سفر السعادة، أنّه( ص) بعد البعثة و قبل الهجرة کان یشتری أکثر مما یبیع، و بعد الهجرة لم یبع إلّا ثلاث مرّات، أمّا شراؤه فکثیرٌ .... و أما شراکته مع غیره ففیها کثیر من الإضطراب و لیس لنا مجال لتحقیق ذلک
2- البحار، ج 16، ص 9 و کشف الغمة، ج 2، ص 134 عن معالم العترة للجنابذی
3- البحار، ج 16، ص 22 عن البکری و ص 3 عن الخرائج و الجرائح، ص 186 و 187
4- راجع: الإصابة، ج 4، ص 282 281 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 294 و تاریخ الإسلام للذّهبی، ج 2، الترجمة النبویة، ص 152 و قسم السیرة النبویة، ص 237 و تهذیب الأسماء، ج 2، ص 342.

ص: 59
قومها کان حریصاً علی الإقتران بها لو یقدر علیه.
(1) و قد خطبها عظماء قریش و بذلوا لها الأموال. و ممّن خطبها عقبة بن أبی معیط، و الصّلت بن أبی یهاب، و أبوجهل و أبوسفیان،(2) فرفضتهم جمیعاً و اختارت النّبیّ (ص) لما عرفته فیه من کرم الأخلاق و شرف النّفس و السّجایا الکریمة العالیة. و نکاد نقطع بسبب تظافر النّصوص بأنّها هی الّتی قد أبدت أوّلًا رغبتها فی الاقتران به (ص).
فذهب أبوطالب فی أهل بیته و نفر من قریش إلی ولیّها و هو عمّها عمر و بن سعد؛ لأنّ أباها کان قد قُتل قبل ذلک فی حرب الفجار أو قبلها.(3) و أمّا أنّه خطبها إلی ورقة بن نوفل و عمّها معاً، أو إلی ورقة وحده‌(4) فمردود بأنّه أُدّعی الإجماع علی الأول.(5) نعم، إنّ أباطالب قد ذهب لِخطبة خدیجة، و لیس حمزة الّذی اقتصر علیه ابن هشام فی سیرته؛(6) لأنّ ذلک لا ینسجم مع ما کان لأبی طالب من المکانة و السؤدد فی قریش، من جهة؛ و لأنّ حمزة کان یکبر النّبیّ (ص) بسنتین أو بأربع‌(7) کما قیل


1- راجع: البدایة و النهایة، ج 2، ص 294 و بهجة المحافل، ج 1، ص 7 و السیرة النبویّة لإبن هشام، ج 1، ص 201 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 263 و طبقات ابن سعد، ج 1، ص 131 ط- دار صادر
2- البحار، ج 16، ص 22
3- کشف الغمة، ج 2، ص 139 و البحار، ج 16، ص 12 عنه و ص 19 عن الواقدی
4- البحار، ج 16، ص 19 عن الواقدی و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 192 و الکافی، ج 5، ص 375 374، و فیه أن ورقة کان عمّ خدیجة و کذا فی البحار، ج 16، ص 14 و 21 عنه و عن البکری، و هو غیر صحیح، لأن ورقة هو ابن نوفل بن اسد و خدیجة هی بنت خویلد بن أسد
5- السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 137
6- السیرة النبویّة، ج 1، ص 201 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 138
7- تقدمت مصادر ذلک حین الحدیث حول إرضاع ثویبة لرسول الله( ص).

ص: 60
من جهة أخری. هذا بالإضافة إلی مخالفة ذلک لما یذکره عامّة المؤرّخین فی المقام.
و یظهر: أنّ ثَمّة مَن یهتمّ بسلب هذه المکرمة عن أبی طالب (ع) و إعطائها لأی کان من النّاس سواه، سواء لحمزة أو لغیره.

خطبة أبی طالب (ع)

و علی کلّ حال فقد خطبها أبوطالب له (ص) قبل بعثته (ص) بخمس عشرة سنة علی المشهور، و قال فی خطبته علی المشهور:
الحمد لربّ هذا البیت، الّذی جعلنا من زرع إبراهیم و ذریّة إسماعیل و أنزلنا حرماً آمناً و جعلنا الحکّام علی النّاس و بارک لنا فی بلدنا الّذی نحن فیه.
ثمّ إنّ ابن أخی هذا یعنی رسول الله (ص) ممّن لا یوزن برجل من قریش إلّا حِّج به، و لا یقاس به رجل إلّا عظم عنه، و لا عدل له فی الخلق، و إن کان مُقلّاً فی المال؛ فإنّ المال رفد جار و ظلّ زائل، و له فی خدیجة رغبة، و قد جئناک لنخطبها إلیک برضاها و أمرها، و المهر علیَّ فی مالی الّذی سألتموه عاجله و آجله. و له و ربّ هذا البیت حظّ عظیم، و دین شائع، و رأی کامل.
(1) هذه الخطبة تُظهر مکانة الرّسول الفضلی فی قلوب النّاس، و هی صریحة فی أنّ النّاس کانوا یجدون فی الرّسول علامات النبوّة و نور الهدایة و یتوقعون أن یکون هو الّذی بشّر به عیسی و موسی]، و أنّه کان لا یوزن به أحد إلّا رجّح به ولا یقاس به رجل إلّا عظم عنه.
ثمّ إنّ کلمات أبی طالب تدلّ دلالةً واضحة علی ما کان یتمتّع به بنو هاشم، من


1- الکافی، ج 5، ص 375 374 و البحار، ج 16، ص 14 عنه و ص 16 عمّن لا یحضره الفقیه، ص 413 و فی ص 5 عن شرف المصطفی و الکشاف و ربیع الأبرار و الإبانة لإبن بطّة؛ و السیرة للجوینی، عن الحسن و الواقدی و أبی صالح و العتبی، و المناقب، ج 1، ص 42.

ص: 61
شرف و سؤدد، حتّی لیقول (رحمه الله): «و جَعَلَنا الحکّام علی النّاس».
ثمّ إنّ حدیثه عن فقر النّبیّ (ص) و إعطاء الضابطة للتفضیل بین الرّجال یدلّ علی واقعیّة أبی طالب، و أنّه ینظر إلی الإنسان بمنظار سام و نبیل، کما أنّه یتعامل مع الواقع بحنکةٍ و وعی و أناة.

مهر خدیجة

إنّ إباطالب قد ضمن المهر فی ماله کما هو صریح خطبة و لکن خدیجة (ع) عادت فضمنت المهر فی مالها، فقال البعض: یا عجباً! المهر علی النّساء للرّجال؟!
فغضب أبوطالب و قال: إذا کانوا مثل ابن أخی هذا طلبت الرّجال بأغلی الأثمان و أعظم المهر، و إن کانوا أمثالکم لم یزوّجوا إلّا بالمهر الغالی.
و عن مقدار المهر، قیل: إنّه عشرون بَکْرَةً،
(1) و قیل: إثنا عشر أوِقِیَّةً(2) و نَشٍّ،(3) أی ما یعادل خمس مئة درهم، و قیل غیر ذلک.(4)

عمر خدیجة حین الزّواج‌

و یلاحظ هنا مدی الاختلاف فی عمر خدیجة حین اقترانها بالرّسول الأعظم (ص) و هو یتراوح ما بین 25 سنة إلی 46 سنة و هو علی النحو الآتی:


1- البَکْر: الفَتِی من الإبل بمنزلة غلام من الناس و الأنثی بَکَرة
2- الأوقِیَّة إسم لأربعین درهماً
3- النَّشّ نصف الأوقِیَّةِ و هو عشرون درهماً
4- راجع السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 139 138.

ص: 62
25 سنة و صحّحه البیهقی؛
(1) 28 سنة و هو ما رجّحه کثیرون؛(2) 30 سنة،(3) 35 سنة(4)، 40 سنة،(5) 44 سنة،(6) 45 سنة(7) و 46 سنة.(8) و قد تقدّم أنّ الکثیرین قد رجّحوا القول الثّانی کما ذکره ابن العماد؛ فإذا کانت (ع) قد تزوّجت برسول الله قبل البعثة بخمس عشرة سنة کما جزم به البیهقی نفسه، فیکون عمرها حین زواجها خمساً و عشرین سنة. أمّا الحاکم الّذی روی لنا القول الثّانی عن ابن إسحاق، فإنّه لم یوضح لنا حقیقة ما یذهب إلیه، غیر أنّه حین روی عن هشام بن عروة قوله: «إنّ خدیجة قد توفیّت و عمرها خمس و


1- دلائل النبوّة ط دار الکتب العلمیّة، ج 2، ص 71 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 295 294
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 14، و اقتصر علیه فی بهجة المحافل، ج 1، ص 48، و رواه عن ابن عباس کلّ من أنساب الأشراف( قسم حیاة النّبیّ( ص))، ص 98 و تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 303 و سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 111 و مختصر تاریخ دمشق، ج 2، ص 275 و البحار، ج 16، ص 12 عن الجنابذی کلهم عن ابن عباس. و رواه فی مستدرک الحاکم، ج 3، ص 182 عن ابن إسحاق دون أن یذکر له قولًا آخر، و راجع ایضاً: سیرة مغلطای، ص 12، و المحبر، ص 79، و تهذیب الأسماء، ج 2، ص 342 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 264 و السیرة الحلبیة، ج 1، ص 140
3- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 140 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 264 و سیرة مغلطای، ص 12 و تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 303
4- البدایة و النهایة، ج 2، ص 295 و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 1، ص 265 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 140
5- أنساب الأشراف( قسم حیاة النّبیّ( ص)) ص 98 و سیرة مغلطای، ص 12 و المحبر، ص 49 و المواهب اللدّنیّة، ج 1، ص 39 و 303 و شذرات الذهب، ج 1، ص 14 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 264 و أسد الغابة( دار الشعب) ج 7، ص 80 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 140 و السیرة النبویّة لدحلان، ج 1، ص 55 ط دار المعرفة
6- تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 303 عن الواقدی
7- تهذیب الأسماء، ج 2، ص 342 و مختصر تاریخ دمشق، ج 2، ص 275 عن الواقدی
8- راجع: أنساب الأشراف( قسم حیاة النّبیّ( ص)) ص 98.

ص: 63
ستون سنة» قال: هذا قول شاذّ فإنّ الّذی عندی، أنّها لم تبلغ ستّین سنة.
(1) فکلامه یدل علی أنّه یعتبر القول بأنّها قد تزوّجت بالنّبی (ص) و عمرها اربعون سنة شاذّ.

هل تزوّج (ص) خدیجةَ طمعاً فی مالها؟!

هذا، و قد جاء فی کلمات بعض المتّهمین علی الإسلام کلام باطل، تکذ به کل الشّواهد التّاریخیّة، و هو أنّه (ص) إنّما تزوج خدیجةَ طمعاً فی مالها.(2) ولسنا نرید الإسهاب فی الإجابة علی هذا الهذیان، فإنّ حیاة النّبیّ (ص) من بدایتها إلی نهایتها لَخیر شاهدٍ علی أنّه (ص) ما کان یقیم للمال وزناً. و قد أنفقت خدیجة (ع) کلَّ أموالها طائعة راغبة، لیس علی النّبیّ (ص) و مَلَذّاته،(3) و إنما علی الدّعوة إلی الإسلام و فی سبیل هذا الدّین. و أیضاً، فإنّ خدیجة هی الّتی عرضت نفسها علی النّبیّ (ص) و لم یتقدّم هو (ص) بطلب یدها، لیقال: إنّه إنّما فعل ذلک طمعاً فی مالها.
و یری الشیخ محمد حسن آل یاسین أنّ حبّه (ص) و تقدیره لها فی أیّام حیاتها، بل و بعد مماتها حتّی لقد کان ذلک منه یثیر بعض زوجاته اللّواتی ما رأین و لا عشن مع خدیجة دلیل واضح علی بطلان هذا الزّعم.(4)

هل تزوّجت خدیجة بأحد قبل النّبیّ (ص)؟

ثمّ إنّه قد قیل: إنّه (ص) لم یتزوّج بِکراً غیر عایشة؛ و أما خدیجة، فإنّها قد


1- مستدرک الحاکم، ج 3، ص 182
2- النبوّة، للشیخ محمد حسن آل یاسین، ص 63
3- الملاذّ و الملذّات: الشهوات، الواحدة ملذّة
4- کتاب النبوّة، ص 63.

ص: 64
تزوّجت قبله (ص) برجلین و لها منهما بعض الأولاد و هما «عتیق بن عائذ بن عبدالله المخزومی» و «أبوهالة التّمیمی».
أمّا نحن، فنشکّ فی دعواهم تلک، و نحتمل جدّاً أن یکون کثیر ممّا یقال فی هذا الموضوع قد صنعته ید السّیاسة، و لا نرید أن نسهب فی الکلام عن اختلافهم فی اسم أبی هالة و هل هو صحابی أولا، و هل تزوّجته قبل عتیق، أو تزوّجت
عتیقاً قبله؛
(1) و لا فی کون هند الّذی ولدته خدیجة هو ابن هذا الزّوج أو ذاک، فإن کان ابن عتیق فهو انثی‌(2) و إلّا فهو ذکر،
و أنّه هل قتل مع علی (ع) فی حرب الجمل أومات بالطّاعون بالبصرة.(3) لا، لا نطیل بذلک و إنّما نکتفی تبسجیل الملاحظات التّالیة:
أوّلًا؛ قال ابن شهر آشوب: «و روی أحمد البلاذری، و أبوالقاسم الکوفی فی کتابیهما، و المرتضی فی الشّافی، و أبوجعفر فی التّلخیص: أنّ النّبیّ (ص) تزوّج بها و کانت عذراء. یؤکّد ذلک ما ذکر فی کتابی الأنوار و البدع: أنّ رقیّة و زینب کانتا ابنتی هالة اخت خدیجة».(4) ثانیاً؛ قال أبوالقاسم الکوفی: «إنّ الإجماع من الخاصّ و العام من أهل الآثار و نقلة الأخبار علی أنّه لم یبق من أشراف قریش و من ساداتهم و ذوی النّجدة منهم،


1- راجع: الأوائل، ج 1، هامش، ص 159
2- راجع: الأوائل، ج 1، ص 159 و قال:« إنّ هنداً هذه قد تزوّجت من صیفی بن عائذ فولدت محمد بن صیفی»
3- للإطّلاع علی هذا الإختلافات و غیرها راجع: المصادر التّالیة و قارن بینها: الإصابة، ج 3، ص 612 611 و نسب قریش لمصعب الزبیری، ص 22 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 140 و قاموس الرّجال، ج 10، ص 431 و نقل عن البلاذری و اسد الغابة، ج 5، ص 13 12 و 71، و غیر ذلک
4- مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 159 و البحار و رجال المامقانی و قاموس الرّجال کلّهم عن المناقب.

ص: 65
إلّا من خطب خدیجة و رام تزویجها، فامتنعت علی جمیعهم من ذلک، فلمّا تزوّجها رسول الله (ص) غضب علیها نساء قریش و هجرنها و قلن لها: خطبکِ أشراف قریش و أمراؤهم فلم تتزوجی أحداً منهم، و تزوّجتِ محمداً یتیم أبی طالب، فقیراً لا مال له. فکیف یجوز فی نظر أهل الفهم أن تکون خدیجة یتزوّجها أعرابی من تمیمٍ و تمتنع من سادات قریش و أشرافها علی ما وصفناه؟! ألا یعلم ذووالتّمیز و النّظر أنّه من أبین المحال و أفظع المقال؟!»
(1) و أمّا الرّد علی ذلک بأنّه لا یمکن أن تبقی إمرأة شریفة و جمیلة هذه المدّة الطّویلة بلا زواج، فلیس علی ما یرام؛ لأنّ ذلک لا یبرّر رفضها لعظماء قریش و قبولها بأعرابی من بنی تمیم.
و أمّا کیف یترکها أبوها أو ولیّها بلا تزویج؟ فقد قلنا إنّ أباها قد قتل فی حرب الفِجار أو قبلها، و أمّا ولیّها، فلم یکن له سلطة الأب لیجبرها علی الزّواج ممّن أراد. و بقاء المرأة الشّریفة و الجمیلة مدّة بلا زواج لیس بعزیز إذا کانت تصبر إلی أن تجد الرّجل الفاضل الکامل الّذی کان یعزّ وجوده فی تلک الفترة.
ثالثاً؛ کیف لم یعیّرها زعماء قریش الّذین خطبوها فرَدَّتهم، بزواجها من أعرابی بَوّالٍ علی عقبیه کعتیق أو غیره؟!
رابعاً؛ قد ذکروا أنّ أوّلَ شهید فی الإسلام ابن لخدیجة (ع) اسمه الحارث بن أبی هالة، استشهد حینما جهر رسول الله (ص) بالدّعوة.(2) و ذلک لا یمکن قبوله؛ حیث قد رُوی بسند صحیح عندهم، عن قتادة، أنّ أول شهید فی الإسلام هو سمیّة والدة عمّار(3)، و کذا روی عن مجاهد.(4)


1- الإستغاثة، ج 1، ص 70
2- الأوائل لأبی هلال العسکری، ج 1، ص 312 311 و الإصابة، ج 1، ص 293 عنه و عن ابن الکلبی و ابن حزم و محاضرة الأوائل، ص 46
3- الإصابة، ج 4، ص 335 و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 193 ط لیدن
4- الإستیعاب هامش الإصابة، ج 4، ص 331.

ص: 66
و عن ابن عباس: «قُتل أبوعمّار و امّ عمّار و هما أوّل قتیلتین قتلًا من المسلمین».
(1) إلّا أن یدّعی: أنّ سمیّة کانت أوّل من استشهد من النّساء و الحارث کان أوّل من استشهد من الرّجال، ولکنّه احتمال بعید و مخالف لظاهر کلماتهم، لا سیّما و أنّ کلمة شهید تطلق علی الذّکر و الأنثی بلفظ واحد، مثل قتیل و جریح.
فظهر ممّا تقدم: أن هذا النّص لا یدل علی وجود ابن لخدیجة، مادام أنّه قد ثبت حصول الکذب فی جزءٍ منه. و لعلّ هذا الکذب قد جاء لأجل الإیحاء بطریق غیر مباشر بأنّ لخدیجة ولداً من النّبیّ (ص) و أنّ ذلک غیر قابل للنّقاش، و لکن قد قیل: لا حافظة لکذوب.
خامساً؛ لقد روی أنّه کانت لخدیجة أخت اسمها «هالة»، تزوّجها رجل مخزومی، فولدت له بنتاً اسمها «هالة»، ثمّ خلّف علیها- أی علی هالة الأولی- رجل تمیمی یقال له: «ابو هند»، فأولدتها ولداً اسمه «هند». و کان لهذا التّمیمی امرأة اخری قد ولدت له «زینب» و «رقیّة»، فماتت و مات التّمیمی، فلحق ولده «هند» بقومه، و بقیت «هالة» اخت خدیجة و الطّفلتان اللّتان من التّمیمی و زوجته الاخری، فضمّتهم خدیجة إلیها، و بعد أن تزوّجت بالرّسول (ص) ماتت «هالة» فبقیت الطّفلتان فی حِجر خدیجة و الرّسول (ص). و کان العرب یزعمون أنّ الرّبیبة بنتٌ، و لأجل ذلک نُسبتا إلیه (ص) مع أنّهما ابنتا أبی هند، زوج اختها و کذلک کان الحال بالنّسبة لهند نفسه.(2) و لربّما یمکن تأیید هذه الرّوایات بماورد من الإختلاف فی اسم والد هند، فلتراجع المصادر الّتی ذکرناهاثَمّة.


1- صفین للمنقری، ص 325
2- راجع: الإستغاثة، ج 1، ص 69 68 و رسالة حول بنات النّبیّ( ص)، مطبوعة ط حَجَریة فی آخر مکارم الأخلاق، ص 6.

ص: 67

الفصل الرابع حتی البعثه‌

اشاره

ص:68
ص: 69

حضور النّبیّ (ص) حرب الفِجار

و یذکر المؤرّخون أنّ حرباً قد هاجت بین قیس من جهة، و قریش و کِنانة من جهة اخری فی الأشهر الحُرُم (أشهر الحج و رجب معها) و لذلک سمیّت حرب الفجار. و یقال: إنّه (ص) قد حضر بعض أیّامها و شارک فیها فعلًا، بنحو من المشارکة.
و لکنّنا بدورنا لا نستطیع أن نؤکّد صحّة ذلک، بل و نشکّ کثیراً فیه و ذلک لُامور:
الأوّل؛ لقد وقعت حرب الفجار فی الأشهر الحرم، فی رجب، و لا نری مبرّراً لأن یهتک أبوطالب و معه الرّسول (ص) حرمة الأشهر الحرم، کما یظهر لمن راجع سیرتهما و مدی تقیّدهما بمثل هذه الأمور؛ فإنّهما کانا مسلمین.
(1) إلّا إذا وُجّهت المشارکة بأنّ حرب الفجار قد وقعت فی أشهر النّسی‌ء، أو فی شعبان، أو شوّال و کان بسببها فی الأشهر الحُرُم.(2) و لکنّه توجیه لا یعتمد علی أی سند تاریخی، فلا مجال للتّعویل علیه.
الثانی؛ قال الیعقوبی: «و قد روی أنّ أباطالب منع أن یکون فیها (فی حرب الفجار) أحدٌ من بنی هاشم، و قال: هذا ظلم و عدوان و قطیعة رحم و استحلال للشّهر الحرام، و لا أحضره، و لا أحد من أهلی؛ فأخرج الزّبیر بن عبدالمطّلب


1- راجع: البحار، ج 15، ص 117
2- راجع: السّیر الحلبیّ، ج 1، ص 128.

ص: 70
مستکرهاً، و قال عبدالله بن جُدعان التّمیمی و حرب بن امیّة: لا نحضر أمراً تغیب عنه بنوهاشم».
(1) الثّالث؛ اختلاف الرّوایات حول الدّور الّذی أدّاه النّبیّ (ص) فی هذه الحرب؛(2) بل نجد البعض یناقض نفسه، فیقول: إنّ النّبیّ (ص) قد ولد عام الفیل، و أنّه حضر الفجار و عمره أربع عشرة سنة، ثمّ یقول فی آخر کلامه: إنّ حرب الفجار کانت
بعد عام الفیل بعشرین سنة.(3) و التّناقض الآخر هو أنّ الکلام الّذی نقلناه عن الیعقوبی ینصّ علی أنّ حرب بن امیّة قد تغیّب عن هذه الحرب؛ بینما نجد الرّوایات الأخری تنصّ علی أنّه کان قد حضرها و کان قائد قریش و کنانة.

حِلف الفضول‌

و بعد منصرف قریش من حرب الفجار دعا الزّبیر بن عبدالمطّلب‌(4) إلی حلف الفضول، و عقد الاجتماع فی دار عبدالله بن جُدعان، و غمسوا أیدیهم فی ماء زمزم، و تحالفوا و تعاقدوا علی نصرة المظلوم، و التّأسّی بالمعاش، و النّهی عن المنکر، و کان أشرف حِلفٍ.


1- تاریخ الیعقوبی، ط صادر، ج 2، ص 15
2- فبعضهم یروی: أنّ عمله( ص) قد اقتصر علی مناولة أعمامه النّبل و ردّ نبل عدوّهم علیه و حفظ متاعهم( سیرة ابن هشام، ج 1، ص 198 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 259) و آخر یروی: أنّه قد رمی فیها برمیات ما یحبّ أنّه لم یکن قدرماها( السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 51 والسیرة الحلبیّة، ج 1، ص 127) و ثالث یروی: أنّه طعن أبا براء ملاعب الأسنّة فصرعه( المصدران المتقدمان) مع أنّهم یقولون: إنّ عمره حینئذٍ کان أربع عشرة سنة!( المصادر الاربعة المتقدمة، إلّا أنّ صفحة ابن هشام هی 195) أو أنّه کان حینئذ غلاماً( تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 16، ط صادر)
3- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 259 و سیرة ابن هشام، ج 1، ص 195 و 198
4- هو غیر زبیر بن العوّام، الّذی حارب أمیرالمؤمنین( ع) فی وقعة الجمل.

ص: 71
والمتحالفون علی ذلک هم: بنو هاشم و بنو المطّلب و بنو أسد بن عبدالعزّی و زهرة و تمیم.
(1) و قد حضر هذا الحلف نبیّنا الأعظم (ص) و أثنی علیه بعد نبوّته و أمضاه. فقد رُوی أنّه (ص) قال: «ما احبّ أنّ لی بحلفٍ حضرته فی دار ابن جدعان حمر النّعم، ولو دُعیت به لأجبت».(2) و سبب هذا الحلف، أنّ رجلًا من زبید قدم مکة ببضاعة، فاشتراها منه العاص بن وائل، فجلس عنه حقّه، فاستعدی علیه الزّبیدی الأحلاف، الّذین کانوا یُسمّون «لعقة الدّم»؛ لأنّهم حین تحالفوا، غمسوا أیدیهم بالدّم. والأحلافُ هم: عبدالدّار و مخزوم و جُمَح و سهم و عَدِیّ بن کعب. فأبی الأحلاف معونة الزّبیدی علی العاص بن وائل، و انتهروه؛ و ذلک لما کان یتمتّع به العاص هذا من نفوذ.
فلمّا رأی الزّبیدی الشّر، صعد علی أبی قبیس و استغاث، فقام الزّبیر بن عبدالمطّلب و دعا إلی الحِلف المذکور، فعقد؛ ثم مشوا إلی العاص، و انتزعوا منه سلعة الزّبیدی، فدفعوها إلیه.(3)

ملاحظات علی حِلف الفضول‌

1. إنّ موقف النّبیّ (ص) لهذا الحلف و إمضائه ایّاه، لیدلّ علی أنّ الإسلام قد أمضی هذا الحلف؛ لإنّه قائم علی أساس الحقّ و العدل و الخیر، و هل الإسلام إلّا


1- راجع: شرح نهج البلاغة للمعتزلی، ج 14، ص 129 و نسب قریش لمصعب، ص 383 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 293 و الأغانی، ج 16، ص 66 65. و أنکر البعض أن یکون بنو أسد بن عبدالعزّی فی حلف الفضول( الأغانی، ج 16، ص 66) و قالوا: إنّ عبدالله بن الزبیر قد ادّعی ذلک لهم فی الإسلام( المصدر السابق، ص 70.)
2- أعیان الشیع، ج 2، ص 13 و سیرة ابن هشام، ج 1، ص 142 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 291 و 293 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 261
3- البدایة و النهایة، ج 2، ص 292 291 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 132 و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 53.

ص: 72
ذلک؟ إنّه یمضیه مع انّ الّذین قاموا به کانوا وقتها علی الشّرک والکفر، و لکنّه یهدم مسجد الضّرار، مع انّ الّذین بنوه کانوا یتظاهرون بالإسلام و یتعاملون علی أساسه، بحسب الظّاهر.
و هذا ما یؤکّد واقعیّة الإسلام، و أنّه إنّما ینظر إلی عمل یَدی الصیّاد لا إلی دموع عینیه و أنّه لا یغترّ بالمظاهر و لا تخدعه الشّعارات مهما کانت برّاقةً، إذا کانت تخفی وراءها الوصولیّة، و الخیانة و التآمر؛ فالحقّ حقّ و مقبول ولابدّ من الالتزام به والتّعامل علی أساسه، ولو صدر من مشرک؛ و الباطل باطل و مرفوض و لا یجوز الالتزام به ولا التّعامل علی أساسه، مهما کانت الشّعارات برّاقة و مُغریة.
2. إنّ اهتمام النّبیّ (ص) بحلف الفضول إنّما یدلّ علی انّ الإسلام لیس منغلقاً علی نفسه و إنّما هو یستجیب لکلّ عمل إیجابی فیه خیرٌ للانسان، و یشارک فیه علی أعلی المستویات، انطلاقاً من الشّعور بالمسئولیّة و انسجاماً مع أهدافه العلیا، و مع المقتضیات الفطریّة و أحکام العقل السلیم.
3. أمّا استجابة الّذین استجابوا للزّبیر بن عبدالمطّلب حینما دعا لعقد هذا الحلف، فلعلّ لهم دوافع مختلفة باختلاف الأشخاص و البیوتات و القبائل، و من هذه الدّوافع:
الف. الدّافع الفطری الإنسانی؛ لانّ هذا هو ما تحکم به الفطرة و العقل السّلیم، ثمّ هو ینسجم مع الشّعور الإنسانی و الأخلاقی.
ب. الدّافع المصلحی، و ذلک لانّ عدم الأمن فی مکّة لسوف یقلّل من رغبة التّجّار فی الوفود علیها و التّعامل مع أهلها.
ج. و ثمّة دوافع أخری ربّما تکون لدی بعضهم کالحفاظ علی قدسیّة مکّة و أهلها فی نفوس العرب، و غیر ذلک.

ولادة الزّهراء (ع)

یذکر البعض: أنّ فاطمة الزّهراء (ع) بنت الرّسول الأعظم (ص) قد ولدت قبل

ص: 73
البعثة، ثمّ یختلفون أولئک البعض فیما بینهم فی تمدید سنة ولادتها، فبعضهم یقول: انّها ولدت سنة بناء الکعبة، أی قبل البعثة بخمس سنین،
(1) و بعضهم یقول: إنّها ولدت قبل البعثة بسبع سنین،(2) و قیل: بإثنتی عشرة سنة.(3) و القائلون بأنّها ولدت بعد البعثة اختلفوا أیضاً، بین قائلٍ: إنّها ولدت سنة البعثة،(4) و قیل: فی الثّانیة،(5) و قیل: سنة إحدی و أربعین من عمره الشّریف.(6) والقول الحقّ هو ما علیه شیعة أهل البیت تبعاً لأئمّتهم (ع) و أهل البیت أدری بما فیه و تابعهم علیه جماعة من غیرهم، و هو أنّها قد ولدت فی السّنة الخامسة من البعثة و توفیّت و عمرها ثمانیة عشر عاماً.(7) و یدلّ علی ذلک و یؤیّده مایلی:


1- راجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 277 و ذخائر العقبی، ص 52 و مقاتل الطالبیین، ص 48 و سیرة مغلطای، ص 17 عن ابن الجوزی و البحار، ج 43، ص 9
2- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 278 و ذخائر العقبی، 52
3- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 277 و ذخائر العقبی، ص 52 و المواهب اللّدنیّة، ج 1، ص 198 و الاستیعاب، بهامش الإصابة، ج 4، ص 374 و اختاره الحاکم فی المستدرک، ج 3، ص 161
4- البحار، ج 43، ص 8، عن إقبال الأعمال، عن حدائق الریاض للشیخ المفید. و تاریخ الخلفاء، ص 75
5- البحار، ج 43، ص 9 و فی الاستیعاب( بهامش الإصابه) ج 4، ص 374 و نهایةالإرب، ج 18، ص 213
6- فی مستدرک الحاکم، ج 3، ص 163 ذکر أنّها ماتت و عمرها( 21) سنة و ولدت علی رأس( 41) من مولده( ص) و کذا فی نهایة الإرب، ج 18، ص 213 و دلائل النبوة للبیهقی( ط دار الکتب العلمیة) ج 2، ص 71
7- ذخائر العقبی، ص 52 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 278 نقلًا عن الإمام أبی بکر أحمد بن نصر بن عبدالله الدّراع فی کتاب تاریخ موالید أهل البیت. و مروج الذهب، ج 2، ص 289 و البحار، ج 43، ص 10 1 عن الکافی بسند صحیح و المصباح الکبیر و دلائل الإمامة و مصباح الکفعمی و الروضة و مناقب ابن شهر آشوب.

ص: 74
1. قول أمیرالمؤمنین (ع) و هو یتحدّث عن بعثة النّبیّ (ص):
و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری، و لم یجمع بیت واحدٌ یومئذٍ فی الإسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجة و أنا ثالثهما.
(1) فقد دلّت هذه الفقرة علی أنّ الوحی قد نزل علی النّبیّ (ص) و أصبح رسولًا و بزغ فجر الإسلام فی حضور علی (ع) و کان أوّل بیت تکون فی الإسلام بضمّ رسول الله (ص) و خدیجة و علیّاً (ع) فقط، فلو کانت فاطمة (ع) قد ولدت قبل البعثة بخمس سنواتٍ، لم یصحّ حصره (ع) أهل ذلک البیت بهؤلاء الثّلاث.
1. تصریح بعض المؤرّخین بأنّ أولاد خدیجة کلّهم قد ولدوا بعد الإسلام باستثناء عبد مناف،(2) مع العلم بأنّ فاطمة (ع) کانت أصغر أولاده (ص). و یدلّ علی ذلک ما ذکر فی الاستیعاب فی ترجمة خدیجة بأنّ الطیّب قد ولد بعد النّبوّة، و ولدت بعده أمّ کلثوم، ثمّ فاطمة (ع).
2. و تدلّ علی أنّها قد ولدت بعد البعثة روایات کثیرة أوردها جماعة من العلماء علی اختلاف نِحَلهم و مشار بهم، تدلّ علی أنّ نطفتها قد انعقدت من ثمر جاء به جبرئیل (ع) إلی النّبیّ (ص) من الجنّة، حین الإسراء و المعراج، و ذلک مروی عن عدد من الصّحابة، منهم عایشة و عمر بن الخطّاب و سعد بن مالک و ابن عبّاس و غیرهم.(3) و إذا أمکن المناقشة فی بعض تلک الرّوایات فإنّ البعض الأخر لا
3.


1- نهج البلاغه( بشرح عبده) ج 2، ص 157، الخطبة رقم( 191) و هی المسمّاة ب-« القاصعة»
2- راجع: البدء و التاریخ، ج 5، ص 16 و المواهب اللّدنیّة، ج 1، ص 196 و تاریخ الخمیسَ، ج 1، ص 272
3- تجد بعض هذه الروایات فی کتب الشّیعة، مثل: البحار، ج 43، ص 4 و 5 و 6 عن أمالی الصّدوق و عیون أخبار الرضا و معانی الأخبار و علل الشّرایع و تفسیر القمی و الإحتجاج و غیر ذلک، و الأنوار النّعمانیّة، ج 1، ص 80 و فی کتب غیرهم، مثل المستدرک علی الصّحیحین، ج 3، ص 156 و تلخیصه للذهبی، و نزل الأبرار، ص 88 و الدّر المنثور ج 4، ص 153 و تاریخ بغداد، ج 5، ص 87.

ص: 75
مجال للنّقاش فیه.
و یؤیّد ذلک أیضا ما روی من أنّ خدیجة (ع) کانت قد هجرتها نساء قریش؛ فلمّا حملت بفاطمة (ع) کانت تحدّثها من بطنها و تصبّرها.
(1) بقی هنا شی‌ء و هو استبعاد حمل خدیجة بفاطمة (ع) فی السّنة الخامسة من البعثة، لأنّ سنّ خدیجة کان حینئذٍ عالیاً. و فیه أنّ سنّ خدیجة حینئذٍ کان ما بین 45 حتّی 50 سنة بناءً علی عدد من الأقوال فی مقدار عمرها، و لعلّ من بینها ما هو الأقوی و إن کان المشهور خلافه.
و حتّی علی هذا المشهور، فانّ عمر خدیجة حینئذ کان لا یأبی عن الحمل؛ فإنّ القرشیّة یستمرّ حیضها إلی السّتّین، کما هو مقرّر فی الفقه، و هذا یعنی: أنّ قابلیّة الحمل موجودة أیضاً، کما هو ظاهرٌ.(2) و بعد کلّ ما تقدّم، فإنّه إذا کانت فاطمة (ع) قد ولدت فی السّنة الخامسة من البعثة، فإنّها تکون قد توفیّت و عمرها ثمانیة عشر عاماً فقط، کما هو ظاهرٌ.

بماذا کان یدین النّبیّ قبل البعثة؟

إنّ إیمان النّبیّ (ص) و توحیده قبل بعثته یعتبر من المسلّمات؛ ولکن یبقی أنّهم قد اختلفوا فی أنّه (ص) هل کان متعبّداً بشرع أحدٍ من الأنبیاء قبله أولا؟ فهل هو متعبّد بشرع نوح، أو إبراهیم، أو عیسی، أو بما ثبت أنّه شرع، أو لم یکن متعبّداً


1- البحار، ج 43، ص 2
2- و ممّا ذکرنا و من قول المصباح:« و العامّة تروی أن مولدها کان قبل المبعث بخمس سنین( البحار، ج 43، ص 2) نعرف أن المسعودی قد اشتبه فی نسبة القول بالتّسع و العشرین إلی أکثر أهل البیت و شیعتهم( التّنبیه و الإشراف) ص 250، و لعلّه سهو من قلمه، أو عمد، أو سهو من النّسّاخ، بحیث کان فی الأصل تسع عشرة، فبدّل إلی تسع و عشرین.

ص: 76
بشرع أحدٍ؟ ذهب إلی کلٍّ فریقٌ،
(1) و توقّف فی ذلک بعض، منهم عبدالجبّار و الغزّالی و السیّد المرتضی.
و ذهب المجلسی إلی أنّه (ص) حسب ما صرّحت به الرّوایات کان قبل البعثة، مذ أکمل الله عقله فی بدو سنّه نبیاً مؤیّداً بروح القدس،(2) یکلّمه المَلَک و یسمع الصّوت، و یری فی المنام، ثمّ بعد أربعین سنة صار رسولًا، و کلّمه الملک معاینةً، و نزل علیه القرآن و أمر بالتّبلیغ. إنّ ذلک ظهر له من الآثار المعتبرة و الأخبار المستفیضة.(3)
و قد استدلّوا علی نبوّته (ص) منذ صِغَره بأنّ الله تعالی قد قال حکایةً عن عیسی:
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِی الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَینَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیا»(4) و یقول الله تعالی عن یحیی (ع): «وَ آتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیا»(5) فاذا أضفنا إلی ذلک: أنّه قد ورد فی أخبار کثیرة بعضها صحیح کما فی روایة یزید الکناسی فی الکافی إنّ الله لم یعط نبیّاً فضیلة و لا کرامة و لا معجرة، إلّا أعطاها نبیّنا الأکرم (ص).
فالنّتیجة: هی أنّ الله تعالی قد أعطی نبیّنا محمّداً (ص) الحکم و النّبوة منذ صغره أو قل: منذولد-(6) ثمّ أرسله للنّاس کافّةً، حینما بلغ الأربعین من عمره، و


1- راجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 254
2- و کان عیسی أیضاً مؤیّداً بروح القدس؛ قال تعالی:« و أیدناه بروح القدس» و لو لم یکن نبینا مؤیّداً بروح القدس لکان یحیی و عیسی أفضل منه
3- البحار، ج 18، ص 277
4- مریم: 30 و 31
5- مریم: 12
6- راجع: البحار، ج 18، ص 279 278.

ص:78
ص: 77
قد أیّد المجلسی هذا الدّلیل بوجوه کثیرة.
(1) و أشار العلّامة الأمینی أیضاً إلی حدیث: إنّه (ص) کان نبیّاً و آدم بین الرّوح و الجسد، و رواه عن العدید من المصادر من غیر الشّیعة.(2) والمتحصّل من مجموع الرّوایات: أنّه (ص) کان مؤمناً موحّداً، یعبد الله و یلتزم بما ثبت له أنّه شرع الله تعالی ممّا هو من دین الحنیفیّة شریعة إبراهیم (ع) و بما یؤدّی إلیه عقله الفطری السّلیم، و أنّه کان مؤیّداً و مسدّداً، و أنّه کان أفضل الخلق و أکملهم خَلقاً و خُلقاً و عقلًا، و کان المَلَک یعلّمه و یدلّه علی محاسن الأخلاق.


1- المصدر السابق، ص 281 277
2- راجع: الغدیر، ج 9، ص 287.

ص: 79

القسم الثانی من البعثه حتی الهجره‌

اشاره

ص:80
ص: 81

الفصل الدهوه فی مراحلها الامولی‌

اشاره

ص:82
ص: 83
لقد بعث الله تعالی محمداً (ص) رسولا للنّاس أجمعین بعد عام الفیل بأربعین عاماً، أی حینما بلغ الأربعین من عمره الشّریف علی قول أکثر أهل السّیر و العلم بالأثر، و کان قبل ذلک یسمع الصّوت و لا یری الشّخص حتّی تراءی له جبرئیل و هو فی سنّ الأربعین.
(1) و المروی عن أهل البیت (ع) أنّ بعثته (ص) کانت فی السّابع و العشرین من رجب، و هذا هو المشهور، بل ادّعی المجلسی الإجماع علیه عند الشّیعة، و رُوی عن غیرهم أیضاً.(2)


1- و قیل: کان عمره( ص) حین بعثته اثنین، و قیل: ثلاثاً، و قیل: خمساً و أربعین سنة( راجع فی ذلک کلّاً أو بعضاً: سیرة مغلطای، ص 14 و السّیرة الحلبیّة، ج 1، ص 224 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 42 و 43.) و ربما لا یکون بین هذه الأقوال منافاة إذا کان القائلون بها یأخذ بعضهم، و بعضهم الآخر لا یأخذ السّنوات الأولی و هی فترة الدّعوة الاختیاریّة. أو لعلّ بعضهم لم یکن یری أنّ النّبیّ( ص) مرسل فی تلک الفترة إلی النّاس کافّة، أو أنّه کان مکلّفا بدعوة الأقربین فقط
2- راجع: السّیرة الحلبیّة، ج 1، ص 238، عن أبی هریرة، و سیرة مغلطای، ص 14، عن کتاب العتقی عن الحسین، و منتخب کنز العمّال، هامش مسند أحمد، ج 3، ص 362 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 173 و البحار، ج 18، ص 204 و 190. و قیل: إنّه( ص) بعث فی شهر رمضان المبارک، و اختلفوا فی أی یومٍ منه( راجع: تاریخ الطبری، ج 2، ص 44 و سیرة ابن هشام، ج 1، ص 256 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 23 22 ط صادر و البدایة و النهایة، ج 3، ص 6) و قیل: فی شهر ربیع الأول واختلف أیضاً فی أی یوم منه( المواهب اللدنیّة، ج 1، ص 39 و سیرة مغلطای، ص 14 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 22 و التّنبیه و الإشراف، ص 198 و مروج الذهب، ج 2، ص 287 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 238).

ص: 84
و کان بدء الوحی فی غار حِراء
(1)، و کان (ص) یتعبّد فی حِراء هذا، علی النّحو الّذی ثبتت له مشروعیّتهُ، و کان قبل ذلک یتعبّد فیه عبدالمطّلب.
و أوّل ما نزل علیه (ص) هو قوله تعالی: «بسم الله الرّحمن الرّحیم إقرأ باسم ربک الّذی خلق».(2) و هذا هو المروی عن أهل البیت (ع)(3) و روی أیضاً عن غیرهم بکثرة.(4) فرجع (ص) إلی أهله مستبشراً مسروراً بما أکرمه الله به، مطمئناً إلی المهمّة الّتی أوکلت إلیه، فشارکه أهله فی السّرور و أسلموا، و قد روی هذا المعنی عن أهل البیت (ع)، فعن زرارة أنّه سئل الإمام الصّادق (ع): کیف لم یخف رسول الله (ص) فیما یأتیه من قِبَل الله: أن یکون مما ینزع به الشّیطان؟ فقال: «إنّ الله إذا اتّخذ عبداً رسولًا، أنزل علیه السّکینة والوقار، فکان الّذی یأتیه من قِبل الله مثل الّذی یراه بعینه».(5)


1- هو جبل علی ثلاثة أمیال من مکّة و یقال: هو جبل فاران، الّذی ورد ذکره فی التوراة إلّا أنّ الظّاهر هو أنّ فاران إسم لجبال مکّة، کما صرّح به یاقوت الحموی، لا لخصوص حِراء
2- الآیتان 1 و 2 من سورة العلق و راجع تفسیر البرهان
3- تفسیر البرهان، ج 1، ص 29
4- راجع: الدرّ المنثور، ج 6، ص 368 و الاتقان، ج 1، ص 23.
و ربّما یقال: إنّ أوّل ما نزل علیه( ص) هو فاتحة الکتاب( الدرّ المنثور، ج 1، ص 24) و لا سیّما بملاحظة أنّه( ص) قد صلّی فی الیوم الثّانی هو( ص) و علی( ع) و خدیجة( ع) حسب ما ورد فی الرّوایات. ولکن من الواضح أنّ ذلک لا یثبت شیئاً؛ إذ یمکن أن تنزل الفاتحة بعد سورة إقرأ بلا فصل، ثم یصلّی و یقرؤها فی صلاته؛ کما أنّ من الممکن أن تکون صلاتهم آنئذٍ غیر مشملة علی فاتحة الکتاب، ثمّ وجبت بعد ذلک و إن کان لم یذکر ذلک أحدٌ.
أمّا قوله عن الّذی لایقرأ بفاتحة الکتاب: لا صلاة له( الوسائل، ج 4، ص 723) و قوله( ص): کلّ صلاة لایقرأ فیها بفاتحة الکتاب، فهی خِداج( الخداج: النقصان)« المصدر المتقدم، ص 733» فهو لا ینافی ذلک؛ إذ یمکن أن یکون ذلک تشریعاً حادثاً بعد ذلک. هذا کلّه عدا عن أنّهم یروون: أنّ سورة الفاتحة قد نزلت بعد المدّثر( الاتقان، ج 1، ص 24) أی بعد عدّة سنوات من البعثة
5- التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 49 عن العیّاشی، ج 2، ص 201، و البحار، ج 18 ص 262.

ص: 85

أوّل من أسلم‌

إنّ أوّل من أسلم، و اتّبع و صدّق، و آزر و ناصر، هو أمیرالمؤمنین، و إمام المتّقین، علی بن ابی طالب (ع). و أورد العلّامة الأمینی فی کتابه القیّم،(1) أقوالًا عن العشرات من کبار الصّحابة و التّابعین و غیرهم من الأعلام، و عن العشرات من المصادر غیر الشّیعة، تؤیّد و تؤکّد علی أنّ أمیرالمؤمنین (ع) هو أول الأمّة إسلاماً.
هذا، عداعن الکثیر من الرّوایات الوارة عن النّبیّ الأعظم (ص) و کلمات أمیرالمؤمنین (ع) نفسه و عداعن کلمات الصّحابة و التّابعین و أشعارهم؛ بل لقد ادّعی البعض الإجماع علیه.(2) فإنّهم یقولون: لقد بعث النّبیّ (ص) یوم الإثنین و أسلم علی (ع) یوم الثّلاثاء.(3) و ممّا ورد عن النّبیّ الأعظم (ص) بسند صحیح قوله: «أوّ لکم وروداً علی الحوض، أولّکم إسلاماً علی بن أبی طالب»(4).
و عنه (ص): «هذا أوّل من آمن بی، و صدّقنی، و صلّی معی».(5) و علی نفسه یصرّح فی کثیر من المناسبات بذلک، بأنّه لم یسبقه أحد فی


1- راجع: الغدیر، ج 3، ص 95 و 96 و 99 و 224 و 236، و ج 10، ص 156 و 158 و 164 و 168 و 290 و 322، و ج 9، ص 115 و 122، و راجع: دلائل الصدق، و الأوائل للطبرانی، ص 79 78
2- راجع: الصّواعق المحرقة، الفصل الأول، الباب التّاسع، و معرفة علوم الحدیث للحاکم، ص 22
3- راجع: الأوائل، ج 1، ص 195
4- مستدرک الحاکم، ج 3، ص 136 و صحّحه، و تاریخ بغداد للخطیب، ج 2، ص 81، و الاستیعاب، هامش الاصابة، ج 3، ص 28 و شرح النهج للمعتزلی و السّیرة الحلبیّة و السیرة النّبویة لدحلان و مناقب الخوارزمی و الغدیر، ج 3، ص 220 عنهم فراجعه
5- شرح النهج للمعتزلی، ج 13، ص 225.

ص: 86
الصّلاة مع رسول الله، و أنّه أوّل من أسلم مع رسول الله (ص)، و أنّه الصّدیق الأکبر، و أنّه لا یعرف أحداً فی هذه الأمّة عَبَد الله قبله غیر النّبیّ (ص) و أنّه صلّی قبل أن یصلّی الناس سبع سنین.
(1) و نجد فی مقابل ذلک قولًا آخر مفاده أنّ خدیجة کانت هی السّباقة إلی الإسلام و أنّها أوّل مخلوق آمن به، بل لقد ادّعی البعض الاجماعَ علی هذا القول.(2) و لکنّه قول مردود؛ لانّ العدید من الرّوایات عن النّبیّ (ص) و عن علی (ع) و عن الصّحابة و التّابعین تعبّر بأنّ علیّاً (ع) أوّل من صلّی، أو أوّل من آمن، أو أوّل الأمّة، أو النّاس إسلاماً، و لا یمکن أن یکون المقصود بالأمّة أو النّاس خصوص الرّجال.
و أمّا القول بأوَّلیّة إسلام أبی بکر، المروی عن ابن عبّاس و الشّعبی و أبی ذر و بعض آخر، فإنّه أیضاً مردود و موضوع فی وقت متأخّر عن عهد الخلفاء الأربعة و لربّما یکون قد حصل ذلک حینما کتب معاویةإلی الأقطار یأمرهم أن لا یدعوا


1- راجع: الغدیر، ج 3 ص 213 و 221 و 222، و ج 10، ص 164 158، و ج 2، ص 30 25 و 314 عن: شرح النهج، ج 1، ص 503 و 404 و 283، و ج 2، ص 102، و أبی داود بإسناد صحیح و تاریخ بغداد للخطیب، ج 4، ص 224. و لعلّ المراد من کلامه الأخیر، التعبّد مع النّبیّ( ص) قبل البعثة بسنتین، أو خمس سنین؛ حیث بدأت إرهاصات النّبوّة، ثمّ یضمّ إلیها ثلاث أو خمس سنین، فترة الدّعوة الاختیاریّة غیر المفروضة بعد البعثة، أو لعلّه عَبَدالله حقّاً مع رسول الله قبل البعثة سبع سنین، إذا کان قد أسلم( ع) و هو ابن اثنی عشر سنة أو حتّی عشر سنین، حیث کان الرّسول( ص) یتعبّد قبل البعثة، و کان( ص) علی دین الحنیفیّة، فکان علی( ع) یعبد الله معه( ص).
إلّا أن یکون الصّحیح فی الرّوایة هو ما ذکره ابن بطریق أنّه( ص) قال:« صلّت الملائکة علَی و علی علی سبع سنین»
2- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 267 و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 90 و إسعاف الرّاغبین بهامش نور الأبصار، ص 148 و الأوائل للطبرانی، ص 80.

ص: 87
فضیلةً لعلی إلّا و یأتوه بمثلها لغیره من الصّحابة.
(1) مع أنّ ابن عباس و الشّعبی و أباذر الّذین رُوی عنهم القول بأَوّلیّة أبی بکر، هم أنفسهم یقولون: إنّ أمیرالمؤمنین (ع) هو أوّل من أسلم. و یقول الإسکافی: «إنّ حدیثهم فی علیّ أقوی سنداً و أشهر من الحدیث الآخر المنسوب إلیهم فی أبی بکر.»(2) أضف إلی ذلک اعتراف عایشه بأنّ أباها کان رابعاً فی الإسلام و قد سبقه إلی ذلک خدیجة و زید بن حارثة و علی (ع).(3) و أیضاً أنّنا لم نجد أحداً یعترض علی الصّحابة و لا علی التّابعین و لا علی أمیرالمؤمنین (ع) فی احتجاجاتهم المتعدّدة علی معاویة و غیره بأنّ علیّاً (ع) و هو أوّل الأمّة إسلاماً، یعترض و یقول: بل أبوبکر هو الأوّل. بل إنّنا لم نجد أبابکر و لا أحداً من أنصاره و محبّیه یحتجّ له بانّه أوّل من أسلم، رغم احتیاجاتهم الشّدیدة إلی ذلک و لا سیّما فی السّقیفة.
فاتّضح أنّ القول بأنّ أبابکر هو أوّل من أسلم لا یمکن إلّا أن یکون من القول الجزاف، و الدّعوی الفارغة، و من المختلقات الّتی افتعلت فی وقت متأخّر، تزلُّفاً للأمویّین.

مراحل الدّعوة

یری البعض أنّ الدّعوة قد مرّت بمراحل أربع:
الأولی؛ المرحلة السّرّیة و استمرّت ثلاث أو خمس سنواتٍ.
الثّانیة: الإعلان بالدّعوة إلی الله بالقول فقط، دون اللجوء إلی العنف، و استمرّت


1- راجع: النصائح الکافیة لمن یتولی معاویة، من ص 72 حتّی ص 74
2- راجع: الغدیر و شرح النهج للمعتزلی، ج 13 و آخر کتاب العثمانیّة
3- راجع: الأوائل، ج 1، ص 202 و 206.

ص: 88
حتّی الهجرة.
الثّالثة؛ مرحلة الدّفاع عن الدّعوة بالسّیف، و استمرّت إلی صلح الحدیبیّة.
الرّابعة؛ قتال کلّ من وقف فی سبیل الإسلام، من الوثنیّین و المشرکین و غیرهم، و هو ما استقرّ علیه أمر الدّعوة و حکم الجهاد.
(1) و لکنّنا لا نوافق علی استعمال مصطلح «الفترة السّریّة» هنا؛ إذ إنّ الظّاهر هو أنّ النّبیّ (ص) لم یکن حینما بُعث. مأموراً بدعوة عموم النّاس، و لکنّه کان یعرض هذا الدّین بصورة طوعیّة و عفویة، و بدون أن یوجّه الأنظار إلی ذلک، فکان هناک أفراد یسلمون تباعاً.
و قد کان هذا الأسلوب فی تلک الفترة ضروریّاً من أجل الحفاظ إلی مستقبل الدّعوة، حتّی لا تتعرّض لعمل مسلّح یقضی علیها فی مهدها، حیث لابدّ من إیجاد ثلّة من المؤمنین، و من مختلف القبائل، یحملون هذه العقیدة و یدافعون عنها، حتّی لا یبقی مجال لتصفیتهم السّریعة و الحاسمة من قِبَل أعدائهم الأشرار.
کما أنّه (ص) أراد أن لا تهدر الطّاقات و تذهب الجهود سدی، و ینتهی الأمر إلی تمزّق، و توزّع فی الثّلّة المؤمنة، ثمّ إلی ضیاءٍ مُدمَّرٍ.
و أیضاً، فقد کانت هذه الفترة بمثابة إعدادٍ نفسی و تربیة عقیدیّة و روحیّة لتلک الصّفوة المؤمنة بربّها، و برسالة نبیّه الأکرم (ص) تمکّنهم من الصّمود فی وجه التهدیدات الّتی تنتظرهم.
و إذا کان (ص) یرید أن یقود عملیّة تغییر شاملة، فلابدّ له من إتاحة الفرصة لتهیئة و إعداد القوی الّتی تستطیع أن تحقّق هدفاً کبیراً کهذا، و تتمکّن من الحفاظ و الاحتفاظ بالوجود الفعّال و المؤثّر فی بقاء ذلک الهدف.


1- فقه السیرة للبوطی، ص 91.

ص: 89

قریش و مرحلة ما قبل الإعلان‌

کان المشرکون قد عرفوا بتنبّؤا النّبیّ (ص) من أوّل الأمر، و لکنّهم لم یهتمّوا کثیراً بالأمر بادی‌ء ذی بدء ربّما لأنّهم اعتبروا أنّ القضیّة لیست بذات أهمیّة کبیرة إلّا من جهة قِبلیّة بالدّرجة الأولی؛ ولکنّهم ظلّوا یتنَسَّمون‌(1) الأخبار، و یستطلعونها و کانوا یقولون: إنّ فتی عبدالمطّلب لیکلّم من السّماء.


1- تنسَّم الخبر: تلطّف فی التماسه شیئاً فشیئاً، و یقال: تنسّمت منه عِلماً: أی أخذته.

ص:90
ص: 91

الفصل الثانی إنذرالعشیره‌

اشاره

ص:92
ص: 93
إنّه بعد السّنوات الثّلاث الأولی، بدأت مرحلة جدیدة و خطیرة و صعبة، هی مرحلة الدّعوة العلنیّة إلی الله تعالی.
و قد بدأت أوّلًا علی نطاق ضیّق نسبیّاً، حیث نزل علیه (ص) قوله تعالی: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ»
(1) فیقول المؤرّخون ما ملخّصه:(2) إنّه لمّا نزلت هذه الآیة دعا علیّاً (ع)، فأمره أن یصنع طعاماً و یدعو له بنی عبدالمطّلب لیکلّمهم و یبلّغهم ما أُمر به.
فصنع علی (ع) صاعاً من طعام، و جعل علیه رِجلَ شاة، و مِلأَعَساً من لبن، ثمّ دعاهم، و هم یومئذٍ أربعون رجلًا، یزیدون رجلًا، أو ینقصونه؛ فیهم أعمام النّبیّ (ص): أبوطالب، حمزة، العبّاس و أبولهب، فأکلوا.
قال علی (ع): فأکل القوم، حتّی ما لهم بشی‌ءٍ من حاجة، و ما أری إلّا موضع أیدیهم، و أیم الله الّذی نفس علیّ بیده، و إن کان الرّجل الواحد منهم لیأکل ما قُدّمت لجمیعهم.
ثمّ قال: إسقِ القوم، فجئتهم بذلک العس، فشربوا منه، حتّی رووامنه جمیعاً، و أیم الله، إن کان الرّجل الواحد منهم لیشرب مثله. فلمّا أراد رسول الله (ص) أن یکلّمهم، بَدَرَه أبولهب، فقال: لَقَدِماً سَحَرکم صاحبکم، فتفرّق القوم و لم یکلّمهم الرّسول (ص) فأمر (ص) علیّاً (ع) فی الیوم الثّانی أن یفعل کما فعل آنفاً، و بعد أن


1- الشعراء: 214
2- النّص للطبری فی تاریخه، ج 2، ص 63.

ص: 94
أکلوا و شربوا، قال لهم رسول الله (ص): یا بنی عبدالمطّلب! إنّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتکم به، إنّی قد جئتکم بخیر الدّنیا و الآخرة. و قد أمرنی الله تعالی أن أدعوکم إلیه؛ فأیُّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم؟
قال: فأحجم‌
(1) القوم عنها جمیعاً، و قال علی: أنا یا نبی الله أکون وزیرک علیه، فأخذ برقبتی، ثمّ قال: إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم، فسمعوا له و أطیعوا.
قال: فقام القوم یضحکون و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لا بنک و تطیع.(2)

نقاط هامّة فی حدیث الإنذار

ألف. لماذا تخصیص العشیرة بالدّعوة؟

لا یخفی أنّ الاهتمام بدعوة عشیرته الأقربین کان خیر وسیلة لتثبیت دعائم دعوته و نشر رسالته؛ لأنّ الإصلاح یجب أن یبدأ من الدّاخل، حتّی إذا ما استجاب له أهله و قومه، اتّجه إلی غیرهم بقَدم ثابتةٍ و عزم راسخٍ و مطمئن.
کما أنّ دعوته لهم سوف تمنحه الفرصة لاکتشاف عوامل الضّعف و القوّة فی البنیة الدّاخلیّة، من حیث ارتباطاته و علاقاته الطّبیعیّة، و لیعرف مقدار الدّعم الّذی سوف یلاقیة؛ فیقدر موافقه و إقدامه علی أساسه.
أضف إلی ذلک: أنّه حین یبدأ بالأقربین من عشیرته و لا یبدو أنّه علی


1- أحجم فلان عن الشّی‌ء: کفّ أو نکص
2- راجع هذه القضیّة فی: تاریخ الطبری، ج 2، ص 63، و مختصر تاریخ أبی الفداء، ج 2، ص 14، و شواهد التنزیل، ج 1، ص 372 و 421، و کنز العمّال، ج 15، ص 16 و 117 و 113 و 130. و تاریخ ابن عساکر، ترجمة الإمام علی بتحقیق المحمودی، ج 1، ص 87 و 88، و شرح النهج للمعتزلی، ج 13، ص 244.

ص: 95
استعداد لتقدیم أی تنازل أو مُساوَمة حتّی بالنّسبة إلی هؤلاء فإنّ معنی ذلک هو أنّ علی الآخرین أن یقتنعوا بأنّه منسجم مع نفسه، و مقتنع بصحّة ما جاء به، و یرید لأحبّ الناس إلیه، الذین لا یرید لهم إلّا الخیر، أن یکونوا فی طلیعة المؤمنین الّذین یضحون بکلّ غالٍ و نفیسٍ فی سبیل هذا الدّین. و قد رأینا أنّ النّصاری قد تنبّهوا إلی ذلک فی قضیّة المباهلة، فراجع.
و من الجهة الأخری؛ فإنّه یعیش فی مجتمع یقیم علاقاته علی أساس قِبلی فحین یرید أن یقدم علی مواقف أساسیّة و مصیریّة و حین لا یکون هو نفسه یرضی بالاعتماد علی القِبلیّه کعنصر فعّال فی حمایة مواقفه و تحقیق أهدافه؛ فإنّ من اللّازم، أن یتّخذ من ذوی قرباه موقفاً صریحاً، و یضعهم فی الصّورة الواضحة، و أن یهیّی‌ء لهم الفرصة لیحدّدوا مسئولیّاتهم بحریّة و صراحة و صفاء، بعیداً عن أی ضغط و ابتزازٍ و لو کان هذا الضّغط من قبیل العرف القِبلی فیما بینهم؛ لأنّه عرفٌ مرفوض إسلامیّاً.
و هنا تبرز واقعیّة الإسلام فی تعامله مع الأمور، و فی معالجته للقضایا؛ الإسلام الّذی لا یرضی أن یستغلّ جهل النّاس و بساطتهم، و حتّی أعرافهم الخاطئة الّتی ارتضوها لأنفسهم فی سبیل منافعه و تحقیق أهدافه.
و علی کلّ حال، فقد خرج (ص) من ذلک الاجتماع بوعدٍ أکید من شیخ الأبطح؛ أبی طالب (ع) بالنّصر والعون؛ فإنّه لمّا رأی موقف أبی لهب اللّا إنسانی، و اللّا معقول، قال له: «یا عورة، والله لننصرنّه، ثم لنعیننّه!! یا ابن أخی، إذا أردت أن تدعو إلی ربّک فأعلِمنا، حتّی نخرج معک بالسّلاح».
(1)

ب. علی (ع) فی یوم الإنذار

و نجد فی یوم الإنذار، أنّ اختیار النّبیّ (ص) یقع علی أمیرالمؤمنین (ع) لیکون المضیف لجماعة یناهز عددها الأربعین رجلًا، فیأمره بأن یصنع طعاماً و


1- تاریخ الیعقوبی( ط صادر) ج 2، ص 28 27.

ص: 96
ی
دعوهم إلیه.
والظّاهر أنّ ذلک قد کان فی بیت النّبیّ (ص) نفسه؛ لأنّ علیّاً (ع) کان عند رسول الله (ص) فی بیته علی ما یظهر، و قد کان بإمکانه (ص) أن یطلب من خدیجة أن تصنع لهم الطّعام، هذا مع وجود آخرین، اکثر وجاهة و معروفیّة من علی (ع) کأبی طالب، و کجعفر الّذی کان یکبر علیّاً فی العمر، و غیرهما ممّن یمکن أن یستفید من نفوذه و شخصیّته فی التأثیر علی الحاضرین، و لکنّه قد اختار علیّاً بالذّات لیتفادی أی إحراج یبعد القضیّة عن مجالها الطّبیعی، الّذی یرتکز علی القناعة الفکریّة و الوجدانّیة بالدّرجة الأولی؛ و لأنّ علیّاً و إن کان حینئذٍ صغیر السنّ، إلّا أنّه کان فی الواقع کبیراً فی عقله و فی فضائله و ملکاته؛ کبیراً فی روحه و نفسه؛ کبیراً فی آماله و أهدافه؛ و لا أدلَّ علی ذلک من کونه هو المجیب للرّسول دون کلّ من حضر، لیؤازره و یعاونه علی هذا الأمر.
و قد رآه النّبیّ (ص) منذئِذٍ أهلًا لأن یکون أخاه و وصیّه و خلیفته من بعده، و هی الدّرجة الّتی قصرت همم الرجال عن أن تنالها، بل و حتّی عن أن یدخل فی وهمها، أن تصل ولو فی یومٍ ما إلیها و تحصل علیها.
ولکن علیّاً کان منذ نعومة أظفاره هو السّباق إلیها دون کلّ أحدٍ، لأنّه عاش فی کنف الرّسول و کان (ص) کفیله و مربّیه، و کان یبرد له الطّعام، و یشمّة عرفه، و کان یتّبع الرّسول اتّباع الفصیل أثر امّه، و کان کأنّه ولده.
«ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.»
(1)

ج. موقف أبی طالب (ع)

و أمّا أبوطالب (ع) فکان موقفه الرّاعی لهذا الأمر، و المحامی عنه، و الحریص علیه. و کان یعلم أنّه لم یکن هو المقصود بهذا الخطاب؛ لأنّه لم یکن یری أنّه یعیش إلی ما بعد وفاة النّبیّ (ص) لیکون وصیّه و وزیره و خلیفته من بعده.


1- الجمعه: 4.

ص: 97

د. موقف أبی لهب‌

و لقد أدرک أبولهب مغزی تلک الدّعوة، و رأی أنّ الأمر قد بلغ مرحلة الجدّ، و ها هو یری بأمّ عینیه معجزةً أخری تضاف إلی الکثیر ممّا رآه من معاجز و کرامات للنّبی (ص) طیلة السّنوات الکثیرة الّتی عرف فیها النّبیّ (ص) و أحواله، فیری أنّ فخذ شاة و عساً من لبن، یکفی أربعین رجلًا، و أبولهب هو ذلک الرّجل الّذی یعرف أهداف هذا الدّین الّذی یبشّر فیه محمّد (ص) و أنّه لا یقیم وزناً لأی امتیاز أو مکسب شخصی حصل علیه الإنسان من طریق الابتزاز و الظّلم، و سائر أنواع التعدّی و الإنحراف.
إذن، فلابدّ لأبی لهب بحسب منطقه اللّا منطقی أن یقف فی وجه هذا الدّین و یمنعه من تحقیق أهدافه بکلّ وسیلةٍ ممکنة.
و لابدّ من تضییع الفرصة علی النّبیّ (ص)، و ذلک حفاظاً علی ما یراه أنّه مصلحته أوّلًا، و لیرضی حقده و حسده الّذی یعتمل فی صدره ثانیاً؛ ذلک الحقد الّذی لا مبرّر له إلّا أنّه یری فی شخصیّة النّبیّ الأعظم (ص) الصّفات الحمیدة و الأخلاق الرزیّة و السّجایا الفاضلة، فإنّ ذلک یعتبر عنده ذنباً، و أی ذنب.
فبادر إلی المواجهة الصّریحة، والقبیحة، حیث استغلّ معجزة الطّعام الّتی یراها الجمیع بأمّ أعینهم، فرمی النّبیّ الأکرم (ص) بالسّحر و قال: لَقَدِماً سحرکم صاحبکم، فتفرّق الجمع فی الیوم الأوّل، و لم یستطع الرّسول (ص) أن یقول کلمته حتّی الیوم التّالی؛ حیث استطاع النّبیّ (ص) أن یصدع بما أمره الله تعالی و یقیم علیهم الحجّة.

ه. الإنذار أوّلًا

أنّه (ص) قد أمر من قِبَل الله تعالی بالإنذار أوّلًا لعشیرته، و کذلک الحال بالنسبة لغیرهم من سائر النّاس، کما جاء فی سورة المدّثر، الّتی هی من العتائق النّازلة فی أوائل البعثة: «قم فأنذر» مع أنّه (ص) قد أُرسل مبشّراً و نذیراً، و مع أنّ القرآن هدی

ص: 98
و بشری أیضاً؛ لأنّ النّاس لم یکونوا علی واقع الفطرة و الغفلة و عدم الالتفات؛ بل کانوا فی أوّل البعثة کفّاراً، معاندین، و منغمسین فی الظّلم و الإنحراف إلی أبعد مدی؛ فلابدّ من إنذارهم أوّلًا؛ لیلتفتوا إلی عواقب ما هم علیه من واقع سیّ‌ءٍ یعیشونه، و إلی العواقب المدمّرة و المرعبة، الّتی تنتظرهم نتیجة لذلک. و التفاتهم هذا، لسوف یؤثّر فیهم للتّطلّع، ثمّ الحرکة نحو الخروج من ذلک الواقع و التّخلّص منه.
ثمّ یأتی بعد ذلک دور تخلیص المجتمع من رواسبه، و من حرکاته و أعماله و مواقفه السّیئة، علی مستوی الفرد، و علی مستوی الجماعة، و تطهیره من کلّ غریب و مریض. و هذا الّذی ذکرناه فی أسلوب الإسلام فی دعوته، هو التحرّک الطّبیعی لأیّة دعوةٍ تستهدف الإصلاح الجَذری،
(1) والتّغلّب علی مشاکل الحیاة و التّخطیط لمستقبل مشرق سعید.


1- الجَذر و الجِذر من کلّ شی‌ءٍ: أصله.

ص: 99

الفصل الثالث حتی الهجره الی الحبشه‌

اشاره

ص:100
ص: 101

فاصدع بما تؤمر

و بعد أن أنذر (ص) عشیرته الأقربین، و انتشر أمر نبوّته فی مکّة، بدأت قریش تتعرّض لشخص النّبیّ (ص) بالاستهزاء و السخریّة و أنواع التّهم، إذ أنّهم قد عرفوا جدّیّة القضیّة و أدرکوا أبعادها.
و کان لذلک الاستهزاء تأثیر علی إقبال النّاس علی الدّخول فی الإسلام؛ فاغتنم النّبیّ (ص) لذلک جدّاً، و اعتبر ذلک عائقاً فی سبیل انتشار دعوته و أداء مهمّته.
فأنزل الله علیه قرآناً یأمره بإظهار الدّعوة و الطّلب من کلّ أحدٍ، حتّی من جبابرة قریش و من جمیع القبائل و الفئات، أن تُسلم لربّها، مشعوفاً ذلک بوعد أکید، بأنّ الله سوف یکفیه المستهزئین، فیجب أن لا یهتمّ لهم، و أن یتجاهلهم، و ذلک حین نزل قوله تعالی:
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ».
(1)
فامتثل النّبیّ (ص) أمر الله و أظهر دعوته و طلب من النّاس جمیعاً أن یسلموا لربّهم و یقولون: إنّه قام علی الحجر، فقال:
«یا معشر قریش، یا معشر العرب! أدعوکم إلی شهادة أن لا إله إلّا الله، و أنّی رسول الله و آمرکم بخلع الأنداد و الأصنام؛ فأجیبونی تملکون بها العرب، و تدین لکم العجم، و تکونون ملوکاً فی الجنّة.


1- الحجر: 94 و 95.

ص: 102
فاستهزؤوا به و قالوا: جنّ محمد بن عبدالله، و لم یجسروا علیه لموضع أبی طالب».
(1) و جاء أیضاً: أنّه (ص) قام علی الصّفا و نادی قریشاً، فاجتمعوا له، فقال لهم:
أرأیتم لو أخبرتکم أنّ خیلًا فی سفح هذا الجبل قد طلعت علیکم، أکنتم مصدّقی؟ قالوا: نعم، أنت عندنا غیر متّهم و ما جرینا علیک کذباً قطّ. فقال: فإنّی «نَذِیرٌ لَکُمْ بَینَ یدَی عَذابٍ شَدِیدٍ»(2) فنهض أبولهب، و صاح به: تبّاً لک سائر الیوم،(3) ألِهذا جمعت النّاس؟ و تفرّقوا عنه؛ فأنزل الله تعالی: «تَبَّتْ یدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» إلی آخر السورة.

المفاوضات الفاشلة

فلمّا بادی رسول الله (ص) قومه بالإسلام و صدع به، أعظموه و ناکروه و أجمعوا علی خلافه و عداوته، إلّا من عصم الله تعالی منهم بالإسلام و هم قلیل مستخفّون.
و حدب علی رسول الله (ص) عمّه أبوطالب، و منعه، و قام دونه، و مضی رسول الله (ص) علی أمر الله مُظهراً لا یردّه شی‌ءٌ.
فلمّا رأت قریش أنّ رسول الله (ص) لا یعتبهم من شی‌ء أنکروه علیه، من فراقهم و عیب آلهتهم، و رأوا أنّ عمّه أباطالب قد حدب علیه، و قام دونه، فلم یُسلّمه لهم، حاولوا مفاوضة أبی طالب و هذه المفاوضات کما یری ابن إسحاق و غیره قد مرّت بثلاث مراحل، انتهت کلّها بالفشل الذّریع.
الأولی؛ إنّه مشی رجال من أشراف قریش إلی أبی طالب، فقالوا: یا أباطالب، إنّ


1- راجع: تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 34، عن تفسیر القمی
2- سبأ: 46
3- مَثَلٌ؛ یقولون: أسائر الیوم و قد زال الظّهر، و هو مثلٌ فی الیأس من الحاجة، أی أتطمع فیها بعد، و قد تبیّن لک الیأس

ص: 103
ابن أخیک قد سبّ آلهتنا، و عاب دیننا، و سفه أحلامنا، و ضلّل آباءنا؛ فإمّا أن تکفّه عنّا، و إمّا أن تخلّی بیننا و بینه؛ فإنّک علی مثل ما نحن علیه من خلافه، فنکفیکه. فقال لهم أبوطالب قولًا رفیقاً، و ردّهم ردّاً جمیلا، فانصرفوا عنه.
الثّانیة؛ إنّهم رأوا أنّ رسول الله (ص) قد استمرّ علی ما هو علیه، یُظهر دینه، و یدعوا إلیه، حتّی شَرَی الأمر بینه و بینهم، و حتّی تباعد الرّجال، و تضاغنوا، و أکثرت قریش ذکر رسول الله (ص) بینها، ذهبوا إلی أبی طالب، فتهدّدوه: إن لم یکفّ ابن أخیه عن شتم آبائهم، و تسفیة أحلامهم، و شتم آلهتهم، فلسوف ینازلونه و إیّاه، حتّی یهلک أحد الفریقین، ثم انصرفوا.
فأرسل أبوطالب إلی رسول الله (ص)، فأخبره، و طلب إلیه أن یبقی علی نفسه و علیه، و لا یحمله ما لا یطیق. فظنّ أنّه قد بدی لعمّه فیه بداءٌ، و أنّه قد ضعف عن نصرته و القیام دونه، فقال له (ص):
«یا عمّ! والله لو وضعوا الشّمس فی یمینی، والقمر فی شمالی علی أن أترک هذا الأمر حتّی یُظهره الله، أو أهلک فیه، ما ترکته.»
فوعده أبوطالب النّصر.
الثّالثة؛ عرضوا علی أبی طالب أن یتّخذ «عمارةَ بن الولید» ولداً له، و یسلّمهم النّبیّ (ص) الّذی فارق دین أبی طالب و دین آبائه، و فرّق جماعتهم و سفه أحلامهم، لیقتلوه؛ فإنّما هو رجلٌ برجلٍ.
فقال أبوطالب: والله، لبئس ما تسوموننی، أتعطوننی ابنکم آخذوه لکم، و أعطیکم ابنی تقتلونه، هذا و الله ما لا یکون أبداً.
فقال المطعم بن عدی: والله یا أباطالب! لقد أنصفک قومک و جهدوا علی التّخلّص ممّا تکرهه، فما أراک ترید أن تقبل منهم شیئاً.
فقال أبوطالب: والله ما أنصفونی، ولکنّک قد أجمعتَ علی خذلانی، و مظاهرة القوم علیّ، فاصنع ما بدالک. أو کما قال: فحقب الأمر، و حمیت الحرب، و تنابذ
ص: 104
القوم، و بادی بعضهم بعضاً.
(1) و ربّما تکون هذه المراحل متداخلة، أو مترتّبة؛ فإنّ ما ذکرناه لا یعدوا عن أن یکون فهماً منّا للسّیر الطّبیعی للأحداث، لا أکثرو لا أقلّ.

ماذا بعد فشل المفاوضات؟

و بعد فشل المفاوضات، فقد ظهر لأبی طالب أنّ السّیل قد بلغ الزُّبی،(2) و أنّه علی وَشک الدّخول فی صراع مکشوف مع المشرکین؛ فلابدّ من الحذر، و الإحتیاط للأمر؛ فجمع بنی هاشم، و بنی المطّلب و دعاهم إلی منع الرّسول، و القیام دونه. فأجابوه، و قاموا معه، باستثناء أبی لهب لعنه الله؛ و منع الله عزّوجلّ رسوله، فلم یکن لهم إلی أن یضرّوه فی شَعرِه و بَشَرِه سبیلٌ، غیر أنّهم یرمونه بالجنون، و السّحر، والکهانة، و الشّعر؛ والقرآن ینزل علیه (ص) بتکذیبهم، و رسول الله (ص) قائم بالحقّ، ما یثنیه ذلک عن الدّعاء إلی الله تعالی سرّاً و جهراً.
و ذلک لأنّ المشرکین بعد أن أدرکوا أنّ الاعتداء علی شخصه (ص) سوف یتسبّب فی صِراعٍ مسلّح لم یعدوا له عُدَّته، و لیسوا علی یقین من أن تکون نتائجه لصالحهم، خصوصاً مع ما کان لبنی هاشم من علاقات و أحلاف مع القبائل کحِلف المُطَیِّبین‌(3) و حِلف عبدالمطّلب مع خزاعة الّتی کانت تَقطُن‌(4) خارج مکة. بل قد


1- راجع: سیرة ابن هشام، ج 1، ص 286 282، والبدء و التاریخ، ج 4، ص 147 و 149 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 68 65
2- الزُّبی جمع زُبیَة و الزُّبیَة: الرّابیة لا یعلوها ماءٌ و منه المثل: بلغ السیل الزُّبی، أی اشتدّ الأمر حتّی انتهی إلی غایة بعیدةٍ
3- المتحالفون فی حِلف المُطَیّبین هم بنو عبد مناف، و بنو أسد بن عبدالعزّی، و بنو زهرة بن کلاب، و بنو تیم بن مرة بن کعب، و بنو حارث بن فهد بن مالک بن النضر؛ تحالفوا علی أن لا یتخاذلوا و لا یسلّم بعضهم بعضاًما بلّ‌بحرٌ صَوفَةً( یرید إلی الأبد، و صوف البحر: شی‌ءٌ علی شکل الصّوف الحیوانی، واحدته: صوفة) فأخرج بنو عبد مناف جفنةً مملوءةً طَیّباً، فیزعمون أنّ بعض نساء بنی عبد مناف أخرجتها لهم، فوضعوها لأحلافهم فی المسجد عند الکعبة، ثمّ غمس القوم أیدیهم فیها، فتعاقوا و تعاهدوا، هم و حلفائهم، ثمّ مسحوا الکعبة بأیدیهم توکیداً علی أنفسهم، فسُمّوا المطیّبین( سیرة ابن هشام، ج 1، ص 139 138)
4- قَطَنَ فی المکان و به قُطوناً: أقام فیه و توطّنه.

ص: 105
توجب هذه الحرب- لو نشبت التّمکین لمحمد (ص) من نشر دعوته.
(1) فمن أجل کلّ ذلک آثر المشرکون أن یبتعدوا عن الحرب، و یتّبعوا أسالیب أخری لتضعیف أمر محمّد (ص) و الوقوف فی وجه دعوته فنجدهم:
أ. ینهون النّاس عن الالتقاء بالنّبی (ص)، و عن أن یسمعوا ما جاء به من قرآن.
قال تعالی: «وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ»(2).
و قال تعالی: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ»(3).
ب. یتّبعون أسلوب السّخریّة و الاستهزاء، و إلصاق التّهم الباطلة بهدف:
1. التأثیر علی شخص النّبیّ الأعظم (ص)، عَلَّه‌(4) ینهزم نفسیّاً و جعله یعیش عقدة الحقارة و الضّعة فلربّما یتخلّی عن هذاالأمر، و یکذب نفسه.
2. الحطّ من کرامة النّبیّ (ص)، و ابتذال شخصیّته، بهدف تنفیر أصحاب النّفوس الضّعیفة من متابعته، و صرفهم عن الدّخول فیما جاء به.
و لهذا نجدهم یغرّون سفهاءهم بإیذائه و تکذیبه، و أحیاناً کان یتولّی ذلک منه سادتُهم و کبراؤهم، بل لقد رأیناهم یأمرون غلاماً منهم بأن یلقی علیه سَلی‌(5)


1- و یروی بعض المحققین أنّ من المحتمل أنّ أباطالب کان یستعمل أسلوب اللَّین تارة و الشدّة أخری؛ بهدف إثارة حرب کهذه، تهدف إلی تمکین النّبیّ( ص) من نشر دعوته
2- الأنعام: 26
3- فصلّت: 26
4- عَلّ فلاناً: سقاه ثانیة أو تِباعاً
5- السَّلی: الجلدة الّتی یکون فیها الولد من النّاس و المواشی.

ص: 106
جزوروفرثه، و هو قائم یصلّی، فیلقیه بین کتفیه، فیغضب أبوطالب، و یأتی فیمرّ السَّلی علی سبالهم‌
(1) جمیعاً و قد ألقی الله الرّعب فی قلوبهم.(2)
و کانوا أیضاً یلقون علیه التّراب‌(3)، و رَحِمَ الشّاةِ،(4) و غیر ذلک و قد أثّر ذلک إلی حدّ ما فی صرف النّاس، و إبعادهم عن الدّخول فی الإسلام، حتّی لیقول «عروة بن زبیر» و غیره: «وکرهوا ما قال لهم، و أغروا به مَن أطاعَهم؛ فانصفق عنه‌(5) عامّة النّاس.».(6)

المعذّبون فی مکّة

کما أنّهم قد تذامروا(7) بینهم علی من فی القبائل منهم، من أصحاب رسول الله (ص) الّذین أسلموا معه؛ فو ثبت کلّ قبیلة علی من فیهم من المسلمین یعذّبونهم، و یفتنونهم عن دینهم، و یعذّبونهم بالحبس و الضّرب و الجوع و برمضاء مکّة و بغیر ذلک من الأسالیب الوحشیّة و اللّا انسانیّة.
فعذّب عمرُ بن الخطّاب الّذی أسلم قبیل الهجرة جاریةَ بنی مؤمّل (حی من بنی عدی) و کانت مسلمة، فکان یضربها، حتّی إذا ملّ،(8) قال: إنّی أعتذر إلیک،


1- السّبال جمع سَبَلة، و السَّبَلة محرکة، الدائرة فی وسط الشّفة العلیا و قیل: ما علی الشّارب من الشَّعر و قیل مجتمع الشّاربین
2- راجع: البدایة و النهایة، ج 3، ص 134
3- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 291 و 292، و السیرة النبویة لدحلان( بهامش الحلبیّة)، ج 1، ص 208 و 202 و 231
4- راجع: البدایة و النهایة، ج 3، ص 134
5- انصفق: انصرف و ارتدّو رجع
6- تاریخ الطبری، ج 2، ص 68
7- التّذامر: التّحاضّ علی القتال
8- ملّ فلان: أصابه الملال، و الملال: السّامة و الضّجر و هو فتور یعرض للإنسان من کثرة مزاولة شی‌ءٍ، فیوجب الکلال و الإعراض عنه.

ص: 107
إنّی لم أترککِ إلّا ملالة.
(1) و عذّب المشرکون أیضا خَبّاب بن الأرَتّ، و أمّ شریک، و مصعب بن عمیر، و بلال الحبشی و عامر بن فهیرة و کذلک آل یاسر، أشدَّ العذاب، بحیث استشهدت سمیّةُ أمّ عمّار علی ید فرعون قریش أبی جهل لعنه الله، فکانت أوّل شهیدة فی الإسلام،(2) ثم استشهد یاسر (رحمه الله). و عُذّب عمّار أیضا عذاباً شدیداً من قِبَل بنی مخزوم، حتّی أُکره علی التّفوُّه بما یعجب المشرکون، فترکوه، فأتی النّبیّ (ص) باکیاً و قال له: لم أترک یا رسول الله، و قد أکرهونی حتّی نلت منک و ذکرتُ آلهتم بخیر. فقال له النّبیّ (ص): کیف تجد قلبک یا عمّار؟ قال: إنّه مطمئنّ بالإیمان یا رسول الله. قال: لا علیک فإن عادوا إلیک فعُد لما یریدون؛ فقد أنزل الله فیک: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمانِ»(3).
و قد ضرب هؤلاء لنا المثل الأعلی فی الصّمود و الجهاد من أجل المبدأ و العقیدة مع معرفتهم بأنّهم لا یملکون قوّة تستطیع أن تردّ عنهم، غیر إرادة الله تعالی، و أنّهم إنّما یتّحدون بإسلامهم العالم کلّه، الّذی کان بکلّ ما فیه ضدّهم.
و هنا تَکمُن عظمتهم،(4) و هذا هو سرّ امتیازهم علی غیرهم.


1- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 341، و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 300، و راجع: السیرة النبویّة لابن کثیر، ج 1، ص 493، و المحبر، ص 184. و لعلّ بنی مؤمّل قد سمحوا لعمر بن الخطاب أن یتولّی تعذیب جاریتها و إلّا فإنّ وضعه الاجتماعی لم یکن یسمح له بأمرٍ من هذا القبیل
2- الاستیعاب( هامش الاصابة)، ج 4، ص 331 و 330 و 333، و الاصابة، ج 4، ص 335 و 334، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 1، ص 495 و أسد الغابة، ج 5، ص 481، و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 28
3- النحل: 106
4- کمن الرّجل: تواری و استخفی.

ص:108
ص: 109

الفصل الرابع هجره الحبشه‌

اشاره

ص:110
ص: 111

لابدّ من حَلٍ‌

لقد استمرّت قریش فی تعذیب من یدخل دین الإسلام ممّن لم یکن لهم عشیرة تمنعهم. و کان الاستمرار فی هذا الوضع غیر ممکن.
و من جهة ثانیة، فإنّ استمرار هذا الوضع الّذی یواجهه المسلمون، الملی‌ء بالآلام و المشاقّ، لسوف یقلّل من إقبال النّاس علی الدّخول فی الإسلام، مادام أنّ هذا الدّخول لا حصاد له سوی الرّعب و التّعذیب و المصائب.
و من جهة ثالثة، فقد کان لابدّ من تسدید ضربة لکبریاء قریش و جبروتها ولو نفسیّاً لتدرک أنّ قضیّة الدّین تتجاوز حدود تصوّراتها و قدراتها، و أنّ علیها أن تفکّر بموضوعیّة و عقلانیّة أکثر؛ فکان أن اختار رسول الله (ص) للمسلمین الهجرة إلی الحبشة.

سرّ اختیار الحبشة

و أمّا عن سرّ اختیار رسول الله (ص) الحبشة مهاجراً للمسلمین، فقد أشار إلیه بقوله: «إنّ بها مَلِکاً لا یُظلم عنده أحدٌ و هی أرض صدق» و «إنّه یحسن. الجوار».
و قد کان من الواضح أنّه.
1. کان لابدّ لقریش من أن تبذل محاولاتها لاسترجاع المسلمین، لتبقی هی المهیمنة و صاحبة الاختیار الأوّل و الأخیر فی مصیر هذا الدّین، الّذی تراه یتهدّد کبریاءها و شرکها و إنحرافها.

ص: 112
2. لقد کان لقریش نفوذ فی بلاد الرّوم و الشّام، لما کان لها من علاقات تجاریّة و اقتصادیة معها. فالهجرة إلی هذا البلاد إذن سوف تسهّل علی قریش استرجاع المهاجرین، أو علی الأقل، إلحاق الأذی بهم؛ و لا سیّما إذا کان ملوک تلک البلاد لا یلتزمون بأی من الأصول الأخلاقیّة و الإنسانیّة، و لم یکن لدیهم مانع من ممارسة أی نوع من أنواع الظّلم و الجور، و علی الأخصّ بالنّسبة لمن ینتسب إلی دعوة یرون أنّها تضرّ بمصالحهم الشّخصیّة و تهدّد کیانهم و جبروتهم.
و أمّا بلاد الیمن، و بعض المناطق العربیّة و القِبلیّة الأخری، فقد کانت تحت نفوذ النّظام الفارسی، المتجبّر و الظّالم.
و یذکر هنا: أنّ بعض القبائل عند ما عرض علیها النّبیّ (ص) دعوته و طلب منها حمایتها له، قبلت بذلک، و لکن ممّا دون کسری، أمّا من کسری فلا.
(1) 3. قد کان لقریش نفوذ قویّ فی مختلف القبائل العربیّة، حتّی ما کان منها تحت نفوذ الفرس و الرّوم.
4. ما ذکره النّبیّ (ص) من أنّ بها مَلِکاً لا یظلم عنده أحدٌ، فإنّ کلّ ذلک یجعلنا نضع أیدینا علی السرّ الحقیقی لاختیار بلاد الحبشة، البعیدة عن النّفوذ الفارسی و الرّومی و القریشی، و الّتی لا یمکن لقریش أن تصل إلیها علی ظهر جواد أو راحلة، و إنّما بالسّفن عبر البحار، و لم تکن قریش تعرف حرب السّفن. فاختار رسول الله (ص) هذه البلاد بالذّات لتکون أرضاً لهجرة المسلمین، الّذین لا یزالون ضعافاً أمام قوّة قریش وجبروتها.
ثمّ انّنا نستفید من قوله (ص) عن أرض الحبشة: «إنّها أرض صدق» أنّه قد کان فیها شعبٌ یعیش علی الفطرة و یتعامل بالصّدق و الصّفاء، و ربّما کان النّاس فی تلک المنطقة أقرب من غیرهم إلی الالتزام بما تبقی لدیهم من تعالیم السّید المسیح (ع)، کما ربّما یستفاد مما جری لجعفر مع مَلِک الحبشة فی أمر


1- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 5 و ص 16، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 168.

ص: 113
عیسی (ع)، فیمکن لهؤلاء الثلّة من المسلمین المهاجرین أن یعیشوا مع هؤلاء النّاس و أن یتعاملوا معهم، لا سیّما و أنّها بلاد لم یکن فیها من الإنحرافات و الأفکار و الشّبهات ما کان فی بلاد الرّوم و الفرس، فکانت أقرب إلی الفطرة و ألحق من غیرها.

الهجرة إلی الحبشة

و هاجر المسلمون بأمرٍ من رسول الله (ص) إلی الحبشة؛ ذهبوا إلیها أرسالًا علی حسب روایة أمّ سلمة.(1) و یقال:
إنّه سافر أوّلًا عشرة رجالٍ و أربع نساء علیهم عثمان بن مظعون‌(2)، ثمّ خرج آخرون حتّی تکاملوا فی الحبشة ثنین أو ثلاثاً و ثمانین رجلًا، إن قلنا إنّ عمّار بن یاسر کان معهم، و تسع عشرة إمرأة عدا الأطفال.
و قد کانت هذه الهجرة فی السّنة الخامسة من البعثة کما نصّ علیه عامّة المؤرّخین، و لکن عند الحاکم: أنّ هجرة الحبشة قد کانت بعد وفات أبی طالب،(3) و هو إنّما توفّی فی السّنة العاشرة من البعثة. إلّا إذا کان الحاکم یتحدّث عن هجرة جدیدة قام بها بعض المسلمین فی هذا الوقت، لعلّها عودة الرّاجعین إلی مکّة هو سماعهم بالهدنة، ففوجئوا بالعکس، فعادوا أدراجهم، و لکنّنا لا نملک شواهد تؤیّد أنّ ذلک کان فی تلک السّنة بالذّات.


1- السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 17، البدایة و النهایة، ج 3، ص 72، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 290
2- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 345، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 5، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 67 و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 324 قال: و به جزم ابن المحدّث فی سیرته، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 288
3- مستدرک الحاکم، ج 2، ص 622.

ص: 114
و کیف کان فإنّنا نقول: إنّنا نرجّح أنّه لم یکن سوی هجرة واحدة للجمیع، علیها جعفر بن أبی طالب (ع)، الّذی لم یکن غیره من بنی هاشم، فلم یکن ثمّة هجرتان، عشرة أوّلًا، ثُمّ الباقون ثانیاً، و إن کان خروجهم إنّما کان أرسالًا حفاظاً علی عنصر السّریّة، و ذلک بدلیل الرّسالة الّتی وجّهها الرّسول (ص) إلی مَلِکِ الحبشة مع عمرو بن أمیّة الضّمری، و الّتی جاء فیها. «قد بعثت إلیکم ابن عمّی جعفر بن أبی طالب، معه نفر من المسلمین، فإذا جاؤوک فأقرهم ...».
(1) و هذا هو الظّاهر من روایة أخری عن أبی موسی، قال: «أمرنا رسول الله (ص) أن ننطلق. جعفر بن أبی طالب إلی أرض النّجاشی ...»(2) و إن کانت هجرة أبی موسی هذه محلّ شک، فإنّه لم یسلم إلّا فی المدینة فی السّنة السّابعة من الهجرة.
و نعتقد أنّ هجرة جعفر إلی الحبشة لم تکن بسبب تعرّضه للتّعذیب من قِبَل قریش، فقد کانت قریش تخشی مکانة أبی طالب و تراعی جانبه و جانب بنی هاشم بصورة عامّة؛ و إنّما أرسله النّبیّ (ص) مع المهاجرین لیکون أمیراً علیهم، و مدبّراً لأمورهم، و مشرفاً علی شؤونهم و مصالحهم، و حافظاً من أن یذوبوا فی هذا المجتمع الجدید، کما کان الحال بالنّسبة إلی ابن جحش الّذی تنصر فی الحبشة.

محاولة قریش الیائسة

و بعد أن صَحا(3) مشرکو مکّة من عنف الصّدمة و رأت قریش استقرارهم فی


1- البدایةو النهایة، ج 3، ص 83، و البحار، ج 18، ص 418، و إعلام الوری، ص 46 45 عن قصص الأنبیاء
2- البدایة و النهایة، ج 3، ص 70 عن ابن نعیم فی الدلائل، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 11
3- صَحَی السُکرانُ: ذهب سکره و أفاق؛ یقال: صحی من سکره و فلان: ترک الصّبا و الباطل. و العَنف: ضدّ الرّفق.

ص: 115
الحبشة و أمنهم، ائتمرت فیما بینها و قرّرت إرسال رجلین من قِبلها إلی الحبشة لاسترداد المهاجرین، و وقع اختیارهم علی عمرو بن العاص،
(1) فأرسلو هما إلی النّجاشی بهدایا له و لبطارقته.(2) و ادّعیا أَمام النّجاشی أنّه قد ضَوی‌(3) إلی بلدک منّا غلمان سفهاء فارقوا دینهم و لم یدخلوا فی دینک، و جاؤوا بدین ابتدعوه لا نعرفه نحن و لا أنت، و قد بَعَثنا إلیک فیهم أشراف قومهم من آبائهم و أعمامهم و عشائرهم لتردّهم إلیهم ....
فرفض تسلیمهم إلیهم حتّی یسئلهم عن صحّة ما جاء به عمرو و عمارة. فجاء المسلمون، فسئلهم. فقال جعفر:
«أیّها الملک! کنّا قوماً أهل جاهلیّة، نعبد الأصنام، و نأکل المیتة، و نأتی الفواحش، و نقطع الأرحام، و نسی‌ء الجوار، و یأکل منّا القوی الضعیفَ، فکنّا علی ذلک، حتّی بعث الله إلینا رسولًا منّا، نعرف نسبه و صدقه و أمانته و عفافه، فدعانا إلی الله لنوحّده و نعبده و نخلع ما کنّا نعبد نحن و أباؤنا من دونه من الحجارة و الأوثان، و أمرنا بصدق الحدیث، و أداء الامانة، و صلة الرّحم، و حسن الجوار، و الکفّ عن المحارم و الدّماء؛ و نهانا عن الفواحش، و قول الزّور، و أکل مال الیتیم، و قذف المحصنات؛ و أمرنا أن نعبد الله وحده، لا نشرک به شیئاً، و أمرنا بالصّلاة، و الزّکاة و الصّیام و ...».(4)


1- و قیل: علی عمارة بن الولید
2- البطارقة: جمع بطریق و البطریق: القائد من قوّاد الرّوم، تحت یده عشرة آلاف رجل
3- ضوی إلیه: انضمّ إلیه و لجأوأوی، و فلانٌ: أتی لیلًا
4- ذکرت الزّکاة و الصّیام فی مختلف المصادر، فراجع: سیرة ابن هشام، ج 1، ص 360، و السیرة النبویة، لابن کثیر، ج 2، ص 21، و الکامل لابن الاثیر، ج 2، ص 80( و لم یذکر الزکاة) و إعلام الوری، ص 44( و لم یذکر الصیام) و البدایة و النهایة، ج 3، ص 74 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 290، و حلیة الأولیاء، ج 1، ص 114، و السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 340.
قد شکّک البعض فی صحّة هذه الرّوایة، و ذلک لذکر الصّیام فیها، و هو إنّما شرع فی المدینة( ذکره أحمد أمین فی فجر الاسلام، ص 76 و لعلّه اقتبسه من السیرة الحلبِیّة، ج 1، ص 339) و لکنّه کلام باطل؛ فإنّ الصّیام و الزّکاة و غیر ذلک کلّه قد شرع فی مکّة. و منشأ هذه التّحقیقات الرّشیقة!! لأحمد أمین و من هم علی شاکلته، إنّما هو التّشکیک فی موقف یُظهر بطولة جعفر، و جرأته و حکمته و عقله و درایته. و قد ابتلی جعفر بمثل هذا الإجحاف فی حقّه فی مورد آخر، و هو کونه الأمیر الأول فی غزوة مؤته کما سیأتی فإنّ لهم اهتماماً خاصّاً فی إبعاد جعفر عن هذا المقام و التّأکید علی أنّ الأمیر الأول هو زید بن حارثة. کلّ ذلک من أجل أخوّته لعلی( ع) و قرابته منه.

ص: 116
و قرأ علیه جعفر بعض سورة الکهف، فبکی النّجاشی حتّی اخضلّت لحیته و کذلک أساقفته. ثمّ قال: إنّ هذا والّذی جاء به عیسی لیخرج من مشکاة واحدة؛ انطلقا. فو الله لا أسلّمهم إلیکما، و لا یکادون.
ثمّ غدا عمرو فی الیوم التّالی لیخبر النّجاشی بأنّ المسلمین یقولون: إنّ عیسی بن مریم عبدٌ؛ فأرسل إلیهم، فسئلهم، فقال له جعفر: نقول فیه الّذی جاء به نبیّنا (ص) هو عبدالله و رسوله، و روحه، و کلمته الّتی ألقاها إلی مریم العذراء البتول. فتناول النّجاشی عوداً و قال: والله، ماعدا عیسی بن مریم ما قلت هذا العود.
فتناخرت بطارقته،
(1) فقال: و إن نخرتم، اذهبوا فأنتم شیوم‌(2)، مَن سبّکم غَرِم قالها ثلاثاً ما احبّ أنّ لی دَبراً(3) من ذهب و أنّی آذیت رجلًا منکم، ثمّ ردّ هدایا قریش.(4)

قریش و خططها المستقبلیّة

حقّاً لقد کانت هجرة المسلمین إلی الحبشة ضربةً قاسیةً لقریش، أفقدَتها


1- تناخرت بطارقته: تکلّمت و کأنّه کلام مع غضب و فتور. و نخر الأنسان و الحمار و الفرس: مدّ الصوت و النّفس فی خیاشیمه
2- أی آمنون
3- الدَّبر: الجبل
4- راجع المصادر المتقدمة.

ص: 117
صوابها و زعزعت وجودها و کیانها؛ فحاولت أن تتدارک الأمر، فلحقت بهم بهدف إرجاعهم و إبقائهم تحت سلطتها و لکن بعد فوات الأوان.
و کان أن اضطرّت قریش للمرّة الأولی لمراجعة حساباتها من جدید، بعد أن أدرکت أنّ‌زمام المبادرة لم یعد بیدها، و ذلک لأنّها:
1. أدرکت أنّ الاستمرار فی تعذیب المسلمین الّذین أصبحوا متفرّقین فی مختلف القبائل لم یعدله کبیر جدوی و لا جلیل أثر، إن لم یکن سبباً فی إثارة حرب داخلیّة، تکون عواقبها السّیئة علی سمعتها و کرامتها کبیرة و خطیرة.
2. رأت أنّ محمداً (ص) یرید أن تکون دعوته إنسانیّة عالمیّة، لا تختصّ بعرب مکّة و الحجاز، و أدرکت أنّ هجرة هؤلاء إلی الحبشة لم تکن متمحضّة فی الهروب من التّعذیب، لانّ الکثیرین من هؤلاء لم یکن ممن یعذّب.
3. تری أنّ معنی هجرة المسلمین هذه، و خروجهم من تحت سلطتها، هو أنّها سوف تکون أمام مواجهة شاملة، و أنّ مصالحها فی معرض التّهدید و البوار.
إذن فإنّ‌وجود المسلمین و هم من قریش فی الصّمیم فی منطقة بعیدة عن نفوذ القرشیّین و سلطانهم، و فی ملجأ أمین، و منطلق مطمئن، لیشکل أعظم الأخطار علی قریش و مصالحها؛ الأمر الّذی یحتم علیها التّریث‌
(1) و الصّبر، و أحکام التّدبیر، لا سیّما و أنّها لا تجد إلی تصفیة النّبیّ (ص) جسدیّاً حیلةً، و لا إلی إسکاته سبیلًا، ما دام فی حمایةشیخ الأبطح، أبی طالب (ع) و الهاشمیّین، عدا أبی لهب. فأرسلت إلی النّجاشی ممثّلین عنها لاسترداد المهاجرین، فرجعها إلیها بالفشل الذّریع و الخیبة القاتلة؛ فأفقدها ذلک صوابها و أصبحت تتصرّف بدون وَعی و لا تدبّرٍ، فعدّت من جدید علی من تبقی من المسلمین بالعذاب و التّنکیل، و جعلت تتعرض للنّبی (ص) بالسّخریّة و الاستهزاء، و الاتّهام بالجنون و السّحر و الکهانة و بأنواع مختلفة من الحرب النفسیّة و الأذی.


1- تَرَیّثَ: أبطأ، و الرّیث: مقدار المهلة من الزّمان.

ص: 118

عودة بعض المهاجرین‌

و تسرّبت‌(1) أنباء الهدنة القصیرة و العفویّة غیر المعلنة الّتی حصلت فی مکّة إلی مسامع المسلمین فی الحبشة، و رأی المسلمون ما جری للنّجاشی بسببهم،(2) فارتأی فریق منهم العودة إلی مکّة، بعد شهرین، أو ثلاثة أشهر، و عاد منهم أکثر من ثلاثین رجلًا، و دخل عثمان بن مظعون بجوار الولید بن المغیرة، و کان ما کان من ردّه جوارَه و رضاه بجوار الله تعالی.
نعم، هذا هو السرّ فی رجوع بعض المهاجرین من الحبشة، و لیس ما ذکره أعداء الإسلام من قصّة الغرانیق الّتی لا شکّ فی کذبها.(3)


1- تسرّب: دخل و انتشر
2- کان وجود المسلمین فی الحبشة قد تسبّب للنّجاشی ببعض المتاعب؛ حیث اتّهمه أهل بلاده بأنّه خرج من دینهم، فثاروا علیه؛ ولکنّه استطاع أن یخمد الثورة بحسن إدراکه و وعیه( راجع: تاریخ الإسلام للذّهبی، ج 2، ص 136، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 1، ص 365، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 77.)
3- ملخّص هذه القضیّة المکذوبة: أنّه بعد أن هاجر المسلمون إلی الحبشة بحوالی شهرین، جلس رسول الله( ص) مع المشرکین، فأنزل الله تعالی علیه سورة النّجم، فقرأها، حتّی إذا بلغ قوله تعالی:« أفرأیتم اللّات و العزّی و مناة الثالثة الأخری" وسوس إلیه الشّیطان بکلمتین، فتکلم بهما ظانّاًأنّهما من جملةالوحی و هما:« تلک الغرانیق( جمع غرنوق: طیور الماء. شبهّت الأصنام بها لارتفاعها فی السّماء فتکون الأصنام مثلها فی رفعة القدر؛ والغرنوق أیضا: الشّاب الأبیض النّائم) العلی و أنّ شفاعتهن لترتجی". ثمّ مضی فی السّورة، حتّی إذا بلغ السّجدة، سجد و سجد معه المسلمون و المشرکون. و أضاف البخاری سجود الإنس و الجنّ إلی مجموع المسلمین و المشرکین، و طار الخبر فی مکّة و فرح المشرکون، بل و یقال: إنّهم حملوا الرّسول، و طاروا به فی مکّة من أسفلها إلی أعلاها ....
و یقولون: إنّه لمّا سمع المسلمون فی الحبشة بالسّلام و الوِئام( الوئام: الوفاق) بین النّبیّ( ص) و قریش عادت طائفة منهم إلی مکّة، فوجدوا الأمر علی خلاف ذلک.
و نحن نعتقد جازمین بکذب هذه القضیّة و افتعالها، و یشارکنا فی هذا الاعتقاد جمع من العلماء، فقد قال محمد بن إسحاق حین ما سئل عنها:« هذا من وضع الزّنادقة» و صنّف فی تفنیدها کتاباً( راجع: البحر المحیط لأبی حیّان، ج 6، ص 381). و قال القاضی عبدالجبّار عن هذا الخبر:« لا أصل له، و مثل ذلک لا یکون إلّا من دسائس الملحدة»( تنزیه القرآن عن المطاعن، ص 243).

ص: 119

الفصل الخامس فی شعب أبی طالب (ع)

اشاره

ص:120
ص: 121

المقاطعة

لمّا رأت قریش عزّة النّبیّ (ص) بمن معه و عزّة أصحابه فی الحبشة و فشو الإسلام فی القبائل، و أنّ جمیع جهودها فی محاربة الإسلام قد باءت بالفشل، حاولت أن تقوم بتجربة جدیدةٍ، و هی الحصار الاقتصادی و الاجتماعی ضدّ الهاشمیین، و أبی طالب؛ فإمّا أن یرضخوا(1) لمطالبها فی تسلیم محمّد لها للقتل، و إمّا أن یتراجع محمد (ص) نفسه عن دعوته، و إمّا أن یموتوا جوعاً و ذلّاً، مع عدم ثبوت مسؤولیّة محدّدة علی أحدٍ فی ذلک، یمکن أن تجر علیهم حربا أهلیّة، ربّما لا یمکن لأحد التّکهنّ‌(2) بنتائجها و عواقبها السیّئة.
فکتبوا صحیفة تعاقدوا فیها علی عدم التزوّج و التّزویج لبنی هاشم و بنی المطّلب، و أن لا یبیعوهم شیئاً، و لا یبتاعوا منهم، و أن لا یجتمعوا معهم علی أمرٍ من الأمور، أو یسلّموا لهم رسولَ الله (ص) لیقتلوه.
و قد وقع علی هذه الصّحیفة أربعون رجلًا من وجوه قریش و ختموها بخواتیمهم، و علّقت الوثیقة فی الکعبة مدّة و یقال: أنّهم خافوا علیها السّرقة؛ فنقلوها إلی بیت أمّ أبی جهل.(3)


1- رضخ له من ماله: أعطاه و راضخ الشی‌ءَ: أعطاه کارهاً
2- کهن له کهانةً: قضی له بالغیب وحدّث به
3- هکذا جاء فی بعض الرّوایات فی البحار، ج 19، ص 16 عن الخرائج و الجرائح و لا یهّمنا تحقیق هذا الامر.

ص: 122
و کان ذلک فی سنة سبع من البعثة علی أشهر الرّوایات، و قیل ستّ.
و أمر أبوطالب بنی هاشم أن یدخلوا برسول الله (ص) الشّعب الّذی عُرّف بشعب أبی طالب و معهم بنو المطّلب بن عبد مناف باستثناء أبی لهب لعنه الله و أخزاه.
(1)
و استمرّوا فیها إلی السنّة العاشرة، و وصغت قریش علیهم الرّقباء حتّی لا یأتیهم أحدٌ بالطّعام، و کانوا ینفقون من أموال خدیجة و أبی طالب، حتّی نفدت، حتّی اضطرّوا إلی أن یقتاتوا(2) بورق الشّجر.
و کان صِبیَتُهم یتضاغون جوعاً،(3) و یسمعهم المشرکون من وراء الشّعب، و یتذاکرون ذلک فیما بینهم، فبعضهم یفرح، و بعضهم یتذمّم‌(4) من ذلک.
و لم یکونوا یجسرون علی الخروج من الشّعب إلّا فی موسم العمرة فی رجب، و موسم الحجّ فی ذی الحجّة، فکانوا یشترون حینئذٍو یبیعون ضمن ظروف صعبة جدّاً، حیث أنّ المشرکین کانوا یلتقون بکلّ من یقدم مکّة أوّلًا، و یطمعونه بمبالغ خیالیّة ثمناً لسلعته، بشرط أن لا یبیعها للمسلمین.
و کان أبو لهب هو رائدهم فی ذلک، فکان یوصی التّجّار بالمغالاة علیهم، حتّی لا یدرکوا معهم شیئاً، و یضمن لهم، و یعوّضهم من ماله کلّ زیادة تبذل لهم؛ بل لقد کان المشرکون یتهدّدون کلّ من یبیع المسلیمن شیئاً بنهب أمواله، و یحذّرون کلّ قادم إلی مکّة من التّعامل معهم، یریدون بذلک أن یدرکوا سفک دم رسول الله (ص).(5)


1- و قیل: إنّ أبا سفیان بن حارث أیضا لم یدخل الشّعب معهم، و لکنّه قول نادر، و الأکثر علی الاقتصار علی أبی لهب لعنه الله
2- اقتات الحبوب: اتّخذها قوتاً
3- تضاغی مِنَ الطَّوَی: تضوّر من الجوع و صاح
4- تذمّم الرّجل: استنکف
5- البدایة و النهایة، ج 3، ص 84.

ص: 123
و قد استمرّت هذه المحنة سنتین أو ثلاثاً، و کان أمیرالمؤمنین (ع) أثناءها یأتیهم بالطّعام سرّاً من مکّة، من حیث یمکن، و لو أنّهم ظفروا به لم یبقوا علیه، کما یقول الإسکافی و غیره.
(1) و کان أبوطالب کثیراً ما یخاف علی النّبیّ (ص) البیات؛ فإذا أخذ النّاس مضاجعهم، اضطجع النّبیّ (ص) علی فراشه، حتّی یری ذلک جمیع مَن فی الشّعب، فإذا نام النّاس، جاء و أقامه، و أضجع ابنه علیّاً مکانه.(2)

أموال خدیجة و سیف علی]

من المعروف أنّ الإسلام قد قام بسیف علیٍ‌(3) (ع) و بأموال خدیجة (ع) الّتی انفقتها فی سبیل الله؛ فهل معنی ذلک أنّ خدیجة کانت ترشو النّاس من أجل أن یدخلوا فی الإسلام؟
و هل یمکن العثور علی مورد واحد من هذا القبیل فی التاریخ؟!
لعلّک تقول: إنّ النّبیّ (ص) کان یتألّف کثیرین علی الإسلام، فیعطیهم الأموال ترغیباً لهم فی ذلک، و قضیّة غنائم حنین الآتیة إن شاءالله أوضح دلیل علی ذلک، و لا یجهل أحدٌ سهم المؤلّفة قلوبهم فی الإسلام.
و الجواب: أنّ هذا لیس معناه أنّهم کانوا یأخذون الرّشوة علی الإسلام؛ و إنّما یرید الإسلام لهؤلاء أن یعیشوا فی الأجواء الإسلامیّة و یتفاعلوا معها، و ینظروا لها نظرة سلیمةً؛ فکان هذا المال المعطی لهم یساعد علی التّغلّب علی تلک الحواجز


1- شرح النهج للمعتزلی، ج 13، ص 256
2- المصدر المتقدم، و الغدیر، ج 7، ص 358 357 عن کتاب الحجّة لابن معد
3- کما قال رسول الله( ص):
لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار
و سیأتی فی غزوتی بدرٍ و أحد.

ص: 124
الوهمیّة فی أکثرها، و یجعلهم یعیشون فی الأجواء و المناخات الإسلامیة، و یتعرّفون علی خصائص الإسلام و أهدافه؛ و لتحصل لهم من ثَمّ القناعات الوجدانیّة و الفکریّة بأحقّیة الإسلام و سمُّوِ أهدافه.
و أمّا أموال خدیجة، فلم تکن تُعطی کرشوة علی الإسلام، و لا کانت تنفق علی المؤلّفة قلوبهم؛ و إنّما کانت تسدّ رمق ذلک المسلم، الّذی یعانی أعظم المشاقّ و الآلام، فی سبیل إسلامه و عقیدته؛ هذا المسلم، الّذی لم تتورّع قریش عن محاربته بکلّ ما تملکه من أسلحة لا انسانیّة و لا اخلاقیّة، حتّی بالفقر و الجوع.
فکانت تلک الأموال تسدّ رمق مَن یتعرّض للأخطار الکبیرة، و تخدم الإسلام عن هذا الطّریق؛ و هذا معنی قولهم: «إنّ الإسلام قام بأموال خدیجة». فإنّ أموالها، الّتی أنفقت فی المقاطعة، کانت فی غالبها، من النّوع الّذی یمکن الانتفاع به فی سدّ رمق الجائع، و کسوة العاری؛ و أمّا ما سواه، فلربّما لم یتعرّض لذلک، بسبب عدم القدرة علی البیع و الشّراء فی غالب الأحیان.

نقض الصّحیفة

و بعد ثلاث سنوات تقریباً من الحصر فی الشّعب، أخبر النّبیّ (ص) عمّه أباطالب بأنّ الأَرَضَةَ(1) قد أکلت کلّ ما فی صحیفتهم من ظلم و قطیعة رحم و لم یبق فیها إلّا ما کان اسماً لله.
فخرج أبوطالب من شعبه و معه بنوهاشم إلی قریش. فقال المشرکون: الجوع أخرجهم. و قالوا له: یا أباطالب، قد آن لک أن تصالح قومک. قال: قد جئتکم بخیر؛ ابعثوا إلی صحیفتکم، لعلّه أن یکون بیننا و بینکم صلح فیها. فبعثوا، فأتوا بها، فلمّا وضعت و علیها أختامهم، قال لهم أبوطالب: هل تنکرون منها شیئاً؟ قالوا: لا. قال:


1- الأرَضَة: دُوَیّبة تأکل الخشب.

ص: 125
إنّ ابن أخی حدّثنی و لم یکذبنی قطّ: أنّ الله قد بعث علی هذه الصّحیفة الأَرَضَة، فأکلت کلّ قطیعة و إثم، و ترکت کلّ اسم هو للّه؛ فإن کان صادقاً أقلعتم عن ظلمنا، و إن یکن کاذباً ندفعه إلیکم فقتلتموه.
فصاح النّاس: أنصفتنا یا أباطالب، ففتحت، ثمّ أخرجت، فإذا هی کما قال (ص)، فکبّر المسلمون، وَ امتِقُعَت‌
(1) وجوه المشرکین. فقال أبوطالب: أتبیّن لکم، أیّنا أولی بالسّحر و الکهانة؟ فأسلم یومئذٍ عالَم من الناس.
ولکنّ المشرکین لم یقنعوا بذلک، بل استمرّوا علی العمل بمضمون الصحیفة، حتّی قام جماعة منهم: هشام بن عمرو بن ربیعه، و زهیر بن أمیّة بن المغیرة، و المطعم بن عدی، و أبان البختری بن هشام، و زمعة بن الأسود و کلّهم رحم ببنی هاشم و المطّلب و تکلّموا فی نقضها؛ فعارضهم أبوجهل فلم یلتفتوا إلی معارضته، و مُزّقت الصّحیفة، و بطل مفعولها، و خرج الهاشمیّون حینئذٍ من شعب أبی طالب (ع).(2)

حُنکةُأبی طالب و إیمانه‌

إنّ المطالع لأحداث ما قبل الهجرة لیجد عشرات الشّواهد الدّالة علی حُنکة(3) أبی طالب (ع). و خیر شاهد نسوقه الآن علی ذلک، هو ما ذکرناه آنفاً، حیث رأیناه


1- امتُقِعَ الرّجلُ مجهولًا: تغیّر لونه من حزن أو فزع أوریبةٍ
2- راجع فیما تقدم: السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 44، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 2، ص 16، و دلائل النبوة لدحلان( ط. دار الکتب) ج 2، ص 312، و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 88 و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 138 137( ط. دار المعرفة) و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 31، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 85 و 86
3- الحُنکة: السنّ و التجربة و البصر بالأمور، و حنکتُ الشّی‌ء: فهمته و أحکمته، و حنّکته السِنّ: إذا حکمته التّجارب و الأمور، استعارةٌ فی التّجربة و الحکمة و الفراسة.

ص: 126
ی
طلب منهم أن یحضروا صحیفتهم، و یمزج ذلک بالتّعریض بإمکان أن یکون ثَمّة صلح فیما بینهم و بنیه.
و ما ذلک إلّا من أجل أن لا تُفتَحَ الصّحیفةُ إلّا علناً، یراها کلّ أحدٍ، و أیضاً، حتّی یهیئّهم للمفاجاة الکبری، و یمهّد السّبیل أَمام طرح الخیار المنطقی علیهم، لیسهل علیهم تقبّله، ثمّ الالتزام به، و لا سیّما إذا استطاع أن ینتزع منهم وعداً بما یرید، و یضعهم أمام شرف الکلمة، و علی محک قواعد النَّبل و احترام الذّات، حسب المعاییر الّتی کانوا یتعاملون علی أساسها. و قد نجح فی ذلک إلی حدٍّ بعید، حتّی لیصیح النّاس: أنصفتنا یا أباطالب.
ثمّ تبرز لنا من النّصوص المتقدّمة حقیقةٌ أخری، لها أهمیّتها و انعکاساتها، و هی تدلّ علی مدی ثقة أبی طالب بصدق النّبیّ الأعظم (ص)، و بسداد أمره، و واقعیّة ما جاء به، حتّی قال: «إنّ ابن أخی حدّثنی و لم یکذبنی قطّ».
و کان یتألّم جدّاً من اتّهام ابن أخیه بالسّحر والکهانة، و یعتبر ذلک افتراءً ظاهراً و یغتنم الفرصة السّانحة للتعبیر عن خَطَل رأیهم، و سفه أحلامهم، فیقول لهم: «أتبیّن لکم أیّنا أولی بالسّحر و الکهانة؟». و کانت النّتیجة: أن أسلم بسبب هذه المعجزة یومئذٍ عالَم من الناس.

ما بعد نقض الصّحیفة

و استمرّ الرّسول الأعظم (ص) یعمل علی نشر دینه، و أداء رسالته؛ و استمرّت قریش تضع فی طریقه العراقیل‌(1)، و تحاول أن تمنع الناس من الاجتماع به، و الاستماع إلیه، بکلّ الوسائل الّتی تقع تحت اختیارها، و النّبیّ (ص) یتحمّل و یصبر، لا یکلّ و لا یملّ، و لم تفلح قریش فی ذلک و لا وصلت إلی نتیجة، و الأحداث


1- العراقیل: الدّواهی و عراقیل الأمور صعابها.

ص: 127
الّتی فی هذا السّبیل کثیرة لو أردنا استقصاءها لطال المقام و لا محیص لناعن تجاوزها إلی غیرها.

عام الحُزن‌

و فی السّنة العاشرة من البعثة کانت وفاة الرّجل العظیم، أبی طالب (ع)، ففقد النّبیّ (ص) بفقده نصیراً قویّاً و عزیزاً وفیّاً، کان هو الحامی له و الدّافع عنه و عن دینه و رسالته، منذ طفولته و حتّی الآن، و واجه المصائب الکبیرة، و المشاقّ العظیمة فی سبیل الدّفع عنه، و الذَّود عن دینه و رسالته.
و هو أیضاً الّذی کان یُقدّمه علی أولاده جمیعاً، و رضی بعداء قریش له، و بمعاناة الجوع و الفقر، و النّبذ الاجتماعی، و وقف ذلک الموقف العظیم من جبابرة قریش و فراعنتها.
و فی الشّعب کان یحرس النّبیّ (ص) بنفسه و ینقله من مکان إلی آخر، و یجعل ولده علیّاً (ع) فی موضع النّبیّ (ص)، حتّی إذا کان أمرٌ، أصیب ولده دونه. کلّ ذلک فی سبیل الدّفع عن الرّسول الأعظم (ص) و نصر دینه، و إعلاء کلمته، و رفعة شأنه.
ثمّ توفیّت بعده بمدة و جیزة قیل: بثلاثة أیامٍ، و قیل: بعده بحوالی شهر
(1)- خدیجة أمّ المؤمنین (ع) أفضل أزواج النّبیّ (ص) و أحسنهنّ سیرةً و أخلاقاً مع النّبیّ (ص) و قد کانت عایشة تغار منها غیرةً شدیدةً، رغم أنّها لم تجتمع معها فی بیت الزّوجیّة؛ لأنّ النّبیّ (ص) قد تزوّجها بعد وفاة خدیجة بزمان.(2) و نستطیع أن نعرف: کم کان لأبی طالب و لخدیجة] من خدمات جلیّ فی


1- السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 346، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 132، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 127، و التّنبیه و الإشراف، ص 200
2- البدایة و النهایة، ج 3، ص 128 127، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 135 133.

ص: 128
سبیل هذا الدّین، من تسمیة النّبیّ (ص) عام وفاتهما ب- «عام الحَزن».
(1) و من الواضح: أنّ النّبیّ (ص) لم یکن ینطلق فی حبّه لهما، و حزنه علیهما من مصلحته الشّخصیّة، أو من عاطفةٍ رَحِمیّة، و إنّما هو فی سبیل الحبّ فی الله و البغض فی الله فقط.
فإنّه (ص) لم یتأثّر علی أبی طالب و خدیجة، لأنّ هذه زوجته و ذاک عمّه، و إلّا فقد کان أبولهب عمّه أیضا، و إنّما لِمالمسه فیهما من قوّة إیمان، و صلابة فی الدّین، و تضحیات و تفانٍ فی سبیل الله، و العقیدة، و فی سبیل المستضعفین فی الأرض، و لِما خسرته الأمّة فیهما، من جهاد و إخلاص، قلّ نظیره فی تلک الظّروف الصّعبة و المصیریّة.
و قد ألمح النّبیّ (ص) إلی ذلک حینما جَعَل موتَ أبی طالب و خدیجةَ مصیبة للامّة بأسرها، کما هو صریح قوله فی هذه المناسبة: «اجتمعت علی هذه الأمّة مصیبتان، لا أدری بأیّهما أنا أشدّ جزعاً».(2)


1- سیرة مغلطای، ص 26، و تاریخ الخمیس،، ج 1، ص 301، و المواهب اللدنیة، ج 1، ص 56 و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 139( دار المعرفة) و أسنی المطالب، ص 21
2- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 35( ط. صادر).

ص: 129

الفصل السادس حتی بیعه العقبه‌

اشاره

ص:130
ص: 131

لابدّ من تحرّک جدید

لقد فقد النّبیّ (ص) بوفاة أبی طالب نصیراً قویّاً، دافع عنه (ص) دعوته الإلهیّة بیده و لسانه کما قدّمنا فاعتقدت قریش أنّه (ص) سیضعف عزمه عن مواصلة جهوده، بعد أن مات ناصره؛ فنالته بعد وفاة شیخ الأبطح بأنواع الأذی، ممّا عجزت عنه فی حیاة عمّه العظیم، و وجدت الفرصة للتّنفیس عن حقدها، و صبّ جام غضبها عن ذلک الّذی تری فیه سبباً لکلّ مشاکلها و متاعبها.
و رأی (ص) أنّ الدّعوة الإسلامیّة تتعرّض لضغوط قویّة تمنع من انتشارها، و من دخول الآخرین فیها، ماداموا لا یرون فی ذلک الدّخول إلّا العذاب و النّکال.
و من هنا، فقد کان لابدّ من تحرّک جدید، یعطی للدّعوة دفعةً جدیدة، و یجعلها أکثر حیویّة و اکثر قدرة علی مواجهة الأخطار المحتملة، و إذا کان بقاؤه (ص) فی مکّة إن لم یکن فیه خطر علی الدّعوة معناه جمودها و شلّ حرکتها، فإنّ‌من الطّبیعی أن یبحث عن مکان آخر، تتوفّر فیه له حریّة الحرکة، و الدّعوة إلی الله، بعیداً عن أذایا قریش و مکائدها. فکان کلّ ذلک و سواه دافعاً إلی الهجرة إلی الطّائف.

الهجرة إلی الطّائف‌

بعد أن أذن الله له (ص) بالخروج من مکّة، إذ قدمات ناصره، خرج إلی الطّائف و

ص: 132
معه علی (ع)، أو زید بن حارثة، أو هما معاً
(1)- علی اختلاف النّقل و ذلک للیال بقین من شوّال سنة عشر.
فأقام فی الطّائف عشرة أیّام و قیل شهراً لا یدع من أشرافهم أحداً إلّا جاءه و کلّمه، فلم یجیبوه، و خافوا علی أحداثهم، فطلبوا منه أن یخرج عنهم، و أعزّوا به سفهاءهم، فجلسوا له فی الطریق، یرمونه بالحجارة، و علی یدافع عنه، حتی شجّ فی رأسه.(2) ثمّ انصرف (ص) راجعاً إلی مکّة، فاستعدّ أعداؤه للقائه بأنواع من الأذی لم یعرفها من قبل؛ ولکنّه (ص) کان مصمّماً علی مواجهة کلّ الاحتمالات، حیث قال لرفیقة علی (ع) أو زید: «إنّ الله جاعلٌ لما تری فرجاً و مخرجا، و إنّ الله ناصر دینه و مظهر نبیّه».

نکات هامّة

1. الطّائف و علاقاتها بمن حولها

إنّ أهل الطّائف کانوا مرتبطین اقتصادیّاً بأهل مکّة و من حولهم؛ لأنّهم کانوا یصدرون الفاکهة الّتی هی عمدة محاصیلهم إلی مکّة و غیرها من الأطراف المحیطة بهم.
فهم یرون مصیرهم مرتبطاً اقتصادیّاً و اجتماعیّاً بغیرهم، و هم بحاجة إلی التّقرّب و التّزلّف إلی هؤلاء، و استجلاب محبّتهم و رضاهم، حتّی لا یتعرّضوا للضّغط الاجتماعی، أو إلی حصار اقتصادی، لا سیّما مع المکّیّین، حیث السّوق الرئیس لمنتجاتهم.


1- شرح النهج للمعتزلی، ج 4، ص 127 عن المدائنی، و سیرة المصطفی، ص 222 221
2- و قیل: إنّ الّذی شبحّ فی رأسه هو زید بن حارثة.

ص: 133
ثمّ إنّه قد کان لهم صنم یقال له اللّات، و کانت له سَدَنة
(1) و یزوره العرب،(2) إذ کانت لهم مکانة دینیّة أیضاً بین العرب، یهتمّون جدّاً بالمحافظة علیه.
و من هذا و ذاک، نعرف السرّ فی أنّهم کانوا أشدّاء فی مواجهة النّبیّ (ص) و حریصین علی إخراجه من بینهم بسرعة.(3)

2. الإسلام دین الفطرة

إنّنا نلاحظ، أنّ أهل الطّائف قد خافوا علی أحداثهم من دعوة النّبیّ (ص)، رغم أنّه (ص) لم یقم بینهم سوی فترة قصیرة؛ الأمر الّذی یؤکّد علی أنّ الإسلام کان یجد سبیله بیسر و سهولة إلی العقول الصّافیة و النّفوس البریئة و ینسجم مع الفطرة السّلیمة، الّتی لم تتلوّث بعد بالمفاهیم المنحرفة و العصبیّة القِبلیّة و غیر ذلک.
و کیف لا یجد سبیله إلیها بیسر، و هو الدّین القائم علی الدّلیل و البرهان العقلی، و المنسجم مع الفطرة، و هو دین الضّمیر و الوجدان الحی.
و من هنا، فإنّنا نلاحظ أنّهم لم یمکنهم الردّ علیه و مناقشته، بل طلبوا منه أن یخرج من بینهم، و حاولوا أن یشوّهوا صورته فی أذهان أولئک الّذین استمعوا إلیه و فی أذهان الصّغار الّذین أغروهم به (ص) و الّذین یمکن أن تؤثّر فیهم دعوته


1- سدن الرّجل: خدم الکعبة أو بیت الصنم. یقال: هو سادن فلانٍ: أی حاجبه. السّادن: اسم فاعل، جمعه: سَدَنَة.
2- الأصنام للکلبی، ص 16، و السیرة النبویّة لدحلان( مطبوع بهامش الحلبیّة، ج 3، ص 11، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 135
3- و یشار هنا: إلی أنّ أهل الطّائف الّذین قتلوا عروة بن مسعود الدّاعی إلی الإسلام، قد تأخّر إسلامهم إلی أواخر حیاة النّبیّ( ص)، فوفدوا علیه فی سنة تسع( سنة الوفود) و لم یؤمنوا إلّا بعد أن أدرکوا أنّه لا طاقة لهم بحرب مَن حولهم من العرب، فلا یخرج لهم مال إلّا نهب، و لا انسان إلّا أخذ؛ فلمّا رأوا عجزهم، اجتمعوا و أرسلوا الخ ...( راجع: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 283، و السیرة النبویة لدحلان، ج 3، ص 9، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 4، ص 183).

ص: 134
بما استعملوه ضدّه من أسالیب غیر منطقیّة، و إنّما تتمیّز بالإهانة و الأذی، ثمّ السّخریّة و الاستهزاء الجارح و المهین.

3. هل کان هذه سفرة فاشلة؟!

و لربّما یتساءل البعض عن الفائدة لهذه الرّحلة الفاشلة؟ فنقول: إنّ هذه الرّحلة لم تکن فاشلة؛ فإنّ من الطّبیعی أن تترک هذه الحادثة آثاراً إیجابیّة من نوع ما فی أذهان مَنِ التقی بهم و کلّمهم و أن تثمر فیما بعد ثمارها المطلوبة و المرجوّة منها، حیث قد أثرّت بشکل واضح فی تهیئة الجوّ لإیمان ثقیف فیما بعد ذلک عندما قویت شوکة الإسلام، و لم تعد تخشی الضّغوط الاقتصادیة و الاجتماعیة علیها ممّن حولها، و لا سیّما من قریش؛ بل أصبح الضّغط من جانب المسلمین؛ لأنّ القبائل کانت تفد إلی النّبیّ (ص) فتعلن عن إسلامها، و یکتب لها کتاباً، و یشترط قطع العلاقات مع المشرکین فأخافهم ذلک و أرعبهم.
و قد کانت قریش تَشیع عن النّبیّ (ص) أنّه مجنون، أو ساحر، أو کاهن، أو ... فها هو (ص) یتّصل بالنّاس مباشرة، و یلمسون بأنفسهم حقیقة الأمر، و یتعرّفون عن قربٍ علی شخصیّته و خصائصه، بحیث تسقط کل الإشاعات الکاذبة و المغرضة، و لیصیر الإیمان به و برسالته و بنبوّته أسهل و أیسر، و لیصبح أکثر قوّةً و عمقاً و رسوخاً.

عرض الإسلام علی القبائل‌

لقد کان النّبیّ الأکرم (ص) یغتنم الفرصة فی مواسم الحجّ؛ فیعرض علی القبائل، قبیلة قبیلة، أن تعتنق الإسلام، و تعمل علی نشره و تأییده، و حمایته و نصرته، بل کان لا یسمع بقادم إلی مکّة، له اسم و شرف إلّا تصدّی له و دعاه إلی الإسلام.
ولکن عمّه أبا لهب کان یتبعه أنّی توجّه، و یعقب علی کلامه، و یطلب منهم أن لا یقبلوا منه و لا یطیعوه فی شی‌ءٍ. هذا بالإضافة إلی اتّهامه بالجنون و السّحر و

ص: 135
الکهانة و الشّعر و غیر ذلک.
و کان النّاس فی الغالب یسمعون من قریش، إمّا خشیةً من سلطانها و نفوذها، و إمّا حفاظاً علی مصالحهم الاقتصادیة فی مکّة، لا سیّما فی مواسم الحجّ و عُکاظ.
کما أنّ تصدّی أبی لهب، عمّ النّبیّ (ص) بالذّات لإفساد الأمر علیه (ص) کان أبعد تأثیراً فی ذلک، علی اعتبار أنّه عمّه و أعرف النّاس به.
و قد صرّح المؤرّخون بأنّ العرب کانوا ینتظرون بإسلامهم قریشاً و کانوا إمامَ النّاس، و أهلَ الحرم، و صریح ولد اسماعیل لا تنکر العرب ذلک.
فَلمّا فتحت مکّة و استسلمت قریش، عرفت العرب أنّها لا طاقة لها بحرب رسول الله، و لا عداوته، فدخلوا فی الدّین أفواجاً.
(1) بل إنّه (ص) حینما کان یعرض دعوته علی القبائل، کانوا یردّون علیه أقبح الرّد، و یقولون: أُسرتک و عشیرتک أعلم بک حیث لم یتّبعوک.(2) و هذا یدلّ علی أنّ الخوف من قریش لم یکن هو الدّافع الوحید للامتناع عن الدّخول فی الإسلام، لا سیّما و أنّ الکثیرین من العرب کانوا بعیدین عن مکّة و لا یخشون سطوتها.
و نقطة أخری لابدّ من الإشارة إلیها و هی أنّ تحرّک النّبیّ (ص) و عرض دین الله علی القبائل، و هجراته المتعدّدة فی سبیله لیعتبر إدانة للمنطق القائل: إنّ علی صاحب الدّعوة أن یجلس فی بیته، و لا یتحرّک، و علی النّاس أن یقصدوه و یسئلوه عمّا یهمّهم، و یحتاجون إلیه.

بنو عامر بن صعصعة و نصرة النّبیّ (ص)

اشاره

و نشیر هنا إلی واقعة هامّة حدثت فی خلال عرض النّبیّ (ص) دعوته علی القبائل و هی: أنّ رسول الله (ص) قد أتی بنی عامر بن صعصعة، فدعاهم إلی الله.


1- راجع: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 286 و 287
2- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 3.

ص: 136
فقال لهم رجل منهم، اسمه «بیحرة بن فراس» و الله لو أنّی أخذت هذا الفتی من قریش لأکلت به العرب.
ثمّ قال له: أرأیت إن نحن بایعناک علی أمرک، ثمّ أظهرک الله علی من خالفک، أیکون لنا الأمر من بعدک؟ قال (ص): الأمر لله یضعه حیث یشاء. فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونک، فإذا أظهرک الله کان الأمر لغیرنا؟! لا حاجة لنا بأمرک؛ فأبوا علیه.
(1) و نحن نسجّل هنا مایلی:

1. الأمر لله‌

لقد نصّت الرّوایة علی أن الأمر لله یضعه حیث یشاء، و نستفید من ذلک:
أ. إنّ الرّسول لم یعط هؤلاء وعداً بما طلبوه منه، من جعل الأمر لهم بعده، بل أجابهم بأنّ الأمر لله، یضعه حیث یشاء؛ أی أنّه لا یمکن أن یَعِدَ بما لا یعلم قدرته علی الوفاء به تماماً، علی العکس من السّیاسیّین، الّذین عرفناهم فی عصرنا الحاضر، و علی مُرّ العصور، الّذین لا یتورّعون عن إغداق الوعود المعسولة علی النّاس،(2) حتّی إذا وصلوا إلی غایتهم و جلسوا علی کرسی الزّعامة، فإنّهم ینسون کلّ ما قالوه وما وعدوا به.
ولکن نبی الإسلام (ص) رغم أنّه کان بأَمَسِّ الحاجة(3) إلی مَن یمدّ له یدالعون، لا سیّما من قبیلة کبیرة تملک من العدد و العُدّة ما یمکّنها من حمایته، و الرّد عنه،


1- راجع: سیرة ابن هشام، ج 2، ص 66، و الثقات لابن حبان، ج 1، ص 91 89، و بهجة المحافل، ج 1، ص 128، و حیاة محمد لهیکل، ص 152، و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 147، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 3، و الروض الأنف، ج 1، ص 180، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 139 و 140
2- اغدق المطر: کثر قطره. إغداد الوعود المعسولة علی النّاس: أی کثرة المواعید الّتی یزعم النّاس أنها صادقة
3- مسّت الحاجة إلی کذا: أی ألجأت إلیه.

ص: 137
إلا أنّه یرفض أن یَعِدَ بما لا یملک الوفاء به، حتّی و لو کان هذا الوعد یجر علیه الرّبح الکثیر فعلًا.
ب. إنّ جواب النّبیّ (ص) لهم بقوله: «الأمر لله یضعه حیث یشاء» یؤیّد ما یذهب إلیه أهل البیت (ع) و شیعتهم الأبرار من أنّ خلافة النّبوّة لیست من المناصب الّتی یرجع البتّ فیها إلی النّاس، بل هی منصب إلهی، و الأمر لله فیها، یضعه حیث یشاء.

2. الدّین و السّیاسة

و قد لاحظ بعض المحقّقین هنا أنّ هذا العربی من بنی عامر لَمّا أخبروه بما یدعوا إلیه النّبیّ (ص)، قد أدرک أنّ هذا الدّین لیس مجرّد ترهّب فی الصّوامع و صلاة و دعاء و أوراد و أذکار؛ بل هو دین یشتمل علی التّدبیر و السّیاسة و الحکم، و لأجل هذا قال: «لو أنّی أخذت هذا الفتی (یعنی محمّداً بمالَه من الدّعوة الشّاملة) لأکلت به العرب»؛ و اشترطوا علی النّبیّ (ص) أن یکون لهم الأمر من بعده، فرفض (ص) طلبهم.
فما أبعد ما بین فهم هؤلاء للإسلام و لِدعوة القرآن حتّی إنّ هذا الفهم هو الّذی مهّد لإسلام الأنصار، ثمّ الهجرة، و کذلک لبیعتهم (بیعة العقبة الأولی و الثّانیة) و اختیار النّقباء و الکفلاء علی المبایعین و بین ذلک الّذین یعتبر الدّین منفصلًا عن السّیاسة، و أنّ السّیاسة أمر غریب من الدّین، فإنّ ذلک و لا شکّ من إلقاءات الإستعمار و من الفکر المسیحی الغریب المستورد، کما هو ظاهرٌ.

3. نتائج عرضه (ص) دعوتَه علی القبائل‌

و یمکننا أن نستفید ممّا تقدم:
أ. ما تقدّمت الإشارة إلیه، من أنّ مقابلة النّبیّ الأعظم (ص) للنّاس و التّحدّث معهم مباشرة، کان من شأنه أن یعطی النّاس الانطباع الحقیقی عن شخصیّة الرّسول الأکرم (ص) و حقیقة ما جاء به، و یدفع کلّ الدّعایات و الإشاعات الکاذبة و

ص: 138
المغرضة، الّتی کانت تبثّها قریش و أعوانها، ککونه ساحراً، أو کاهنا، أو شاعراً، أو مجنوناً، أو غیر ذلک من تُرَّهات.
(1) ب. إنّ ما جری فی قضیّة بنی عامر لَیدلُّ دلالةً واضحة علی أنّ عرضه (ص) دعوتَه علی القبائل. قد أسهم فی الدّعایة لهذا الدّین، و نشر صیته فی مختلف الأنحاء و الأرجاء؛ فقد کان من الطّبیعی أن یتحدّث النّاس إذا رجعوا إلی بلادهم بما رأوه و سمعوه فی سفرهم ذاک، و لم یکن ثَمّة خبر أکثر إثارة لهم من خبر ظهور هذا الدّین الجدید، و فی مکّة بالذّات.

دخول الإسلام إلی المدینة

اشاره

و ثَمّة خلاف بین المؤرّخین فی مَن؟ و متی؟ و کیفیّة إسلام أوّل دفعة من أهل المدینة. و لکنّنا نستطیع أن نؤکّد علی أنّ الإسلام قد دخل المدینة علی مراحل؛ فأسلم أوّلًا؛ أسعدُ بن زرارة و ذَکوان بن عبد القیس، حینما کان المسلمون محصورین فی الشّعب؛ ثمّ أسلم خمسةٌ، أو ثمانیةٌ، أو ستّة نفر بعد ذلک؛ ثمّ کانت بیعة العقبة الأولی؛ ثمّ کانت بیعة العقبة الثّانیة. و هذا هو ما یظهر من مغلطای و غیره.(2) فهم یقولون: إنّ أسعد بن زرارة و ذکوان بن عبدالقیس الخزرجَیّین قَدِ ما مکّة فی أحد المواسم، حینما کانت قریش تحاصر الهاشمیّین فی الشّعب، بهدف طلب الحلف من عتبة بن ربیعة علی الأوس.
فرفض عتبة ذلک و قال: بعدت دارنا عن دارکم، و لنا شغل لا نتفرّغ لشی‌ءٍ. فسئله عن هذا الشّغل؛ فأخبره بخروج النّبیّ (ص) فیهم و أنّه أفسد شبابهم، و فرّق


1- التُرَّهات: الطّرق الصّغار تتشعّب عن الجادّة، واحدتها تُرَّهة، فارسی معرّب، ثم استعیر للباطل
2- راجع: سیرة مغلطای، ص 29.

ص: 139
جماعتهم؛ ثمّ حذّره من الاتّصال به، فإنّه ساحرٌ یسحره بکلامه.
و أمره إذا أراد الطّواف أن یضع القطن فی أذنیه، حتّی لا یسمع ما یقوله النّبیّ (ص)، الّذی کان آنئذٍ یجلس فی الحِجْر مع طائفة من بنی هاشم.
و کانوا قد خرجوا من شعبهم لیشهدوا الموسم.
و جاء أسعد للطوّاف، و رأی النّبیّ (ص) جالساً فی الحِجْر، فقال فی نفسه: ما أجد أجهلَ منّی، أن یکون هذا الحدیث فی مکّه فلا أتعرّفه، حتّی أرجع إلی قومی، فأخبرهم. ثمّ أخذ القطن من أذنیه، فرمی به، و جاء إلی النّبیّ (ص)، فسلّم علیه و کلّمه، فعرض علیه (ص) ما جاء به، فأسلم و أسلم بعده ذکوان.
ثمّ فی سنة إحدی عشرة من النّبوّة خرج النّبیّ (ص) فی الموسم، یعرض علی القبائل دعوته، و یطلب منهم نصرته؛ فالتقی علی العَقَبة برهط من الخزرج؛ فدعاهم إلی الله و الإسلام، و قرأ علیهم القرآن؛ فآمنوا به، و کانوا ستّة نفروهم: أسعد بن زرارة، و جابر بن عبدالله بن رئاب، و عوف بن حارث، و رافع بن مالک، و عُقبة و قُطبة ابنا عامر.
(1) و رجع أولئک النّفر إلی قومهم فی المدینة، فذکروا لهم رسولَ الله (ص) و دعوهم إلی الاسلام.
ثم کانت بیعة العقبة الأولی فی سنة اثنتی عشرة من البعثة، أی قبل الهجرةبسنة.(2) و نحن قبل أن نمضی فی الحدیث نشیر إلی مایلی:

1. إخبارات أهل الکتاب‌

إنّ أهل المدینة، کانوا یسمعون من الیهود خبر ظهور النّبیّ (ص) عن قریب، و


1- و قیل ثمانیة نفر، و قیل غیر ذلک، و ثَمّ اختلاف فی أسمائهم و ذکر أشخاص آخرون مکان بعض مَن قدّمنا أسماءهم. و لعلّ أسعد بن زرارة کان قدکتم إسلامه هو و ذکوان، حتّی کان لقاء هؤلاء الستّة، أو الثّمانیة معه( ص) قبل الهجرة بسنة فأعلنوا ذلک
2- راجع: البحار، ج 19، ص 9، و إعلام الوری، ص 57 عن علی بن ابراهیم.

ص: 140
إنّ ذلک قد جعلهم مهیّئین نفسیّاً بقبول الدّین الّذی جاء به هذا النّبیّ (ص)؛ ففی روایة: أنّه لمّا التقی النّبیّ (ص) بأسعد و ذکوان، قال أسعد للنّبی (ص):
و الله یا رسول الله، لقد کنّا نسمع من الیهود خبرک و یبشّروننا بمخرجک، و یخبروننا بصفتک، و أرجو أن یکون دارنا دار هجرتک عندنا؛ فقد أعلَمَنا الیهود ذلک.
ثمّ أقبل ذکوان، فقال له أسعد، هذا رسول الله الّذی کانت الیهود تبشّرنا به، و تخبرنا بصفته، فهلّم فأسلم، فأسلم ذکوان.
(1)

2. المشاکل بین الأوس و الخزرج‌

لقد کانت ثَمّة حروب هائلة بین الأوس و الخزرج، کانت آخرها وقعة بُعاث الّتی انتصرت فیها قبیلة الأوس، حینما کان الهاشمیّون و النّبیّ (ص) محصورین فی الشّعب.
لقد کان واضحاً: أنّهم کانوا یتطلّعون بشوق إلی الخروج من هذه الحالة المأساة، و یأملون فی وصل الحبال المقطوعة فیما بینهم، کما عبّر عنه أسعد الّذی کان یعمل من أجل عقد حِلْفٍ مع عتبة بن ربیعة ضدّ الأوس حینما التقی هو و ذکوان بالنّبی (ص):
یا رسول الله، بأبی أنت و أمّی، أنا من أهل یثرب، من الخزرج، و بیننا و بین أخوتنا من الأوس حبال مقطوعة، فإن وصلها الله بک، و لا أجد أعزّ منک، و معی رجل من قومی، فإن دخل فی هذا الأمر رجوت أن یتمّم الله لنا أمرنا فیک.(2)

3. تعالیم الشّریعة السّمحاء

إنّ تعالیم الإسلام لهی التّعالیم الموافقة للفطرة السّلیمة، و بلا تعقید، أو إبهام فیها؛ فهی بسیطة و سهلة، لا یحتاج إدراک حقّانیّتها إلی تفکیر عمیق، أو إجهاد


1- نفس المصدرین
2- المصدر المتقدم.

ص: 141
فی فهم مرامیها و التَّکَهُّن بنتائجها.
و لذلک نجد أهل المدینة یدرکون بسرعة قدرة هذه الدّعوة علی حلّ مشاکلهم، فیسارعون إلی قبولها بمجرّد سماعهم لأهدافها و مبادئها.
و من الواضح أنّ أهل المدینة کانوا لا یعانون من ظروف أهل مکّة، الّذین یحاربون الإسلام؛ لأنّهم یروا فیه خطراً علی مصالحهم الشّخصیّة، و امتیازاتهم الظّالمة الّتی فرضوها لأنفسهم و أهوائهم و انحرافاتهم.

4. المدنیّون و المکّیّون‌

إنّ الوثنیّة الّتی کان أهل المدینة یدینون بها لم تستطع أن تحلّ مشاکلهم الدّاخلیّة، علی اختلافها، و لا حتّی أن تخفّف من حدّتها؛ کما أنّها لم تکن تجلب لهم امتیازات اجتماعیّة و لا اقتصادیة و لا غیرها؛ و لذلک فقد ضعفت و وهنت، و زاد فی ضعفها و وهنها مخالفتها للفطرة السّلیمة و العقل القویم. ثمّ جاءت إخبارات الیهود لهم بقرب ظهور نبی یخبر عن الله لتزید من ذلک الضّعف و الوهن إلی حدّ بعید.
و هذا تماماً علی عکس الحال فی مشرکی مکّة؛ فإنّهم کانوا یستفیدون من وثنیّتهم اجتماعیّاً و اقتصادیاً و جعلوا من أنفسهم محوراً تلتقی علیه سائر الفئات و القبائل فی المنطقة، و کرسوا لأنفسهم الکثیر من الامتیازات الظّالمة، و لم یکونوا علی استعدادٍ للتّخلّی عن هذه الامتیازات من أجل خدمة الحقّ و الإنسان، بل کانوا یضحون بالإنسان و الحقّ فی سبیل امتیازاتهم و انحرافاتهم و مصالحهم تلک.
کلّ ذلک و سواه قد أسهم فی إقبال أهل المدینة علی الإسلام، و تقبّل دعوته و التّضحیة فی سبیله.

ص:142
ص: 143

الفصل السابع بیعه العقبه‌

اشاره

ص:144
ص: 145

بیعة العقبة الأولی‌

یقول المؤرّخون: إنّه حینما عاد أولئک النّفر المدنیّون الّذین أسلموا، إلی المدینة ذکروا لأهلها رسولَ الله (ص) و دعوهم إلی الإسلام، حتّی فشا فیهم، فلم یبق دارٌ من دور الأنصار إلّا و فیها ذکر من رسول الله (ص).
حتّی إذا کان العام المقبل (أی السّنة الثّانیة عشرة من البعثة) وافَی الموسم اثنا عشر رجلًا؛ اثنان منهم أوسیان و الباقون من الخزرج؛ فالتقوا مع الرّسول (ص) فی العقبة، و بایعوه علی بیعة النّساء.
(1) و لما رجعوا إلی المدینة أرسل النّبیّ (ص) معهم (مُصعب بن عمیر) لیقرء هم القرآن، و یعلّمهم الإسلام، و یفقّههم فی الدّین، فکان یسمّی المُقری.
و قد نَجَح مُصعب و من معه ممّن أسلم فی الدّعوة إلی الله تعالی و أسلم سعد بن معاذ، الّذی کان السّبب فی إسلام قومه بنی عمیر بن عبدالأشهل.
و أقام مصعب بن عمیر یدعوا النّاس إلی الإسلام، حتّی أسلم الرّجال و النّساء من الأنصار باستثناء جماعة من الأوس، اتّبعوا فی ذلک أحدَ زعمائهم، الّذی تأخّر


1- أی البیعة الّتی لا تشتمل علی حرب، أی:« علی أن لا یشرکوا بالله شیئاً، و لا یسرقون، و لا یزنون، و لا یقتلون أولادهم، و لا یأتون ببهتان یفترونه من بین أیدیهم و أرجلهم، و لا یعصونه فی معروف؛ فإن وفوا فلهم الجنّة و إن غشّوا من ذلک شیئاً فأمرهم إلی الله عزّوجلّ، إن شاء عذّب و إن شاء غفر». و وجه تسمیة هذه البیعة ببیعة النّساء، هو أن النّساء المؤمنات بایعن رسولَ الله( ص) بهذه البیعة فی الحُدیبیّة کما أشار إلیه فی آیة 12 من سورة الممتحنة.

ص: 146
إسلامه إلی ما بعد هجرة الرّسول الأعظم. (ص).
(1)

میّزات البیعة

و نجد أنّ نصّ البیعة قد تضمّن الخطوط العریضة، و أهمّ المبادی الّتی یقوم علیها المجتمع الإسلامی، و هی تتضمنّ جانباً عقائدیّاً، و آخر عملیّاً، و قد حملهم (ص) مسئولیّات معیّنة فی علاقاتهم مع بعضهم بعضاً؛ و جعل التزامهم هذا قائماً علی إعطاء تعهّدٍ من قِبَلهم، یرون مخالفته تتنافی مع شرف الکلمة و قُد سیّتها؛ و ذلک تحت عنوان «البیعة» الّتی تعنی إعطاء کلمة الشّرف بالالتزام بتلک المبادی، ولکنّه لم یقرّر عقاباً عنیفاً لمن ینقض هذا العهد و یتجاوز و یغشّ فیه؛ فإنّ الوقت حینئذٍ لم یکن مناسباً لقرارٍ کهذا. بل أو کل ذلک إلی الوجدان و الضّمیر الشّخصی لکلّ منهم، مع ربطه بالمبدأ العقیدی، و مع إعطاء الفرصة له للعودة لإصلاح الخطأ إن کان؛ حیث أبقی الأمل حیّاً لدی ذلک الّذی یمکن أن یغشّ و أوکل أمره إلی الله، إن شاء عذّب و إن شاء غفر.

بیعة العقبة الثانیة

و عاد مُصعب بن عمیر من المدینة إلی مکّة، فعرض علی النّبیّ (ص) نتائج عمله، فسرّ بذلک نبی الإسلام سروراً عظیماً.(2) و فی موسم حجّ السّنة الثّالثة عشرة من البعثة أتی من أهل المدینة جماعة


1- السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 184 و راجع: تاریخ الطبری، ج 2، ص 90، والسیرة لابن هشام، ج 2، ص 80 79، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 14
2- و فی البحار، ج 19، ص 12: أنّ مصعباً قد کتب إلی النّبیّ( ص) بذلک و کذا فی إعلام الوری، ص 59.

ص: 147
کبیر بقصد الحج، ربما تقدّر عِدّتهم بخمس مئة؛
(1) فیهم المشرکون، و فیهم المسلمون، المستخفّون من حُجّاج المشرکین من قومهم تقیّة منهم.
و التقی بعض مسلمیهم بالرّسول (ص) و وعدهم اللّقاء فی العَقَبة فی أواسط أیام التّشریق لیلًا، و أمرهم أن لا ینبّهوا نائماً و لا ینتظروا غائباً.(2) و فی تلک اللّیلة بالذّات ناموا مع قومهم فی رحالهم؛ حتّی إذا مضی ثلث اللّیل، بدؤوا یتسلّلون‌(3) إلی مکان الموعد، واحداً بعد الآخر، و لا یشعر بهم أحدٌ، حتّی اجتمعوا فی الشّعب عند العقبة و هم سبعون، أو ثلاثة و سبعون رجلًا و امرأتان.
و التقوا بالرّسول (ص) هناک فی الدّار الّتی کان (ص) نازلًا فیها و هی دار عبدالمطّلب، و کان معه حمزة و علیّ والعبّاس.(4) و بایعوه علی أن یمنعوه و أهلَه ممّا یمنعون منه أنفسهم و أهلیهم و أولادهم، و أن یُؤوُوهم و ینصروهم، و علی السّمع و الطّاعة فی النّشاط و الکسل، و النّفقة فی العسر و الیسر، و علی الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر، و أن یقولوا فی الله، و لا یخافوا لومة لائمٍ، و تدین لهم العجم، و یکونون ملوکاً.(5)


1- طبقات ابن سعد، ج 1، قسم 1، ص 149
2- و یلاحظ هنا: مالهذا التوقیت من أهمیّة، فلو انکشف أمرهم، فسیکون ذلک بعد تمام حجّهم و مفارقتهم للبلد، و لا یبقی مِن ثَمّ مجال للضّغط علیهم بشکل فعّال.
و یلاحظ کذلک: أمره( ص) لهم بأن لا ینبهّوا نائماً و لا ینتظروا غائباً، و ذلک کی لا ینکشف أمرهم إذا لاحظ غیرهم عدم طبیعیّة تصرّفاتهم
3- تسلّل من الزّحام: انطلق فی استخفاءٍ
4- إعلام الوری، ص 59، و تفسیر القمی، ج 1، ص 273، و البحار، ج 19، ص 13 12 و 45 عنهما و عن قصص الأنبیاء، و راجع: السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 16، و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 152. مع الشک فی هذا الأخیر کما سنشیر آنفاً
5- و یروی المالک( فی الموطأ، المطبوع مع تنویر الحوالک، ج 2، ص 4) عن عبادة بن الصّامت:« بایعنا رسولَ الله( ص) علی السّمع و الطّاعة، فی العسر و الیسر، و المنشط و المکره، و أن لا ننازع الأمر أهله، و أن نقول أو نقوم بالحقّ حیثما کنّا، لا نخاف فی الله لومة لائمٍ».

ص: 148
و قد أدرک العبّاس بن نضلة خطورة الموقف، و لا سیّما من قوله (ص): «و تدین لکم العجم و تکونون ملوکاً» و أنّهم مقدمون علی مواجهة و مقاومة، لیس فقط مشرکی مکّة، أو الجزیرة العربیّة، و إنّما العالَم بأسره؛ فأحبّ أن یستوثق من الأمر و یفتح عیون المبایعین لیکونوا علی بصیرة من أمرهم، حتّی لا یقولوا فی یومٍ ما: لو کنّا نعلم أن الأمر ینتهی إلی هذا لم نقدم.
فقال لهم: یا معشر الأوس و الخزرج، تعلمون علی ما تُقدمون علیه؟ إنّما تُقدمون علی حرب الأحمر و الأبیض و علی حرب ملوک الدّنیا؛ فإن علمتم أنّه إذا أصابتکم المصیبة فی أنفسکم خذلتموه و ترکتموه، فلا تغرّوه؛ فإنّ رسول الله و إن کان قومه خالفوه فهو فی عزّ و منعة.
فقال عبدالله بن حِزام والد جابر و أسعد بن زرارة و أبو الهیثم بن الَتّیّهان: مالَکَ و للکلام؟ یا رسول الله! بل دَمُنا بدمک و أنفسنا بنفسک، فاشترط لنفسک و لربّک ما شئت.
(1) و یذکر المؤرّخون: أنّ العبّاس بن عبدالمطّلب قد حضر بیعة العقبة، و أنّه أراد أن یستوثق لابن أخیه، فبدأ بالکلام و قال:
یا معشر الخزرج! إنّ محمّداً منّا حیث قد علمتم، و قد منعناه من قومنا، ممّن هو علی مثل رأینا، فهو فی عزّ من قومه و منعة فی بلده؛ و قد أبی إلّا الانحیاز إلیکم‌(2) و اللّحوق بکم؛ فإن کنتم ترون أنّکم وافون بما دعوتموه إلیه، و ما نعوه ممّن خالفه، فأنتم و ما تحمّلتم من ذلک؛ و إن کنتم ترون أنّکم مسلّموه و خاذلوه بعد الخروج به إلیکم فمن الآن فدعوه، فإنّه فی عزّ و مَنَعَة من قومه و بلده.(3)


1- راجع: البحار، ج 19، ص 12 و 13 عن إعلام الوری و راجع: دلائل النبوة للبیهقی، ج 2، ص 450( ط. دار الکتب العلمیّة) و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 318، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 2، ص 88، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 16، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 201
2- انحاز إلیه: مال
3- إنّ ما نسب إلی العبّاس بن عبدالمطّلب فی هذا الموقف، لا یصدر إلّا عن مسلم مؤمن تامّ الإیمان؛ مع أنّه بقی علی شرکه إلی وقعة بدر و خرج لحرب النّبیّ( ص) فیها مُکرَهاً و أسلم. والّذی نرجّحه: هو أنّ الّذی کان حاضراً فی بیعة العقبة و تکلّم بکلام یهدف منه إلی شدّ العقدة له( ص) هو العبّاس بن نضلة الأنصاری( راجع: الإصابة، ج 2، ص 271، و البحار، ج 19، ص 12، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 17، و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 153) و لیس العبّاس بن عبد المطّلب؛ و لذا یلاحظ مدی التّشابه بین کلامیهما المنقول و المنسوب إلیهما؛ فلعلّ الأمر قد اشتبه علی الرّاوی بین العبّاسین، لتشابه الإسمین؛ أو لعلّ العبّاسیّین أرادوا إثبات فضیلة جلیلةٍ لجدّهم بهدف الحصول علی مکاسب من نوع معیّن؛ و لعلّ، و لعلّ.

ص: 149
و بعد أن استمع إلی إجابتهم طلب (ص) منهم: أن یخرجوا له اثنی عشر نقیباً؛
(1) فأخرجوا له تسعة من الخزرج و ثلاثة من الأوس، فکانوا نقباءَ و کفلاءَ قومِهم. و عرفت قریش بالاجتماع، فهاجت، و أقبلوا بالسّلاح، و سمع الرّسول (ص) النّداء، فَأمر الأنصار بالتّفرق، فقالوا: یا رسول الله، إن أمرتنا أن نمیل علیهم بأسیافنا، فعلنا. فقال (ص): لم أؤمَر بذلک، و لم یأذن الله لی فی محاربتهم؛ فقالوا: یا رسول الله، فتخرج معنا؟ قال: أنتظر أمر الله.
فجاءت قریش علی بکرة أبیها، قد حملوا السّلاح، و خرج حمزة، و معه السّیف، هو و علی بن أبی طالب (ع). فلمّا نظروا إلی حمزة قالوا: ما هذا الّذی اجتمعتم له؟
فعمل حمزة بالتّقیة من أجل الحفاظ علی النّبیّ (ص) و المسلمین و الإسلام، فقال: ما اجتمعنا، و ما ههنا أحدٌ، والله لا یجوز أحدٌ هذه العقبة إلّا ضربته بسیفی، فرجعوا.
ولکن قریشاً قد تأکّدت بعد ذلک من صحّة الخبر؛ فخرجت فی طلب الأنصار، فأدرکوا سعد بن عبادة و المنذر بن عمیر؛ فأمّا المنذر فأعجزهم، و أما سعد، فأخذوه و عذّبوه. فبلغ خبره جبیر بن مطعم و الحارث بن حرب بن أمیّة، فأتیاه و خلّصاه؛ لأنّه کان یجیر لهما تجارتهما، و یمنع الناس من التّعدی علیهما.(2)


1- أی کفیلًا یکفل قومه
2- راجع: البحار، ج 19، ص 13 12، و إعلام الوری، ص 57، و تفسیر القمی، ج 1، ص 272 و 273، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 319 318، و دلائل النبوة للبیهقی( ط. دار الکتب العلمیة) ج 2، ص 450 و غیر ذلک من الکتب التاریخی و الحدیثی.

ص: 150
و کانت بیعة العقبة الثّانیة قبل هجرة الرّسول (ص) إلی المدینة بثلاثة أشهر.
(1)
لماذا النقباء؟!
إنّ من طبیعة العربی الالتزام بالعهد، و الوفاء بالذّمار، و تعتبر کلّ قبیلة: أنّها مسؤولة عن الوفاء بما یلتزم به أحد أفرادها، أو حلفائها علیها.
و عندما بایع الأنصار النّبیّ (ص) علی الإیمان والنّصرة، أراد أن یُلزمهم ذلک بشکل مُحدّد، بحیث یستطیع أن یجد فی المستقبل مَن یطالبه بالوفاء بالالتزامات و العهود، و کان أولئک النّقباء هم الّذین یتحمّلون مسؤولیّة الوفاء بتلک الالتزامات؛ و هم الّذین یمکن مطالبتهم بذلک؛ لأنّهم هم الکفلاء لقومهم، برضی منهم و من قومهم علی حدّ سواء.
أمّا إذا ترک الأمور فی مجاریها العامّة، فلربّما یمکن لکلّ فرد أن یتملّص‌(2) و یتخلّص من التزاماته، و یلقی التّبعة علی غیره و یعتبر أنّ ذلک غیر مطلوب منه، و لا یمکن بحسب تصوّره أن یکون هو کفردٍ مسؤولًا عنه؛ و أمّا بعد أن التزم ذلک أفراد معیّنون، کلّ واحد منهم من قبیلة، فإنّ المسؤولیّة قد أصبحت مُحَدَّدةً، و یمکن مطالبتهم بالوفاء بالتزاماتهم، کلّما دعت الحاجة إلی ذلک، لا سیّما فی مواقف الحرب و الدّفاع.


1- کذا فی الأصل و هو موافق لما ذکره الحاکم من أنّ خروجه( ص) من مکّة کان بعد بیعة العقبة بثلاثة أشهر أو قریباً منها، و لکن یجزم بعض الرّواة و منهم ابن إسحاق أنّه خرج أوّل یوم من ربیع الأوّل و أنّه قدم المدینة لاثنتی عشرة خلت من ربیع الأوّل، أی بعد بیعة العقبة بشهرین و بضعة عشر یوماً
2- تملّص منه: تخلّص.

ص: 151

الفصل الثامن هجره المسلمین الی المدینه‌

اشاره

ص:152
ص: 153

ابتداء هجرة المسلمین إلی المدینة

یقول المؤرّخون: إنّه بعد أن عقد النّبیّ (ص) بیعة العقبة الأولی علی الظّاهر مع أهل المدینة و لم یقدر أصحابه أن یقیموا بمکّة بسبب إیذاء المشرکین، رخّص لهم بالهجرة إلی المدینة، فخرجوا أرسالًا،(1) و بقی (ص) بمکّة ینتظر أن یؤذن له.
و جدیر بالتّسجیل هنا أن نشیر إلی دوافع الهجرة من مکّة إلی المدینة بمایلی:
أوّلًا: إنّ‌مکّة لم تعد أرضاً صالحة للدّعوة، فقد حصل النّبیّ (ص) منها علی أقصی ما یمکن الحصول علیه، و لم یبق بعد أی عمل فی دخول فئات جدیدة فی الدّین الجدید، فی المستقبل القریب علی الأقلّ، و قد کان ثَمّة مبرّر لتحمّل الأذی و المصاعب، حینما کان یؤمّل أن تدخل فی الإسلام جماعات تقویه و تشدّ من أزره.
أمّا بعد أن أعطت مکّة کلّ مالدیها، فأخرجت جماعات من شبّان المؤمنین و من المستضعفین، و لم یبق فیها إلّا ما یوجب الصدّ عن سبیل الله، فإنّ البقاء فی مکّة لیس فقط لا مبرّر له، بل هو خیانة للدّعوة الإسلامیّة و مساعدة علی حربها و القضاء علیها، و لا سیّما بعد أن جَنَّدت‌(2) قریش کلّ طاقاتها للصدّ عن سبیل الله و إطفاء نوره، و یأبی الله إلّا أن یتمّ نوره و لو کره المشرکون.
نعم، لقد کان لابدّ من الانتقال إلی مرکز آخر تَضْمَن الدّعوة فیه لنفسها حرّیّة


1- خرجوا أرسالًا: أی قطائع و أفواجاً
2- جنّد الجنود: جَمَعها.

ص: 154
الحرکة فی القول و العمل بإطمئنان خاطر، بعیداً عن ضغوط
(1) المشرکین و فی منأی عن مناطق سیطرتهم و نفوذهم.
و لقد رأینا أنّهم کانوا یلاحقون تحرّکات النّبیّ (ص) و یرصدونها بدقّة، و یتهدّدون، بل و یعذّبون کلّ من یدخل فی هذا الدّین الجدید، و یُخیفون کلّ من یحتمل دخولهم فیه.
ثانیاً؛ إنّ الإسلام و ممثّله و داعیته الرّسول الأعظم (ص) لا یمکن له أن یقتنع بهذا النّصیب المحدود من التّقدّم؛ لأنّ دینه دین البشریّة جمعاء: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ»(2).
و ما حصل علیه حتّی الآن لا یمکّنه من تطبیق تشریعات الإسلام کافّة، و تحقیق کامل أهدافه، و لا سیّما بالنّسبة إلی ذلک الجانب، الّذی یعالج مشاکل النّاس الاجتماعیّة و غیرها ممّا یحتاج إلی القوّة و المنعة فی مجال فرض القانون و النّظام.
ثالثاً؛ و لقد صمد أولئک الّذین أسلموا سنوات طویلة فی مواجهة التّعذیب و الظّلم و الاضطهاد، حتّی لقد فرّ قسم منهم بدینه إلی بلاد الغربة، و بقی الباقون یواجهون محاولات فتنتهم عن دینهم بمختلف وسائل القهر تارة و بأسالیب متنوّعة من الإغراء أخری.
و إذا استثنینا أشخاصاً معدودین، کحمزة، أسد الله و أسد رسوله، و بعض من کانت لهم عشائر تمنعهم‌(3)، فإنّ بقیّة المسلمین کانوا غالباً من ضعفاء النّاس، الّذین لا یستطیعون حیلةً، و لا یجدون سبیلًا إلّا الصّبر و تحمّل الأذی.


1- الضُغطة: الضّیق و الإکراه و الشّدة
2- سبأ: 28
3- و حتّی هؤلاء فإنّهم لم یسلموا من الاضطهاد النّفسی و المقت الاجتماعی المُرّ، و لربّما یکون ذلک بالنسبة لبعضهم أشدّ من التعذیب الجسدی، تبعاً لنسبة الوعی و الشّعور المرهف الّذی کان یمتاز به بعضهم علی غیره.

ص: 155
و إذا فرض علیهم أن یستمرّوا فی مواجهة هذه الآلام و المشاقّ، دو نما أملٍ أو رجاءٍ، فمهما کانت قناعتهم بهذا الدّین قویّةً و راسخةً؛ فإنّ من الطّبیعی و الحالة هذه أن یتطرّق الیأس إلی نفوسهم، ثمّ الهروب و الملل من حیاة کهذه.
رابعاً؛ لقد رأت قریش أخیراً أنّها قد اهتدت للطّریقة الّتی تستطیع بواسطتها أن تقتل النّبیّ (ص) دون أن تکون مسؤولةً أَمام الهاشمیین بشکل مُحدّد، أو بالأخری، دون أن یستطیع الهاشمیوّن أن یطالبوا بدم النّبیّ (ص) و ذلک بأن یقتله عشرة، کلّ واحد منهم من قبیلة، فیضیع دمه فی القبائل، و لا یستطیع الهاشمیوّن مقاومتها جمیعاً، لأنّهم إمّا أن یقاتل القبائل کلّها، و تکون الدّائرة علیهم، و إمّا یقبلوا بالدّیة، و هو الأرجح.
و إذا قُتل النّبیّ (ص) فإنّ القضاء علی غیره من أتباعه یکون أسهل و أیسر؛ بل و حتّی لو ترکوهم علی ما هم علیه، فإنّ أمرهم لسوف یصیر إلی التّلاشی و الاضمحلال. و بعد کلّ ما تقدم یتضّح: أنّه کان لابدّ للنّبی الأعظم (ص) و لمن معه من المسلمین من الخروج من مکّة إلی مکان أمن و سلام، لا یشعرون فیه بأی ضغط، یملکون فیه حریّة الحرکة و حریّة التخطیط لبناء مجتمع إسلامی یکون فیه النّبیّ (ص) قادراً علی القیام بنشر دعوته و إبلاغ رسالته علی النّحو الأفضل و الأکمل.

سرّ اختیار المدینة

و أمّا عن سرّ اختیار النّبیّ (ص) للمدینة بالذّات داراً لهجرته، و منطلقاً لدعوته دون غیرها کالحبشة مثلًا فذلک یرجع إلی عدّة عوامل، نذکر منها مایلی:
1. إنّ مکّة کانت تتمتّع بمکانة خاصّة فی نفوس النّاس و بدون السّیطرة علیها و القضاء علی نفوذها الوثنی، و استبداله بالنّفوذ الإسلامی، فانّ الدعوة کانت بحاجة إلی مکّة بنفس القدر الّذی کانت مکّة بحاجة فیه إلی الدّعوة.

ص: 156
فلابدّ من اختیار مکان قریب منها، یمکن أن یمارس منه علیها رقابة و نوعاً من الضّغط السّیاسی و الاقتصادی، و حتّی العسکری، إن لزم الأمر فی الوقت المناسب، حینما لابدّ له من أن یفرض سلطته علیها.
و المدینة، هی ذلک الموقع الّذی تتوفّر فیه مقوّمات هذا الضّغط، فهی تستطیع مضایقة مکّة اقتصادیّاً، لوقوعها علی طریق القوافل التّجاریّة المکیّة، و قریش تعیش علی التّجارة بالدرجة الأولی.
کما أنّ ذلک یهیّی‌ء للنّبی (ص) الفرصة لعرض دعوته علی القوافل الّتی تتجّه من بلاد الشّام و الأردن و فلسطین و غیرها إلی مکّة، و التّمهید لإفشال کثیر من الدّعایات الّتی یمکن للمکّیین أن یطلقوها ضدّ الإسلام و أهله.
2. إنّ الهجرة إلی المدینة هی الحلّ المفروض، الّذی لاخیار معه؛ و ذلک لأنّ الهجرة إلی الطّائف لم تکن بالّتی تجدی نفعاً، بعد أن رأینا: أنّ أهلها رفضوا الاستجابة إلی النّبیّ (ص) حینما هاجر إلیهم.
و أمّا الیمن، و فارس، و الرّوم، و بلاد الشّام و غیرها، فقد کانت خاضعة لسلطة الدّولتین العظیمتین، اللّتین لن یکون نصیب الرّسول والرّسالة منهما سوی المتاعب و الأخطار الجسیمة، و لسوف نری أنّ کسری قد حاول أن یقوم بعملیّة خطیرةٍ تجاه الرّسول و رسالته حینما أرسل إلیه (ص) یدعوه إلی الإسلام.
و امّا الحبشة فهی بحکم موقعها الجغرافی مفصولة عن مکّة؛ کما أنّها بحکم واقعها الاجتماعی، و السیاسی، و البشری، و العنصری، و بحکم کونها بلداً أفریقیّاً، فإنّها لیست بلداً قادراً علی أن یقود عملیّة التغییر العالمیّة الشّاملة، لا اقتصادیاً، و لا سیاسیّاً، و لا عسکریّاَ، و لا حتّی فکریّاً و اجتماعیّاً.
3. إنّ أهل المدینة أنفسهم قد طلبوا ذلک من النّبیّ (ص) و بایعوه بیعة العقبة، و وعدوه النّصر؛ و النّبیّ (ص) إنّما یتصرّف وفق الإرادة الإلهیّة الّتی لاتغیب عنها تلک المصالح و سواها؛ فالله هو الّذی یرعاه و یسدّده.
و هکذا یتّضح: أنّه لیس ثَمّة إلّا المدینة، و المدینة فقط، موقعاً مناسباً للهجرة، فکانت الهجرة إلیها.
ص:157
ص:158
ص:159
ص:160
ص: 161

القسم الثالث من الهجره حتی الرحله‌

الفصل الاول هجره الرسول الاعظم (ص)

المؤامرة

و اجتمع أشراف قریش فی دار النّدوة(1) و لم یتخلّف منهم أحدٌ من بنی عبد شمس، و نوفل، و عبد الدّار، و جمح، و سهم، و أسد، و مخزوم و غیرهم، و شرطوا أن لا یدخل معهم تهامّی؛ لأنّ هواهم کان مع محمّد (ص).(2) کما أنّهم قد حرصوا علی أن لا یکون علیهم من الهاشمیّین، أو مَن یتّصل بهم عین أو رقیبٌ.(3) و تذکر الرّوایات: أنّ إبلیس قد دخل معهم بصفة شیخ نجدی؛(4) و تشاوروا فیما بینهم مایصنعون بمحمّدٍ؟ فذکروا الحبس فی الحدید؛ فرأوا أنّ من الممکن أن یتّصل بأنصاره و یطلقوا سراحه؛ و ذکروا النّفی إلی بعض البلاد؛ فرأوا أنّ ذلک یمکّن الرّسول من نشر دینه؛ فاستقرّ رأیهم أخیراً علی اقتراح أبی جهل، أو إبلیس


1- هی دار قصی بن کلاب الّتی کانت قریش لا تقضی أمراً إلّا فیها یتشاورون فیها ما یصنعون أمر رسول الله( ص) حین خافوه
2- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 321، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 25، و راجع: نور الأبصار، ص 15
3- راجع: المصادر السابقة
4- تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 68، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 175، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 322 321. قال السّهیلی: و إنّما قال لهم الشیخ: إنّی من أهل نجد؛ لأنّهم قالوا: لایدخلّن معکم فی المشاورة أحد من أهل تهامه، لأنّ هواهم مع محمّد؛ فلذلک تمثّل لهم فی صورة شیخ نجدی.

ص: 162
بأن یأخذوا من کلّ قبیلة شابّاً جَلَداً
(1) قویّاً، حسیباً فی قومه، نسیباً و سیطاً،(2) و یعطی کلّ منهم سیفاً صارماً، و یدخلوا علی النّبیّ (ص) بأسیافهم، فیضربونه ضربة رجلٍ واحد، فیقتلونه و یتفرّق دمه فی القبائل؛ لأنّ بنی عبد مناف لا یقدرون علی حرب قومهم جمیعاً، فیضطرّون إلی القبول بالدّیة، فیعطونهم إیّاها، و ینتهی الأمر.
و لکنّه قد أخبر الله تعالی نبیّه بهذه المؤامرة عن طریق الوحی: «وَ إِذْ یمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیثْبِتُوکَ أَوْ یقْتُلُوکَ أَوْ یخْرِجُوکَ وَ یمْکُرُونَ وَ یمْکُرُ اللَّهُ‌(3) وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکِرِینَ»(4).

مبیت علیّ (ع) و هجرة النّبیّ (ص)

إنّ أولئک القوم الّذین انتدبتهم قریش من قبائلها العشر، أو الخمس عشرة، اجتمعوا علی باب النّبیّ (ص) و هو باب عبدالمطّلب علی ما فی بعض الرّوایات‌(5)- یرصدونه، یریدون بیاته، و کانوا عشرة، أو خمسة عشر رجلًا، بل أکثر علی اختلاف النّقل، بل قیل: إنّهم کانوا مئة رجلٍ.(6) فأمر (ص) أمیرالمؤمنین، علیّاً (ع) بالمبیت علی فراشه، بعد أن أخبره بمکر


1- الجَلَد: الشّدید القوی
2- الوسیط: الشّریف فی قومه
3- المکر الإلهی هنا: هو التّدبیر السرّی لإفشال عمل یعزم علیه الغیر
4- الانفال: 30
5- البحار، ج 19، ص 73 عن الخرائج و الجرائح
6- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 280، و نور الأبصار، ص 15.
و نحن نستبعد هذا العدد الأخیر، و ذلک لمخالفته لسائر الرّوایات، مع أنّ ما ذکرته الرّوایة من أنّ عدد القبائل کان مئة قبیلة، لا نجد له ما یؤیّده، و احتمال أن یکون قد خرج من کلّ قبیلة أکثر من واحدٍ ینافیه التّصریح بأنّ الخارجین کانوا واحداً من کلّ قبیلة.

ص: 163
قریش، فقال علی (ع): أو تسلم بمبیتی هناک یا نبی الله؟ قال: نعم. فتبسّم علی (ع) ضاحکاً و أهوی إلی الأرض ساجداً، شکراً لله، فنام علی فراش النّبیّ (ص)، و اشتمل ببُرده الحضرمی. ثمّ خرج النّبیّ فی فحمة العشاء،
(1) و الرّصد من قریش قد أطافوا بداره ینتظرون، و هو یقرأ هذه الآیة: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُونَ»(2).
و کان بیده قبضة من تراب فرمی بها فی رؤوسهم و مَرَّمِن بینهم، فما شعروا به،(3) و أخذ طریقه إلی غار ثور؛(4) فلقی أبابکر فی الطّریق، و کان أبوبکر قد خرج لیتنسّم الأخبار، و ربّما یکون استصحبه معه، لکی لا یَسْئله سائل إن کان قد رأی رسولَ الله (ص)، فیقرّ لهم بأنّه رآه، ثمّ یدلّهم علی الطّریق الّتی سلکها خوفاً من أن یتعرّض لأذاهم، أو خطأ، أو لأی داع آخر.
و ذکر الرّاوندی: «أنّه (ص) مشی و هم لا یرونه، فرأی أبابکر قد خرج فی اللّیل یتجسّس من خبره، و قد کان وقف علی تدبیر قریش من جهتهم، فأخرجه معه إلی الغار».(5)


1- فَحْمَةُ اللّیل: أوّله، أو أشدّ سواده، أو ما بین غروب الشّمس إلی نوم النّاس، خاصّ بالصّیف
2- یس: 9
3- و لعلّ هذه القبضة من تراب قد أشغلتهم بأنفسهم، و صرفت قلوبهم عن التّدقیق فی رصد موضوع خروج النّبیّ( ص)، لا سیّما مع وجود ظلمة قویّة، فإنّهم کانوا فی فَحْمَة العشاء و تحتاج الرّؤیة فیها إلی المزید من التّنبّه إلی إحداد النّظر فی نقطة بعینها
4- ثور، اسم جبل بأسفل مکّة علی طریق الطّائف و یعرف ب-« غار ثور» نسبتةً لثور بن عبد مناة لأنّه ولد عنده( معجم البلدان، ج 2، ص 87 86)
5- راجع: البحار، ج 19، ص 73 عن الخرائج و الجرائح. إذا صحّ هذا، فیرد سؤال: کیف لم یخبر أبوبکر النّبیّ بأمرهم؟! إلّا أن یقال: إنّه إنّما جاء لیخبر النّبیّ( ص) بذلک: و لکنّ الأهمّ من ذلک: کیف أطلعت قریش أبابکر علی تدبیرها مع حرصها الشّدید عن التّکتّم فیه، عن کلّ من له بالنّبی أدنی صلة.

ص: 164
قالوا: و جعل المشرکون یرمون علیّاً (ع) بالحجارة کما کانوا یرمون رسولَ الله (ص) و هو یتضوّر
(1)، و قد لفّ رأسه فی الثّوب لا یخرجه حتّی أصبح، فهجموا علیه، فلمّا بصر بهم علی قد انتضوا السّیوف‌(2) و أقبلوا علیه، یقدمهم خالد بن ولید، وثب له علی (ع) فختله،(3) و همز یده‌(4)، فجعل خالد یقمص قِماص البَکر(5)، و یَرغوا رغاء الجمل،(6) و أخذ من یده السّیف، و شدّ علیهم بسیف خالد، فأجفلوا أمامه إجفال النّعم‌(7) إلی خارج الدّار، و تبصّروه، فإذاً علی (ع).
قالوا: و إنّک لعلیّ؟
قال: أنا علی.
قالوا: فإنّا لم نردک؛ فما فعل صاحبک؟
قال: لا علم لی به.(8) فکان من الطّبیعی أن یتراجعوا عنه، و أن یسرعوا إلی قومهم لإخبارهم بما جری لیتدبّروا الأمر قبل فوات الأوان.

قریش فی طلب النّبیّ (ص)

فَأَذَکَتْ‌(9) قریش العیونَ و رکبوا فی طلب النّبیّ (ص) الصّعب و الذّلول، و اقتفوا


1- أی یتلوّی و یتقلّب
2- انتضی السّیف: استلّه من غمده
3- ختله: خدعه عن غفلة
4- همزه: غمزه و ضغطه و دفعه
5- قمص البَکر: استنّ أی رفع یدیه معاً و طرحهما معاً و عجن برجلیه؛ والبَکر: الفتی من الإبل
6- رغا الجمل: صوّت فضجّ
7- أجفل القوم: أسرعوا الهرب
8- أمالی الشّیخ الطوسی، ج 2، ص 83 82
9- أذکی علیه العیون من ذکو أرسل علیه الطّلائع.

ص: 165
أثره، حتّی وصل القائف‌
(1) إلی نقطة لحوق أبی بکر به، فأخبرهم أنّ من یطلبوه صار معه هنا رجل آخر.
و استمرّوا یقتفون الأثر، حتّی وصلوا إلی باب الغار، الّذی کان مغطّی بأغصان الشّجرة، فصرفهم الله عنه، حیث کانت العنکبوت قد نسجت علی باب الغار و باضت فی مدخله حمامة و حشیّة، کما یذکرون؛ فاستدلّوا من ذلک من أنّ الغار مهجورٌ، لم یدخله أحد و إلّا لتخرّق النّسج و تکسّر البیض، و لم تستقرّ الحمامة الوحشیّة علی بابه.
و أمهل أمیرالمؤمنین (ع) إلی اللّیلة القادمة، فانطلق تحت جنح الظّلام، هو و هند بن أبی هالة حتّی دخلا الغار علی رسول الله (ص) فأمر الرّسول هنداً أن یبتاع له و لصاحبه بعیرین. فقال أبوبکر: قد کنت أعددت لی و لک یا نبی الله راحلتین ترتحلهما إلی یثرب. فقال: إنّی لا آخذهما، و لا أحدهما إلّا بالثّمن. قال فهی لک بذلک. فأمر علیّاً (ع) فأقبضه الثّمن.(2) ثمّ أوصاه بحفظ ذمّته و أداء أماناته و کانت قریش و من یقدم مکّة من العرب فی الموسم یستودعون النّبیّ (ص) و یستحفظونه أموالهم و أمتعتهم و أمره أن ینادی صارخاً بالأبطح غُدوةً و عشیّاً: «من کان له قِبَل محمدٍ أمانة فلیأت، فلنؤدّ إلیه أمانته». ثمّ استخلفه علی ابنته فاطمة (ع) و قال: إنّی مستخلفک علی فاطمة ابنتی و مستخلف ربّی علیکما و مستحفظه فیکما.


1- القائف، الّذی یتبع الآثار
2- البحار، ج 19، ص 62، و أمالی الطوسی، ج 2، ص 83 و راجع: وفاء الوفاء، ج 1، ص 237.
إنّ ثمّة نصّاً یقول: إنّ أمیرالمؤمنین( ع) قد اشتری للنّبی( ص) ثلاثاً من الإبل و استأجر الأریقط بن عبدالله، و أرسل الإبل معه إلی النّبیّ( ص) لیلة الخروج من الغار( ترجمة الإمام علی( ع) من تاریخ ابن عساکر بتحقیق المحمودی، ج 1، ص 138) فلعلّه اشتری الإبل من أبی بکر و استلمها و أرسلها إلی النّبیّ( ص) مع الأریقط.

ص: 166
و بعد أن أقام (ص) فی الغار ثلاثا، انطلق یؤمّ المدینة.
(1)

من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله؟!

قد ورد: أنّ الله تعالی أوحی إلی جبرائیل و میکائیل: إنّی أخیت بینکما و جعلت عمر أحدکما أطول من الآخر، فأیّکما یؤثر صاحبه بالحیاة؟ فاختار کلاهما الحیاة. فأوحی الله إلیهما: ألا کنتما مثل علی بن أبی طالب، آخیت بینه و بین محمّد (ص) فبات علی فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة، اهبطا إلی الأرض فاحفظاه من عدوّه. فنزلا، فکان جبرائیل عند رأسه، و میکائیل عند رجله، و جبرائیل ینادی: بخٍّ بخٍ من مثلک یابن أبی طالب، یباهی الله به الملائکة. فأنزل الله عزّوجلّ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(2)»(3).
قال الإسکافی: و قد روی المفسّرون کلّهم: أنّ الآیة نزلت فی علی (ع) لیلة المبیت علی الفراش.(4)


1- امالی الطوسی، ج 2، ص 81 و 82، و البحار، ج 19، ص 61 و 62
2- البقره: 207
3- راجع: أسد الغابة، ج 4، ص 25. و المستجاد للتّنوخی، ص 10، و ثمرات الأوراق، ص 303، و تفسیر البرهان، ج 1، ص 207، و إحیاء العلوم، ج 3، ص 258، و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 39، و کفایة الطّالب، ص 239، و شواهد التّنزیل، ج 1، ص 95، و نور الأبصار، ص 86، و الفصول المهمة لابن الصباغ، ص 31، و تذکرة الخواص، ص 35 عن الثعلبی و ....
4- راجع: شرح النهج، ج 13، ص 262.

ص: 167

الفصل الثانی الی المدینه‌

اشاره

ص:168
ص: 169

فی الطّریق إلی المدینة

عن أبی عبدالله (ع): إنّ رسول الله (ص) لمّا خرج من الغار متوجّهاً إلی المدینة. و قد کانت قریش جعلت لمن أخذه مئة من الإبل، خرج سراقة بن جُشْعُم‌(1) فیمن یطلب، فلحق رسول الله، فقال (ص): أللّهم اکفنی سراقة بما شئت؛ فساخت قوائم فرسه، فثنی رجله ثم اشتدّ. فقال: یا محمّد، إنی علمت أنّ الّذی أصاب قوائم فرسی إنّما هو من قِبَلِک، فادع الله أن یُطلق إلی فرسی، فلعمری إن لم یصبکم خیر منّی لم یصبکم منّی شرٌّ.
فدعا رسولُ الله (ص) فأطلق الله عزّوجلّ فرسه؛ فعاد فی طلب رسول الله، حتّی فعل ذلک ثلاث مرّات؛ فلمّا أطلقت قوائم فرسه فی الثّالثة، قال: یا محمّد، هذه إبلی بین یدیک، فیها غلامی؛ فإن احتجت إلی ظهر أو لبن فخذ منه؛ و هذا سهم من کنانتی علامةٌ و أنا أرجع فأردّ عنک الطّلب. فقال (ص): لا حاجة لی فیما عندک.(2) و سار (ص) حتّی بلغ خیمة أمّ معبد، فنزل بها و طلبوا عندها قری، فقالت: ما یحضرنی شی‌ءٌ، فنظر رسول الله (ص) إلی شاةٍ فی ناحیةٍ قد تخلّفت من الغنم لضرّها، فقال: أتأذنین فی حلبها؟ قالت: نعم، لا خیر فیها.
فمسح یده علی ظهرها، فصارت من أسمن ما یکون من الغنم، ثم مسح یده


1- کذا فی الأصل، و الظّاهر أنّ الصّحیح هو سراقة بن مالک بن جعشم کما فی المصدر
2- الرّوضة من الکافی، ص 263. و لعلّ‌رفض النّبیّ( ص) ما عرضه علیه سراقة قد کان من منطلق: أنّه( ص) لا یرید أن یکون لمشرکٍ ید عنده.

ص: 170
علی ضرعها، فأرخت ضرعاً عجیباً، و درت لبناً کثیراً، فطلب (ص) العس و حلب لهم فشربوا جمیعاً حتّی رووا ....
(1)
و لیس ذلک کلّه بکثیر علی النّبیّ الأعظم (ص) و کراماته الظّاهرة، و معجزاته الباهرة، فهو أشرف الخلق و أکرمهم علی الله من الأوّلین و الآخرین إلی یوم الدّین.
و استمرّ (ص) فی هجرته المبارکة حتّی قرب من المدینة، فنزل بادئ ذی بدء فی قُباء فی بیت عمرو بن عوف، فأراده أبوبکر علی دخول المدینة، و ألاصَه،(2) فأبی، و قال: ما أنا بداخلها حتّی یقدم ابن أمّی و أخی، و ابنتی، یعنی علیّاً و فاطمة (ع).(3) فلمّا أمسی فارقه أبوبکر و دخل المدینة، و نزل علی بعض الأنصار، و بقی رسول الله (ص) بقباء نازلًا علی کلثوم بن الهِدْم‌(4) ینتظر أمیرالمؤمنین (ع).
ثمّ کتب إلی أخیه علی (ع) کتاباً یأمره بالمسیر إلیه و قلّة التلوّم‌(5) و أرسل الکتاب مع أبی واقد اللّیثی. فلمّا أتاه کتاب النّبیّ (ص) تهیّأ للخروج و الهجرة، فأعلم من کان معه من ضعفاء المؤمنین و أمرهم أن یتسلّلوا و یَتَخَفُّوا(6) تحت جنح اللّیل إلی ذی طوی؛ و خرج بفاطمة، بنت الرّسول، و أمّه فاطمة بنت أسد، و فاطمة، بنت


1- راجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 334، و البحار، ج 19، ص 41 و 42، و دلائل النبوّة، ج 1، ص 279، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 49 و 50 و غیر ذلک من المصادر. و حدیث أمّ معبد مشهور بین المؤرّخین، و النّص المذکور هنا هو للبحار، ج 19، ص 76 75 عن الخرائج و الجرائح
2- ألاصه: أداره علی الشی‌ء الّذی یریده
3- راجع: الفصول المهمة، ص 35 من دون ذکر للاسم، و أمالی الطوسی، ج 2، ص 83، و إعلام الوری، ص 66، و البحار، ج 19، ص 64 و 106 و 115 و 116 و 75 و 76 و ج 22، ص 366
4- اعلام الوری، ص 66 و البحار، ج 19، ص 106 عنه
5- تلوّم فی الأمر تلوّماً: تمکّث فیه و انتظر
6- تخفّی تخفّیاً: تستّر و تکلّف الخفاء.

ص: 171
الزّبیر بن عبدالمطّلب و تبعهم أیمن ابن أمّ أیمن مولی رسول الله و أبو واقد، فجعل یسوق بالرّواحل، فأعنف بهم، فأمره (ع) بالرّفق فاعتذر بخوفه من الطّلب ....
و لمّا بلغ النّبیّ (ص) قدوم علی (ع)، قال: ادعوا لی علیّاً. قیل: یا رسول الله لا یقدر أن یمشی. فأتاه بنفسه، فلمّا رآه اعتنقه و بکی رحمة لما بقدمیه من الورم و کانت تقطران دماً، فتفل النّبیّ (ص) فی یدیه و مسح بهما رجلیه و دعاله بالعافیةِ، فلم یعد یشتکی منهما حتّی استشهد.
ثم قال لعلی: «یا علی، أنت أوّل هذه الأمّة إیماناً بالله و رسوله، و أوّلهم هجرةً إلی الله و رسوله، و آخرهم عهداً برسوله؛ لا یحبّک و الّذی نفسی بیده إلّا مؤمن قد امتحن قلبه للایمان و لا یبغضک إلّا منافق أو کافر».
(1) و کان نزول علی (ع) بقباء فی النّصف من ربیع الاول‌(2)و کانت إقامته بقباء لیلة أو لیلتین.(3)

تأسیس مسجد قبا

و خلال إقامته (ص) فی قباء أسّس مسجد قباء المعروف، و یبدوا أنّ صاحب الفکرة، و المباشر أوّلًا فی وضع المسجد هو عمّار بن یاسر.(4) و مسجد قباء هو المسجد الّذی نزل فیه قوله تعالی: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی


1- راجع: أمالی الشیخ الطوسی، ج 2، ص 86 83، و البحار، ج 19، ص 67 64 و 85، و تفسیر البرهان، ج 1، ص 332 و 333 عن الشیبانی فی نهج البیان، و عن الاختصاص للشیخ المفید، و المناقب لابن شهر آشوب، ج 1، ص 183 و 184، و إعلام الوری، ص 190 و راجع: إمتاع الأسماع للمقریزی، ج 1، ص 48، و أسد الغابة، ج 4، ص 19
2- راجع: إمتاع الأسماع، ص 48
3- السیرة النبویة لابن هشام، ج 2، ص 138
4- وفاء الوفاء ج 1، ص 250، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 55، عن ابن هشام و غیر ذلک.

ص: 172
التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ ...»
(1).
و هو أوّل مسجدٍ بنی فی الإسلام، کما صرّح به ابن الجوزی و غیره،(2) و الظّاهر أنّ تأسیسه کان بعد قدوم أمیرالمؤمنین (ع)؛ إذ قد ورد: أنّه (ص) قد أمر أبابکر بأن یرکب النّاقة و یسیر بها لیخطّ المسجد علی ما تدور علیه، فلم تنبعث به؛ فأمر عمر، فکذلک؛ فأمر علیّاً (ع) فانبعثت به، ودارت به، فأسّس المسجد علی حسب ما دارت علیه، و قال (ص): إنّها مأمورة.(3)


1- التوبة: 108
2- المصدرین المتقدمین و أیضا: التّراتیب الإداریة، ج 2، ص 76
3- راجع: وفاء الوفاء، ج 1، ص 251، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 338 و تاریخ جرجان، ص 144( لکن فی العبارة سقط).

ص: 173

الفصل الثّالث: أعمال تأسیسیّة فی مطلع الهجرة

اشاره

ص:174
ص: 175

ورود النّبیّ (ص) المدینة

بعد خمسة عشر یوماً(1) من إقامته (ص) فی قُباء تحرّک إلی داخل المدینة، و قد اختلف المؤرّخون فی التّاریخ الدّقیق لخروجه (ص) من مکّة و دخوله قباء ثمّ المدینة اختلافاً کثیراً، مع اتّفاقهم علی أنّه قد دخلها فی أوائل ربیع الاول.(2) و قد حقّق العلّامة المجلسی: أنّ هجرته کانت فی یوم الإثنین أوّل ربیع الأوّل، و وروده المدینة فی یوم الجمعة الثّانی عشر منه، کما ذهب إلیه المفید، و ادّعی البعض الإجماع علیه.(3) و فی یوم الجمعة رکب راحلته و توجّه إلی المدینة و صلّی الجمعة و هو فی طریقه إلی المدینة.(4) و لا یمرّ ببطن من بطون الأنصار إلّا قاموا إلیه یسئلونه أن ینزل علیهم، فیقول: خلّوا سبیل النّاقة فإنّها مأمورة.
فانطلقت به و رسول الله (ص) واضع لها زمامها حتّی انتهت إلی موضع مسجد


1- البحار، ج 19، ص 106 عن إعلام الوری، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 55 عن البخاری، و عن مسلم: أنّه أقام 14 یوماً، و قیل غیر ذلک
2- راجع: البحار، ج 58، ص 366، و المواهب اللّدنیّة، ج 1، ص 67، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 337
3- راجع أدلّته فی البحار، ج 8، ص 366 و 367
4- المواهب اللّدنیّة، ج 1، ص 67، سیرة ابن هشام، ج 2، ص 139، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 339، البحار، ج 8، ص 367 و دلائل النبوّة، ج 2، ص 500.

ص: 176
النّبیّ (ص)، فوقفت هناک، و برکت، و وضعت جِرانها
(1) علی الأرض، و ذلک بالقرب من باب أبی أیّوب الأنصاری، أفقر رجل بالمدینة.(2) فأدخل أبو أیّوب أو أمّه الرّحلَ إلی منزلهم، و نزل (ص) عنده و علی (ع) معه، لا یفارقه، حتّی بنی مسجده و منازله.(3)
فقیل: مکث عند أبی أیّوب سنة تقریباً، و قیل سبعة أشهر.(4) أمّا سائر المهاجرین، فقد تنافس فیهم الأنصار، حتّی اقترعوا فیهم بالسُّهمان،(5) فما نزل أحد من المهاجرین إلی أحد من الأنصار إلّا بقرعة بینهم.(6)

القیام بأعمال تأسیسیّة

اشاره

فور وصوله (ص) إلی المدینة باشر بالقیام بأعمال تأسیسّیة ترتبط بمستقبل الدّعوة الإسلامیه و هی کثیرة متنوّعة، و لکنّنا نکتفی هنا بالإشارة إلی مایلی:

1. بناء المسجد

اشاره

و اشتری النّبیّ (ص) أو وهب له موضع المسجد، الّذی یقال: إنّه کان مربداً(7) لیتیمین من الخزرج، بعشرة دنانیر علی ما قیل-.
فأسّس المسجد فی ذلک الموضع، و نقلوا إلیه الحجارة من منطقة الحَرَّة، و


1- الجِران من البعیر مُقدّم عنقه من مذبحه إلی منحره
2- البحار، ج 19، ص 121، و راجع،: مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 185
3- روضة الکافی، ص 339 و 340 و البحار، ج 19، ص 116 عنه
4- راجع: البدء و التاریخ، ج 4، ص 178، و فاء الوفاء، ج 1، ص 265 و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 64
5- السُّهمان، جمع سهم
6- السیرة الحلبیة، ج 2، ص 64
7- المربد محبس الإبل، أو مکان تجمّع التّمر، أو المکان الخالی خلف البیوت.

ص: 177
شارک (ص) بنفسه فی نقلها؛ الأمر الّذی دفع الصّحابة إلی الدّأب فی العمل و الجدّ فیه، حتّی قال قائلهم:
لئن قعدنا و النّبیّ یعمل لذاک منا العمل المضلّل
و ارتجز المسلمون و هم یبنونه، یقولون:
أللّهم إنّ الأجر أجر الآخرة فارحم الأنصار و المهاجرة
(1) و جعل طوله مئة ذراع فی مثلها، أو قریباً من ذلک. و قیل: جعله سبعین فی ستّین.(2) و ابتنی (ص) مساکنه، و کذا الأصحاب مساکنهم حول المسجد، و کلّ قد شرع له إلی المسجد باباً، و قد سُدّت الأبواب کلّها فیما بعد، سوی باب أمیرالمؤمنین (ع).

لماذا المسجد أوّلًا؟

إنّ من الملاحظ، أنّ أوّل عملٍ بدأ به (ص) فی المدینة هو بناء المسجد، و هو عمل له دلالته و أهمیّته البالغة؛ و ذلک لأنّ المسلمین کانوا فئتین: مهاجرین و أنصاراً، و تختلف ظروف کلّ من الفئتین و أوضاعها النفسیّة و المعنویّة و المعیشیّة و غیر ذلک عن الفئة الأخری.
و المهاجرون أیضاً کانوا من قبائل شتّی، و مستویات مختلفة؛ فکریّاً و اجتماعیّاً، مادیّاً و معنویّاً، کما و یختلفون فی مشاعرهم و فی علاقاتهم، ثمّ فی نظرة النّاس إلیهم، و مواقفهم منهم و تعاملهم معهم إلی غیر ذلک من وجوه التّباین و الاختلاف و قد ترک الجمیع أوطانهم و أصبحوا بلا أموالٍ و بلا مسکن، و کذلک الأنصار؛ فإنّهم أیضا کانوا فئتین متنافستین، لم تزل الحرب بینهما قائمة علی


1- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 67 و 71 و 64 و 65
2- و یحتمل أن یکون کلاهما صحیحاً، و أنّه( ص) جعله فی البناء الأوّل سبعین فی ستین، ثمّ وسعه فی البناء الثّانی( راجع: وفاء الوفاء، ج 1، ص 340 فما بعدها و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 365 و 366 و التّراتیب الإداریّة، ج 2، ص 77.

ص: 178
ساق‌
(1) إلی عهدٍ قریب.
و قد أراد الإسلام أن یَنْصَهِر(2) الجمیع فی بوتقة(3) الإسلام لیصبحوا کالجسد الواحد فی توادّهم و فی تراحمهم و تعاونهم، و أن تتوحّد جهودهم و أهدافهم و حرکتهم و مواقفهم؛ الأمر الّذی یؤکّد الحاجة إلی إعداد و تربیة نفسیّة و خُلقیّة و فکریّة لکلّ هذه الفئات، لتستطیع أن تتعایش مع بعضها البعض، و لتکون فی مستوی المسؤولیّة الّتی یؤهلّها لها فی عملیّة بناء للمجتمع الّذی له ربّ واحد و هدف و مصیر واحد.
و لیصبح هذا المجتمع قادراً علی تحمّل مسؤولیّة حمایة الرّسالة و الدّفاع عنها، حینما یفرض علیه أن یواجه تحدّی الیهود فی المدینة، و العرب و المشرکین، بل و العالم بأسره، لابدّ أن تنصهر کلّ الطّاقات و القدرات الفکریّة و المادیّة لهذا المجتمع فی سبیل خدمة الهدف: الرّسالة فقط.
و المسجد هو الّذی یمکن فیه تحقیق کلّ ذلک؛ إذ لم یکن مجرّد محلّ للعبادة فقط و لا غیر؛ بل کان هو الوسیلة الفضلی للتّثقیف الفکری، إن لم نقل: إنّه لا یزال حتّی الآن أفضل وسیلة لوحدة الثّقافة و الفکر و الرّأی، حینما یفترض فیها أن تکون من مصدر واحد، و تخدم هدفاً واحداً فی جمیع مراحل الحیاة، مع الشّعور بالقدسیّة و الارتباط بالله تعالی.
و هو من الجهة الأخری وسیلة لشیوع الصّداقات‌(4) و بثّ روح المحبّة و المودّة بین المسلمین؛ فإنّه حینما یلتقی المسلمون ببعضهم البعض عِدّة مرّات یومیّاً فی جوّ من الشّعور عملًا بالمساواة و العدل، و حینما تتساقط کلّ فوارق الجاه و المال و غیرها و یبتعد شبح الأنانیّة و الغرور عن أفق هذا الإنسان، فانّه لابدّ أن


1- قامت الحرب علی ساقٍ: اشتدّت و تعاظمت
2- انصهر الشّی‌ء: ذاب
3- البوتقة: الوعاء الّذی یذیب الصائغ فیه المعدن، فارسیّة یقال« بوته»
4- جمع الصداقه: و هی المحبّة بالصدق.

ص: 179
تترسّخ حینئذٍ فیما بین هذا المجتمع أواصر
(1) المحبّة و التّآخی و التآلّف و یشعر کلّ من أفراده بأنّه فی مجتمع یبادله الحبّ و الحَنان،(2) و أنّ له إخواناً یهتّمون به، و یعیشون قضایاه و مشاکله و یمکنه أن یستند إلیهم و یعتمد علیهم.
والمسجد هو أجلی و أفضل موضع لتبسیط العلاقات بین أفراد المجتمع الواحد، و تقلیل مشاکل التّعامل الرّسمی، و التکلّفات البغیضة، الّتی توحی بوجود فوارق و ممیّزات، بل و حدود تفصّل هذا عن ذاک و بالعکس.
و الخلاصة: لقد کان المسجد موضع عبادة و تعلّم و تفهّم لما یفید فی أمور الدّین و الدّنیا، و تربیة نفسیّة و خُلقیة، و محلّاً للبحث فی کلّ المشاکل الّتی تهمّ الفرد و المجتمع، و مکاناً مناسباً للتّعارف و التّآلف بین المسلمین، و مرکزاً للقیادة و الرّیادة؛ ففیه کان (ص) یستقبل الوفود، و یبتّ‌(3) فی أمور الحرب و السّلم، و یفصل الخصومات، و فیه کان یتمّ البحث عن کلّ ما یهمّ الدّولة و شؤونها، و النّاس و معاملاتهم و ارتباطاتهم؛ و فیه کان یجد الضّعیف قوّته، و المهموم المغموم سلوته‌(4) و الّذی لا عشیرة له ینسی بل یجد فیه عشیرته، والمحروم من العطف و الحَنان بُغیَتَه.

2. المؤاخاة بین المهاجرین و الأنصار

اشاره

و بعد خمسة أو ثمانیة أشهر أو أقلّ أو أکثر(5)- من مقدمه (ص) المدینة آخی بین أصحابه من المهاجرین و الأنصار علی الحقّ و المواساة، و کان المسلمون حین المؤاخاة علی ما یقولون تسعین رجلًا، منهم خمسة و أربعون رجلًا من


1- جمع الآصرة و هی ما عطفک علی رجلٍ من رَحِمٍ أو قرابةٍ أو صهرٍ أو المعروف
2- الحنان: الرّحمة
3- بتّ الأمر: أمضاه
4- السَّلوَة و السُّلوة( بالفتح و الضمّ): السّلوّ. یقال: هو فی سَلْوة من العیش، أی فی رَغَدٍ منه
5- راجع: البحار، ج 19، ص 122، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 152، و وفاء الوفاء، ج 1، ص 267، و فتح الباری، ج 7، ص 210، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 92.

ص: 180
الأنصار، و مثلهم من المهاجرین. و یدّعی ابن الجوزی: أنّه أحصاهم فکانوا جمیعاً ستّة و ثمانین رجلا. و قیلَ: مئة رجل.
(1) و لربّما یکون هذا هو العدد الّذی وقعت المؤاخاة بین أفراده حسبما توفّر من عدد المهاجرین، لا أنّ عدد المسلمین کان هو ذلک، و إلّا فإنّها تکون صُدفةً نادرة أن یکون عدد من أسلم من المهاجرین مساویاً لعدد من أسلم من الأنصار بلا زیادة و لا نقیصةٍ!!
و لقد کان (ص) یؤاخی بین الرّجل و نظیره، کما یظهر من ملاحظة المؤاخاة قبل الهجرة و بعدها؛ فقد آخی قبل الهجرة علی الظّاهر بین أبی بکر و عمر، و بین طلحة و زبیر، و بین عثمان و عبدالرّحمان بن عوف و بین نفسه و علی (ع).(2) و فی المدینة آخی بین أبی بکر و خارجة بن زهیر، و بین عمر و عتبان بن مالک، و بین حمزة و زید بن حارثة، و بین جعفر بن أبی طالب و معاذ بن جبل،(3) و هکذا ...

مؤاخاة النّبیّ (ص) لعلی (ع)

وروی أحمد بن حنبل و غیره: أنّه (ص) آخی بین النّاس و ترک علیّاً حتّی


1- راجع: طبقات ابن سعد، ج 1، قسم 2، ص 1، و المواهب اللدنیّة، ج 1، ص 71، و فتح الباری، ج 7، ص 210، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 90 و البحار، ج 19، ص 130
2- مستدرک الحاکم، ج 3، ص 14، و وفاء الوفاء، ج 1، ص 267 و 268، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 20، و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 155 و فتح الباری، ج 7، ص 211
3- قد أورد علی هذا الأخیر بأنّ جعفر کان حینئذ فی الحبشة( سیرة ابن هشام، ج 2، ص 151). و الجواب عنه هو أنّ النّبیّ( ص) قد استمرّ یجدّد المؤاخاة بحسب من یدخل فی الإسلام، أو یحضر إلی المدینة من المسلمین( فتح الباری، ج 7، ص 211). و قد أجاب البعض: بأنّه أرصده لإخوته حین یقدم( البدایة و النهایة، ج 3، ص 227 و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 91) لکنّه یرد سؤال: ما هو السّبب فی تخصیص جعفر بهذا الأمر؟! إلّا أن یقال: إنّ المقصود هو إظهار الاهتمام بشأن جعفر، و التّنبیه علی فضله.

ص: 181
الأخیر، حتّی لا یری له أخاً؛ فقال: یا رسول الله، آخیت بین أصحابک و ترکتنی؟ فقال: إنّما ترکتک لنفسی؛ أنت أخی، و أنا أخوک؛ فإن ذکرک أحدٌ، فقل: أنا عبدالله و أخو رسوله، لا یدّعیهابعدک إلّا کذّاب، و الّذی بعثنی بالحقّ، ما أخّرتک إلّا لنفسی، و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی، إلّا أنّه لا نبی بعدی، و أنت أخی و وارثی.
(1) و التّأمّل فی عملیّة المؤاخاة یعطینا: أنّه قد لو حظ فیها المسانخة بین الأشخاص و تشابه و تلاؤم نفسیّاتهم و إلی ذلک أشار الأزری رحمه الله حینما قال مخاطباً علیّاً (ع):
لک ذاتٌ کذاته حیث لو لا أنّها مثلها لمّا آخاها

مع قضیّة المؤاخاة

ألف. تواتر حدیث المؤاخاة

إنّ حدیث المؤاخاة متواتر لا یمکن إنکاره، و لا التّشکیک فیه، و لا سیما مؤاخاة النّبیّ (ص) لعلی (ع) سواء فی المؤاخاة الأولی فی مکّة، أم فی الثّانیة فی المدینة، و هو مروی عن عشرات من الصّحابة و التّابعین کما یتّضح للمراجع.(2)


1- راجع: نهج الحق فی ضمن دلائل الصدق، ص 267، و ینابیع المودة، ص 56 و تذکرة الخواص، ص 23 عن أحمد فی الفضائل و صحّحه، و ابن الجوزی و نقل عن کنزالعمّال، ج 6، ص 390، و الرّیاض النضرة، ج 2، ص 209، و تاریخ ابن عساکر، ج 6، ص 21
2- راجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 353، و وفاء الوفاء، ج 1، ص 267 و 268، و ینابیع المودة، ص 56 و 57 عن مسند أحمد، و تذکرة الخواص، ص 24 22 و حکی عن الترمذی أنّه صحّحه، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 20 و 90، و مستدرک الحاکم، ج 3، ص 14، و الثقات لابن حبان، ج 1، ص 138، و فرائد السمطین، ج 1، الباب العشرون، و الفصول المهمّة لابن الصّباغ، ص 22 و 29، و البدایة و النّهایة، ج 3، ص 226 و ج 7، ص 35 و تاریخ الخلفاء، ص 170، و دلائل الصدق، ج 2، ص 270 268 عن کنزالعمال و عن البیهقی فی سننه، و الضیاء فی المختارة، و عبدالله بن أحمد فی زیارات المسند ثمانیة أحادیث و أبیه فی المسند و فی الفضائل و أبی یعلی و الطبرانی و ابن عدی و الجمع بین الصحاح الستّة، و أخرج الخوارزمی اثنی عشر حدیثاً و ابن المغازلی ثمانیة أحادیث، و غیر ذلک من المصادر الکثیرة.

ص: 182
و قد روی: أنّ النّبیّ (ص) قال لعلی (ع): إذا کان یوم القیامة نودیتُ من بطنان العرش: نعم الأب أبوک إبراهیم و نعم الأخ أخوک علی بن أبی طالب.
(1)

ب. البدیل الأنسب‌

إنّ من الواضح: أنّ هؤلاء الّذین أسلموا قد انفصلوا عن قومهم، و عن إخوانهم، و عن عشائرهم بصورة حقیقیّة و عمیقة، و قد واجههم حتّی أحبّ النّاس إلیهم بأنواع التّحدّی و الأذی، فأصبحوا و قد انقطعت علائقهم بذوی رحمهم و صاروا کأنّهم لا عَصَبَة(2) لهم، و قد یشعر بعضهم أنّه قد أصبح وحیداً فریداً، و بلا نصیرٍ و لا عشیرةٍ؛ فجاءت الإخوة الإسلامیة لتسدّ هذا الفراغ بالنّسبة إلیهم، و لتبعد عنهم الشعور بالوحدة، و تبعث فی نفوسهم الأمل و الثّقة بالمستقبل، و قد بلغ عمق تأثیر هذه المؤاخاة فیهم أن توهّموا عموم المنزلة حتّی فی الإرث.(3)
صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله ؛ ؛ ص182

ج. السمّو بالعلاقات الإنسانیّة

لقد أرید للمسلمین المؤمنین أن یکونوا إخوة، و ذلک بهدف السموّ بعلاقات هذا الإنسان عن المستوی المصلحی و جعلها علاقة الهیّة خالصة تصل إلی درجة الإخوة، و لیکون أثرها فی التّعامل بین المسلمین أکثر طبیعیّة، و انسجاماً، و بعیداً عن النّوازع النّفسیّة الّتی ربّما توحی للأخوین المتعاونین بأمور من شأنها أن تعقد العلاقات بینهما و لو نفسیّاً علی أقلّ تقدیرٍ.
و رغم أنّ الإسلام قد قرّر ذلک، و أکدّ علی أنّ المؤمن أخو المؤمن، إلّا أنّه قد کان ثَمّة حاجة إلی إظهار ذلک عملیّاً بهدف توثیق عری المحبّة و ترسیخ أواصر الصّداقة و المودّة کما هو معلوم، و لیکون الهدف السّامی قد انطلق من العمل


1- ربیع الأبرار، ج 1، ص 807 و 808
2- العَصَبَة( محرکة واحدة العصب): قوم الرجل الّذین یتعصبون له و بنوه و قرابته لأبیه.
3- السید جعفر مرتضی العاملی تحقیق: علی الرفیعی القوچانی، صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

ص: 183
السّامی أیضا.

د. دور الموأخاة فی بناء المجتمع الجدید

لقد کان الرّسول الأعظم (ص) بصدد بناء مجتمع جدید یکون المثل الأعلی للصّلاح و الفلاح، قادراً علی القیام بأعباء الدّعوة إلی الله و نصرة دینه، فی أی من الظّروف و الأحوال. و قد تقدّمت عند البحث عن عملیّة بناء المسجد الإشارة إلی واقع وجود الفوارق الکبیرة بین المهاجرین و الأنصار أنفسهما و معاً، الاجتماعیّة، و القِبلیّة، و الثّقافیّة، و غیر ذلک.
فکان لابدّ من إیجاد روابط وثیقة تشدّ هذا المجتمع بعضه إلی بعض.
و کانت تلک الرّابطة الوثیقة هی: «المؤاخاة» الّتی روعیت فیها الرّقة، إلی الحدّ الّذی یضمن معه أن یحفظ فی هذا المجتمع الجدید معها التّماسک و التّعاضد إلی أبعد مدی ممکن، و أقصی غایة تستطاع؛ لا سیّما و أنّه کان یؤاخی بین الرّجل و نظیره، کما أشرنا إلیه. و قد کانت لهذه المؤاخاة نتائج هامّة فی تاریخ النّضال و الجهاد.
(1)

3. أسس العلاقات فی المجتمع الجدید

و یذکر المؤرّخون: أنّه بعد مدّة و جیزة من قدومه (ص) المدینة، و علی رأی البعض: بعد خمسة أشهر،(2) کتب (ص) کتاباً أو وثیقة بینه و بین الیهود، أقرّهم فیها علی دینهم و أموالهم، و اشترط علیهم: أن لا یعینوا علیه أحداً، و إن دهم أمر فعلیهم النّصر، کما أنّ علی المسلمین ذلک فی المقابل.
إنّ هذه الوثیقة لم تقتصر علی تنظیم علاقات المسلمین مع غیرهم، و إنّما


1- من هذه النتائج: ما امتحن الله علی نبیّه فی بدر بقوله:« وَ إِنْ یرِیدُوا أَنْ یخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللهُ هُوَ الَّذِی أَیدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»( الأنفال: 62 و 63)
2- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 353.

ص: 184
تعرّض جانب کبیر بل هو الجانب الأکبر منها إلی تقریر قواعد کلیّة، و أسس عملیّة للعلاقات بین المسلمین أنفسهم، کان لابدّ منها لتلافی الأخطاء المحتملة قبل أن تقع.
فهذه الوثیقة بمثابة دستور عمل، یتضمّن أسس العلاقات فی الدّولة النّاشئة، سواءٌ فی الدّاخل أم فی الخارج.
و هذه الوثیقة هی بحث من أهمّ الوثائق القانونیّة، الّتی لابدّ أن یدرسها علماء القانون و التّشریع بدقّة متناهیة، لاستخلاص الدّلائل و الأحکام منها، و أیضاً لمعرفة الغایات الّتی یرمی إلیها الإسلام، و الضّوابط الّتی یرتضیها، و مقارنتها بغیرها ممّا یتهالک المستضعفون فکریّاً من هذه الأمّة علیه من القوانین القاصرة عن تلبیة الحاجات الفطریّة و غیرها للإنسان.
و قد أورد المؤرّخون نصّ هذه الوثیقة فی کتبهم بالتّفصیل أو الاختصار
(1) و نحن نشیر رعایة للاختصار إلی أهمّ قراراتها فی مجال بناء العلاقات فی هذا المجتمع الجدید، إلی مایلی:
1. إنّها قد قرّرت أنّ المسلمین أمَّة واحدة، رغم اختلاف قبائلهم، و تفاوت مستویاتهم، و اختلاف حالاتهم المعیشیّة و الاجتماعیّة، و غیر ذلک. و لهذا الإقرار أبعاده السیاسیّة و آثاره الحقوقیّة، ولسنا هنا بصدد الخوض فی تفاصیلها و جزئیّاتها.
2. قد تضمّنت إقرار المهاجرین من قریش علی عاداتهم و سننهم فی الدّیات و الدّماء.
3. إنّ مسؤولیّة المهاجرین عن فداء أَسْراهم، ثم مسؤولیّة جمیع القبائل عن فداء أسراها أیضا بالقسط و المعروف، إنّما تعنی أن تعیش کلّ قبیلة حالة التّکافل و الإحساس الجماعی، بالإضافة إلی أنّ ذلک یضمن نوعاً من التّرابط بین هؤلاء


1- راجع: سیرة ابن هشام، ج 2، ص 150 147، و البدایة و النهایة، ج 3، ص 226 224، و الأموال، ص 207 202، و مجموعة الوثائق السیاسیة و أشار إلیه فی مسند أحمد، ج 1، ص 271 و أشار إلیه أیضا فی مسند أبی یعلی، ج 4، ص 366 و 367.

ص: 185
النّاس، و الذّب عن بعضهم، و المعونة فی مواقع الخطر.
4. لقد قرّرت الوثیقة أیضا: أنّ من کان علیه دین، و لم یکن له عشیرة تعینه فی فداء أسیره، فعلی المسلمین إعانته فی فداء ذلک الأسیر.
5. و جاء فی الوثیقة أیضاً: أنّ مسؤولیّة دفع الظّلم تقع علی عاتق الجمیع و لا تختصّ بمن وقع علیه الظّلم؛ و لعلّ هذا من أهمّ القرارات الّتی تضمّنتها الوثیقة.
6. و هناک القرار الّذی ینصّ علی عدم قَوَد
(1) المسلم بالکافر، و فی هذا تأکید علی أنّ شرف الإنسان إنّما هو بالإسلام، کما أنّ الوثیقة تؤکّد: بأنّه یجیر علی المسلمین أدناهم و لا یجیر کافرٌ علی مسلم؛ لأنّ الإسلام لا یری الشّرف بالمال و لا بالقبیلة و لا بغیر ذلک من أمور، و إنّما انسانیّته هی الّتی تعطیه القیمة.
7. و قد تقرّر أیضاً: أن لا ینصر المسلمون من أحدث و ابتدع، بل یجب علیهم مقاومته و التّصدی له و لبدعته بکلّ صلابة و حزم. و فی هذا تتجلّی الأهمیّة البالغة الّتی یولّیها الإسلام للسّلامة الفکریّة، و یؤکّد أهمیّة الصّیانة فی المجال الثّقافی و العقیدی.
8. فی هذه الوثیقة أیضاً تکریس للسّلطة الإسلامیّة و اعتراف مسجّل بها من قِبَل أَلَدّ أعدائها أعنی الیهود و قد کانوا یعتبرون أنفسهم وحدهم دون کلّ مَن عداهم أصحاب کلّ الامتیازات و إنّ کلّ قرار یجب أن یکون صادراً عنهم و منهم و إلیهم، فهم الحکّام علی النّاس، و النّاس کلّهم یجب أن یکونوا تحت سلطتهم و قدخُلقوا لیکونوا لهم خدماً کما یزعمون.
فقد قرّرت الوثیقة: أن لا یخرج أحدٌ من الیهود إلّا بأذن رسول الله (ص) و أنّ الحاکمیّة انّما هی لدین الله و لرسول الله (ص) لا لأحد سواه.
9. و قد أکدّ ما ذکرناه آنفا و عمّقه ذلک القرار الّذی اعترف به الیهود و سجّلوه علی أنفسهم، والّذی ینصّ علی أنّ رسول الله (ص) هو المرجع الّذی یتولّی حلّ


1- القَوَد( محرکة مصدر قِوَد): القِصاص.

ص: 186
المشکلات، الّتی تنشأ فیما بینهم و بین المسلمین.
ولسنا بحاجة إلی التّذکیر بما لهذه المادّة من مدلول سیاسی، و من أثر نفسی و اجتماعی علیهم و علی غیرهم ممّن یعیشون فی المدینة، و کذا ما لهذا القرار من أثر کذلک علی المنطقة بأسرها.
10. هذا کلّه، عدا عن أنّ هذه الوثیقة قد تضمّنت لمن تهوّد من الأنصار حقوقهم العامّة، و ذلک من قبیل حق «الأمن» و «الحریّة» بشرط أن لا یفسدوا.
و هذان الحقّان و لا سیّما حقّ الحریّة، یؤکّدان علی أنّ الإسلام لا یخشی شیئاً إذا کان منطلقاً من الواقع و قائماً علی أساس الحقّ و الصّدق، ولکنّه یخشی من الإفساد.
11. ثمّ تضنّمت الوثیقة اعترافاً من المنافقین و المشرکین و من الیهود أیضاً بأنّ‌المؤمنین علی أحسن هدًی و أقومه، مع أنّ ما کان یشیعه هؤلاء الأعداء إنّما هو: أنّ هذا النّبیّ قد جاء لیفرّق جماعتهم، و یسفه أحلامهم و ... کما ذکره عمرو بن العاص للنّجاشی مَلِکِ الحبشة.
12. ثمّ إنّ هذه الوثیقة قد أعطت للمسلمین الحقّ فی التّصدّی لأخذ أموال قریش (و لیس المشرکین)؛ لأنّ قریشاً هی الّتی سلبتهم أموالهم، و أخرجتهم من دیارهم، لیکون ذلک عوضاً عمّا أُخذ منهم. و قد اعترف لهم بهذا الحقّ حتّی المشرکون، الّذین هم طرف فی هذه المعاهدة.
13. إنّ‌الوثیقة قد نصّت علی أنّ کلّ من یعترف بما فی هذه الصّحیفة لا یحقّ له نصر محدث و لا إیواؤه؛ و هذا من شأنه أن یشیع الأمن العام، و یجعل النّاس یطمئنّون نوعاً ما، و یخفّف من الخوف الّذی کان سائداً
(1) بین الأوس و الخزرج؛ کما أنّ فیه إنذاراً مبطناً للآخرین من الیهود و المشرکین الّذین یعیشون مع المسلمین فی بلد واحد.


1- سأده: خنقه، أیّ‌شدّ علی حلقه حتّی یموت.

ص: 187
14. و یلاحظ أخیراً أنّ الوثیقة لم تعط للمشرکین حقوقاً ولکنّها فرضت علیهم قیوداً؛ فلیس للمشرک أن یجیر مالًا لقریش و لا نفساً و لا یحول دونه علی مؤمن.
هذا ما أحببنا الإلماح إلیه فی هذه العجالة و ثَمّ أمور کثیرة أخری نأمل أن نوفّق لدراستها فی فرصة أخری.

موادعة الیهود

و جاءت یهود قریظة و النضیر و قینقاع و طلبوا الهدنة من رسول الله (ص): فکتب لهم بذلک، علی أن لا یعینوا علیه أحداً، و لا یتعرّضوا لأحدٍ من أصحابه بلسان و لا ید ولا بسلاح و لا بکُراع،(1) فی السرّ و لا فی العلانیة، لابلیل و لا بنهار؛ فإن فعلوا، فرسول الله (ص) فی حلٍّ من سفک دمائهم، و سبی ذراریهم و نسائهم و أخذ أموالهم، و کتب لکلّ قبیلة کتاباً علی حدة.(2)


1- الکراع إسم یطلق علی الخیل و البغال و الحمیر
2- راجع: إعلام الوری، ص 69، و البحار، ج 19، ص 110 و 111 عنه، و السیرة النبویة لدحلان، ج 1، ص 175.

ص:188
ص: 189

الفصل الرابع: معرکة بدر

اشاره

ص:190
ص: 191

غزواته (ص) و سرایاه‌

هنا یبدأ المؤرّخون بذکر غزواته و سرایاه (ص) و یقصدون ب- (الغزوة): الجیش الّذی یخرج فیه (ص) بنفسه، و ب- «السّریّة»: البعث الّذی لا یکون رسول الله (ص) فیه.
و قد اختلفت کلماتهم فی عدد غزواته و سرایاه اختلافاً کثیراً و لا نری حاجة لإطالة الکلام فی تحقیق ذلک و نکتفی بما ذکره ابن سعد فی طبقاته بأنّ مغازیه کانت سبعة و عشرین غزوة و عدد سرایاه الّتی کانت تتألّف من الثّلاثین و الأربعین و الخمسین و ما یزید علی المئتین إحیاناً، کانت سبعاً و أربعین سریّة.
(1) و نسوق الکلام من غزواته إلی ماهی أهمّ و نفعها أعمّ و نبتدی بغزوة بدر الکبری.

غزوة بدر

و بعد مضیّ مدّة علی وجود النّبیّ الأعظم (ص) فی المدینة کتب کفّار قریش إلی عبدالله بن أُبی بن سلول و من کان یعبد الأوثان من الأوس و الخزرج:
إنّکم آویتم صاحبنا، و إنّکم أکثر أهل المدینة عدداً، و إنّا نُقسم بالله، لتقتلنّه، أو


1- الطبقات الکبری، ج 2، ص 6 5.

ص: 192
لتخرجنّه، أو لنستعنّ‌
(1) علیکم العرب، أو لنسیرنّ إلیکم بأجمعنا، حتّی نقتل مقاتلتکم و نستبیح نساءکم.
فلمّا بلغ ذلک ابن أُبَیّ و من معه، تراسلوا؛ فاجتمعوا، و أجمعوا لقتال النّبیّ (ص)؛ فلمّا بلغ ذلک النّبیّ (ص) و أصحابه لقیهم فی جماعة، فقال:
لقد بلغ وعید قریش منکم المبالغ، ما کانت لتکیدکم بأکثر ممّا تریدون أن تکیدوا به أنفسکم. فأنتم هؤلاء تریدون أن تقتلوا أبناءکم و إخوانکم.
فلمّا سمعوا ذلک من النّبیّ (ص) تفرّقوا، فبلغ ذلک کفّار قریش، و کانت وقعة بدر.(2)

الانتداب إلی بدر

و فی السّنة الثّانیة، فی السّابع عشر من شهر رمضان المبارک کانت حرب بدر العظمی بین المسلمین و مشرکی مکة.
و ذلک أنّ العیر الّتی طلبها المسلمون فی غزوة العُشَیْرَة(3)، و أفلتت منهم إلی الشّام، ظلّ النّبیّ (ص) یترقّبها، حتّی علم بعودتها، و کانت بقیادة أبی سفیان مع ثلاثین، أو أقلّ، أو أربعین، أو سبعین راکباً.
و فیها أموال قریش، حتّی قیل: إنّ فیها ما قیمته خمسون ألف دینار فی ذلک الوقت الّذی کان فیه للمال قیمة کبیرة.
فندب رسول الله (ص) المسلمین للخروج إلیها، فانتدب النّاس، فخفّ بعضهم


1- الظّاهر أنّ الصّحیح هو: نستعیننّ
2- المصنّف للصّنعانی، ج 5، ص 358 و 359
3- کانت غزوة العشیرة بعد غزوة بواط فی جمادی الأولی، من السّنة الثّانیة من هجرته و وادع فیها بنی مدلج و حُلفاءَ هم من بنی ضمرة، ثمّ رجع إلی المدینة، و لم یلق کیداً( راجع: سیرة ابن هشام، ج 2، ص 249 248).

ص: 193
وثقل آخرون، و لعلّهم تخوّفوا من کَرّة قریش علیهم حینما لابدّ لها من محاولة الانتقام لهذا الإجراء الّذی یستهدف مصالحها الحیویّة.
قال الواقدی: کره خروج رسول الله (ص) أقوامٌ من أصحابه إلی بدر، قالوا: نحن قلیل، و ما الخروج برأی، حتّی کان فی ذلک اختلاف کثیر.
(1) و قد حکی الله تعالی ذلک، فقال: «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ یجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَینَ کَأَنَّما یساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ ینْظُرُونَ»(2).
نعم لقد کرهوا ذلک لعلمهم بأنّ قریشاً لن تسکت علی أمر خطیر کهذا. و من هنا نعرف: أنّ قول بعضهم: إنّ من تخلّف لم یکن یظنّ أنّ النّبیّ (ص) یلقی حرباً(3) فی غیر محلّه، بل هو محاولة إیجاد عذر للمتخلّفین مهما کان فاشلًا و غیر معقولٍ. و إلّا فالآیة الکریمة خیر دلیل علی عدم صحّة هذا القول.
و خرج المسلمون یریدون العیر، و علم أبوسفیان بالأمر، فأرسل إلی قریش یستنفرهم لنجاة العیر. فلمّا جاء هم النّذیر ینادیهم: یا معشر قریش! اللّطیمة، اللّطیمة،(4) أموالکم مع أبی سفیان، قد عرض لها محمّد فی أصحابه، لا أری أن تدرکوها ....
فتجهّز النّاس سراعاً و ما بقی أحد من عظماء قریش إلّا أخرج مالًا لتجهیز الجیش، و قالوا: من لم یخرج، نهدم داره، فلم یتخلّف رجلٌ إلّا أخرج مکانَه رجلًا. و بعث أبولهب العاصی بن هشام مکانه علی أربعة آلاف درهم کانت له علیه من مال المقامرة علی ما قیل-.(5)


1- المغازی، ج 1، ص 131
2- الانفال: 5 و 6
3- الکامل لابن الاثیر، ج 2، ص 116
4- اللّطیمة: الإبل الّتی تحمل البُرّ و الطّیب
5- السیرة الحلبیة، ج 2، ص 145، و أنساب الأشراف، ج 1، ص 292، و راجع: السیرة النبویة لابن هشام، ج 2، ص 261 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 370، و المغازی، ج 1، ص 33.

ص: 194
و خرج مع المشرکین من بنی هاشم: العبّاس و عقیل و نوفل بن حارث و طالب بن أبی طالب. فأمّا طالب، فخرج مکرهاً، فجرت بینه و بین القرشیّین ملاحاة و قالوا: و الله، لقد عرفنا أنّ هواکم مع محمّد. فرجع طالب فیمن رجع إلی مکّة، و لم یوجد فی القتلی، و لا فی الأسری و لا فیمن رجع إلی مکّة.
(1) و حینما خالف أبوسفیان فی الطّریق و نجا بالعیر، أرسل یطلب من قریش الرّجوع، فأبی أبوجهل إلّا أن یرد بدراً(2) و یقیم ثلاثة أیامٍ، و یأکل و یشرب الخمور، حتّی تسمع العرب بمسیرهم و جمعهم؛ فیها بونهم أبداً.
و أراد بنو هاشم الرّجوع، فاشتدّ علیهم أبوجهل، و قال: لا تفارقنا هذه العصابة حتّی نرجع.(3)

النّبی (ص) یستشیر فی أمر الحرب‌

لمّا کان المسلمون قرب بدر و عرفوا بجمع قریش و مجیئها، خافوا و جزعوا من ذلک، فاستشار النّبیّ (ص) أصحابَه فی الحرب أوطلب العیر. فقام أبوبکر و قال: یا


1- راجع: البحار، ج 19، ص 294 و 295، و روضة الکافی، ص 375 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 144. و الکامل لابن اثیر، ج 2، ص 121. هکذا قالوا، و لکنّنا نقول: کیف لم یوجد فیمن رجع إلی مکّة و ابن هشام یذکر له قصیدة یمدح فیها رسولَ الله( ص) و یبکی أهل القلیب و یطلب فی شعره من بنی عبد شمس و نوفل أن لا یثیروا مع الهاشمیین حرباً تجرّ المصائب و البلایا و الأهوال. و هذا یدلّ علی أنّه قد عاش إلی ما بعد وقعة بدر، و أمّا بکاؤه أهل القلیب، فالظّاهر أنّه کان مجاراة لقریش، کما یدل علیه مدحه للنّبی( ص) و طلبه من بنی عبد شمس و نوفل أن لا یحاربوا الهاشمیین
2- و کانت یوم ذاک موسماً من مواسم العرب فی الجاهلیّة یجتمعون فیها
3- و لأجل موقف الهاشمیّین من النّبیّ( ص) و المسلمین، و حمایتهم لهم فی مکّة، نهی الرّسول( ص) عن قتل من خرج من بنی هاشم و نهی عن قتل الحارث بن نوفل، لکراهة الخروج أیضاً فقتله من لم یعرفه.

ص: 195
رسول الله، إنّها قریش و خُیَلاؤُها
(1) ما آمنت منذ کفرت، و ما ذلّت منذ عزّت، و لم تخرج علی هیئة الحرب. فقال له رسول الله (ص) اجلس، فجلس؛ فقال (ص): أشیروا علیَّ. فقام عمر، فقال مثل مقالة أبی بکر، فأمره النّبیّ بالجلوس، فجلس.(2) ثمّ قام المقداد، فقال: یا رسول الله، إنّها قریش و خُیَلاؤُها، و قد آمنّا بک و صدّقناک و شهدنا أنّ ما جئت به حقّ من عند الله، و الله لو أمرتنا أن نخوض جمر الغضا(3) و شوک الهَراس لخضناه معک و لا نقول لک ما قالت بنو إسرائیل لموسی: «قالُوا یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»(4).
ولکنّا نقول: إذهب أنت و ربّک، فقاتلا، إنّا معکم مقاتلون. والله لنقاتلنّ عن یمینک و شمالک و من بین یدیک ....
فأشرق وجه النّبیّ (ص) و دعاله و سرّ لذلک.(5) ثمّ قال: أشیروا علیَّ. و إنّما یرید الأنصار لانّ أکثر النّاس منهم، و لأنّه کان یخشی أن یکونوا یرون أنّ علیهم نصرته فی المدینة، إن دهمه عدوّ، لا فی خارجها فقام سعد بن معاذ، فقال: بأبی أنت و أمّی یا رسول الله، کأنّک أردتنا؟ فقال: نعم. فقال: فلعلّک قد خرجت علی أمرٍ قد أُمرت بغیره؟ قال: نعم.
قال: بأبی أنت و أمّی یا رسول الله، إنّا قد آمنّا بک و صدّقناک و شهدنا أنّ ما جئت به من حقّ من عند الله، فمرنا بما شئت؛ والله، لو أمرتنا أن نخوض هذا البحر


1- الخُیَلاء: العجب و الکبر
2- و نسب الواقدی و الحلبی الکلام المتقدم لعمر و قالا عن أبی بکر: إنّه قال فأحسن( المغازی، ج 1، ص 48 و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 150)
3- نوع من الشّجر صلب، و الهَراس کسَحاب شجرٌ شائک ثمره و عبارة اللّسان: شجر کبیر الشّوک.
4- المائدة: 24
5- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 373، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 150.

ص: 196
لخضناه معک، و لعلّ الله یُریک ما تقرّ به عینک، فسر بنا إلی برکة الله.
فسرّ النّبیّ (ص) و أمرهم بالمسیر، و أخبرهم بأنّ الله تعالی قد وعد إحدی الطّائفتین، و لن یخلف الله وعده: ثمّ قال: والله، لکأنّی أنظر إلی مصرع أبی جهل بن هشام و عتبة بن ربیعة و شیبة و ... و سار حتّی نزل بدراً.

عُدّة و عدد المسلمین و المشرکین‌

و کان رسول الله (ص) قد خرج فی ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلًا، عدد أصحاب الطّالوت و هو قول عامّة السّلف.(1) و کان معهم من الإبل سبعون بعیراً یتعاقبون علیها، الإثنان و الثّلاثة. فکان النّبیّ (ص) و علی (ع) و مِرثد بن أبی مِرثد و قیل: زید بن حارثة یعتقبون بعیراً.
و کان معه من الخیل: فرس للمقداد قطعاً بإجماع المؤرّخین. و روی ذلک عن أمیرالمؤمنین (ع).(2) و قیل: و فرس للزبیر، أو لمِرثد، أو هما معاً.
و معهم من السّلاح ستّة أدرع و ثمانیة سیوفٍ.(3) أمّا المشرکون، فخرجوا و هم یشربون الخمور و معهم القیان یضربن بالدّفوف و قد أرجعوهنّ من الطّریق، و کان معم سبعمائة بعیر(4)، و من الخیل أربعمائة(5) و قیل: مئتان و قیل: مئة فرس،(6) و کلّهم دارع و مجموع الدّارعین فیهم ستّمائة.


1- السیرة الحلبیة، ج 2، ص 149
2- تاریخ الطبری، ج 2، ص 135، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 149، و السیرة النبویة لابن کثیر، ج 2، ص 388
3- راجع: مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 187، و البحار، ج 19، ص 206، و مجمع البیان، ج 2، ص 214
4- راجع: ما تقدم فی المصادر المتقدمة فی الهوامش المختلفة
5- تفسیر القمی، ج 1، ص 267
6- راجع: مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 187، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 146، و البحار، ج 19، ص 244 و 206.

ص: 197
مواقع الجیشین
و سبق المشرکون إلی بدرٍ فنزلوا فی العُدوة القُصوی، فی جانب الوادی ممّایلی مکّة، حیث الماء و کانت العیر خلف المشرکین.
(1) قال تعالی: «وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»(2) و محلّ نزولهم کان صلباً.
و نزل المسلمون فی العُدوة الدّنیا، أی جانب الوادی ممایلی المدینة، حیث لا ماء، و حیث الأرض رخوة، لا تستقرّ علیها قدم؛ ممّا یعنی أنّ منزل المسلمین کان من وجهة نظر عسکریّة غیر مناسب، و لکنّ الله أیّد عباده و نصرهم علی عدوّهم،
و جاء المطر لیلًا علی المشرکین، فأوحلت‌(3) أرضهم؛ و علی المسلمین، فلبَّدها(4) و جعلها صُلَبَةً و جعلوا الماء فی الحیاض.(5)

فی المواجهة

و لمّا أصبح رسول الله (ص) عَبّأ أصحابه و کانت رایته مع أمیرالمؤمنین (ع)(6)و


1- و لسوف یأتی: أنّ العیر قد سلمت؛ لأنّ اباسفیان قد سلک بها طریق البحر و ابتعد عن المدینة و عن مسیر المسلمین
2- الأنفال: 42
3- الوَحَل: الطّین الرقیق ترتطم فیه الدّوابّ و أوحل الأرض: أوقعها فی الوحل
4- لَبَّد المطر الأرضَ: رشَّها و ألصق بعضها ببعض
5- السیرة النبویة لابن هشام، ج 2، ص 271 و 272، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 375، و تاریخ الطبری( ط الاستقامة)، ج 2، ص 144، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 154
6- مناقب الخوارزمی، ص 102؛ و الآحاد و المثانی لابن أبی عاصم النّبیل مخطوط فی مکتبة کوبرلی، رقم 235، و مسند الکلابی فی آخر مناقب ابن المغازلی، ص 434.

ص: 198
کان (ع) صاحبَ لواء رسول الله (ص) فی بدر و فی کلّ مشهد.
(1) فما یقال: من أنّه کان لرسول الله (ص) فی بدر أکثر من لواءٍ، مع مُصعَب بن عُمیر، او الحُباب بن المُنذر، فی غیر محلّه؛ إلّا أن یکون مرادهم: أنّ لواء المهاجرین کان مع مُصعب و لواء الأنصار کان مع الحُباب، و نحو ذلک.
و أرسل رسول الله (ص) إلی المشرکین، یقول لهم: «معاشر قریش، إنّی أکره أن أبدأکم بقتال، فخلّونی و العرب و ارجعوا؛ فان أَکُ صادقا فأنتم أعلی بی عیناً و إن أکُ کاذباً کفتکم ذؤبان العرب أمری».
و یقال: إنّ عتبة رجّح للمشرکین قبول ذلک، فرماه أبوجهل بالجبن، و أنّه انتفخ سَحْرُه‌(2) لمّا رأی محمّداً و أصحابه، کلّا و الله لا نرجع حتّی یحکم الله بیننا و بین محمّد، و استوسقوا(3) علی ماهم علیه من الشرّ و تقدّموا یطلبون البراز.
و کان أوّل من برز للقتال عُتبة، و شیبة، و الولید. فبرز إلیهم ثلاثة من الأنصار، فقالوا لهم: ارجعوا فإنّا لسنا إیّاکم نرید؛ إنّما نرید الأکفاء من قریش، فأرجعهم النّبیّ (ص) و بدأ بأهل بیته؛ لأنّه کره أن تکون البدأة بالأنصار(4)، و ندب عُبیدةَ بن الحارث، و حمزةَ، و علیّاً، قائلًا: قوموا یا عُبیدة، یا عمّ و یا علی، فاطلبوا بحقّکم الّذی جعله الله لکم ....
فقتل علی (ع) الولید، و جاء فوجد حمزةَ معتنقاً شیبةَ، بعد أن تثلّمت‌(5) فی أیدیهما السّیوف؛ فقال: یا عمّ طَأطِئ رأسک و کان حمزةُ طویلًا فأدخل رأسه


1- ترجمة الإمام أمیرالمؤمنین، من تاریخ ابن عساکر، بتحقیق المحمودی، ج 1، ص 145
2- انتفاخ السَّحْر کنایة عن الجبن؛ و السَّحْر: الرّئة. یقال: کلّ ذی سَحْرٍ یتنفّس: أی کلّ ذی رئة
3- استوسقوا: اجتمعوا
4- تفسیر القمی، ج 1، ص 264، و البحار، ج 19، ص 313 و 353، و سعد السعود، ص 102
5- تثلّم السّیف: انکسر.

ص: 199
فی صدر شیبة، فاعترضه علی (ع) بالسّیف فطیر نصف رأسه. و کان عتبة قد قطع رِجل عبیدة، و فلق عبیدة هامته، فجاء علی (ع)، فأجهز علی عتبة أیضاً. فیکون أمیرالمؤمنین (ع) قد شرک فی قتل الثّلاثة.
(1) و ممّا یدل علی أنّه شرک فی قتلهم جمیعاً، کتابه لمعاویة: «فأنا أبوالحسن حقّاً، قاتل جدّک عتبة، و عمّک شیبة، و خالک الولید، و أخیک حنظلة، الّذین سفک الله دماءهم علی یدی فی یوم بدر ...».(2) و لمّا رأی أبوجهل مقتل عتبة و شیبة و الولید، حاول إنقاذ الموقف؛ فقال: لا تعجلوا و لا تبطروا کما بطر ابنا ربیعة. علیکم بأهل یثرب، فاجزروهم جزراً، و علیکم بقریش، فخذوهم أخذاً، حتّی نُدخلهم مکّة، فنعرّفهم ضلالتهم الّتی هم علیها.
و یذکر ابن عباس فی قوله تعالی: «وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی»(3):
إنّ النّبیّ (ص) بأمرٍ من جبرائیل قال لعلی (ع): ناوِلْنی کفّاً من حصباء، فناوله، فرمی به فی وجوه القوم، فما بقی أحدٌ إلّا امتلأت عینه من الحصی. ثمّ ردفهم المؤمنون یقتلونهم و یأسرونهم.(4)

الملائکة فی بدر

و قد أمَدَّ الله المسلمین بالملائکة لتثبیت قلوبهم؛ و فی کونهم حاربوا، خلافٌ، ظاهر القرآن ربّما لا یساعد علیه، حیث یقول تعالی: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری وَ


1- راجع: المناقب، ج 3، ص 119 عن صاحب الأغانی و غیره
2- الفتوح لابن أعثم، ج 2، ص 435، و نهج البلاغه بشرح عبده، ج 3، ص 13، و الغدیر، ج 10، ص 151
3- الأنفال: 17
4- البحار، ج 19، ص 229 عن تفسیر الثّعلبی، و المناقب لابن شهر آشوب، ج 1، ص 189.

ص: 200
لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ»
(1).
ولکن ثَمّة آیة أخری تشیر إلی اشتراکهم بالقتال و هی قوله تعالی: «إِذْ یوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ»(2).
هذا إذا کان قوله تعالی: «فاضربوا» خطاباً للملائکة، کما لعلّه الظّاهر، و إن کان خطاباً للمقاتلین من النّاس، فلا دلالة فی الآیة علی ذلک أیضا.
و مهما یکن من أمر، فإنّ الملائکة کانوا یتشبّهون بأمیرالمؤمنین (ع)(3)و لربّما کانوا هم الوسیلة لتکثیر المسلمین فی أعین المشرکین أثناء القتال، کما قال تعالی: «وَ یقَلِّلُکُمْ فِی أَعْینِهِم‌(4)»(5).
وهزم الله المشرکین شرّ هزیمة، و قُتل أبوجهل، و کان رسول الله (ص) قد أوعده أن یقتله الله بأضعف أصحابه، بل أخبر (ص) بکلّ ما جری فی بدر قبل وقوعه،(6) فقتله رجل أنصاری، و احتزّ رأسه ابن مسعود.
و کان أوّل من انهزم فی بدر إبلیس لعنه الله؛ فإنّه کان قد تبدّی للمشرکین کما جاء فی الرّوایة بصورة سراقة بن مالک المُدْلِجی، من أشراف کنانة؛ فلمّا رأی ما جری للمشرکین، و رأی الملائکة مع المسلمین، نکص علی عقبیه، فانهزم المشرکون.


1- الأنفال: 15
2- الأنفال: 12
3- البحار، ج 16، ص 185، عن المناقب
4- الأنفال: 44
5- کذا فی الأصل و لکنّ الظاهر أنّه سهوٌ و الظّاهر أنّ الآیة الدّالة علی ذلک هی الآیة 13 من سورة آل عمران:« و أخری کافرة یرونهم مثلیهم رأی العین»
6- البحار، ج 19، ص 267 عن الاحتجاج، و التفسیر المنسوب للامام العسکری( ع)، ص 118 و 119.

ص: 201
و روی: أنّ أباسفیان لمّا أبلغ العیر إلی مکّة رجع و لحق بجیش قریش، فمضی معهم إلی بدر، فجرح یومئذ جراحات، و أفلت هارباً، و لحق بمکّة راجلًا.
(1)

نتائج الحرب‌

و قُتل فی بدر سبعون، و أُسر مثلهم. و استشهد من المسلمین تسعة و قیل أحد عشر، و قیل أربعة عشر؛ ستّه من المهاجرین و ثمانیة من الأنصار. و لم یؤسر من المسلمین أحدٌ. و غنموا من المشرکین مئة و خمسین بعیراً و عشرة أفراس، و عند ابن الأثیر ثلاثین فرساً، و متاعاً، و سلاحاً، و أنطاعاً،(2) و ثیاباً، و أُدُماً(3) کثیراً.

بطولات علی (ع)

و أکثر قتلی المشرکین قُتلوا علی أیدی المهاجرین، و بالتّحدید علی ید أهل بیت النّبیّ (ص) و بالذّات علی ید علی (ع). و قد سمّاه الکفّار یوم بدر ب- (الموت الأحمر) لعظم بلائه و نکایته.(4) و کیف لا، و نحن نری الشّعبی یقول: «کان علی أشجع النّاس تقرّ بذلک العرب.»(5) و لماذا لا یسمّی (ع) بالموت الأحمر؟ و هو الّذی تقول فی حقّه بعض الرّوایات: إنّ جبرائیل قد نادی بین السماء و الأرض فی بدر:


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 375
2- الأنطاع جمع النّطْع و هو بساط من الأدیم
3- الأُدُم جمع الإدام و الإدام کلّ موافق و ملائمٍ، و منه إدام الطّعام و هو ما یجعل مع الخبز فیطیّبه
4- المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 68
5- نور القبس، ص 249.

ص: 202
لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار
و یقال: إنّ هذه المناداة کانت فی أحد، و ستأتی مع بعض الکلام حولها إن شاء الله. و قد قَتَل (ع) من المشرکین فی بدر نصفَ السّبعین و شارک فی قتل النّصف الآخر.
(1) و قد عدّ الشیخ المفید ستّةً و ثلاثین بأسمائهم ممّن قتلهم أمیرالمؤمنین (ع).(2) و قال ابن إسحاق: أکثر قتلی المشرکین یوم بدر کان لعلی.(3) و قال الطّبرسی و القمی: إنّه قَتَل منهم سبعة و عشرین.(4) و یلاحظ: أنّ حرب بدر و أُحُد و غیرهما قد أثّرت فی قلوب القرشیین أثراً بعیداً حتّی قیل: کانت قریش و إذا رأت أمیرالمؤمنین فی کتیبة، تواصت خوفاً منه، و نظر إلیه رجلٌ و قد شقّ العسکر، فقال: قد علمت أنّ ملک الموت فی جانب الّذی فیه علیٌّ.(5) و من هنا نجد قریش لم تستطع أن تحبّ علیّاً و أهل بیته، رغم أنّها تتظاهر بالإسلام، و رغم النّصوص القرآنیّة و النّبویّة الآمرة بمحبّتهم و مودّتهم.
و عن ابن عباس: قال عثمان لعلیّ: «ما ذنبی إذا لم تحبّک قریش، و قد قتلت منهم سبعین رجلًا، کأنّ وجوهُهُم سیوف (أو شنوف) الذّهب».(6) هذا و قد ظلّ الأحلاف یتحیّنون الفرص للأخذ بثارات بدر و أُحدٌ و غیرهما، و قد فشلوا فی حرب الجمل و صفّین، إلی أن سنحت لهم الفرصة، بزعمهم فی


1- راجع: نهج الحق الموجود فی ضمن دلائل الصدق، ج 2، ص 353
2- الإرشاد، ص 43 و 44
3- المناقب لابن شهر آشوب، ج 3، ص 120، و البحار، ج 19، ص 291
4- راجع: تفسیر القمی، ج 1، ص 271، و البحار، ج 19، ص 240 عن مجمع البیان
5- محاضرات الأدباء للرّاغب الإصفهانی، ج 2، ص 138
6- معرفة الصّحابة لأبی نعیم الورق 22، مخطوط فی مکتبة طوپ قپوسرای، رقم 1/ 497، و شرح النهج للمعتزلی، ج 9، ص 22.

ص: 203
واقعة کربلاء المشهورة، ثمّ ما أعقبها من ظلم و اضطهاد لأهل البیت و شیعتهم.
و نجد أنّ یزید الطّاغیة لم یستطع أن یُخفی دوافعه و کفره، و أنّه یرید الثأر لأشیاخه فی بدر، فتمثّل بأبیات ابن الزّبعری، و أضاف إلیها إنکاره الوحی و النّبوّة، فقال و هو ینکت ثنایا سیّد شباب أهل الجنّة بالقضیب:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لاتشل
قد قتلنا القوم من أشیاخهم وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالمُلک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خِنْدِفَ إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل‌
(1)

الغنائم و الأسری‌

جمع النّبیّ (ص) الغنائم و سلّمها لعبد الله بن کعب، و أمرهم بمعاونته فی حملها و حفظها، و لم یُقسَّمها إلّا و هو فی طریقة إلی المدینة، و ذلک من أجل أن تَخِفَّ حِدّةُ الخلاف فیما بین أصحابه و تعود إلیهم حالتهم الطبیعیّة، بعیداً عن نزوات‌(2) آمالهم الدّنیویّة. فقسّمها بینهم آنئذٍ و لم یخرج منها الخمس.
و أمّا الأسری، فقد أسر من المشرکین سبعون رجلًا کما تقدّم، و تحرّک (ص) نحو المدینة، فلمّا بلغ الصّفراءأمر أمیرَالمؤمنین (ع) بأن یضرب عنق أسیرین هما: عُقبة بنُ أبی مُعَیْط ذو السّوابق السّیئة المعروفة مع المسلمین و النّبیّ (ص) فی مکّة و النّضر بن الحارث الّذی یعذّب المسلمین فی مکّة.
و لمّا رأی الأنصار ما جری للنّضر و لِعُقبة، خافوا أن یقتل (ص) جمیع الأساری،


1- مقتل الحسین للمقرّم، ص 449 و 450، و اللهوف، ص 75 و 76
2- النَّزَوات جمع النّزوة و هی المَرّة و القصیر من الأشیاء.

ص: 204
فقالوا: یا رسول الله، قتلنا سبعین، و هم قومک و أُسْرَتُک أَتَجُذُّ
(1) أصلهم؟ هبهم لنا، و خذ منهم الفداء و أطلقهم.
ولکنّ النّبیّ (ص) کره أخذ الفداء، حتّی رأی ذلک سعد بن معاذ فی وجهه، فقال: یا رسول الله، هذه أوّل حرب لقینا فیها المشرکین، و الإثخان فی القتل أحبّ إلینا من استبقاء الرّجال.
و نزل فی هذه المناسبة قوله تعالی: «ما کانَ لِنَبِی أَنْ یکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الآْخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»(2).
و لمّا رأی النّبیّ (ص) إصرارهم علی أخذ الفداء، أخبرهم: أنّ أخذ الفداء سوف تکون عاقبته هو أن یقتل من المسلمین بعدد الأسری، فقبلوا ذلک و تحقّق ما أوعدهم به (ص) فی واقعة أُحُد، کما سنری.(3) و تقرّر الأمر علی الفداء، و جعل فداء کلّ أسیر من ألف إلی أربعة آلاف، و صارت قریش تبعث بالفداء أوّلًا بأوّلٍ، وأعطی (ص) کلّ رجل من أصحابه الأسیر الّذی أسر، فکان هو یفادیه بنفسه.(4) و کان من جملة الأسری عبّاس و عقیل، و قد سهر النّبیّ (ص) لیلة، فقال له بعض أصحابه: ما یسهرک یا نبی الله؟ قال: أنین العبّاس.(5) فقام رجل من القوم،


1- جذّه: قطعه مستأصلًا
2- الأنفال: 67 و 68
3- راجع: تاریخ الطبری، ج 1، ص 169، و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 190، و صحیح مسلم، ج 5، ص 175 و أسباب النّزول للواحدی، ص 137، و حیاة الصّحابة، ج 2، ص 42، و کنزل العمال، ج 5، ص 265 عن أحمد و مسلم
4- المصنّف، ج 5، ص 211
5- الظّاهر أنّ مکان العباس کان قریباً من النّبیّ( ص) فمنعه أنینه من الرّاحة، لا أنّه کان یعطف علیه خاصة دون غیره من الأسری.

ص: 205
فأرخی من وثاقه؛ فقال رسول الله (ص): ما بالی ما أسمع أنین العباس؟ فقال رجل من القوم: إنّی أرخیت من وثاقه شیئاً. فقالَ (ص): «فافعل ذلک بالأساری کلّهم».
(1) و هذه الرّوایة الّتی تمثّل عدل النّبیّ (ص) و دقّته فی مراعاة الأحکام الإلهیّة و صلابته فی الدّین؛ فإنّه (ص) لم یکن لیرفق بأقاربه، و یعنف بغیرهم.
و أمره بمفاداة نفسه، و عقیلًا و نوفل ابنَی أخیه، فأنکر أن یکون له مالٌ: فقال له (ص): أعط ما خلّفته عند أمّ الفضل، فقلت لها: إن أصابنی شی‌ء، فأنفقیه علی نفسک و ولدک. فسأله من أخبره بهذا، فلمّا عرف أنّه جبرائیل قال: محلوفة،(2) ما علم بهذا أحدٌ إلّا أنا و هی؛ أشهد أنّک رسول الله.
فرجع الأساری کلّهم مشرکین، إلّا العبّاس و عقیلًا و نوفل و فیهم نزلت هذه الایة:(3)
«قُلْ لِمَنْ فِی أَیدِیکُمْ مِنَ الأَسْری إِنْ یعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیراً یؤْتِکُمْ خَیراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(4).
و فی نصّ آخر: أنّه لمّا طلب منه الفداء، ادّعی: أنّه کان قد أسلم، لکنّ القوم استکرهوه. فقال له (ص): الله أعلم بإسلامک، إن یکن ما تقول حقّاً فإنّ الله یجزیک علیه، فأمّا ظاهر أمرک فقد کنت علینا.(5) و هذا یدلّ علی أنّه لا مجال لدعوی: أنّ العبّاس کان قد أسلم قبل بدر سِرّاً،


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 390، و صفة الصفوة، ج 1، ص 510
2- المحلوفة: القَسَم
3- راجع: تفسیر البرهان، ج 2، ص 94 و الروایة معتبرة السند، و راجع أیضا: تفسیر الکشاف، ج 2، ص 238 و غیر ذلک
4- الأنفال: 70
5- البحار، ج 19، ص 258، و تفسیر القمی، ج 1، ص 268؛ و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 390، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 198.

ص: 206
کما عن البعض،
(1) إلّا إذا أراد أن یستند فی ذلک إلی دعوی العبّاس نفسه، و هی دعوی لم یقبلها منه رسول الله (ص).
بل لقد جاء أنّه لم یظهر للعبّاس إسلامٌ إلّا عام الفتح.(2) و هذا هو الأقرب إلی الصّواب؛ فإنّه إن کان قد أسلم فی بدر کما یدلّ علیه ما تقدّم و لا سیّما روایة تفسیر البرهان المعتبرة سنداً فإنّما أسلم سرّاً، و کان یتظاهر للمشرکین بما یرضیهم حفاظاً علی مصالحه و أمواله و علاقاته؛ فإنّ قریشاً لم تکن تتحمّل وجود مسلم بینها هذه السّنوات الطّویلة، و حروبها مع محمّد قائمة علی ساق، و لا سیّما إذا کان ذلک المسلم هو عمّ ذلک الرّجل.
و ربّما یقال: إنّ النّبیّ (ص) قد أمره بالمقام بین أظهرهم لیکون عیناً له، و یقال: إنّه کان یکتب للنّبی (ص) بأخبارهم، و قد أخبره بحرب أُحُد علی ما یظنّ؛ و لکن ذلک لا یدلّ علی إسلامه، نعم، هو یدلّ علی نصحه لرسول الله (ص)، و لو بدوافع الرّحِم و الحمیّة، فلابدّ أن یُعرّف الرّسولُ (ص) ذلک له و یکافئه علیه.

فداء الأسیر تعلیم الکتابة

قال المقریزی: «و کان فی الأسری من یکتب و لم یکن فی الأنصار من یحسن الکتابة، و کان منهم من لا مال له، فیقبل منهم أن یعلّم عشرة من الغلمان، و یخلّی سبیله؛ فیومئذٍ تعلّم زید بن ثابت الکتابة فی جماعة من غلمان الأنصار ...».(3)


1- راجع: البدایة و النهایة، ج 3، ص 308، و السیرةالحلبیّة، ج 2، ص 188 و 198، و طبقات ابن سعد، ج 4، ص 20، قسم 1
2- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 199
3- راجع: التّراتیب الإداریة، ج 1، ص 48 و 49 عن المطالع النصریّة فی الأصول الخطّیّة لأبی الوفاء نصر الدّین الهورینی، و عن السهیلی و مسند أحمد، ج 1، ص 247، و الإمتاع، ص 101، و الروض الأنف، ج 3، ص 84.

ص: 207
و نقول: إنّ جعلَ فداء الأسری هو تعلیم عشرة من أطفال المسلمین، لیعتبر أوّل دعوة فی التّاریخ لمحو الأمّیّة، سبق الإسلام بها جمیع الأمم، و ذلک یعبّر عن مدی اهتمام الإسلام بالعلم فی وقت کانت فیه أعظم الدّول کدولة الأکاسرة تمنع بصورة قاطعة من تعلیم القراءة و الکتابة لأحد من غیر الهیئة الحاکمة، حتّی إنّ أحد التّجار قد عرض أن یقدّم جمیع الأموال اللّازمة لحرب أنوشیروان مع قیصر الرّوم علی أن یسمح له بتعلیم ولده.
(1) بل لقد کانت بعض الفئات العربیّة تعدّ المعرفة بالکتابة عیباً.(2) و هذا الإسلام قد جاء لیطلق أعدی أعدائه، فی أدقّ الظّروف و أخطرها فی مقابل تعلیمهم لعشرة من غلمان المسلمین.

عودة خیبة و ظفر

رجع المحاربون المشرکون إلی مکّة بأسوأ حال من الحنق و الغیظ؛ فنهاهم أبوسفیان عن النّوح علی قتلاهم، و منع الشّعراء من ندب القتلی؛ لئلّا یخفّف ذلک من غیظهم، و یقلّل من عداوتهم للمسلمین، و حتّی لا یبلغ المسلمین حزنهم، فیشمتوا بهم.
و حرّم أبوسفیان الطّیب و النّساء علی نفسه، حتّی یغزو محمّداً، و کذلک کان موقف زوجته هند، الّتی اعتزلت فراشه و امتنعت عن الطّیب.
و فی الجبهة الأخری، فقد أرسل النّبیّ (ص) یبشّر أهل المدینة بالنّصر المبین، فلم یصدّق البعض ذلک فی بادی الأمر، ثمّ تأکّد لدیهم أنّه حقّ، ففرح المؤمنون، و استقبلوا الرّسول (ص) فرحین مسرورین.


1- خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 283 و 284 و 314، و راجع: ص 310 عن شاهنامه فردوسی، ج 6، ص 260 258
2- الشّعر و الشعراء، ص 334، و التراتیب الإداریّة، ج 2، ص 248.

ص: 208
و قدم الأساری المدینة بعد قدومه (ص) بیومٍ؛ ففرّقهم بین المسلمین، و قال: استوصوا بهم خیراً، إلی أن فداهم أهل مکّة.
ثم أرسل (ص) عبدالله بن رواحه مبشّراً إلی أهل العالیة ما کان من جهة نجد من المدینة و بعث زید بن حارثة إلی أهل السّافلة ما کان فی جهة تهامة بما فتح الله علی رسوله و علی المسلمین.

بعض نتائج حرب بدر

1. إنّ قریشاً الّتی کانت تحبّ الحیاة قد واجهت فی بدر ضربة روحیّة قاسیة جدّاَ، و أصابها هلع‌(1) قاتل، و هی تری أنّ حیاتها مع هؤلاء المسلمین قد أصبحت فی خطر حقیقی. و قد کان لهذا الخوف و الهلع أثر لا ینکر علی حروبها اللّاحقة مع المسلمین؛ فإنّ الخائف اللّجوج بطبیعته یتّخذ الاحتیاطات کافّة لتأمین النّصر لنفسه مع احتفاظه بالحیاة؛ و لذا فقد حاولت قریش فی حملاتها اللّاحقة أن تکون أکثر دقّةً و ترکیزاً، و أوسع حشداً(2) و استعداداً، من أجل القضاء علی هذه الحرکة الّتی تراها تهدّد مصالحها و امتیازاتها فی المنطقة؛ اجتماعیّاً، و سیاسیّاً و اقتصادیّاً و غیر ذلک.
2. و من الجهة الأخری، فقد قویت نفوس المسلمین بذلک و عادت لهم الثّقة بأنفسهم بصورة ظاهرة، و شجعهم هذا الانتصار غیر المتوقّع علی مواجهة ما کان إلی الأمس القریب، یرعبهم حتّی احتماله، فضلًا عن التّفکّر فیه أو مواجهته. و قد کان هذا الانتصار فی المستوی الّذی صعب علی بعض أهل المدینة التّصدیق به.
3. لقد أعانتهم تلک الغنائم الّتی حصلوا علیها إلی حدّ کبیر علی مواجهة


1- الهلع: الجزع و قیل: أفحش الجزع
2- الحَشْد و الحَشَد: الجماعة.

ص: 209
مشاکلهم الاقتصادیة المُلِحَّة،
(1) کما أنّها فتحت شَهْیَةَ(2) الطّامعین و جعلتهم علی استعداد للمشارکة؛ بل و یتطلّعون إلی نظائرها فی المستقبل.
4. ثمّ إنّه قد أصبح ینظر إلی المسلمین فی المنطقة علی أنّهم قوّة فعّالة، لابدّ أن یحسب حسابها، و هابتهم القبائل، و بدأت تخطب ودّهم و تتقرّب إلیهم و لم یعد من السّهل علیها أن تنقض ما أبرمته معهم من معاهدات.
بل و أصبحت تتوقّع لهم انتصارات أخری أیضا، حتّی لیقول الیعقوبی عن وقعة ذی قار، الّتی کانت بعد بدر بأربعة أشهر: «و أعزّ الله نبیّه و قتل من قریش، فأوفدت العرب وفودها إلی رسول الله، و حاربت ربیعة کسری، و کانت وقعتهم بذی قار، فقالوا: علیکم بشعار التّهامی فنادوا: یا محمّد، یا محمّد؛ فهزموا جیوش کسری».(3)


1- المُلّح: الّذی یقوم من الإعیاء و لا یبرح، و أَلَحَّ فی السؤال: ألحف و أقبل علیه مواظباً
2- الشَّهْیَة: حرکة النّفس طلباً للملائهم و شی‌ءٌ شهی أی لذیذ
3- تاریخ الیعقوبی( ط. صادر) ج 2، ص 46

ص:210
ص:211
ص:212
ص: 213

الفصل الخامس غزوة أُحد

أجواء و مواقف‌

و فی سنة ثلاث، فی شهر شوّال، یوم السّبت علی الأشهر، کانت غزوة أحد،(1) و ذلک أنّ نتائج حرب بدر کانت قاسیة علی مشرکی مکّة، و مفاجأة للیهود و المنافقین فی المدینة.
فمضت قریش بعد الآن تستعدّ لقتال النّبیّ (ص) و تُعِبّی‌ء النّفوس و تجهّز القوی الحربیّة لأخذ الثار و محو العار، و مضی الیهود الّذین أصبحوا یخافون علی مرکزهم السّیاسی و الاقتصادی فی المنطقة و علی هیمنتهم الثّقافیّة أیضاً یحرّضون المشرکین علی الثار ممّن وترهم، و أعلنوا بالحقد و نقض العهد.
و من جهة النّبیّ (ص) و من معه من المسلمین؛ فإنّهم لن یتخلّوا عن قبلتهم، الکعبة و لن یترکوا قریشاً و غرورها، لا سیّما بعد تعدّیها علیهم و ظلمها القبیح لهم، حتّی اضطرّهم إلی الهجرة من دیارهم و ترک کلّ ما یملکون.

جیش المشرکین إلی أحد

و کانت العیر الّتی کانت وقعة بدر من أجلها و هی ألف بعیر کما قالوا قد بقیت سالمة و محتبسة فی دار النَّدوة، و اتّفقوا مع أصحابها علی أن یعطوهم رؤوس أموالهم، و هی خمسة و عشرون أو خمسون ألف دینار علی اختلاف


1- أحد جبل أحمر فی شمالی المدینة، بینه و بین المدینة قرابة میل( معجم البلدان).

ص: 214
النّقل علی أن یصرف الرّبح فی قتال المسلمین، و کان کلّ دینار یربح دیناراً، و هو مبلغ هائل فی وقت کانت للمال فیه قیمة کبیرة.
و بعثوا الرّسل إلی القبائل ستنصرونهم، و خرجت قریش بِحَدّها و جَدّها و أحابیشها
(1) و من تابعها، و أخرجوا معهم بالظُّعن‌(2) خمس عشرة إمرأة، فیهنّ هند بنت عتبة، لئلّا یفرّوا، و لیُذَکّرونهم قتلی بدر، یغنّین و یضربن بالدّفوف لیکون أجدّ لهم فی القتال، و خرج معهم الفتیان بالمعازف، و الغلمان بالخمور، و کان جیش المشرکین ثلاثة آلاف مقاتل. و کان فیهم سبعمائة دارع و مئتا فارس علی المشهور، و معهم ألف و قیل ثلاثة آلاف بعیر، و کلّهم بقیادة أبی سفیان الّذی صار زعیم قریش بعد قتل أشرافها فی بدر.(3) و سارت قریش حتّی نزلت بذی الحُلَیفة، و سرّحوا إبلهم فی زروع المدینة، و أرسل النّبیّ (ص) بعض العیون لمراقبتهم، و أرسل أیضاً الحُباب بن المنذر سرّا لمعرفة عددهم و عُدَّتهم، و قال له: إذا رجعت فلا تخبرنی بین أحد من المسلمین إلّا أن تری فی القوم قلّةً، فرجع إلیه فأخبره خالیاً و أمره الرّسول (ص) بالکتمان.(4)

النّبی (ص) یستشیر أصحابه‌

إنّه لمّا نزل المشرکون قرب المدینة و بثّ المسلمون الحرس علیها و خصوصاً علی مسجد الرّسول و أراد الشّخوص، فجمع أصحابه للتّشاور فی أمر جیش لم


1- یرید« بأحابیشها»: من اجتمع إلی العرب و انضمّ إلیهم من غیرهم
2- یرید( بالظّعن): النّساء فی الهوادج
3- راجع: تاریخ الخمیس، ج 1، ص 422 419، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 217 و 218، و السیرة النبویة لدحلان( مطبوع بهامش الحلبیّة، ج 2، ص 21 19 و 26، و المغازی للواقدی، ج 1، ص 204 200 و 206
4- المغازی للواقدی، ج 1، ص 207 و 208.

ص: 215
ی
واجه المسلمون مثله من قبل، عُدّةً و عدداً.
فأشار عبدالله بن أبَی بالبقاء فی المدینة، فإذا أقبل العدوّ رماه الأطفال و النّسوة بالحجارة و قاتله الرّجال بالسّکَکِ،
(1) و إن أقام فی خارج المدینة، أقام فی شرّ موضع؛ و لکن من لم یشهد بدراً، و طائفة من الشّباب المتحمّسین‌(2) الّذین ذاقوا حلاوة النّصر فی بدر، و معهم حمزة بن عبدالمطّلب و أهل السّن، قد رغبوا بالخروج و أصرّوا علیه؛ و احتجّوا لذلک: بأنّ إقامتهم فی المدینة ستجعل عدوّهم یظنّ فیهم الجبن فیجرؤ علیهم.
و غالب الرّوایات، بل کلّها متّفقة علی أنّ النّبیّ (ص) کان یُرجّح البقاء فی المدینة، ولکن إصرار أصحابه هو الّذی دعاه إلی العدول عن هذا الرّأی.
ولکنّ العلّامة السیّد الحسنی (رحمه الله) یری: أنّ النّبیّ (ص) کان یری الخروج إلی العدوّ، عکس رأی ابن أُبَی، و إنّما استشارهم لیختبر نوایاهم، و لمّا اختبرهم و عرف نوایاهم، أعلن عن رأیه الّذی کان قد انطوی علیه من أوّل الأمر.
قال: و یرجّح ذلک: أنّه لمّا خرج المسلمون إلی أحد، رجع ابن ابَی فی ثلاثمائة و خمسین من أتباعه المنافقین و بعض الیهود إلی المدینة بلاسبب.
و فی روایة: أنّه هو نفسه (ص) أمرهم بالرّجوع، و قال: لا نحارب المشرکین بالمشرکین.
إذاً، فالخروج من المدینة هو الأصوب، ولو أنّه بقی فیها لِأصبح خلال ساعات معدودات تحت رحمة المشرکین. انتهی ملخّصاً.(3) ولکنّنا لا نوافق العلّامة الحسنی علی أنّ النّبیّ الأعظم (ص) کان یتعامل مع أصحابه بهذه الطّریقة الماکرة، فیُظهر لهم خلاف ما یبطن! نعوذ بالله من الزّلل و الخطل فی القول و العمل.


1- جمع السکّة، الزّقاق و قیل الطّریقة المصطفّة من النخل
2- تحمّس: هاج و غضب لأمرٍ
3- سیرة المصطفی، ص 399 396.

ص: 216
إلّا أن یکون مقصوده أنّه (ص) لم یُظهر لهم رأیه، بل ترکهم یُظهرون له ما فی نفوسهم من دون أی تحفّظ أو حیاءٍ، و لیتحمّلوا، ثمّ لیتألّفهم بذلک، حتّی إذا اختلفوا کان هو الحاسم للخلاق برأیه الصائب و موقفه الحکیم.
و أخیراً، فإنّ لنا تحفظّاًعلی ما ذکره من أنّ ابن ابَی قد رجع بمن معه من المنافقین و بعض الیهود فإنّ ذکر الیهود هنا فی غیر محلّه؛ لأنّه (ص) لم یکن یحبّذ الاستعانة بالیهود، کما أنّهم هم أنفسهم ما کانوا لیعینوه علی قتال عدوّه، و لا یرضی قومهم بذلک منهم إلّا إذا کانوا یریدون أن یکونوا فی جیش المسلمین عیوناً للمشرکین. و لم یکن ذلک لیخفی علی النّبیّ (ص) و لا المسلمین، و لعلّه لأجل ذلک نجده (ص) قد رفض قبولهم فی هذه الغزوة بالذّات، و أرجعهم.

عقد الأَلْوِیَة

و بعد أن استشار رسول الله (ص) أصحابه و خرج علیهم لابساً لامة حربه، استخلف علی المدینة ابن امّ مکتوم و عقد الألویة، فأعطی اللّواء أمیرَالمؤمنین (ع)، کما نصّ علیه البعض.(1) و یقال: إنّه اللّواء الأعظم‌(2)، و کان لواء الأوس مع اسَید بن حُضَیر، و لواء الخزرج مع حُباب بن المُنذر، و قیل: مع سعد بن عباده.
قال القوشجی، فی غزاة أحد جمع له الرّسول (ص) بین اللّواء و الرّایة.(3) و عن أبی رافع قال: کانت رایة رسول الله (ص) یوم أحد مع علی و رایة المشرکین مع


1- الأوائل لأبی هلال، ج 1، ص 183، و الثقات لابن حبان، ج 1، ص 224 و 225 و راجع: البحار، ج 20، ص 49 و تفسیر القمی، ج 1، ص 112
2- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 426 عن المنتقی
3- شرح التجرید، ص 486.

ص: 217
طلحة بن أبی طلحة.
(1) و یظهر من بعض الرّوایات الفرق بین اللّواء و الرایَة، و قد قالوا: إنّ الرّایة کانت فی ید قصی، ثمّ انتقلت فی ولده حتّی انتهت إلی النّبیّ (ص) فأعطاها رسولُ الله (ص) لعلیّ فی غزاة وَدّان، ثمّ لم تزل مع علیٌّ فی المشاهد، فی بدر و أحد؛ و کان اللّواء یومئذٍ فی بنی عبد الدّار، فأعطاه رسولُ الله (ص) لمُصعب بن عُمیر، فاستشهد، و وقع اللّواء من یده فتشوّقته القبائل، فأخذه رسول الله (ص) فدفعه إلی علی، فجمع له یومئذٍ الرّایة و اللّواء فهما إلی الیوم فی بنی هاشم.(2) و یظهر أنّ هذا هو مراد القوشجی من کلامه الآنف.
و نقول: إنّ هذه الرّوایات تنافی ما نقل عن ابن عباس،(3) و جابر و قتادة(4) من أنّه (ع) کان صاحب لوائه (ص) فی کلّ زحفٍ، و قد دلّت هذه الرّوایات علی أنّ علیّاً (ع) هو صاحب لواء رسول الله (ص) و هو أیضا صاحب رایة رسول الله لو کان ثَمّة فرق بینهما.
و نحن نشکّ فی ذلک، لأنّ بعض أهل اللّغة ینصّون علی عدم الفرق؛(5) فإنّ کلّاً منهما عبارة عمّا یجعله القائد من الأقمشة فی طرف رمح، أو نحوه، و نجد وصف اللّواء بالأعظم تارة،(6) و وصف الرّایة بالعظمی أیضاً.(7)


1- اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 365
2- الإرشاد للمفید، ص 48
3- مناقب الخوارزمی، ص 21 و 22، و إرشاد المفید، ص 48، و تیسیر المطالب، ص 49
4- راجع: کفایة الطالب، ص 336، و کنزالعمال، ج 15، ص 119، و مناقب أمیرالمؤمنین لابن المغازلی، ص 200، و عمدة القاری، ج 16، ص 216، و مناقب الخوارزمی، ص 358
5- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 147
6- راجع: حیاة الصّحابة، ج 1، ص 431، و تاریخ ابن عساکر، ترجمه علی( ع) بتحقیق المحمودی، ج 1، ص 110
7- کما فی قول ابن أبی الحدید عن هزیمة الشیخین فی خیبر:
و للرّایة العظمی و قد ذهبا بها ملابس ذلّ فوقها و جلابیب

ص: 218
إلّا أن یقال: إنّ مُصعب بن عمیر کان صاحب لواء المهاجرین، فلما استشهد فی أحد صار لواؤهم إلی علی؛ فعلی (ص) صاحب رایة و لواء رسول الله، و هو أیضا صاحب لواء المهاجرین، و لعلّ هذا هو الأظهر.

عُدّة و عدد المسلمین‌

ثمّ توجّه رسول الله (ص) إلی أحد و معه ألف رجل، و یقال: تسعمائة، و زاد بعضهم خمسین. منهم مئة دارع. لیس معهم فرس.(1) و قیل: مع النّبیّ (ص) فرسه، و فرس لأبی بردة بن نیار.(2)
و قیل: کان معهم فرس واحد.(3) و رجع ابن أُبَی ممّا بین المدینة و أحد بمن معه من المنافقین، و أهل الرّیب، و کانوا ثلاثمائة رجل، و قال: محمّد عصانی و أطاع الوِلْدان، سیعلم!! ما ندری علام نقتل أنفسنا و أولادنا ههنا أیّها الناس؟!
و قیل: إنّ النّبیّ (ص) أمرهم بالانصراف لکفرهم.(4) فبقی (ص) فی سبعمائة من أصحابه أو ستّمائة.
و برجوع ابن أُبی سقط فی أیدی بنی حارثة و بنی سلمة، ثمّ عادوا إلی الموقف الحقّ. قال تعالی: «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا ...»(5).


1- وفاء الوفاء، ج 1، ص 284 و 285 عن ابن عقبة، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 221
2- تاریخ الطبری، ج 2، ص 190، السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 221
3- مجمع الزوائد، ج 6، ص 117 عن الطّبرانی، و حیاة الصّحابة، ج 3، ص 769 عن کنزالعمال، ج 3، ص 135 عن الطّیالسی
4- سیرة مغلطای، ص 49
5- آل عمران: 122.

ص: 219

التعبئة للقتال‌

إنّه لمّا وصل النّبیّ (ص) إلی منطقة القتال، اختار أن ینزل إلی جانب جبل أحد، بحیث یکون ظهرهم إلی الجبل.
ثمّ عبّأ أصحابه، و صار یسوّی صفوفهم، حتّی إنّه لَیری منکب الرّجل خارجاً، فیؤخرّه. و أمرهم أن لا یقاتلوا أحداً حتّی یأمرهم. و کان علی یسار المسلمین جبل عینین و هو جبل علی شفیر قناة، قِبَلی مشهد حمزة، عن یساره.
(1) و کانت فیه ثعرة؛ فأقام علیها خمسین رجلًا من الرّماة، علیهم عبدالله بن جبیر، و أوصاه: أن یردّوا الخیل عنهم، لا یأتوهم من خلفهم.
و کان شعاره یوم أحد: أَمِتْ. أَمِتْ.
و من جهة أخری: فقد عبّأ المشرکون قواهم، استعداداً للحرب.

نشوب الحرب، و قتل أصحاب اللّواء

و کان أوّل مَن رمی بسهم فی وجوه المسلمین أبوعامر الفاسق فی خمسین ممّن معه، و حرّض أبوسفیان بنی عبدالدّار حاملی لواء المشرکین علی الحرب، و جعل النّساء یضربن بالدّفوف و یحرّضنهم بالأشعار.
و طلب طلحة بن أبی طلحة، حامل لواء المشرکین البراز؛ فبرز إلیه علی (ع) فقتله: فسرّ رسول الله (ص) بذلک، و کبّر تکبیراً عالیاً.
و اقتتل النّاس، و حمیت الحرب و حارب المسلمون دفاعاً عن دینهم و عن وطنهم، الّذی فیه کلّ مصالحهم و یتوقّف علی حفظه مستقبلهم و وجودهم. حاربوا فئة حاقدة، ترید الثأر لقتلاها فی بدر و هی أکثر منهم عدداً و أحسن عُدّةً.
ثمّ شدّ أصحاب رسول الله (ص) علی کتائب المشرکین، فجعلوا یضربون


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 423.

ص: 220
وجوههم، حتّی انتقضت صفوفهم.
(1) ثمّ حمل اللّواء عثمان بن أبی طلحةأخو طلحة السّابق فقُتل، ثمّ أبوسعید أخوهما، ثم مسافع، ثمّ کلاب بن طلحة ابن أبی طلحة، ثم أخوه الجلاس، ثمّ أرطأة بن شرحبیل، ثمّ شریح بن قانط، ثمّ صواب، فقُتلوا جمیعاً و بقی لواؤهم مطروحاً علی الأرض، و هزموا، حتّی أخذته إحدی نسائهم، فرفعته، فتراجعت قریش إلی لوائها، و یقال: إنّ أصحاب اللّواء بلغوا أحد عشر رجلًا.(2) قال الصّادق (ع) بعد ذکره قتل أمیرالمؤمنین (ع) لأصحاب اللّواء: «و انهزم القوم، و طارت مخزوم، فضحها علی (ع) یومئذٍ».(3) کما أنّ رماة المسلمین الّذین کانوا فی الشّعب قد ردّوا حملات عدیدة لخیل المشرکین، حیث رشقوا خیلهم بالنّبل حتّی ردّوها علی أعقابها.
و أمعن فی النّاس حمزة و علی و أبودجانه فی رجال من المسلمین، و أنزل الله نصره علی المسلمین و کانت الهزیمة.(4)

الهزیمة بعد النّصر

لمّا رأی أصحابُ الثّغرةِ المشرکین قد انهزموا، و أنّ المسلمین یغنمون، اختلفوا فبعضهم ترک الثّغرة للغنیمة.
فلمّا رأی خالد قلّة مَن علی الثّغرة، و خلاء الجبل، و اشتغال المسلمین بالغنیمة، و رأی ظهورهم خالیة، صاح فی خیله، فمرّبهم، و تبعه عِکْرمة فی جماعة، فحملوا علی من بقی فی الثّغرة، فقتلوهم جمیعاً، ثمّ حملوا علی المسلمین من


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 427
2- المصدر السابق
3- الإرشاد للمفید، ص 52، و البحار، ج 20، ص 87 عنه
4- الکامل لابن الأثیر، ج 1، ص 153.

ص: 221
خلفهم، و رأت قریش المنهزمة عودة رجالها للحرب، و رفعت الحارثیّة
(1) لواءهم الّذی کان ملقی علی الأرض فعادوا إلی الحرب من جدیدٍ.
و إذا کان المسلمون قد تفرّقوا، و انتقضت صفوفهم، و لم یعودوا صفّاً واحداً کالبنیان المرصوص، یشدّ بعضه بعضاً، و فقدوا الارتباط بقیادتهم الحکیمة، و هم فی طلب المغنم، فمن الطّبیعی أن لا یتمکّنوا من مقاومة هذه الحملة الضّاریة، و أن یضیّعوا بین أعدائهم، فکان هَمُّ کلّ واحد منهم أن ینجو بنفسه، فقد «اهمّتهم أنفسهم» علی حدّ تعبیر القرآن الکریم؛ لا سیّما و أنّ أحد المشرکین قد قصد مُصعب بن عُمیر و هو یذبّ‌عن رسول الله (ص) فظنّ أنّه الرّسول، فقتله، فنادی قاتل مصعب أو غیره-: أنّ محمّداًقد قَتل، فازداد المشرکون جرأةً، و هزم المسلمون الّذین لم یستطیعوا جمع شملهم و لَمَّ شَعَثِهِم،(2) و ثبت علی (ع) و حده معه (ص) یدافع عنه.
و خلص العدوّ إلی رسول الله (ص) و کُلِمت‌(3) شفتُه، و شُجَ‌(4) فی وجهه، و نشبت حلقتان من الدّرع فی وجهه الشّریف، و دُثَ‌(5) بالحجارة حتّی وقع لِشَقّه‌(6) کذا یقولون.
و حین هزم المسلمون، جعل الرّسول (ص) یدعوهم فی أخراهم: إلی عبادَ الله، إلی عباد الله، إلی یا فلان، إلی یا فلان؛ و هم یصعدون و لا یلوون، و لا یعرج علیه أحدٌ، و النّبل یأتی إلیه من کلّ ناحیة.
و استمرّوا فی هزیمتهم حتّی الجبل، و فیهم أبوبکر، و عمر، و طلحة و سعد بن


1- هی عَمرة بنت علقمة الحارثیّة
2- لَمَّ الله شعث فلان: قارب بین شتیت أموره و أصلح من حاله ما تشعّث
3- کَلَمَه: جرحه
4- شجّ: أصابته شجّة
5- دُثَّ الرّجل: رمی حتّی التَوی بعض جسده
6- الشّق: الجانب.

ص: 222
أبی وقّاص و غیرهم. أمّا عثمان فقد استمرّ فی هزیمته ثلاثة أیّام.
و حین انهزم النّاس غضب (ص) و نظر إلی جنبه، فإذاً علی (ع)؛ فقال: مالک لم تلحق ببنی أبیک؟! فقال (ع): یا رسول الله، أکفرٌ بعد إیمانٍ؟! إنّ لی بک أُسوة.
(1) فقال جبرئیل (ع): یا محمّد، إنّ هذه المواساة لقد عجبت الملائکة من مواساة هذا الفتی! فقال (ص) و ما یمنعه، و هو منّی و أنا منه؟! فقال جبرئیل: و أنا منکما. ثمّ سمع منادٍ من السّماء:
لا سیف إلّا ذوالفقار و لا فتی إلّا علی
فسُئل (ص) عنه؛ فقال: هذا جبریل.(2) و أصیب أمیرالمؤمنین (ع) بجراح کثیرة. قال أنس بن مالک: أُتی رسول الله (ص) بعلی (ع) یومئذٍ و فیه نیّف و ستّون جراحة، من طعنةٍ، و ضربةٍ، و رمیةٍ. فجعل رسول الله (ص) یمسحها و هی تلتئم بإذن الله تعالی کأن لم تکن.(3)

لماذا کانت الهزیمة؟!

1. إنّ من الواضح: أنّ السّبب الأوّل لما لحق بالنّبی (ص) و للهزیمة الّتی لحقت بالمسلمین، و ما جری علیهم من النّکبات و القتل الذّریع، حتّی لقد قتل منهم سبعون، و جرحت أعدادٌ هائلة أیضاً هو: أنّهم عصوا و تنازعوا، ففشلوا. قال تعالی:
«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَ عَصَیتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یرِیدُ


1- البحار، ج 20، ص 95 و 107 عن إعلام الوری و روضة الکافی، ص 110
2- النّص فی أکثره للمعتزلی فی شرح النهج، ج 14، ص 250 و 251 عن الزّاهد اللّغوی غلام ثعلب، و عن محمد بن حبیب فی أمالیه، و راجع: ج 13، ص 293
3- البحار، ج 20، ص 23، و مجمع البیان، ج 2، ص 509.

ص: 223
الآْخِرَةَ»
(1)
و تصریح القرآن بأنّهم قد عصوا و تنازعوا من بعد ما کان النّصر منهم قاب قوسین أو أدنی، یُکذّب ما یدّعیه البعض: من أنّهم قد تخیّلوا انتهاء أمد أمر النّبیّ (ص) و إنّ هذا اجتهاد منهم.(2) فإنّه لو کان اجتهاداً لما کان معصیةً، مع أنّ القرآن یصرّح بالمعصیة.
2. و أیضاً، فقد کان لاغترارهم بأنفسهم، و بکثرتهم، أثر کبیر فی حلول الهزیمة بهم. و واضحٌ أنّ الاغترار بالکثرة یفقد العناصر المشارکة شعور الاعتماد علی النّفس، و یجعلهم یعیشون روح التّواکل و اللّامسئولیّة.
3. إنّ الله تعالی ما زال یؤیّد المسلمین بنصره، حتّی عصوا الرّسول (ص) طمعاً فی الدّنیا و إیثاراً لها علی الآخرة؛ فکان لابدّ فی هذه الحالة من إعادة التّمحیص لهم، و ابتلائهم، لیرجعوا إلی الله تعالی، و لیمیز الله المؤمن من المنافق، و لیزداد الّذین آمنوا إیماناً، لأنّ الإنسان ربّما یغفل عن حقیقة العنایات الإلهیّة، و الإمدادات الغیبیّة، حین یری الانتصارات تتوالی، فینسب ذلک إلی قدرته الشّخصیّة.
و لأجل ذلک نجد: أنّهم حین غُلبوا شکوا فی هذا الأمر و قالوا: «هل لنا من الأمر من شی‌ءٍ»؟ فجاءهم الجواب القاطع: «قل إنّ الأمر کلّه للّه». ثمّ، لابدّ إذاً من إعادتهم إلی الله تعالی، و تعریفهم بحقیقة إمکاناتهم، و قَدَراتهم.
4. و إنّ الانضباطیّة خصوصاً حین یکون القائد حکیماً، فکیف إذا کان نبیّاً هی أساس النّجاح، و لربّما تکون مخالفة أفراد معدودین سبباً فی دمار جیش بکامله، کما کان الحال فی قضیّة أحد.


1- آل عمران: 152
2- البوطی فی: فقه السیرة، ص 261.

ص: 224

عودة المسلمین إلی القتال‌

ثمّ إنّ کعب بن مالک کان أوّل من عرف النّبیّ (ص)، رأی عینیه تزهران من تحت المِغْفَر؛ فصاح: یا معشر المسلمین، أبشروا؛ فهذا رسول الله. فأمره النّبیّ بالسّکوت، لحراجة الموقف و خطورته. ثمّ صار المسلمون یفیئون إلی رسول الله (ص) زرافاتٍ‌(1) و وحداناً، و جعل (ص) یذرهم و یحضّهم علی القتال، فقاتلوا علی قلّتهم خیر قتال.
و لکنّ الّذین کانوا علی الجبل فوق الصّخرة لم یعودوا أو أکثرهم إلی القتال، و لا ترکوا مرکزهم.
و یبدوء أنّه فی هذه اللّحظات الحرجة، أنّ الله قد أنزل علی القادمین الرّاجعین إلی النّبیّ (ص)، التّائبین، أمنةً نعاساً،(2) لکی یطمئنّوا إلی نصر الله و لطفه. أمّا أصحاب الصَّخرة أو کثیرٌ منهم فقد أهَمَّتْهم أنفسهم، یظنّون بالله غیر الحقّ ظنّ الجاهلیّة.
و هکذا کان؛ فقد بلغ الرّسول و تلک الثُّلّةُ من المسلمین المجاهدین، سفح جبل أحد، و استقرّوا فیه، و لم یجاوزوه. فأرعب ذلک المشرکین، لما رأوه من عودة المسلمین إلی مراکزهم الأولی، و تجمیع صفوفهم، و ارتفاع معنویّاتهم من جدید. فخاف المشرکون أن یُدالَ المسلمون منهم من جدید، و یفعلوا بهم کما فعلوا فی ابتداء الحرب، فَفَضَّلوا إنهاء الحرب، و الانسحاب بسلام، و هکذا کان. و حینئذٍ أعلن أبوسفیان انتهاء الحرب، و أشرف علی الجبل، و نادا بأعلی صوته: «أُعْلُ هُبَل».
و حیث إنّ المسئلة لم تعد مسئلة شخصیّة، و انّما یرید أبوسفیان أن یعتبر هذا


1- زرافات جمع الزَّرافة: الجماعة من النّاس
2- إنّ النّعاس فی الحرب یکون من الإیمان و الاعتقاد بالله، ولکن فی الصّلاة یکون من الشّیطان.

ص: 225
النّصر الظّاهری مؤیّداً لدینه و لإلهه هبل، فقد أجابه النّبیّ (ص):
(1) «الله أعلی و أجلّ».
فقال أبوسفیان: أَنْعَمَت فعال،(2) إنّ الحرب سِجالٌ،(3) یوم بیوم بدر.
فقال: لا سواء،(4) قَتْلانا فی الجنّة و قَتْلاکم فی النّار.
و قد جاء علی (ع) إلی النّبیّ (ص) بعد ان انتهت الحرب، فغسل وجهه، و ضمدت جراحَه فاطمةُ (ع).
و مَثَّل نساءُ المشرکین فی قتلی المسلمین فَجَدَعْنَ‌(5) الأنوف و الآذان. و تشاوروا فی نهب المدینة،؛ فأشار صفوان بن أمیّة بالعدم؛ لأنّهم لا یدرون ما یغشاهم.(6) و أرسل النّبیّ (ص) علیّاً أمیرالمؤمنین (ع) فی آثارهم، لینظر؛ فإن کانوا قد رکبوا الإبل و جَنَّبُوا الخیل‌(7)، فهم یریدون مکّة، و
إن کان العکس، فهم یریدون المدینة، فلابدّ من مناجزتهم فیها. فذهب (ع) و عاد، فأخبره بأنّهم جَنَّبُوا الخیل و امتَطَوا(8) الإبل.(9)


1- و فی روایة: أنّ النّبیّ( ص) علّم علیاً( ع) ذلک، فأجابه:« الله أعلی و أجلّ»( راجع: تفسیر القمی، ج 1، ص 117، و البحار، ج 56، ص 97 عن إعلام الوری)
2- أَنْعَمَتْ فعال: أی بالغت، یعنی به الحرب أو الوقیعة، یقال أنْعَمَ فی الشّی‌ء: إذا بالغ فیه.
و قوله: فعال، أی ارْتَفِع( بصیغة الأمر فیهما) و قد یجوز أن تکون معدولة من الفعلة، أی بالغت فی هذه الفعلة، و یعنی بالفعلة الوقیعة
3- السّجال: المکافأة فی الحرب و غیرها
4- لا سواء، أی لا نحن سواء
5- الجَدْع: ما انقطع من مقادیم الأنف أو أقصاه
6- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 245
7- جَنَّبُوا الخیل: قادوءها إلی جنوبهم
8- امتَطَوا الدّابة: جعلها مطیّة و اتّخذها مطیّة و رکبها
9- راجع: الثقات لابن حبان، ج 1، ص 232، و تاریخ الطبری، ج 2، ص 205 و 206، و الکامل لابن الأثیر، ج 2، ص 161، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 244 و 245، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 440.

ص: 226
و بعد انتهاء الحرب أرسل علیّاً (ع) إلی المدینة لیبشرّ أهلها بأنّ النّبیّ (ص) حَی سالم.
(1)

من مشاهد الحرب‌

1. لمّا کان یوم أحد قال مُخَیْرِیق الحبر الیهودی: یا معشر یهود، و الله لقد علمتم أنّ نصر محمّدٍ علیکم لَحَقّ. قالوا: إنّ الیوم یوم السّبت. قال: لا سبت. فأخذ سیفه و عُدَّتَه و قال: إن أُصبتُ فما لی لمحمّد، یصنع فیه ما شاء؛ ثمّ غدا إلی رسول الله، فقاتل معه حتّی قُتل؛ فیقال: إنّه (ص) قال: مُخَیْرِیق خیر یهود.(2) 2. و أصرّ عمرو بن الجموح علی الخروج إلی الحرب مع عرجه و دعا الله أن یرزقه الشّهادة، و لا یردّه خائباً إلی أهله، فاستشهد رحمه الله.
3. و أصیبت عین قتادة بن النّعمان، حتّی وقعت علی وجنته، فردّها رسول الله (ص) بیده، فکانت أحسنَ عینیه و أحدَّهما.
4. و قتل سعد بن الرّبیع، و کان آخر ما قاله فی وصیّة مطوّلة منه للمسلمین: إنّه لا عذر لکم عند رسول الله أن یُخْلَص إلی نبیّکم، و فیکم عینٌ تَطْرِف،(3) ثمّ مات.
5. و یقال: إنّ قُزمان الّذی کان (ص) إذا ذکره یقول: إنّه لَمِن أهل النّار؛(4) قد حارب فی أحد و قَتَل سبعةً أو ثمانیةً من المشرکین، فجُرح، فبشّره البعض، فقال:


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 440
2- السیرة النبویة لا بن هشام، ج 3، ص 94
3- یقال: طرف بعینه یَطْرِف: إذا ضرب بجفن عینه الأعلی علی جفن عینه الأسفل
4- تاریخ الأمم و الملوک( ط دار المعارف) ج 2، ص 531، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 438، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 93؛ و المغازی، ج 1، ص 224 و 263. و یقال: إنّه لمّا اشتدّت جراحته قَتَل نفسَه( تاریخ الطّبری، ج 2، ص 531، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 94).

ص: 227
بماذا أُبَشّر؟ فو الله ما قاتلت إلّا عن الأحساب.
(1)

بعد ماهبت الرّیاح‌

ما جری علی حمزة و الشّهداء
1. إنّ هنداً زوجة أبی سفیان قد أتت مصرع حمزة، فمثّلت به و جَدَعَت أنفه و قُطّعت أذنیه و مذاکیره؛ ثمّ جعلت ذلک کالسّوار(2) فی یدیها و قلائد فی عنقها، و استمرّت کذلک حتّی قدمت مکّة، و کذلک فعل النّساء بسائر الشّهداء. و زادت هی علیهم: أنّها بقرت بطن حمزة و استخرجت کبده فلاکَتْها(3)، فلم تستطع أن تُسیغَها.(4) 2. و أقبلت صفیّة لتنظر أخاها، فالتقت بعلی (ع)، فقال: ارجعی یا عمّة، فإنّ فی النّاس تکشّفاً، فسألته عن الرّسول (ص)، فقال: صالح.
قالت: أدللنی علیه حتّی أراه؛ فأشار إلیه إشارة خفیّة من المشرکین؛(5) فأقبلت إلیه، فأمر (ص) الزّبیر بإرجاعها حتّی لا تری ما بأخیها.
فقالت للزّبیر: و لِمَ؟ و قد بلغنی أنّه قد مُثّل بأخی، و ذلک فی الله قلیل؛ فما أرضانا بما کان من ذلک، لأحتسبنّ و لأصبرنّ إن شاء الله. فسمح لها النّبیّ (ص) برؤیته، فنظرت إلیه، فصلّت علیه، و استرجعت، و استغفرت له.(6)


1- أی عن أحساب قومی
2- السّوار: حلیة کالطّوق تلبسه المرأة فی زندها أو معصمها
3- لاکَتْها: مضغتها
4- أساغ الطّعام أو الشّراب، سهّل مدخله فی الحلق
5- لعلّهم کانوا لا یزالون قریبین من هناک و یخشی کرّتهم فیمالو علموا أنّ علیّاً بعید عن النّبیّ( ص)
6- راجع ما تقدم فی: مغازی الواقدی، ج 1، ص 289، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 441 و 442 و حیاة الصحابة، ج 1، ص 570 و 571. و مستدرک الحاکم، ج 3، ص 198 و 199.

ص: 228
3. قال ابن إسحاق: و مرّ رسول الله (ص) حین رجع إلی المدینة بدور من الأنصار، فسمع بکاء النّوائح علی قتلاهم، فذرفت عینا رسول الله (ص)، ثمّ قال: لکن حمزة لابواکی له. فأمر سعدُ بن معاذ و یقال: و أُسید بن حُضیر نساء بنی عبدالأشهل: أن یذهبن و یبکین حمزة أوّلًا، ثمّ یبکین قتلاهنّ. فقالت أمّ سعد بن معاذ: فما بکت منّا امرأة قطّ إلّا بدأت بحمزة إلی یومنا هذا.
4. لقد بکی النّبیّ (ص) علی حمزة، و قال: أمّا حمزة فلابواکی له. و بعد ذلک بکی علی جعفر و قال: علی مثل جعفر فلتبک البواکی. و بکی علی ولده إبراهیم و قال: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول إلّا ما یرضی الرّب. و بکی کذلک علی عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زید بن حارثة، و بکی الصّحابة، و بکی جابر علی أبیه، و بشیر بن عفراء علی أبیه أیضاً إلی غیر ذلک ممّا هو کثیر فی الحدیث و التّاریخ.
(1) فکلّ ذلک فضلًا عن أنّه یدلّ علی عدم المنع من البکاء، فإنّه یدلّ علی مطلوبیّة البکاء و علی رغبته (ص) فی صدوره منهم.
و واضح أنّ حزن الرّسول (ص) هذا و رغبته تلک لیسا إلّا من أجل تعریف أصحابه و الأمّة أیضاً بما کان لحمزة من خدمات جلّی لهذا الدّین، و من قَدَمٍ ثابتة له فیه، و بأثره الکبیر فی إعلاء کلمة الله تعالی.
و أنّ حزنه (ص) کان فی الحقیقة حزناً علی ما أصاب الإسلام بفقده، و هو المجاهد الفذّ الّذی لم یکن یدّخر وسعاً فی الدّفاع عن هذا الدّین و إعلاء کلمة الله.
و ما ذلک إلّا لأنّ النّبیّ (ص) لم یکن لیهتمّ بالبکاء علی حمزة، و لا لیبکی هو علیه لمجرّد دوافع عاطفیّة شخصیّة، أو لعلاقة رَحِمیّة و نَسَبیّة، و إنّما هو (ص) یحبّ فی الله و فی الله فقط، تماماً، کما کان یبغض فی الله و فی الله فقط.


1- راجع: النّص و الاجتهاد، ص 234 230، و الغدیر، ج 6، ص 159، و دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 136 134 عن عشرات المصادر الموثوقة.

ص: 229
فهو (ص) یحزن علی حمزة بمقدار ما کان حمزة مرتبطاً بالله تعالی، و خسارته خسارة للإسلام؛ و إلّا فکما کان حمزة عمّه، فقد کان أبولهب عمّه أیضاً.

الصّلاة علی الشّهداء و تغسیلهم و دفنهم‌

لقد روی بعضهم: أنّ النّبیّ (ص) لم یصلّ علی شهداء أحد، و به أخذ الأئمّة الشّافعیّة. و لکن ذلک غیر صحیح، فقد صرّحت الرّوایات الکثیرة بأنّه (ص) قد صلّی علیهم، و روی ذلک عن بعض أئمّة الحدیث، و به أخذ الأئمّة الحنفیّة.(1) و الصّحیح أنّه قد صلّی علیهم و لم یغسّلهم، و هو الثّابت عن أئمّة أهل البیت (ع) الّذین هم سفینة نوح؛ فلا یعبأ بما رواه غیرهم.
و أمّا بالنّسبة للتّکفین؛ فإنّ الشّهید یدفن فی ثیابه، و لکنّ النّبیّ (ص) قد کفّن حمزة و حنّطه؛ لأنّه کان قد جُرّد، کما روی.(2) و أمّا دفنهم؛ فیقال: إنّه قد احتمل ناسٌ من المسلمین قتلاهم إلی المدینة، فدفنوهم بها، ثمّ نهی (ص) عن ذلک، و قال: ادفنوهم حیث صرعوا.(3) و یقال: إنّه قال: ادفنوا الإثنین و الثّلاثة فی قبر واحدٍ و قَدّموا أکثرَهم قرآناً.(4)


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 442، و لیراجع أیضاً: السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 248 و 249
2- راجع: الدرّ المنثور للعاملی، ج 1، ص 135 عن من لا یحضره الفقیه
3- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 442 عن الاکتفاء و ابن إسحاق و أحمد و الترمذی و أبی داود و النّسائی و الدّارمی، و الکامل لابن اثیر، ج 2، ص 162 و 163
4- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 442 عن أحمد و الترمذی و أبی داود و النسائی، و شرح النهج، ج 5، ص 38، و مغازی الواقدی، ج 1، ص 310.

ص: 230

عدد الشّهداء و القتلی‌

أمّا عدد الشّهداء، فقد کانوا سبعین، من المهاجرین أربعة و الباقون من الأنصار.(1) و هذا ما وعدهم به النّبیّ (ص) فی بدر: بأنّه سیقتل من المسلمین بعدّة أسری بدر إن قبلوا بالفداء. و عِدَّةُ أسری بدر کانت سبعین کما یقولون.(2) و یلاحظ هنا: أنّ أکثر القتلی کانوا من الأنصار؛ و ذلک لأنّ قریشاً ظلّت تحقد علی الأنصار و علی أهل البیت (ع) عشرات سنین و الأعوام. و لربّما نفهم: أنّ الأنصار کانوا أکثر اندفاعاً إلی الحرب، و أشدّ تصدّیاً لمخاطرها؛ لأنّهم یدافعون عن وطنهم و عن عقیدتهم معاً. و قد کان الإسلام فیهم أعمق من کثیر من المهاجرین؛ فإنّهم إنّما أسلموا خوفاً أو طمعاً؛ و لذا فقد کثر فیهم المنافقون و المناوؤون‌(3) لأهل البیت (ع).
و أمّا عدد قتلی المشرکین، فیقال: إنّه قد قُتل منهم فی معرکة أحد ثمانیة عشر رجلًا(4) و قیل: أکثر من ذلک؛(5) لأنّ حمزة قد قتل وحده منهم واحداً و ثلاثین رجلًا، کما یقولون.(6) و یروی البعض: أنّ أمیرالمؤمنین (ع) قد قتل فی أحد اثنی عشر رجلًا.(7) و نعتقد أنّه (ع) قد قتل أکثر من ذلک؛ لأنّه قد قتل أصحاب اللّواء بلا شکّ و هم


1- المغازی، ج 1، ص 300، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 255، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 446
2- المغازی، ج 1، ص 144
3- النَّوء: المعاداة
4- مجمع البیان، ج 2، ص 500، و البحار، ج 20، ص 22 عنه
5- راجع: سیرة مغلطای، ص 50، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 447، و شرح النّهج للمعتزلی، ج 15، ص 54
6- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 226 و 255، و الإصابة، ج 1، ص 354
7- شرح النّهج للمعتزلی، ج 15، ص 54.

ص: 231
تسعة أو أحد عشر؛ کما أنّ المعتزلی یذکر: أنّ کتائب المشرکین صارت تحمل علی النّبیّ (ص)، و قد قُتل من کتیبة بنی کنانة أبناء سفیان بن عویف الأربعة و تمام العشرة منها ممّن لا یعرف بأسمائهم.
(1) و قال القوشجی: و کان أکثر المقتولین منه (من أمیرالمؤمنین (ع)).(2) و قال الشّیخ المفید: و قد ذکر أهل السّیر قتلی أحد من المشرکین، و کان جمهورهم قتلی أمیرالمؤمنین (ع)، ثم ذکر أسماءاثنی عشر من الأبطال المعروفین ممّن قتلهم (ع).(3) و ممّا یدل علی مدی ما فعله أمیرالمؤمنین (ع) بقریش فی أحد: أنّ النّص التّاریخی یؤکّد علی أنّ قریشاً کانت بعد ذلک و إلی عشرات السّنین تحقد علی علی (ع) و علی أهل بیته لذلک.


1- نفس المصدر، ج 14 ص 250 و 251
2- شرح التجرید، ص 486
3- الإرشاد، ص 54، و البحار، ج 20، ص 88 و 89 عنه.

ص:232
ص:233
ص:234
ص: 235

الفصل السّادس غزوة الخندق‌

موجز عن غزوة الخندق‌

اشاره

غزوة الأحزاب (الخندق) هی الغزوة الّتی سمیّت سورة قرآنیّة باسمها بسبب أهمیّتها و حیث إنّه لا یسعنا المجال عن الحدیث التّفصیلی عن هذه الغزوة، نکتفی بذکر نصّ موجز لها، ثمّ نذکر بعض المباحث و الوقایع المرتبطة بهذه الغزوة تفصیلا؛ فنقول:
إنّه فی السّنة الرّابعة کما هو الأقوی أو فی الخامسة سار عدد من الیهود إلی مکّة و استنفروا أهلها لقتال النّبیّ (ص)، و استئصال المسلمین، و اتّصلوا بقبائل غطفان و قبائل عربیّة أخری و حرّضوهم علی حرب محمّد (ص) و وعدوهم بالأموال: فساروا و هم ألوف کثیرة إلی المدینة لإنجاز هذا المهمّ.
فبلغ النّبیّ (ص) خبرهم؛ فحفر خندقاً حول المدینة من الجهة المکشوفة منها، و جعل للخندق أبواباً، و جعل علی الأبواب حرساً.
و قد شارک النّبیّ (ص) بنفسه فی حفر الخندق، و ظهرت له حینئذٍ کرامات و معجزات. و قد عسکر (ص) إلی جنب جبل سلع، و جعل الخندق بینه و بین الأحزاب. و جعل النّساء و الصّبیان فی بعض حصون المدینة، و استخلف علی المدینة «ابن أمّ مکتوم» و کان لواء النّبیّ (ص) مع علی (ع).
و لمّا وافی الأحزاب، فوجئوا بالخندق، و نزلوا فی الجهة الأخری منه، و حاصروا المسلمین؛ و ذهب «حیی بن أخطب» الیهودی إلی بنی قریظة، و لم یزل بهم حتّی نقضوا العهد مع المسلمین.

ص: 236
فلمّا بلغ النّبیّ (ص) ذلک أرسل إلیهم مَن یثبت له الأمر. فرجعوا إلیه و أخبروه بأنّ ما بلغه صحیح؛ فاشتدّ الأمر علی المسلمین، و ضاقت علیهم الأرض بما رحبت، و عظم البلاء، و نَجَم النّفاق‌
(1) و کثر الخوض، و بلغت القلوب الحناجر.
و قال المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرض: «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً»(2) و کان أمیرالمؤمنین (ع) علی العسکر کلّه باللّیل یحرسهم؛ فإن تحرّک أحدٌ من قریش نابذهم. و کان النّبیّ (ص) یحرس بنفسه بعض مواضع الخندق.
و لم یکن بین المسلمین و المشرکین قتال إلّا الرّمی بالنّبل و الحصا. و کان المشرکون یتناوبون علی الخندق، فلا یمکنهم عبوره و المسلمون یمنعونهم بالنّبل و الحجارة.
و قد انتدب فوارس من المشرکین فأتوا مکاناً ضیّقاً من الخندق و أکرهوا خیلهم علی عبوره، فعبره عِکْرَمة بن أبی جهل، و عمرو بن عبدِوَدّ، و ضرار بن الخطّاب الفهری، و هیبرة بن أبی وهب، و حسل بن عمرو بن عبدودّ، و نوفل بن عبدالله المخزومی.
فخرج أمیرالمؤمنین (ع) فی نفر من المسلمین، حتّی أخذوا علیهم الثّغرة الّتی اقتحموها، و طلب عمرو بن عبدوَدّ البراز فلم یبرز إلیه أحد من المسلمین، و خافوا منه خوفاً شدیداً، لما یعرفون من شجاعته و کان یعدّ بألف فارس. و طلب علی (ع) من النّبیّ (ص) أن یأذن له بمبارزته، فلم یأذن له.
فکرّر النّداء، و أنشد الشّعر، و عیّر المسلمین المحجمین عنه، فطلب علی (ع) الإذنَ مرّة أخری، فلم یأذن له الرّسول (ص).
فلمّا کان فی المرّة الثّالثة، و لم یبادر إلی ذلک سوی علی (ع) أذن له النّبیّ (ص) و عمّمه و دعا له و قال: «برز الإیمان کلّه إلی الشّرک کلّه». فبارز


1- نجم النّفاق: ظهر
2- الأحزاب: 12.

ص: 237
علی (ع)، فقتله و قتل ولده حسلًا و نوفل بن عبدالله و فرّ الباقون.
فقال (ص) «ضربة علی یوم الخندق تعدل (أو أفضل من) عبادة الثّقلین إلی یوم القیامة».
ثمّ أرسل الله سبحانه الرّیح علی المشرکین فکانت تکفأ قدورهم، و تطرح خیامهم، و تعبث بکلّ ما یحیط بهم، و قذف الله فی قلوبهم الرّعب؛ فعادوا بالخزی و الخیبة، و الرّعب یلاحقهم، و کفی الله المؤمنین القتال.
و قال النّبیّ (ص) حینئذٍ: «الآن نغزوهم و لا یغزوننا» فکان کما قال. و إلیک بعض التّفصیل و التّحقیق و التّحلیل حول هذه الغزوة.

1. أهداف الحرب‌

یظهر من بعض کلمات الأحزاب أنّ هدفهم من الحرب استئصال محمّد (ص) و من معه؛ ولکنّنا نجد أنّ أمیرالمؤمنین (ع) قد حدّد هدف الأحزاب و العرب من الحرب بأنّ: «قریشاً و العرب تجمّعت، و عقدت بینها عقداً و میثاقاً لا ترجع من وجهها حتّی تقتل رسول الله و تقتلنا معه معاشر بنی عبدالمطّلب».(1) و نعتقد: أنّ هذا الکلام هو الأقرب و الأنسب فیما یرتبط بتحدید الهدف الأقصی للحرب فإنّ کلامهم المتقدّم و إن کان ینصّ علی استئصال محمّد و من معه؛ إلّا أنّ استئصال جمیع مَن مع النّبیّ من الأوس و الخزرج و سائر قبائل العرب لن یکون سهلًا و لا میسوراً لهم؛ أمّا قتل محمّد و بنی عبدالمطّلب فهو الأسهل و الأیسر، و به یتحقق المطلوب، و لماذا یذهبون إلی أبعد من ذلک؟!
فالیهود إنّما قدموا مکّة لیتحالفوا و یتعاقدوا مع المشرکین علی استئصال محمّد (ص) و من معه حسب زعمهم، حیث قالوا لقریش: «نحن معکم حتّی


1- الخصال( باب السبعة) ج 2، ص 368، و البحار، ج 20، ص 244، و الاختصاص، ص 166 و 167.

ص: 238
نستأصل محمّداً» أو «سنکون معکم حتّی نستأصله و من معه» کما أنّهم و هم یقرّرون ما یتعاقدون علیه قالوا: «و لتکون کلمتنا واحدة علی هذا الرّجل ما بقی منّا رجلٌ». و ذلک یعنی:
ألف. أنّ هدفنا المعلن هو استئصال شأفة
(1) الإسلام و المسلمین.
ب. أنّهم مصمّمون علی تحقیق هذا الهدف بأسلوب الحرب حتّی آخر رجل منهم.
ج. أنّ هذه المبادرة منهم قد جاءت عن طریق خیانتهم لعهودهم و مواثیقهم الّتی کانوا قد أبرموها مع النّفس الّذین یریدون استئصالهم، مع العلم بأنّ ذلک الطّرف لم یزل وفیّاً بعهده، حافظاً لمواثیقه معهم، و لم یحدث أن خان أو تردّد فی عهدٍ مع أی فریق منهم، و لم یسی‌ء إلیهم و لا إلی غیرهم بشی‌ء إلّا ما یجرونه هم علی أنفسهم بخیاناتهم المتتالیة و هم یرتکبون هذه الخیانة رغم أنّهم قد رأوا بأمِّ أعینهم عواقب خیانة بنی قینقاع، ثمّ خیانة بنی النّضیر و أکثرهم نضیریّون.
4. أنّ مبرّر هذا الإجرام العظیم و البَشِع‌(2) هو مجرّد الحسد و الحقد منهم، بالإضافة إلی مکاسب سیاسیّة و اجتماعیّة و غیرها و لم یکن الهدف عقیدیّاً و لا إنسانیّاً و لا أخلاقیّاً؛ بل هم قد داسوا بأقدامهم الإنسانیّة و الأخلاق و حتّی مبادئهم و عقیدتهم الّتی یدّعون أنّهم ینتسبون إلیها و هذا هو منتهی الإساف، و غایة التّردّی فی حمأة الجریمة و البغی.

2. المشورة و التّخطیط

و یقول المؤرّخون: إنّه لمّا فصلت قریش من مکّة إلی المدینة، خرج رکب من خزاعة إلی النّبیّ، فساروا من مکّة إلی المدینة أربعاً، فأخبروا النّبیّ (ص) بالأمر. و ذلک حین ندب رسول الله (ص) النّاس و أخبرهم الخبر و شاورهم فی أمرهم و


1- الشأفة: الأصل
2- البَشِع: عکس حسن و طَیّب.

ص: 239
أمرهم بالجِدّ و الجهاد و وعدهم النّصر، إن هم صبروا و اتّقوا، و أمرهم بطاعة الله و طاعة رسوله.
و شاورهم، فقال: أنبرز لهم من المدینة، أم نکون فیها و نخندقها علینا، أم نکون قریباً و نجعل ظهورنا إلی الجبل؟ فاختلفوا.
فقال سلمان: یا رسول الله! إنّا إذکنّا بأرض فارس، و تخوّفنا الخیل خندقنا علینا، فهل لک یا رسول الله أن نخندق؟ فأعجب رأی سلمان المسلمین، و أحبّوا الثّبات فی المدینة.
فرکب رسول الله (ص) فرساً له، و معه نفر من أصحابه فارتاد موضعاً ینزله، فکان أعجب المنازل إلیه: أن یجعل سلعاً
(1) خلف ظهره و یخندق علی المَذاد، إلی ذباب، إلی راتج. فعمل یومئذٍ الخندق، و ندب النّاس و خبرهم بدنوّعدوّهم و عسکرهم إلی سفح سلع.(2) و لنا مع هذا الّذی یذکره المؤرّخون وقفات، و هی التّالیة.
ألف. مَن أخبر النّبیّ (ص) بمسیر الأحزاب؟
قد تقدّم: أنّ رکباً من خزاعة قدم إلی المدینة فی مدّة أربعة أیّامٍ، فأخبروا النّبیّ (ص) بمسیر الأحزاب إلیه. ولکنّا نجد نصّاً آخر عن علی (ع) یقول: إنّ النّبیّ (ص) قد علم بذلک من جهة جبرئیل (ع) فخندق علی نفسه و من معه».(3) و لا نستبعد أن یکون کلا الأمرین قد حصل.
ب. مَنِ المشیر بحفر الخندق؟
إنّ السّیاق المذکور آنفاً یدلّ: علی أنّ النّبیّ (ص) هو الّذی بادر إلی اقتراح حفر الخندق، ثمّ لمّا اختلف المسلمون، فتکلّم سلمان الفارسی بطریقةٍ بَیَّنَ لهم فیها


1- جبل معروف بسوق المدینة
2- راجع: المغازی، ج 2، ص 444، و الإمتاع، ج 1، ص 219 و 221، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 311
3- الخصال( باب السبعة) ج 2، ص 268 و البحار، ج 20، ص 244 عنه.

ص: 240
وجه الحکمة فی اعتماد إجراءٍ کهذا، فأعجبهم ذلک حینئذٍ، فقبلوه و اجتمعت کلمتهم علیه؛ ولکن کلمات کثیر من المؤرّخین قد أظهرت: أنّ سلمان هو المشیر بحفر الخندق، من دون أن تشیر إلی أی تحفّظ فی ذلک،
(1) و هذا هو ما استنتجه بعض المشرکین حین فوجئوا بالخندق.(2) و فی مقابل ذلک نجد ابن إسحاق و کذا غیره ینسب حفر الخندق إلی رسول الله (ص) و لا یشیر إلی مشورة سلمان، لا من قریب و لا من بعید.(3) بل إنّ النّبیّ (ص) قد کتب فی رسالته الجوابیّة لأبی سفیان: «و أمّا قولک مَنْ عَلَّمنا الّذی صنعنا من الخندق، فإنّ الله ألهمنی ذلک».(4) و لا نُخفی هنا إعجابنا بهذا الوعی من سلمان المحمّدی حیث بادر فی الوقت المناسب إلی تقدیم تبریر لأولئک النّاس الّذین اختلفوا علی رسول الله (ص) یتوافق مع طریقة تفکیرهم، حیث قرّر لهم: أنّ الخندق المقترح من شأنه أن یحدّ من فاعلیّة الخیل فی الحرب و یدفع غائلتها، و یصبح الجهد الشّخصی للأفراد، هو الّذی یقرّر مصیر الحرب و نتائجها.
فکان أن استجاب المسلمون لاقتراح حفر الخندق و أعلنوا موافقتهم علیه، و تحمّلوا مسؤولیّة الخیار و الاختیار، و هذا بالذّات هو ما أراده الرّسول (ص) و سواء أکان حفر الخندق بمشورة سلمان أم لم یکن، بل النّبیّ (ص) هو الّذی بادر إلی


1- راجع: وفاء الوفاء، ج 1، ص 300 و ج 4، ص 1206، و الثقات، ج 1، ص 266، و التنبیه و الإشراف، ص 216، و سیرة مغلطای، ص 56، و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 178
2- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 530، و تفسیر القمی، ج 2، ص 182، و بحار الأنوار، ج 20، ص 224، و المغازی، ج 2، ص 470
3- راجع: السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 226، و جوامع السیرة النبویة، ص 148، و عیون الأثر، ج 2، ص 55، و تهذیب سیرة ابن هشام، ص 189، و دلائل النبوة للبیهقی، ج 3، ص 399
4- الإمتاع، ج 1، ص 240، و خاتم النبیین، ج 2، ص 942.

ص: 241
اقتراحه کما نرجّح ذلک فإنّ ما نرید أن نؤکّد علیه هو أنّ الإسلام لا یمنع من الاستفادة من تجارب الآخرین فی المجالات الحیاتیّة البناءة، فقد رُوی: أنّ «الحکمة ضالّة المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرک تکونوا أحقّ بها و أهلها».
ولکن هذه الاستفادة مشروطة: بأن لا تنشأ عنها سلبیّات أخری، کما لو کان ذلک یعطی للمنحرفین فرصة لتضلیل النّاس و جرّهم إلی مهالک الانحراف، أو یعطیهم بعض النّفوذ و الهیمنة أو یجرئهم علی التّدخّل فی الشّئون الخاصّة بالمسلمین و ما إلی ذلک.
فالمرفوض إسلامیّاً هو التبعیّة للآخرین و تقلیدهم علی غیر بصیرةٍ و أمّا الاستفادة الواعیة من منجزاتهم الحیویّة لبناء الحیاة، و التّغلّب علی مصاعبها بصورةٍ تنسجم مع أحکام الشّرع، فذلک أمر مطلوب و لا غضاضة فیه.
و حتّی لو کان الخندق بإشارة سلمان من الأساس، و کان سلمان قد استفاد ذلک من بیئته و قومه الّذین ما کانوا علی طریقة الإسلام و لا علی دین الحنیفیّة فلا ضیرو لا غضاضة فی قبول مشورته؛ بل الغضاضة فی ترک العمل بتلک المشورة إذا کانت موافقة للصّواب.

3. أین کان الخندق و ما هی مواصفاته؟

قد تقدّم: أنّ النّبیّ (ص) قد رکب فرساً و خطّ لهم الخندق و قد بیّنت النّصوص التّاریخیّة لنا مواضع الخندق و خصوصیّاته و مواصفاته بشی‌ءٍ من التّفصیل و نحن نذکر طائفة منها، فنقول:
* موضع الخندق: قال الواقدی: «کان الخندق ما بین جبل بنی عبید بِخُرْبَی، إلی راتج. قال: و هذا أثبت الأحادیث عندنا».
(1) و فی نصٍّ آخر: «من المَذاد إلی
*


1- المغازی، ج 2، ص 452 450، و راجع: السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 312.

ص: 242
ذُباب، إلی راتج».
(1) و عند القمی: «فأمر (ص) بمسحه من ناحیة أُحد إلی راتج».(2)
و فی نصٍّ أکثر تفصیلًا: «حفر النّبیّ (ص) الخندق طولًا، من أعلی وادی بطحان، غربیّ الوادی مع الحَرَّة إلی غربیّ مصلّی العید، ثمّ إلی مسجد الفتح، ثمّ إلی الجبلین الصّغیرین، الَّذین فی غربیّ الوادی. و مأخذه قول ابن النّجّار».
إلی أن قال: «و الحاصل: أنّ الخندق کان شامیّ المدینة، من طرف الحرّة الشّرقیّة إلی طرف الغربیّة».(3) أبواب الخندق: و ذکروا: أنّ الخندق له أبواب؛ فلسنا ندری أین موضعها».(4) و حسب نصٍّ آخر: «جعل له رسول الله (ص) أبواباً و جعل علی الأبواب حرساً».(5) و ذکر القمی: أنّ عدد الأبواب کان ثمانیة.(6) خصوصیّات و مواصفات أخری: «و الخندق فیه قناة، یأتی من عین قُباء إلی النّخل الّذی بالسّنح حوالی مسجد الفتح، و فی الخندق نخل أیضاً، و انطَمَ‌(7) أکثره و تهدّمت حیطانه».(8)
و ذکروا أیضا: أنّه قد بلغ طول الخندق نحواً من خمس آلاف ذراعٍ، و عرضه


1- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 515، و المغازی، ج 2، ص 445
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 177. و قال الطبرسی فی مجمع البیان، ج 8، ص 342:« کان اسم الموضع الّذی حفر فیه الخندق: المَذاد»
3- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1204 و الفقرة الأخیرة، ص 1206
4- المغازی، ج 2، ص 452
5- المصدر السابق، و سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 515
6- تفسیر القمی، ج 2، ص 179
7- انطمّ الخندق: امتلأ بالتّراب حتّی استوی مع الأرض
8- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1204 و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 481.

ص: 243
تسعة أذرع، و عمقه سبعة أذرعٍ.
(1)
لموقع الجغرافی للخندق: و نحن إذا راجعنا الواقع الجغرافی للمدینة، فإنّة یتّضح: أنّ الخندق قد ضرب علی المدینة فی مواقع من الجهة الغربیّة و الشّمالیّة؛ أمّا الجهة الشّرقیّة و الجنوبیّة فقد شبکت بالبُنْیان‌(2) من الجبال و الأودیة و التّضاریس‌(3) و الأشجار و الحجارة ما یحدّ من قدرة تلک الجیوش الغازیة علی الحرکة الفاعلة و المؤثّرة، فلم یخندق المسلمون علیها.
و یوضح ذلک: أنّه کانت توجد فی الجهة الشّرقیّة حَرَّة واقم و فی الجهة الغربیّة حَرَّة الوبرة، و هی مناطق وَ عْرَة(4) فیها صخورٌ برکانیة و تمثّل حواجز طبیعیّة و کان فی جهة الجنوب أشجار النّخیل و غیرها بالاضافة إلی الأبنیة المتشابکة، و کلّ ذلک لا یتیح لجیش المشرکین أن یقوم بنشاط فاعلٍ و قویٍّ ضدّ المسلمین.
یقول مصطفی طلّاس: «و بحفر الخندق استطاعت قیادة الجیش الإسلامی أن تعزل قوّات العدوّ عن مکان التّجمّع الرّئیسی للقوّات المدافعة عن المدینة، و أن تحول بینها و بین اقتحام مداخل المدینة؛ لأنّ هذه المداخل أصبح من الممکن حراستها بعد حفر الخندق».(5) مدّة حفر الخندق: و قال المؤرّخون: و جعل المسلمون یعملون مستعجلین یبادرون قدوم العدوّ علیهم.(6)


1- الرّسول العربی و فنّ الحرب لمصطفی طلاس، ص 240 و 241، و السیرة النبویة للنّدوی، ص 281
2- البنیان: المبنی. یقال: کأنهم البنیان المرصوص، أی الملصق بعضه ببعض
3- تضاریس الأرض: ما برز علیها کالأضراس
4- الوعر: المکان الصّلب ضدّالسّهل
5- الرّسول العربی و فنّ الحرب، ص 234
6- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 411، و المغازی، ج 2، ص 445.

ص: 244
الأقوال فی مدّة حفر الخندق مختلفة بین ستّة أیّام‌
(1)؛ بضع عشر لیلة؛(2) شهرٍ أو قریباً من شهر،(3) و غیر ذلک. وصرّح القمّی: بأنّه (ص) قد فرغ من حفر الخندق قبل قدوم قریش و الأحزاب بثلاثة أیّام.(4) هذا ... ولکن یمکننا أن نخفی أعجابنا بهذا الانجاز الضّخم و السّریع جدّاً، مع ملاحظة ضعف الوسائل و الامکانات المتوفرّة للعاملین فی حفر الخندق آنئذٍ بالاضافة إلی وجود المثبطین عن العمل. فحیّا الله هذه الهِمَم و بورک لهم جهادهم المبارک و الرّائد تحت قیادة و فی طاعة رسول الإسلام الأعظم و الأکرم (ص).

4. عُدَّة و عدد الجیشین‌

أمّا المسلمون فقد اختلفت کلمات المؤرّخین فی عُدّة و عددهم. فأمّا بالنّسبة للعُدَّة فقد ذکر ابن سعد: «أنّه کان مع المسلمین ستّة و ثلاثون فرساً.(5) و أمّا بالنّسبة إلی العدد، فقیل. کانوا سبع مئة و هو قول ابن إسحاق‌(6)- و قیل: کانوا ألفاً أو نحوها و هو صریح روایة البخاری و مسلم عن جابر و صرّح به قُتادة أیضاً(7)- و قیل: تسع مئة،(8) و ذهب أکثر المؤرّخین إلی أنّهم کانوا ثلاثة آلافٍ أو نحوها.(9) و نقول: إنّنا نرجّح قول ابن إسحاق، و إن حکم علیه البعض، کالحلبی و غیره


1- المغازی، ج 2، ص 454
2- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 314
3- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1209
4- تفسیر القمی، ج 2، ص 179، و البحار، ج 20، ص 221
5- المواهب اللدنیّة، ج 1، ص 110، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 480 عن ابن سعد
6- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 50، و السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 314 عن ابن اسحاق
7- الکافی، ج 5، ص 46، و الوسائل، ج 11، ص 105
8- الرسول العربی و فنّ الحرب، هامش، ص 238
9- راجع: وفاء الوفاء، ج پ 1، ص 301، و فتح الباری، ج 7، ص 301، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 480.

ص: 245
بأنّه قد وهم أو غلط فی ذلک. و لو تنزّلنا عن ذلک، فإنّنا نأخذ بالقول الثّانی؛ أمّا القول بأنّهم کانوا ثلاثة آلاف، فلا مجال للاعتماد علیه؛ لما روی عن الإمام الصّادق (ع) أنّه (ص) شهد الخندق فی تسع مئة رجل،
(1) و یحتمل أن تکون کلمة تسع تصحیفاً لکلمة سبع أیضا.(2)
صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله ؛ ؛ ص245
یری البعض: أنّ المسلمین کانوا فی أحد بعد رجوع المنافقین سبع مئة رجل، و بین أحد و الخندق سنة أو أکثر بقلیل، و یبعد أن یزید المسلمون خلال سنة واحدة هذه الزّیادة الکبیرة، بحیث یصلون إلی ثلاثة آلافٍ.(3) و ما جری فی الخندق یوضح: أنّ عدد سکّان المدینة لا یصل إلی الخمسة آلاف نسمة بما فی ذلک الأطفال و النّساء.
أمّا المشرکون، فقد اختلفت الأقوال فی عددهم. قال المسعودی: سارت إلیه قریش، و غطفان، و سُلیم، و أسد و أشجع و قریظة و نضیر، و غیرهم من الیهود، فکان عِدّة الجمیع أربعة و عشرین ألفاً، منها قریش و أتباعها أربعة آلاف.(4) و قال ابن شهر آشوب: کانوا ثمانیة عشر ألف رجلٍ.(5) و قال ابن الرّبیع: کانوا أحد عشر ألفاً.(6) و ذکر فی موضع آخر: أنّهم کانوا عشرة آلافٍ، و لعلّه حین عدّ معهم بنی قریظة ذکر الرّقم الأوّل و حین غَضَّ النّظر عنه عدّهم عشرة آلافٍ.
و أمّا بالنّسبة إلی عُدَّتهم، فقد قال المسعودی: إنّه کان معهم ثلاث مئة فرس، و ألف و أربع مئة بعیر و قائدهم أبوسفیان، صخر بن حرب.(7) و ذکر آخرون: أنّه کان


1- راجع: العبر و دیوان المبتدأو الخبر، ج 2، قسم 2، ص 29
2- السید جعفر مرتضی العاملی تحقیق: علی الرفیعی القوچانی، صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.
3- راجع: إمتاع الأسماع، ج 1، ص 224 و 225، و مجمع البیان، ج 8، ص 342 و البحار، ج 20، ص 200 عنه
4- التنبیه و الإشراف، ص 216
5- مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 197، و البحار، ج 20، ص 272 عنه
6- حدائق الأنوار، ج 1، ص 52
7- التنبیه و الإشراف، ص 216.

ص: 246
معهم ألف و خمس مئة بعیر و ثلاث مئة فرس،
(1) و غیر ذلک من الأقوال.
و من الواضح: أن لا مجال لتحدید الرّقم الحقیقی لذلک کلّه و لا لغیره؛ لکن ممّا لا شک فیه: أنّ هذا العرض للنّصوص و الأقوال یوضح مدی التّفاوت بین عُدَّة و عدد المسلمین و أعدائِهم من الأحزاب الّذین جاؤوا من کلّ حدب و صوب.

5. الحصار و القتال‌

إنّ المشرکین قد أحاطوا بالمسلمین حتّی جعلوهم فی مثل الحصن من کتائبه، و أخذوا بکلّ ناحیة، و قد استمرّ هذا الحصار مدّة طویلة بلغ شهراً کاملًا بل أکثر، و قد کانت الحراسة المستمرّةو الیقظة الدّائمة من الأمور الضّروریّة و کان المسلمون یقومون بها باستمرارٍ.
و أمر رسول الله (ص) المسلمین بالثّبات فی مکانهم و لزوم خندقهم. و نظر المشرکون إلی الخندق، فتهیّبوا القدوم علیه، فجعلوا یدورون حوله بعساکرهم و خیلهم و رجلهم، و مکثوا علی ذلک المدّة المتقدّمة و لم یکن بینهم حرب إلّا الرّمی بالنّبل و الحصا.(2) و کان للمشرکین رماة یقدمونهم إذا غدوا متفرّقین أو مجتمعین بین أیدیهم؛ فتناوشوا یوماً بالنّبل ساعة و هم جمیعاً فی وجه واحد وِ جاه قبّة رسول الله (ص) و هو قائم بسلاحه علی فرسه، فرمی «حِبّانُ الْعَرِقَة» سعدَ بن معاذ بسهم فأصاب أکْحَلَه.(3)*
و أمر (ص) بنقل سعد حینما جُرح إلی خیمة رُفَیْدَة الّتی کانت أقامتها فی


1- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 310 و 311
2- السیرة الحلبیّة، ج 2، ص 315 و نهایة الإرب، ج 17، ص 171 و 172.
* الأکحل یقال له نهر الحیاة، فی کلّ عضو منه شعبة لها اسم علی حدة. قال أبو حاتم: هو عِرْقٌ فی الید، و فی الفخذ النّساء و فی الظّهر الأبهر
3- إمتاع الأسماع، ج 1، ص 231 و 232، و المغازی، ج 2، ص 468 و 469.

ص: 247
مسجد النّبیّ لمداواة الجرحی، و کان یتعاهده بنفسه.
(1)

6. ضربة علی (ع) یوم الخندق تعادل عبادة الثّقلین‌

یقول المؤرّخون: إنّه بعد أن جُرح سعد بن معاذ، أجمع رؤساء المشرکین أن یغدو جمیعاً، و جاؤا یریدون مَضیقاً یقحمون منه خیلهم إلی النّبیّ (ص)، فوجدوا مکاناً ضَیّقاً أغفله المسلمون، فلم تدخله خیولهم، فعبره عِکرمة بن أبی جهل و نوفل بن عبدالله و ضرار بن الخطاب و هُبَیْرَة بن أبی وهب و عمرو بن عبدوَدّ، و وقف سائر المشرکین وراء الخندق.(2) و تقدّم عمرو، فلمّا رأی المسلمین، وقف هو و الخیل الّتی معه و قال: هل من مبارز.(3) و کان عمرو فارس قریش و کان یعدّ بألف فارس، و یسمّی فارس یلیل،(4) و کان من مشاهیر الأبطال و شجعان العرب،(5) و کان کما قیل لم یهزم فی مبارزة قطّ.(6) فلمّا دعا عمرو للبراز قال (ص) علی ما فی الرّوایات مَن لهذا الکلب؟ فلم یقم إلیه أحدٌ. فلمّا أکثر، قام علی (ع) و قال: أنا أبارزه یا رسول الله؛ فأمره بالجلوس، انتظاراً منه لیتحرّک غیره. و أعاد عمرو النّداء و النّاس سکوت کأنّ علی رؤوسهم الطّیر، لمکان عمرو، و الخوف منه و ممّن معه و مَن وراءه.


1- عیون الأثر، ج 2، ص 72، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 250
2- راجع: إمتاع الأسماع، ج 1، ص 232، و سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 532 و 533
3- راجع: مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 198، و الإرشاد للمفید، ص 52
4- مجمع البیان، ج 8، ص 342، و البحار، ج 20، ص 202. وجه تسمیته بفارس یلیل هو أنّه أقبل فی رکب من قریش، حتّی إذا هو بیلیل و هو وادٍ قریب من بدر عرضت لهم بنوبکر فی عدد، فقال لأصحابه: امضوا. فقام فی وجوه بنی بکر حتّی منعهم من أن یصلوا إلیه، فعرف بذلک
5- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 486
6- خاتم النبیین، ج 2، ص 938.

ص: 248
فقال عمرو: أیّها النّاس! إنّکم تزعمون أنّ قتلاکم فی الجنّة، و قتلانا فی النّار. أفما یحبّ أحدکم أن یقدم علی الجنّة، أو یقدم عدوّاً له إلی النّار؟ فلم یقم إلیه أحدٌ.
فقام علی (ع) دفعة ثانیة، قال: أنا له یا رسول الله، فأمره بالجلوس.
فجال عمرو بفرسه، مقبلًا مدبراً، و جاءت عظماء الأحزاب و وقفت من وراء الخندق و مدّت أعناقها تنتظر، فلمّا رأی عمرو: أنّ أحداً لا یجیبه قال:
و لقد بححت من النّداء بجمعهم هل من مبارز؟ ...
فقام علی (ع)، فقال: یا رسول الله! ائذن لی فی مبارزته. فلمّا طال نداء عمرو بالبراز، و تتابع قیام أمیرالمؤمنین (ع)، قال له رسول الله (ص): ادن منّی یا علی. فدنا منه، فقلّده سیفه (ذاالفقار) و نزع عِمامته من رأسه و عمّمه بها، و قال: امض لشأنک.
(1)
فلمّا ولی (ع) قال النّبیّ (ص): اللّهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه.(2) و یضیف البعض: أنّه رفع عِمامته و رفع یدیه إلی السّماء بمحضر من أصحابه، و قال: اللّهم إنّک أخذت منّی عبیدة بن الحرث یوم بدر، و حمزة بن عبدالمطّلب یوم أحد، و هذا أخی علی بن أبی طالب. «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیرُ الْوارِثِینَ‌(3)»(4) و قال (ص) حینئذٍ: برز الإسلام (أو الإیمان) کلّه إلی الشّرک کلّه.(5) فخرج له علی (ع) و هو راجل، و عمرو فارساً، فقال له عمرو: من أنت؟ قال: أنا


1- راجع: شرح النهج للمعتزلی، ج 19، ص 63 و 64، و الإرشاد، ص 59 و 60
2- مجمع البیان، ج 8، ص 343، و بحار الأنوار، ج 20، ص 203 و ج 41، ص 88
3- الأنبیاء 89
4- راجع: شرح النهج للمعتزلی، ج 19، ص 61 و ج 13، ص 283 و 284
5- راجع: کشف الغمة، ج 1، ص 205، و ینابیع المودة، ص 94 و 95، و إعلام الوری، ص 194.

ص: 249
علی. قال: ابن عبد مناف؟ قال: أنا علی بن أبی طالب. فقال: یابن أخی، من أعمامک من هو أسنّ منک، فإنّی أکره أن أهریق دمک. فقال له علی. لکنّی والله لا أکره أن أهریق دمک.
فغضب، فنزل، و سلّ سیفه کأنّه شعلة نار، ثمّ أقبل نحو علی (ع) مغضباً، و استقبله علی بِدَرَقَتِه؛
(1) فضربه عمرو فی دَرَقَتِه، فقدّها، و أثبت فیها السّیف، و أصاب رأسه، فشجّه.(2) و ضربه علی (ع) علی حبل عاتقه، فسقط و ثار العَجاجُ،(3) فسمع رسول الله (ص) التّکبیر، فعرفنا أنّ علیّاً قد قتله.
... و خرجت خیولهم منهزمة، حتّی اقتحمت الخندق.(4) عن ابن مسعود و عن بهز بن حکیم، عن أبیه قال: قال رسول الله (ص): لَمبارزة علی (أو قَتْلُ علی) لعمرو بن عبدودّ (أو ضربة علی یوم الخندق) أفضل (أو خیرٌ) من عبادة الثّقلین، أو أفضل من أعمال أمّتی إلی یوم القیامة.(5)
و فی نصٍّ آخر عن ابن مسعود: أبشر یا علی، فلووزن عملک الیوم بعمل أمّتی لرجح عملک بعملهم.(6) و زاد المجلسی و الطّبرسی قوله: «و ذلک أنّه لم یبق بیتاً من بیوت المشرکین إلّا و قد دخله و هن بقتل عمرو؛ و لم یبق بیت من بیوت المسلمین إلّا و قد دخله عزٌّ بقتل عمرو»(7).


1- الدَّرَقَة: الجَحَفَة و هی التّرس من جلود لیس فیها خشب و لا عقب
2- شجّ رأسه: جرحه و کسره
3- الِعَجاج: الغبار و الدّخان
4- راجع: البدایة و النهایة، ج 4، ص 106 عن البیهقی فی دلائل النبوة عن ابن إسحاق، و السّیرة النبویة لابن کثیر، ج 3، ص 204، و مجمع البیان، ج 8، ص 343، و البحار، ج 25، ص 203 و 204 و 239
5- راجع النصوص الّتی تشیر إلی ذلک فی: کنزالعمال، ج 12، ص 219، و تاریخ بغداد، ج 13، ص 19، و مقتل الحسین للخوارزمی، ص 45، و مستدرک الحاکم، ج 3، ص 32
6- ینابیع المودة، ص 94، و شواهد التنزیل( ط سنة 1411 ه-) ص 12
7- راجع: مجمع البیان، ج 8، ص 343، و البحار، ج 20، ص 205.

ص: 250
قال المفید: «فتوجّه العتب إلیهم، و التّوبیخ، و التّفریع، و الخطاب، و لم ینج من ذلک أحدٌ بالاتّفاق إلّا أمیرالمؤمنین (ع) إذ کان الفتح له و علی یدیه، و کان قتله عمرواً و نوفلَ بن عبدالله سبب هزیمة المشرکین. و قال رسول الله (ص) بعد قتل هؤلاء النّفر: ألآن نغزوهم و لا یغزوننا».
(1)

7. الشّهداء و القتلی‌

* الشّهداء من المسلمین أربعةٌ أو خمسةٌ(2)، و قیل ستّة، و زاد الکازرونی: أنّهم من الأنصار.(3) و حسب بعض المصادر، فالشّهداءهم: ثلاثة من بنی عبدالأشهل: سعد بن معاذ، رُمی بسهم، و أنس بن أوس، قتله خالد بن الولید، و عبدالله بن سعد، رماه رجل من بنی عویف فقتله؛ و اثنان من بنی جشم، هما: الطّفیل بن النّعمان، قتله وحشی، و ابن عتمة، قتله هُبَیْرَة بن أبی وهب. و واحد من بنی النّجار (أو دینار) هو کعب بن زید، أصابه سهم غرب فقتله.(4)* القتلی من المشرکین ثمانیة،(5) و قیل: ثلاثة(6)، و قیل: أربعة، جمیعهم من قریش.(7) و قال ابن شهر آشوب: إنّ علیّاً (ع) قتل یوم الأحزاب: عمرو بن عبدودّ و ولدَه و نوفلَ بن عبدالله بن المغیرة و منبه بن عثمان العبدری و هُبَیْرَة بن أبی هبیرة المخزومی.(8)


1- الإرشاد، ص 62.
2- الوفاء، ج 1، ص 304، و تاریخ الخمیس، ج 1، ص 492
3- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 50، و تاریخ ابن الوردی، ج 1، ص 163
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 551، و عیون الأثر، ج 2، ص 67 و 68
5- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 50
6- البدء و التاریخ، ج 4، ص 220
7- العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ق 2، ص 32
8- مناقب آل أبی طالب، ج 2، ص 83

ص:251
ص:252
ص: 253

الفصل السّابع بیعة الرّضوان‌

إلی الحُدَیبیّة

و قد ذکرت النّصوص: أنّ النّبیّ (ص) رأی فی منامه: أنّه دخل مکّة هو و أصحابه، آمنین، مُحَلّقین رؤوسهم و مقصّرین، و أنّه دخل البیت، و أخذ مفتاحه، و أدّی عمرته، و عرّف مع المعرّفین.(1) فلمّا أخبر (ص) أصحابه بما رأی فرحوا، و ظنّوا أنّهم یدخلون مکّة فی عامهم ذاک. ثم أخبرهم أنّه یرید الخروج للعمرة؛ فتجهّزوا للسّفر، و استنفر العرب إلی ذلک و أهل البوادی من الأعراب حول المدینة، من أسلم، ثمّ خرج معتمراً، و أحرم هو و غالب من معه من ذی الحُلَیْفَة، و بعض أصحابه أحرم بالجُحفَة، و کان خروجه فی ذی القعدة.
و ساق (ص) معه الهدی سبعین بدنة، و بعد أن صلّی الظّهر فی ذی الحلیفة أشعر عِدّةً منها، و هی موجهات إلی القبلة فی الشّق الأیمن من سنامها، ثم أمر ناجیة بن جندب، فأشعر الباقی، و قلّدهنّ (أی علّق برقابهنّ کلّ واحدٍ نعلًا) و أشعر المسلمون بُدنهم و قلّدوها، و کان النّاس سبع مائة رجل، و قیل: ألفاً و أربع مئة، و سار حتّی بلغ عُسفان*.(2)


1- راجع: تفسیر مجاهد، ج 2، ص 603، و معانی القرآن، ج 6، ص 511، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 33. و« عرّف مع المعرّفین» لعلّ المراد أنّه جعل علی الناس عُرَفاء، کما فی الأصل، أو المراد بالمُعَرّفین هم الواقفون بعرفة، کما فی سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 80
2- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 9 و 10، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 16، و السیرة النبویّة، لابن هشام، ج 3، ص 321 و 322.
* عُسفان منهلة من مناهل الطّریق بین الجحفة و مکّه، و قیل: هی بین المسجدین، و هی من مکّة علی مرحلتین، و قیل غیر ذلک( راجع: معجم البلدان).

ص: 254
و لمّا بلغ المشرکین خروج رسول الله (ص)، راعهم ذلک، فاجتمعوا و تشاوروا، فتعاقدوا علی منع رسول الله (ص) من دخول مکّة فی عامهم هذا.
ثمّ قَدَّموا خالدَ بن الولید فی مأتی فارس إلی کُراع الغَمیم‌
(1)، و استنفروا من أطاعهم من الأحابیش، و خرجوا إلی بَلْدَح،(2) و ضربوا بها القُباب و الأبنیة و معهم النّساء و الصّبیان، فعسکروا هناک، و وضعوا العیون علی الجبال.
و رجع بِشر بن سفیان الّذی بعثه (ص) عیناً له من مکّة بغدیر الأشطاط و راء عُسفان، فأخبر النّبیّ (ص) بخروج قریش من مکّة لمحاربته و مَنْعِه من دخول مکة.
فقال رسول الله (ص) «یا ویح قریش لقد أکلتهم الحربُ، ماذا علیهم لوخلّوا بینی و بین سائر العرب، فإن هم أصابونی کان ذلک الّذی أرادوا، و إن أظهرنی الله تعالی علیهم دخلوا فی الإسلام وافرین، و إن لم یفعلوا، قاتلوا و بهم قوّة؛ فما تظنّ قریش؟ فو الله لا أزال أجاهدهم علی الّذی بعثنی الله تعالی به حتّی یُظهره الله أو تنفرد هذه السّالفة».(3) ثمّ قام رسول الله (ص) فی المسلمین و قال: «یا معشر المسلمین، أشیروا علیّ، أترون أن نمیل إلی ذراری هؤلاء الّذین أعانوهم فنصیبهم؟ فأن قعدوا، قعدوا موتورین محرومین، و إن یأتونا، تکن عنقاً(4) قطعها الله، أم ترون أن نؤمّ البیت، فمن صدّنا عنه، قاتلناه؟».
فقال أبوبکر: الله و رسوله أعلم، یا رسول الله إنّما جئنا معتمرین، و لم نجی‌ء


1- موضع بناحیة الحجازبین مکّة و المدینة و هو واد أمام عسفان بثمانیة أمیال( عن معجم البلدان)
2- وادٍ قبل مکّة من جهة المغرب
3- السّالفة صفحة العنق، و هما سالفتان من جانبیه و کنّی بانفرادها عن الموت
4- و فی لفظٍ: عیناً بدل عنقاً.

ص: 255
لقتال أحدٍ، و نری أن نمضی لوجهنا فمن صدّنا عن البیت قاتلناه. و وافقه علی ذلک أُسَیْدبن الحُضَیْر.
ثمّ قام المقداد و قال بعد کلام أبی بکر: إنّا و الله یا رسول الله، لا نقول لک کما قالت بنو إسرائیل لنبیّها: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»
(1) و لکن اذهب أنت و ربّک فقاتلا إنّا معکم مقاتلون.
فقال رسول الله (ص): فسیروا علی اسم الله.(2) و خالف النّبیّ (ص) العدوَّ فی الطّریق، و قال لأصحابه: تیامنوا، فی هذا العَصَل،(3) و فی روایة: اسلکوا ذات الیمین بین ظهور الحَمْض،(4) فإنّ خالد بن الولید بالغَمیم فی خیل لقریش طَلیعةً.(5) کره رسول الله (ص) أن یلقی خالداً فقال: تیامنوا فأیّکم یعرف ثنیّة ذات الحنظل؟ فقال بُرَیدَة بن الحُصَیْب الأسلمی: أنا یا رسول الله عالم بها. فقال رسول الله (ص): اسلک أمامنا. فأخذ بُریدة فی العصل قبل المغرب، فو الله ما شعر بهم خالد حتّی إذا هم بقترة الجیش‌(6)، فانطلق یرکض نذیراً لقریش.
أمّا عدول النّبیّ (ص) عن الطّریق و عدم مواجهته طلیعة المشرکین الّتی کانت بقیادة خالد، فلعلّه أنّه (ص) لم یُرد أن یواجه تلک الطّلیعة لکی یتجنّب أی اشتباک معها، یمکن أن یدفع بالأمور إلی حیث تصبح الحرب مع قریش أمراً مفروضاً لا یمکن تجنّبه، و قد یمکن لقریش أن تشیع: أنّ أصحابه، أو بعضهم هم الّذین


1- المائدة:
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 37، و شرح النهج للمعتزلی، ج 14، ص 111
3- العَصَل: الإعوجاج فی صلابة، و المراد هنا الرّمل المعوّج الملتوی
4- الحَمْض: موضع یخرج علی مهبط الحدیبیّة من أسفل مکّة
5- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 37، و مسند أحمد، ج 4، ص 328، و عن صحیح البخاری، ج 3، ص 178، و السنن الکبری للبیهقی، ج 9، ص 218
6- قترة الجیش: غبار الجیش.

ص: 256
تسبّبوا بنشوب الحرب.
و یستوقفنا هنا قول رسول الله (ص): یا ویح قریش لقد أکلتهم الحرب، ماذا علیهم لو خلّوا بینی و بین سائر العرب الخ ... فإنّ نظرة منصفة إلی واقع الحال تعطینا: أنّ هذا الکلام من رسول الله (ص) ما هو إلّا رسالة ذات مغزی عمیق و دقیق، یرید الرّسول (ص) أن یوصلها إلی النّاس، من أجل سوقهم نحو هدف یرید أن یصل إلیه. مع ما فی ذلک من إظهار درجة من العطف علی هؤلاء الّذین یظلمون أنفسهم و یظلمون غیرهم و هم قریش، أو علی الأقلّ، فیه ایحاءٌ بأنّ من الممکن التّجاوز عما مضی و أنّ الأمور بینه و بین قریش لم تصل إلی نقطة اللّارجوع.

اتّصالات و مداولات‌

لمّا اطمأنّ رسول الله (ص) بالحدیبیّة أتاه بُدیل بن وَرقاء فی رجال من خزاعة، فکلّموه و سألوه: ما الّذی جاء به؟ فأخبرهم أنّه لم یأت یرید حرباً، و إنّما جاء زائراً للبیت، و معظّماً لحرمته. فوعی بدیل مقالة رسول الله (ص) و رجع إلی قریش و قال لهم: یا معشر قریش، إنّکم تعجلون علی محمّدٍ، إنّ محمّداً لم یأت لقتالٍ و إنّما جاء معتمراً، فاتَّهَموه و جَبَّهوه‌(1) و قالوا: و إن کان جاء و لا یرید قتالًا، فو الله لا یدخلها علینا عامه هذا أبداً، حتّی لا یبقی منّا رجلٌ.
ثمّ بعثوا إلی رسول الله (ص) عروة بن مسعود الثّقفی، فجاء رسولَ الله (ص) فقال: یا محمد، إنّها قریش، قد استنفروا لک الأحابیش‌(2) و من أطاعهم، قد لبسوا جلود النّمور، یعاهدون الله لا تدخلها علیهم عَنْوَةً أبداً ....


1- جَبَّهوه: خاطبوه بما یکرهه
2- الأحابیش هم بنو الهون بن خزیمة، و بنو الحرث بن عبد مناف، و بنو المصطلق، سمّوا بذلک لأنّهم تحالفوا تحت جبلٍ بمکّة اسمه حبشی.

ص: 257
و جعل عروة یرمق أصحاب رسول الله (ص) بعینه ... فإذا أمرهم بأمرٍ ابتدروا أمره، و إذا توضَّأ کادوا یقتتلوا علی وضوئه، و لا یسقط شی‌ءٌ من شَعره إلّا أخذوه، و إذا تکلّم خفضوا أصواتهم عنده، و ما یُحِدّون النّظر إلیه، تعظیماً له.
فلمّا فرغ عروة من کلام رسول الله (ص) و ردّ علیه الرّسول (ص) مثل ما قال لبُدیل بن ورقاء، أتی عروةُ قریشاً، فقال: یا قوم، إنّی وفدت إلی الملوک: کسری و قیصر و النّجاشی، و إنّی والله ما رأیت مَلِکاً قطّ أطوع فیما بین ظهرانیه من محمدٍ فی أصحابه. و الله إن رأیت ملکاً قطّ یعظمه أصحابه ما یعظم أصحاب محمّدٍ محمّداً و لیس بِمَلِکٍ ... و اعلموا أنّکم إن أردتم منهم السّیف بذلوه لکم و قد رأیت قوماً لا یبالون ما یصنع بهم اذا منعتم صاحبهم ....
فقالت قریش: لا تتکلّم بهذا یا أبا یعفور، أوَ غیرک تکلّم بهذا؟ ولکن نردّه عامنا هذا و یرجع إلی قابل.
فقام الحُلَیْس بن علقمة و کان یومئذٍ سیّد الأحابیش، فقال: دعونی آتیه. فقالوا: ائته. فلمّا أشرف علی رسول الله (ص) قال (ص): هذا من قومٍ یُعظمون الْبُدن و یتألّهون‌
(1)، فابعثوها له، فبعثت له، فلمّا رأی الهدی یسیل علیه من عُرض الوادی‌(2) علیها قلائدها،(3) قد أکلت أو بارها من طول الحبس، ثمّ رجع إلی قریش و لم یصل إلی رسول الله (ص) إعظاماً لما رأی، فقال لهم ذلک، فقالوا له: اجلس، فإنّما أنت أعرابی لاعلم لک، فغضب و قال: و الله ما علی هذا حالفناکم، و لا علی هذا عاقدناکم، أیُصَدُّ عن بیت الله من جاء مُعَظّماً له! و الّذی نفس الحُلَیس بیده لَتُخَلُّنّ بین محمّد و بین ما جاء له، أو لأنفرنّ بالأحابیش نَفرَة رجلٍ واحد. قالوا له: مَه، کُفَّ عنّا یا حُلیس حتّی نأخذ لأنفسنا ما نرضی به.
نجد أنّ جمیع من جاؤوا من قِبَل قریش إلی النّبیّ (ص) لم یکن لدیهم حجّةٌ


1- یتألّهون: یتعبّدون و یعظمون أمر الإله
2- عُرْض الوادی: جانبه
3- القلائد: ما یعلق فی أعناق الهدی لیعلم انّه هدی.

ص: 258
ی
عتصمون بها، فکانوا یلجأون إلی محاولة تخویفه (ص) و المسلمین من عاقبة دفع الأمور باتّجاه الحرب.
ثمّ کانت حصیلة مساعیهم: أنّهم یرجعون إلی قومهم لیواجهوهم بنفس المنطق الّذی سمعوه من رسول الله (ص) و ذلک بدءاً من بُدیل بن ورقاء، مروراً بعروة بن مسعود الّذی قال لهم: قد عرض علیکم خطّة رشد فاقبلوها، و انتهاءً بالحُلیس بن علقمه الّذی سبقت مقالته.
فاتّضح بذلک کلّه: أنّ الأمر قد انتهی بتصدّع صفوف أهل الشّرک ... و ظهور الخلاف العمیق فیما بینهم، إلی حدّ أنّ زعماء أقویاء فی صفوفهم هم الّذین یسعون لإقناع قریش بقبول عروض النّبیّ (ص) و یعلنون أنّ خطّته خطّة رشد و صلاح، و هی نتیجة ذات أهمیّة فائقة و حاسمة أیضاً.

رسول النّبیّ (ص) إلی مکّة

و قد بعث رسول الله (ص) خِراش بن أمیّة علی جمل له (ص) إلی قریش لیخبرهم ما جاء له، فعقروا الجمل و أرادوا قتله فمنعه الأحابیش، فخلّوا سبیله، حتّی أتی رسولَ الله (ص) و أخبره بما لقی.(1) فدعا عمر لیبعثه، فقال: إنّی أخاف قریشاً علی نفسی و لیس لی من بنی عدی أحد یمنعنی، فبعث عثمان، فقال (ص) أَخْبِرْهم أنّا لم نأت لقتال و إنّما جئنا زوّاراً لهذا البیت معظمین لحرمته، معنا الهدی ننحره و ننصرف.
و لقیه أبانُ بن سعید بن العاص حین دخل مکّة، فأجاره حتّی بلغ رسالةَ رسول الله (ص)، فقالوا: لا کان هذا أبداً و لا یدخلها علینا العام، و احتبسته قریش عندها ثلاثة أیّام، فبلغ رسول الله (ص) أنّ عثمان قد قُتل، فقال (ص): لا نبرح حتّی نناجز


1- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 16، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 46، و شرح أصول الکافی، ج 12، ص 452، و جامع البیان، ج 26، ص 111.

ص: 259
القوم.

بیعة الرضوان‌

و قد زعموا: أنّ السّبب فی دعوة النّاس إلی بیعة الرّضوان هو الشّائعة الّتی سرت فی النّاس من أنّ عثمان قد قتل فی مکّة ... فدعا رسولُ الله (ص) النّاسَ إلی البیعة.
و نقول: إنّ کون سبب البیعة هو هذه الشّایعة موضع شکّ کبیر، لأنّهم یقولون: إنّ النّبیّ (ص) قد بایع عن عثمان أیضاً بأن ضرب إحدی یدیه علی الأخری و قال: اللّهم إنّ هذه عن عثمان-
(1) فإن صحّ هذا فهو یدلّ علی أنّ النّبیّ (ص) و النّاس کانوا یعلمون بحیاة عثمان، فکیف یزعم الزّاعمون أنّ شاعئة قتله کانت السّبب فی أخذ البیعة من النّاس؟!
علی أنّنا نرجّح أن یکون السّبب القریب فی الدّعوة إلی بیعة الرضوان:
1. إظهار مدی تصمیم رسول الله (ص) علی حقّه الّذی تنکره علیه قریش.
2. أخذ قریش لعشرة من المسلمین الّذین أرسلهم رسول الله (ص) إلی مکّة لملاقاة أهالیهم و دخلوا سرّاً.
3. إرسال جماعات لیلیّة تسعی لاختطاف أشخاص، أو القیام باغتیالات، قد یکون بعضها بالغ الخطورة، و قد أخذ المسلمون منهم خمسین رجلًا.
4. حصول مناوشات و صدمات بین جماعة من المشرکین و المسلمین، انتهت بأسر اثنی عشر رجلًا من المشرکین.
5. قتل ابن زنیم الّذی اطّلع الثنیّة من الحدیبیّة، فرماه المشرکون، فقتلوه، ثمّ إصرار قریش، علی أنّها لن تمکّن المسلمین من دخول مکّة.
6. إصرارها علی استعادة هؤلاء الأرقاء الّذین أسلموا و التحقوا بالمسلمین، حیث


1- السیرة الحلبیة، ج 3، ص 17، و کتاب الأربعین للشّیرازی، ص 588، و الإصابة، ج 4، ص 378.

ص: 260
أراد (ص) أن یفهم قریشاً: أنّه علی استعدادٍ للدّخول فی الحرب من أجل هؤلاء.
7. الضّغط علی قریش لتستجیب إمّا لتمکینهم من زیارة بیت ربّهم، أو ترضی بإعطاء العهد و الوعد لهم بذلک فی السَّنة القادمة.
فمن أجل کلّ ذلک جاءت الدّعوة إلی بیعة الرّضوان، الّتی تعطی الانطباع لقریش عن أنّ المسلمین ید واحدة مع رسول الله (ص).

النّساء و البیعة

و لا ندری کم کان عدد النّساء اللّاتی حضرن فی الحدیبیّة، غیر أنّ ممّا لا شکّ فیه هو: أنّ أخذ النّبیّ (ص) البیعةَ منهنّ له العدید من الدّلالات، و هی التّالیة:
1. إنّه یؤکّد علی حقیقة: أنّ الحرب حین تکون مصیریّة، فإنّ مشارکة النّساء، و حتّی الأطفال تصبح أمراً لابدّ منه، و لا غنی عنه.
2. إنّه عدا عن أنّ ذلک یتضمّن تکریماً لعنصر المرأة، فإنّه یعدّ إعلاناً بأنّ علیها أن تشارک فی حمایةالمجتمع الإیمانی، بما تقدر علیه ممّا یتناسب مع طبیعة تکوینها و قدراتها.
3. إنّ ذلک یُظهر تصمیم المجتمع الإیمانی علی الحصول علی حقوقه، و یشیر إلی قریش بحقیقة: أنّ الأمر لیس صراعاً علی النّفوذ، بهدف الحصول علی مکاسب لفریقٍ یرید أن یجعل من نفسه حاکماً و مهیمناً. بل القضیّة أکبر من ذلک و أخطر؛ فإنّ المجتمع الإیمانی یری: أنّه إنّما یطالب بحقوقه من حیث أنّ عناصره یحملون صفة الإنسانیّة؛ فکلّ من له هذه الصّفة فلابدّ من أن ینال حقوقه بغضّ النّظر عن خصوصیّاته الفردیّة، مثل اللّون، أو العِرق، أو السّن، أو غیر ذلک.
و قد عبّر عن ذلک عروة بن مسعود حین قال لقریش: «والله لقد رأیت معه نساءً ماکنّ لیُسلمنه علی حالٍ».
(1)


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 45.

ص: 261
حدیث البیعة
أتی رسولُ الله (ص) منازل بنی مازن بن النّجار، و قد نزلت فی ناحیة من الحدیبیّة فجلس فی رحالهم تحت شجرةٍخضراء، ثمّ قال: «إنّ الله تعالی أمرنی بالبیعة». فأقبل النّاس یبایعونه حتّی تداکّوا، فما بقی لبنی مازن متاع إلّا وطئ، ثمّ لبسوا السّلاح و هو معهم قلیل.
و کان عدد الّذین شهدوا بیعة الرّضوان- علی ما روی البخاری و ابن مردویة عن قتادة خمس عشرة مأة،
(1) و روی الشّیخان و ابن جریر عن عبدالله بن أُبَی: کان أصحاب الشّجرة ألفاً و ثلاثمائة،(2) و روی سعید بن منصور و الشّیخان عن جابر بن عبدالله: کنّا یوم الحدیبیّة ألفاً و أربعمائة.(3) و قد اختلفوا فی بیعة الرّضوان، هل کانت علی الموت، أو علی عدم الفرار،(4) أو أنّ المراد واحد کما ذکره البعض؟(5) و نقول: إنّ البیعة علی عدم الفرار سواء أکانت هی نفسها البیعة علی الفتح أم علی الشّهادة خلاف الحکمة و التدبیر، و ذلک لأنّها تتضمنّ اتّهاماً لأصحابه، بأنّهم مظنّة الفرار من جهة، و فیها أیضاً إیحاء للعدوّ بأنّ رسولَ الله (ص) غیر واثق بنصر أصحابه له، و أنّ عدم الثّقة هذا قد بلغ حدّاً جعله یلجأ إلی أخذ المواثیق و العهود منهم بذلک من جهة أخری.
و ممّا یشهد علی ذلک ما رووه: من أنّ أوّل من بایع هو سنان بن أبی سنان الأسدی، فقال للنّبی (ص): أبایعک علی ما فی نفسک. قال (ص): و ما فی نفسی؟


1- المصدر السابق، ص 50 و 51 عن البخاری، ج 7، ص 507
2- نفس المصدر، عن البخاری، ج 5، ص 63، و مسلم ج 3، ص 1485
3- عن البخاری، ج 7، ص 507 و عن مسلم، ج 3، ص 1484
4- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 50
5- السیرة الحلبیة، ج 3، ص 17.

ص: 262
قال: أضرب بسیفی بین یدیک حتّی یُظهرک أو أُقْتَل، و صار النّاس یبایعونه علی ما بایعه علیه سنان.
(1)

عهد الحدیبیّة

فلمّا أجمعت قریش علی الصّلح و الموادعة، بعثوا سهیل بن عمرو و حُویطب و مِکْرَزاً و قالوا لسهیل: ائت محمداً فصالحه و لیکن فی صلحک: أن لا یدخل عامه هذا، فو الله لا تحدّث العرب أنه دخل علینا عَنْوَةً.
فأتی سهیل رسولَ الله، (ص) فلمّا رآه رسول الله (ص) مقبلًا قال (ص): قد أراد القوم الصّلح حین بعثوا هذا الرّجل، فلمّا انتهی سهیل إلی رسول الله (ص)، تکلّم فأطال الکلام و تراجعا، ثمّ جری بینهما الصّلح علی:
1. أن تُوضع الحرب بینهما عشر سنین.
2. أن یأمن النّاس بعضهم بعضاً.
3. أن یرجع رسول الله (ص) عامه هذا، فإذا کان العام المقبل قدمها، فخلّوا بینه و بین مکّة، فأقام فیها ثلاثاً.
4. أن لا یدخلها إلّا بسلاح الرّاکب، و السّیوف فی القُرُب،(2) لا یدخلها بغیره.
5. أنّه من أتی محمّداً من قریش بغیر إذن ولیّه و إن کان علی دین محمّدٍ ردّه إلی ولیّه.
6. من أتی قریشاً ممّن اتّبع محمّداً لم یردّوه إلیه.
7. و أنّ بینهم و بین رسول الله (ص) عَیْبَةٌ مکفوفةٌ.(3)


1- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 18، و الطبقات الکبری، ج 3، ص 93، و أسد الغابة، ج 5، ص 221
2- القُرُب: الخاصرة، و قیل هو شبه الجراب یطرح فیه الرّاکب سیفه بغمده و سوطه
3- العیبة المکفوفة: أن یکفّ ما یحمله الإنسان فی باطنه من حقدٍ أو غلّ أو عداوةٍ، فلا یظهر ذلک و لا یعلن به.

ص: 263
8. أنّه لا إسلال.
(1) 9. و لا إغلال.(2) 10. أنّه من أحبّ أن یدخل فی عقد محمدٍ و عهده دخل فیه، و من أحبّ أن یدخل فی عقد قریش و عهدهم دخل.
11. أنّه من قدم مکّة من أصحاب محمّدٍ (ص) حاجّاً أو معتمراً أو یبتغی من فضل الله، فهو آمن علی دمه و ماله، و من قدم المدینة من قریش مجتازاً إلی مصر و إلی الشّام، یبتغی من فضل الله فهو آمن علی دمه و ماله.(3) 12. أن یخلوا له مکّة من قابل ثلاثة ایّام، و تخرج قریش کلّها من مکّه، إلّا رجلٌ واحد منها، یخلّفونه مع محمّدٍ و أصحابه.(4) 13. و أن لا یخرج من أهلها بأحدٍ إن أراد أن یتّبعه.
14. و أن لا یمنع أحداً من أصحابه إن أراد أن یقیم بها.(5) 15. و أن یکون الإسلام ظاهراً بمکّة لا یکره أحدٌ علی دینه و لا یؤذی و لا یُعَیَّر.(6) و جاء فی آخر العهد: «شهد أبوبکر بن أبی قحافه ... و کتب علیّ بن أبی طالب.(7)


1- الإسلال: السّرقة الخفیّة و لعلّ المراد نفی الإغارة، أو نفی سلّ السّیوف، أو کلیمها
2- الإغلال: الخیانة، و المراد: لا خیانة خفیّه، أو لا تلبس الدّروع
3- راجع: کنزالعمال، ج 10، ص 306، و مدینة البلاغة، ج 2، ص 281، و تفسیر النیسابوری، ج 26، ص 49، و مجمع البیان، ج 9، ص 118، و المصنّف لابن أبی شیبة، ج 14، ص 441
4- راجع: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 45، والبحار، ج 20، ص 362
5- مکاتیب الرسول، ج 3، ص 78، عن صحیح البخاری، ج 2، ص 242، و صحیح مسلم، ج 3، ص 1410
6- البحار، ج 20، ص 352 و 362، عن تفسیر القمی، ج 2، ص 313، و مکاتیب الرسول، ج 3، ص 77 و 90، و نور الثقلین، ج 5، ص 53، و موسوعة التاریخ الإسلامی، ج 2، ص 629
7- راجع: أنساب الأشراف، ج 1، ص 350.

ص: 264
فکره المسلمون هذه الشّروط، و امتعضوا منها، و أبی سهیل إلّا ذلک، و لقی عمر من هذه الشّروط أمراً عظیماً، و قال: والله ما شککت منذ أسلمت إلّا یومئذٍ و جعل یردّ علی رسول الله (ص) الکلام.
(1)

صلح الحدیبیّة أعظم الفتح‌

قالوا: روی البیهقی عن عروة، قال: قفل رسول الله (ص) راجعاً، فقال رجلٌ من أصحابه: ما هذا بفتحٍ، لقد صُددنا عن البیت، و صُدَّ هدینا، و رَدَّ رسول الله (ص) رجلین من المؤمنین کانا خرجا إلیه.
فبلغ ذلک رسول الله (ص)، فقال: بئس الکلام، بل هو أعظم الفتح، قد رضی المشرکون أن یدفعوکم بالرّاح عن بلادهم، و یسألوکم القضیّة، و یرغبون إلیکم فی الأمان، و لقد رأوا منکم ما کرهوا، و أظفرکم الله تعالی علیهم، وردّ کم سالمین مأجورین، فهو أعظم الفتح ....
فقال المسلمون: صدق الله و رسوله، فهو أعظم الفتوح، و الله یا نبی الله ما فکّرنا فیما فکّرتَ فیه و لأنت أعلم بالله و بالأمور منّا.(2) و روی ابن أبی شیبة، و الإمام أحمد، و البخاری فی تاریخه، و أبو داود، و النّسائی، و ابن جریر و غیرهم عن ابن مسعود قال: أقبلنا من الحدیبیّة مع رسول الله (ص) فبینا نحن نسیر إذأتاه الوحی، و کان إذا أتاه اشتدّ علیه، فسری عنه، و به من السّرور ما شاء الله، فأخبرنا أنّه أُنزل علیه: «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً».(3)


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 53 عن البخاری، ج 4، ص 26 و 125 و عن مسلم، ج 3، ص 1412
2- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 58 و 59، و الدرّ المنثور، ج 6، ص 68، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 24، و السنن الکبری، ج 6، ص 325
3- سبل الهدی والرشاد، ج 5، ص 60 عن البخاری فی التفسیر، ج 8، ص 582، والبیهقی فی الدلائل، ج 4، ص 155، والدر المنثور، ج 6، ص 68.

ص: 265

نتائج و آثار

إنّ هدنة الحدیبیّة کانت فاتحةَ عهد جدید، له خصوصیّاته و کانت له آثاره العمیقة فی التحوّلات الکبیرة و العامّة، الّتی أکّدت الحاجة إلی طاقات و إمکانات، و کذلک إلی وسائل، ثمّ إلی سیاسات و مواقف من نوع آخر غیر ما کان الواقع یحتاجه فی الظّروف و فی الفترة الّتی سبقت الحدیبیّة، و إنّ سیر الأحداث الّتی تلت هذا الصّلح یُظهر هذه الحقیقة و یفرض علی الباحث رؤیة جدیدة من شأنها أن توفّر له فهماً أعمق و أوضح لتلک الأحداث.
إنّ سورة الفتح و کذلک تصریحات رسول الله (ص) و نصوص عهد الحدیبیّة أظهرت: أنّ الإسلام قد حقّق فی الحدیبیّة أموراً هامّة و أساسیّة جدّاً لا مجال للتّعرض لها فی کتاب کهذا، فلابدّ من الاقتصار علی بعضها فنقول:
1. إنّ السّورة قد اعتبرت ما جری فی الحدیبیّة فتحاً مبیناً، و صرّح بذلک الرّسول (ص) و قد أظهرت الوقایع هذا الأمر بصورة جلیّة.
2. لقد أوضحت الآیات: أنّ من جملة ما حقّقه صلح الحدیبیّة هو: أنّ الله تعالی قد جعل الأمور باتّجاه أرغم قریشاً علی اتّخاذ موقف من شأنه أن یسقط مزاعمها فی حقّ رسول الله (ص)، فإنّ الصّلح قد رکز القناعة بأنّ النّبیّ (ص) لم یکن یسعی فی قطع الأرحام، و لم یکن یمارس العدوان و البغی، و أنّه إنّما یطالب بالکفّ عن الظّلم و عن البغی، و أنّه الوَصول، الودود، الرّحیم، الرّضی، الّذی یتعامل بالصّفح و العفو، حتّی عن أعدی أعدائه.
و هذا هو ما أشار إلیه قوله تعالی: «لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر ...» فقد هیّأ الصّلح قریشاً للإقرار: بأنّ النّبیّ (ص) لم یکن مذنباً فی حقّها، بل هی سوف تبرؤه من الذّنب، حتّی حین تسیر الأمور باتّجاهٍ لا ترضاه.
و بعد ... فإنّنا نستطیع أن نفهم الکثیر من نتائج هذه الهدنة من ملاحظة نفس

ص: 266
الشّروط الّتی وضعت فی وثیقة الصّلح، منها:
ألف. أنّ الصّلح قد أفسح المجال أمام الکثیر من المشرکین و المسلمین للتّلاقی فی مکّة و فی المدینة و غیرهما، و طرح القضایا فیما بینهم علی بساط البحث، و التقی الأصدقاءُ و الأهلُ و ذوو الأرحام ببعضهم.
ب. یضاف إلی ذلک: أنّ الکثیرین من المشرکین قد شاهدوا عن قربٍ أحوال النّبیّ (ص) و عاینوا حسن سیرته و حمید طریقته و جمیل أخلاقه الکریمة، و عرفوا الکثیر عن طبیعة تعاطیه مع القضایا، و أدرکوا: أنّ ما یسعی إلیه لیس هو التّسلّط علی الآخرین و اکتساب الامتیازات علی حسابهم، بل هو یرید أن یُحقّق لهم المزید من الرّفعة و الشّوکة و الکرامة و العزّة، و هذا أمرٌ لم یعرفوه و لم یألفوه فی زعمائهم، الّذین یریدون: أن یتّخذوا مال الله دُوَلًا و عباد الله خُوَلًا.
فلابدّ أن تمیل نفوسهم إلی الإیمان و یبادر خلق منهم الإسلام و یزداد الآخرون له میلًا.
(1) و کان ذلک أعظم الفتح، فقد دخل الإسلام فی تینک السّنتین مثل ما دخل فیه قبل ذلک، بل أکثر.(2) بل لقد روی عن الإمام الصّادق (ع) أنّه قال: فما انقضت تلک المدّة (و هی سنت الهدنة) حتّی کاد الإسلام یستولی علی أهل مکّة.(3) ج. إنّ شروط الصّلح قد مکّنت من إظهار الإسلام فی مکّة، بعیداً عن أی ضغوط حتّی النّفسیّة منها، فلم یعد أحدٌ یمنع أحداً من الدّخول فی الإسلام، فدخل فیه مَن أحَبَّ، و لم یعد الدّاخل فی هذا الدّین یخشی الاضطهاد و الأذی.
و لو أنّ النّبیّ (ص) اختار طریق الحرب، فإنّ ضرراً بالغاً سوف یلحق بهؤلاء


1- مکاتیب الرّسول، ج 3، ص 94، و شرح صحیح مسلم للنووی، ج 12، ص 140، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 80
2- تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 283، و النصّ و الاجتهاد، ص 183
3- البحار، ج 20، ص 363، و إعلام الوری، ص 61، و مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 175، و مکاتیب الرسول، ج 3، ص 94.

ص: 267
المسلمین المستضعفین؛ لأنّ قریشاً سوف تشتدّ علیهم و لربّما قتلت الکثیرَ منهم.
فکان الصّلح سبباً فی حفظ هؤلاء، و هو صلح سعت إلیه قریش نفسها و ظهر إعزاز الله تعالی لأولیائه و لدینه.
د. إنّ هذا العهد قد جعل المسلمین فی مأمن من جانب قریش، فتفرّغوا لنشر الإسلام فی سائر القبائل. فما حقّقه (ص) فی هذا الصّلح أضعاف أضعاف ما تحقّق فی حروبه الدّفاعیّة مع قریش و سواها.
و یکفی للدّلیل علی ذلک، أنّهم یقولون: إنّ النّبیّ (ص) قد بعث بعد الحدیبیّة سرایاه و بعوثه فی مهمّة الدّعوة إلی الله تعالی، فلم تبق کورة و لا مِخْلاف‌
(1) فی الیمن، و البحرین. و الیمامة إلّا و فیها رُسُل النّبیّ (ص) و النّاس یدخلون فی دین الله أفواجاً.(2) و إذا کان قد جاء إلی الحدیبیّة بألف و أربع مائه أو نحو ذلک، فإنّه جاء بعد سنتین فقط بعشرة آلاف مقاتل، و فتح الله له مکّة و دخلها من غیر قتالٍ.(3) ه-. دخول النّبیّ (ص) مکّة فی العام التّالی و أداء مناسک العمرة من دون قتالٍ. و هذا یمثّل اعترافاً من قریش بقوّة الإسلام و بأنّ للمسلمین الحقّ فی ممارسة شعائر دینهم حتّی فی مکّة.
3. إنّه بعد أن أصبح المسلمون فی راحة من جهة قریش راسل (ص) الملوک من حوله، فأرسل کتبَ الدّعوة إلی الإسلام إلی کسری و قیصر و المقوقس و غیرهم و کان ذلک بعد الحدیبیّة فی السّنة السّادسة أو السّابعة بعد الهجرة.(4)
4. إنّه فی ظلّ صلح الحدیبیّة انطلق النّبیّ (ص) إلی یهود خیبر، الّذین کانوا و ما


1- المِخْلاف: الکورة من البلاد و منه مخالیف الیمن
2- راجع: مکاتیب الرسول، ج 3، ص 95
3- راجع: البدایة و النهایة، ج 5، ص 351، و الطبقات الکبری، ج 2، ص 134، و السیرة النبویّة، لابن هشام، ج 3، ص 787
4- راجع: مکاتیب الرسول، ج 1، ص 113 عن الطبقات الکبری، ج 1، ص 258 و 259 و عن الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 80، و عن تاریخ الطبری، ج 2، ص 288.

ص: 268
ی
زالون یعلنون الحرب علی الإسلام و المسلمین، و کان الیهود أکبر قوة ضاربةً فی منطقة نقطة الارتکاذ للوجود الإسلامی، فقد کانوا قادرین علی تجهیز عشرة آلاف مقاتل من الیهود فی المنطقة، فزحف إلیهم النّبیّ (ص) فی ألف و أربع مائة مقاتل. هو أمرٌ لم یکن متیسّراً له قبل الحدیبیّة، فإنّه لم یکن یستطیع أن یخلّی المدینة من أهلها لیقود جیشاً یجمع فیه کلّ القوی المقاتلة و یترک المدینة من دون قوّة تدافع عنها.
و قد منع عهد الحدیبیّة قریشاً من مهاجمتها و من أن تمدّ یدالعون لیهود خیبر و لغیرهم و کانت سائر القبائل القریبة أضعف و أهون من أن یخشی منها أمرٌ من هذا القبیل.
5. إنّ قریشاً قد اضطرّت إلی الاعتراف بقوّة المسلمین، و أنّها أصبحت متکافئةً معها، و أنّها قوّة لها حضورها و لابدّ أن تتعامل معها معاملة النّد للنّد، ولولا أنّها رأت فیها ذلک لم تقدم علی عقد الصّلح معها. و قبل الحدیبیّة لم تکن قریش علی استعدادٍ للاعتراف بهذا التّکافؤ، بل ظلّت تعتبر المسلمین حالة تمرّد شاذّة لابدّ من السّیطرة علیها و إخضائها.
ص:269
ص:270
ص: 271

الفصل الثّامن غزوة خیبر

تقدیم‌

إنّ هدنة الحدیبیّة قد أعطت الانطباع بأنّ المسلمین قد أصبحوا قوّة کبیرة، فرضوا هیبتهم فی المنطقة بأسرها؛ الأمر الّذی دعا قریشاً إلی القبول بالهدنة، بعد أن انهکتها الحروب المتتالیة معهم؛ بل إنّه (ص) أصبح یعمل علی نشر دعوته فی کلّ بقاع الدّنیا و هو یرسل إلی أعظم ملوک الأرض طالباً منهم الدّخول فی دینه فی خطاب قویّ و حازمٍ.
و لم یعد فی المحیط الّذی یعیش فیه قوّة کبیرة متماسکة، یمکن أن یحسب لها حسابٌ إلّا یهود منطقة خیبر، الّذین کانوا قادرین علی تجهیز عشرة آلاف مقاتل، و هی قوّة لا یُستهان بها، إذ لدیهم حصون منیعة، و قدرات اقتصادیّة، و لسوف تکون المواجهة صعبة معهم.
و کانت استعراضات یهود خیبر لقوّتهم، و ظهور اغترارهم بها، و رکونهم إلیها قد لفّتت الأنظار، و لعلّها ترکت آثاراً علی بعض الضّعفاء فی المنطقة مثل غطفان و سواها.
و لکنّ الأمور قد سارت فی غیر الاتّجاه الّذی توقّعوه، إذ سرعان ما تهاوت أحلامهم، و خابت آمالهم، و أنجز الله تعالی لنبیّه وَعْدَه و نصر جنده و هزم جموع الیهود وحده، و کانت کلمة الله هی العلیا، و کلمة الباطل هی السّفلی.

ص: 272

ماذا عن خیبر؟

خیبر اسم منطقة تقع علی ثلاثة أیّامٍ من المدینة علی یسار الحاجّ القادم من الشّام، و بینها و بین المدینة ثمانیة بُرد.(1)
و الخیبر بلسان الیهود هو الحصن و لذا سمیّت خیابر أیضاً.(2) و فی هذه المنطقة حصون و مزارع و نخل کثیر و توصف خیبر بکثرة التّمر،(3) و کانت حصونه ثمانیة: النَّطاة، و الوَطیح، و السّلالم، و الکتیبة، و الشَّق، و الصَّعب و ناعم و القَموص.
و کان أوّل حصنٍ فتحه رسول الله (ص) فیها ناعم، ثمّ القموص، ثمّ حصن الصّعب بن معاذ و کان أعظم حصون خیبر و أکثرها مالًا و طعاماً و حیواناً، ثمّ الشّق، و النّطاه، و الکتیبة. فهذه الحصون الستّة فتحها رسول الله (ص) عَنْوةً،(4) ثم افتتح الوطیح و السّلالم و هو آخر فتوح خیبر صلحاً، بعد أن حاصرهم.

تاریخ غزوة خیبر

لمّا قدم رسول الله (ص) إلی المدینة من الحدیبیّة و ذلک فی ذی الحجّة من سنة ستّ مکث بها عشرین لیلة، أو قریباً منها، ثمّ خرج فی المحرّم إلی خیبر.(5) قال الواقدی: أمر رسول الله (ص) أصحابه بالخروج، فجدّوا فی ذلک، و استنفروا


1- البرید أربعة فراسخ، و الفرسخ ثلاثة أمیال، و کل میل أربعة آلاف خطوة و کل خطوة ثلاثة أقدامٍ
2- راجع: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 42، و تهذیب المقال، ج 5، ص 421
3- راجع: السیرة الحلبیة، ج 3، ص 31، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 152
4- العَنْوَة: أخذ الشّی‌ء قهراً
5- و قیل غیر ذلک، فعن ابن عباس أنّه أقام بعد الحدیبیّة فی المدینة عشر لیالٍ( سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 153) و عن سلیمان التّیمی: خمسة عشر یوماً( المصدر السابق) و قیل: أقام شهراً و بعض شهر( السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 31). کما أنّهم اختلفوا فی الشّهر الّذی وقعت فیه غزوة خیبر، بین شهر صفر( سبل الهدی و الرّشاد، ج 5، ص 152 و المغازی، ج 2، ص 634) و ربیع الأوّل( نفس المصدرین) و جمادی الأولی( تاریخ الخمیس، ج 2، ص 42).

ص: 273
من حوله ممّن شهد الحدیبیّة، یغزون معه‌
(1)، و استخلف علی المدینة نُمَیْلَةَ بن عبدالله اللّیثی‌(2) و قیل: سِباع بن عُرُفَة(3) و قیل أباذر.(4) و قالوا: إنّه (ص) أقام یحاصر خیبر بضع عشرة لیلة إلی أن فتحها فی صفر.(5) و لکنّه غیر دقیق، فإنّ حصارها قد تعدّی الأیّام إلی الأشهر کما سنری و لعلّه یتحدّث إلی حصار بعض حصونها فقط.
و قد روی عن ابن عباس: أنّه (ص) أقام بخیبر ستّة أشهرٍ یجمع بین الصّلاتین.(6) و أنّ حساب أیّام الحصار للحصون المختلفة وفق ما ورد فی النّصوص التّاریخیّة و الرّوائیّة یعطی: أنّ الحصار قد دام عشرات الأیّام و إن لم یصل إلی ستّة أشهرٍ.

وصول رسول الله (ص) إلی خیبر

ثمّ سار رسول الله (ص) حتّی انتهی إلی المنزلة و هی سوق لخیبر، و کانت یهود لا یظنّون قبل ذلک أنّ رسول الله (ص) یغزوهم لمنعتهم و حصونهم و سلاحهم و عددهم. فلمّا أَحَسُّوا بخروج رسول الله (ص) إلیهم، قاموا یخرجون کلّ یوم عشرة آلاف مقاتل صفوفاً، ثمّ یقولون: محمّد یغزونا؟! هیهات! هیهات! و کان ذلک شأنهم.
فخرج رسول الله (ص) إلیهم، فَعمّی علیهم مخرجَه، حتّی نزل بساحتهم لیلًا. فلمّا أصبحوا و فتحوا حصونهم غادین معهم المساحی و الکرازین و المکاتل،(7) فلمّا


1- المغازی، ج 2، ص 634
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 115 عن ابن هشام
3- نفس المصدر، عن أحمد و سعید بن منصور
4- الإمتاع، ص 310، و المغازی، ج 2، ص 637
5- سبل الهدی و الرّشاد، ج 5، ص 152، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 42
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 156 عن الطّبرانی فی الأوسط
7- المساحی: جمع مسحاة و هی المجرفة من الحدید؛ و الکرازین: جمع کرزن و هو الفأس؛ و المکاتل: جمع مکتل و هو الزّبیل الکبیر( النهایة 2/ 150 و 4/ 8 و 14).

ص: 274
نظروا إلی رسول الله (ص) وَلُّوا هاربین إلی حصونهم.
(1) فقال رسول الله (ص) و رفع یدیه-: «الله أکبر، خُربت خیبر، إنّا إذا نزلنا بساحة قومٍ، فساء صباحُ المنذَرین».(2) قال ابن إسحاق و محمّد بن عمروابن سعد: و فرّق رسول الله (ص) الرّایات و لم تکن الرّایات إلّا یوم خیبر و إنّما کانت الألْوِیَة.(3) و کانت رایة رسول الله (ص) سوداء من بُرد لعائشة تدعی العقاب، و لواؤه أبیض، دفعه إلی علیّ بن أبی طالب (ع) و کان شعارهم: «یا منصورُ أَمِتْ».(4) ولکنّا نقول: أوّلًا، ذکروا أنّ اللّواء الّذی دفعه (ص) إلی علی (ع) یوم خیبر و کان أبیضا کان یقال له: العقاب أیضاً.(5) إلّا یفید ذلک أنّ اللّواء هو نفس الرّایة؟
ثانیاً؛ قد صرّح الرّوایات: أنّه (ص) أعطی اللّواء لعلّی (ع) فی قضیّة قتل مرحب و فتح خیبر؛ مع أنّ عبارة النّبیّ (ص) الّتی تناقلتها الرّوایات الکثیرة هی: «لأعطینّ الرّایة غداً رجلًا یحبّ اللهَ و رسولَه ...». فلا معنی للتّفریق بین اللّواء و الرّایة.
ثمّ صفّ رسول الله (ص) أصحابه و وعظهم و نهاهم عن القتال حتّی یأذن لهم. ثمّ أذن لهم فی القتال و حثّهم علی الصّبر، و أوّل حصن حاصره حصن ناعم و قاتل (ص) یومه ذاک أشدّ القتال، و قاتله أهل النّطاة أشدّ القتال.
و جعلت نبل الیهود تخالط العسکر و تجاوزه، و المسلمون یلتقطون نبلهم، ثمّ


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 118، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 33، و المغازی، ج 2، ص 637 و 643 642
2- هل کان هذا منه( ص) دعاءٌ بخراب خیبر، أو أنّه( ص) قد تفاءل بخرابها حین رأی الفؤوس و المساحی الّتی هی آلة الهدم کما زعمه بعضهم-، أو أنّه( ص) بصدد الإخبار عن خرابها، بقرینة قوله:« انّا اذا نزلنا ...»؟ قد یکون هذا الاحتمال الأخیر قریباً، ثمّ الاحتمال الأوّل، والله العالم
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 120 و أخرجه البیهقی فی الدّلائل، ج 4، ص 48
4- سبل الهدی و الرّشاد، ج 5، ص 120
5- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 36.

ص: 275
ی
ردّونها علیهم، فلمّا أمسی رسول الله (ص) تحوّل إلی الرّجیع و أمر النّاس، فتحوّلوا، فکان رسول الله (ص) یغدو بالمسلمین علی رایاتهم حتّی فتح الله الحصن علیهم.

قَتْلُ علی (ع) مرحباً

لقد کان بخیبر أربعة عشر ألف یهودی فی حصونهم الثّمانیة، فجعل رسول الله (ص) یفتحها حصناً حصناً، و کان من أشدّ حصونهم و أکثرها رجالًا القموص؛(1) بل هو حصن خیبر الأعظم،(2) و قد فتح الله هذا الحصن العظیم علی ید علی (ع) بعد أن حاصره المسلمون عشرین لیلةً.(3) و قال ابن هشام:(4) إنّ القتال بقی أیّاماً یشتدّ و الرّسول (ص) یولّی القیادة کلّ یوم رجلا من أصحابه و یرجع خائباً و مضی یقول و یروی عن ابن إسحاق بسنده إلی أبی سلمة بن عمرو الأکوع: أنّه قال: بعث رسول الله أبابکر برایته و کانت بیضاء إلی بعض حصون خیبر، فرجع و لم یصنع شیئاً، ثمّ بعث فی الیوم الثّانی عمر بن الخطّاب و کان نصیبه نصیب صاحبه.
و لمّا بلغ الجهد بالمسلمین و نفد أکثر زادهم، قال النّبیّ (ص) بصوت رفیع سمعه أکثر المسلمین: «والله لأعطینّ الرّایة غداً رجلًا یحبُ اللهَ و رسولَه و یحبّه اللهُ و رسولَه» و فی لفظٍ: «یفتح الله علی یدیه، لیس بفرّارٍ ... یأخذها عنوةً».
قال بریدة: فبِتنا طیبة أنفسنا أن یفتح غداً و بات الناس یدوکون‌(5) لیلتهم أیّهم


1- البحار، ج 21، ص 21 عن إعلام الوری، ج 1، ص 207
2- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 48، و معجم ما استعجم للبکری الأندلسی، ج 2، ص 522
3- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 41، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 48، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 124
4- السیرة النبویة، ج 3، ص 349
5- بات الناس یدوکون: أی باتوا فی اختلاط و اختلافٍ، و الدّوکة: الاختلاط.

ص: 276
ی
عطاها.
فلمّا أصبح النّاس غدوا علی رسول الله (ص) کلّهم یرجو أن یُعطاها، فما منّا رجلٌ له من رسول الله (ص) منزلة إلّا و هو یرجوا أن یکون ذلک الرّجل.
و کان علی (ع) قد أصیب برمدٍ شدید کما اتّفقت علی ذلک الرّوایات فاستدعاه النّبیّ (ص)، فمسح بیده الکریمة علی عینیه، و قیل: تفل فیها، فبرءت من ساعتها، و دعاله و أعطاه الرّایة و وجّهه إلی الحصن.
(1) قال سلمة بن الأکوع: فانطلق علی (ع) یهرول هرولة، و نحن خلفه نتبع أثره، حتّی رکز الرّایة تحت الحصن.
فکان أوّل من خرج إلیهم الحارث أبوزینب، أخو مرحب فی عادیةٍ،(2) و کان معروفاً بالشّجاعة، فانکشف المسلمون، و ثبت علی (ع)، فاضطربا ضرباتٍ، فقتله علی (ع). و رجع أصحاب الحارث إلی الحصن، و أغلقوا علیهم، و رجع المسلمون إلی موضعهم. فاستعظم ذلک قائدهم مرحب بعد أن شهد مصرع أخیه و هزیمة من معه، فخرج من الحصن و علیه مِغفرٌ معصفر یمانی و حجر قد ثقبه مثل البیضة علی رأسه و هو یرتجز و یقول:
قد علمت خیبر أنّی مرحب شاکی السّلاح بطلٌ مجرّب
إذا اللّیوث أَقْبَلَتْ تَلَهَّب و أحجمت عن صولة المغلّب
و لم یکن بخیبر أشجع من مرحب، و لم یقدر أحدٌ من أهل الإسلام أن یقاومه فی الحرب.(3) فبرز له علیّ بن أبی طالب (ع) و هو یرتجز:
أنا الّذی سمّتنی أمّی حیدره‌(4) کلیث غابات کریه المنظرة


1- راجع: منتخب کنز العمال( مطبوع مع مسند أحمد، ج 4، ص 127 و 128، و الصواعق المحرقة، ص 74، و حیاة الحیوان، ج 1، ص 237
2- أی ممّن یعدّون للقتال علی أرجلهم
3- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 50
4- قال ثابت بن قاسم: فی تسمیة علی( ع) بحیدرة ثلاثة أقوالٍ:
أحدها: أنّ اسمه فی الکتب المتقدّمة أسد، و الأسد هو الحیدرة.
الثّانی: أنّ أمّه فاطمة بنت أسد( رضی الله عنها) حین ولدته، کان أبوه غائباً، فسمّته باسم أبیها، فقدم أبوه فسمّاه علیّاً.
الثّالث: أنّه کان لُقّب فی صغره بحیدرة؛ لأنّ« الحیدرة» الممتلی لحماً مع عظم بطن و کذلک کان علی( ع)( سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 163).
ولکنّ الصّحیح فی القضیّة هو ما رواه المفید: لمّا کان یوم خیبر خرج مرحب و کان طویل القامة، عظیم الهامة، و کانت الیهود تقدّمه لشجاعته و یساره. إلی أن قال: و کانت له ظئرٌ و کانت کاهنة، تعجب بشبابه و عظم خلقه، و کانت تقول له: قاتل کلّ من قاتلک و غالب کل من غالبک إلّا من تسمّی علیک ب-« حیدرة» فإنّک إن وقفت له هلکت.
فلمّا ارتجز( ع) یوم خیبر ب-« أنا الّذی سمتنی أمّی حیدره ...» و سمعها منه مرحب، هرب و لم یقف، خوفاً ممّا حذرته منه ظئره. فتمثّل له إبلیس فی صورة حبر من أحبار الیهود، فقال: إلی أین یا مرحب؟ فقال: قد تسمّی علی هذا القرن بحیدرة!! فقال له إبلیس: فما حیدرة؟ فقال: إنّ فلانة ظئری کانت تحذّرنی من مبارزة رجل اسمه حیدرة و تقول: إنّه قاتلک. فقال له إبلیس: شوهاً لک، لو لم یکن حیدرة إلّا هذا وحده لما کان مثلک یرجع عن مثله تأخذ بقول النّساء، و هنّ یخطئن أکثر ممّا یصبن؟! و حیدرة فی الدّنیا کثیرٌ، فارجع فلعلّک تقتله ..، فردّه، فو الله ما کان إلّا کفواق ناقة حتّی ضربه علی( ع) ضربةً سقطها منها لوجهه و انهزم الیهود یقولون: قتل مرحب، قتل مرحب( البحار، ج 21، ص 9 عن الأمالی للمفید، و أمالی الطوسی، ص 4، و مدینة المعاجز، ج 1، ص 178).

ص: 277
ضرب غلامٍ ماجدٍ حَزوَّرَةٍ أَکیلُکم بالسّیف کَیلَ السَّنْدَرَة
فاختلفا ضربتین، فبدره علیّ بضربة (بذی الفقار) فقدَّ الحجر و المِغفر و وقع فی الأضراس و سمع أهل العسکر صوت ضربته، و لمّا أبصر الیهود فارسهم مرحباً ولّوا منهزمین و استولی المسلمون علی الحصن.

علی (ع) قالع باب خیبر

و قالوا أیضا: «و قتل علیّ یومئذٍ ثمانیة من رؤسائهم، و فرّ الباقون إلی الحصن،

ص: 278
فتبعهم المسلمون؛ فبینما علی (ع) یشتدّ فی أثرهم، إذ ضربه یهودی علی یده ضربة سقط منها التُّرس، فبادر یهودی آخر، فأخذ التّرس، فغضب علی (ع) فتناول باب الحصن، و کان من حدیدٍ، فقلعه و تترّس به عن نفسه».
(1) روی ابن إسحاق عن أبی رافع مولی رسول الله (ص) قال: .... فلم یزل فی یده، و هو یقاتل، حتّی فتح الله تعالی علیه الحصن، ثمّ ألقاه من یده حین فرغ، فلقد رأیتُنی فی نفر سبعة أنا ثامنهم، نجهد علی أن نَقْلب ذلک الباب فما نَقْلبه.(2) و عن زرارة، عن الباقر (ع): «انتهی إلی باب الحصن، و قد أغلق الباب فی وجهه، فاجتذبه اجتذاباً و تترّس به، ثم حمله علی ظهره و اقتحم الحصن اقتحاماً و اقتحم المسلمون و الباب علی ظهره .... ثمّ رمی بالباب رمیاً ...».(3) و قال القسطلانی: «قلع علیّ باب خیبر و لم یحرّکه سبعون رجلًا إلّا بعد جُهد».
و فی شواهد النّبوّة: روی أنّ علیّاً (ع) بعد ذلک حمله علی ظهره و جعله قنطرةً حتّی دخل المسلمون الحصن.(4) و هذا إشارة إلی وجود خندق کان هناک، فلمّا أغلقوا باب الحصن صار أمیرالمؤمنین (ع) إلیه فعالجه حتّی فتحه، و أکثر النّاس من جانب الخندق لم یعبروا معه، فأخذ أمیرالمؤمنین (ع) باب الحصن فجعله علی الخندق جسراً لهم، حتّی عبروا، فظفروا بالحصن و نالوا الغنائم.
فلمّا انصرفوا من الحصن أخذه أمیرالمؤمنین (ع) بیمناه، فدحا به أذرعاً من الأرض، و کان الباب یغلقه عشرون رجلًا.(5)*


1- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 51
2- السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 350 349
3- البحار، ج 21، ص 22 عن إعلام الوری، ج 1، ص 207
4- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 51، و راجع: تحف العقول، ص 346
5- البحار، ج 21، ص 16، و ج 41، ص 281، و الإرشاد للمفید، ج 1، ص 128 و عن مناقب آل أبی طالب، ج 2، ص 126، و مدینة المعاجز، ج 1، ص 175.
* و قد یقال: إنّ اختلاف الرّوایات فی عدد الذین جرّبوا حمل ذلک الباب بین ثمانیة رجال و أربعین و سبعین و ... دلیل علی عدم صحّة الرّوایة و علی أنّ ثَمّة من یتعمّد الکذب فی هذا الأمر.
غیر أنّا نقول: إنّ الاختلاف الّذی یضرّ هو ذلک الّذی یشیر إلی تناقض لا مجال للخروج منه، ولکنّ الأمر هنا لیس کذلک، إذ لعلّ جمیع هذه الرّوایات صحیحة علی اعتبار: أنّ محاولات حمل أو قلب ذلک الباب قد تعدّدت و فشلت کلّها، فأخبر کل واحدٍ من الرّواة عن الواقعة الّتی رآها.

ص: 279

ما قلعته بقوّة جسمانیّة

ثمّ إنّهم قد رووا أیضاً: أنّ علیّاً (ع) قال: «ما قلعت باب خیبر بقوّة جسمانیّة ولکن بقوّة إلهیّة».(1) و فی نصٍّ آخر: أنّ عمر سئل علیّاً (ع) قال: یا أباالحسن، لقد اقتلعت منیعاً، و أنت ثلاثة أیّامٍ خمیصاً،(2) فهل قلعتها بقوّة بشریّة؟ فقال (ع): «ما قلعتها بقوّة بشریّة، ولکن قلعتها بقوّة إلهیّة و نفسٍ بلقاء ربّها مطمئنّة رضیّة».(3)
و نقول:
1. بالرّغم من أنّ‌علیّاً (ع) قد حقّق أعظم إنجازٍ بفتح خیبر و بقلع باب حصنها .... فإنّه لا ینسب ذلک إلی نفسه، و لا یدّعی أنّه قد فعل ذلک بقوّته الشّخصیّة و بقدرته الذّاتیّة، بل هو قد نسب ذلک إلی قدرة الخالق جلّ و علا، و بذلک یکون قد لقّن نفسه و علّم الناس بصورة عملیّة درساً فی هضم النّفس و فی التّواضع لله عزّوجلّ، و الاستکانة و الخضوع له.
2. إنّه بذلک یکون قد أبعد النّاس عن الغلوّ فیه، من حیث إنّه قد أفقدهم أی مبرّر لذلک، و قد کان (ع) متهمّاً بالحفاظ علی صفاء الفکر و نقاء العقیدة لدی کلّ


1- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 51، عن شرح المواقف
2- الخَمْصَة: الجَوعة. یقال: هو خمیص الحشی، أی ضامر البطن
3- البحار، ج 21، ص 40 عن مشارق أنوار الیقین.

ص: 280
الآخرین، و قد عرّفهم أیضاً: أنّ الأمور لا تؤخذ علی ظاهرها، بل لابدّ من التأمّل و التّدبّر فیها و وضع الأمور فی مواضعها الصّحیحة.
3. إنّه (ع) قد أوضح: أنّ الإطمینان إلی لقاء الله سبحانه و الرّضا به هو العنصر المؤثّر علی صعید التّضحیة و الجهاد؛ أمّا إذا بقی الإنسان متعلّقا بالدّنیا و مخلّداً إلی الأرض، فإنّه لن یتمکّن من تحقیق شی‌ء، بل هو سوف یبقی یعیش الضّعف و الهروب و الفشل الذّریع و الخیبة القاتلة و الخزی فی الدّنیا، و الخسران فی الآخرة.

استقبال النّبیّ (ص) لعلی (ع) بعد الفتح‌

و لمّا بلغ النّبیّ (ص) فتح خیبر سرّ بذلک غایة السّرور، فاستقبل علیّاً (ع) و اعتنقه و قبّل بین عینیه و قال: «بلغنی نبؤک المشکور و صنعک، رضی الله عنک و رضیت أنا منک».(1) فبکی علی (ع) فقال له: مایبکیک یا علیّ؟ قال: فرحاً بأنّ الله و رسوله عَلَیَّ راضیان.(2) و عن علی (ع)، قال: قال لی رسول الله (ص) یوم فتحت خیبر: لو لا أن تقول طائفة من أمّتی مقالة النّصاری فی عیسی بن مریم (ع) لقلت فیک الیوم مقالًا لا تمرّ بملأٍ من المسلمین إلّا أخذوا من تراب رجلیک، و فضل طهورک یستشفون به، و لکن حسبک أن تکون منّی و أنا منک.(3) فالنّبی (ص) یصرّح هنا: بأنّه قد خشی من غلوّ بعض النّاس فی علی (ع) و أن یقولوا فیه کما قالت النّصاری فی عیسی (ع)، فکان ذلک هو المانع له عن أن یقول فیه مقالته.
و إنّ هذا یدلّ علی أنّ النّاس ما کانوا فی المستوی المطلوب فیما یرتبط


1- معارج النبوّة( الرکن الرابع)، ص 219
2- البحار، ج 21، ص 22
3- ینابیع المودة( ط. بمبی)، ص 52.

ص: 281
بوعیهم لقضایا العقیدة و حدودها، فکانت البیانات النّبویّة تراعی حالهم، فلا تصرّح لهم إلّا بالمقدار الّذی لا یوجب أیّة سلبیّة من هذه النّاحیة.

خیبر بین الفتح و الصّلح‌

و روی أکثر المؤرّخین: أنّ علیّاً (ع) بعد أن قتل مرحباً و أخاه، استولی الخوف علی الیهود و أحسّوا بأنّه أسقط فی أیدیهم و أنّ المسلمین سیأسرونهم و یقتلونهم إن هم ظلّوا علی موقفهم، فطلبوا الصّلح من النّبیّ (ص)، فأجابهم إلی ذلک بعد أن استولی علی أموالهم و أبقاهم یعملون فی الأرض علی أن یکون لهم نصف ثمرها مقابل عملهم.

موقف النّبیّ (ص) من یهود فدک‌

لمّا فرغ رسول الله (ص) من خیبر عقد لواءً، ثمّ قالَ: مَن یقوم إلیه، فیأخذه بحقّه، و هو یرید أن یبعث به إلی حوائط فدک. فقام الزّبیر إلیه، فقال: أنا. فقال: أَمِطْ عنه.(1) ثمّ قام إلیه سعد، فقال: أَمِطْ عنه. ثمّ قال (ص): یا علی قم إلیه فخذه.
فأخذه فبعث به إلی فدک‌(2)، فصالحهم علی أن یحقن دماءهم. فکانت حوائط فدک لرسول الله (ص) خاصّاً خالصاً.
فنزل جبرئیل، فقال: إنّ الله عزّوجلّ یأمرک أن تؤتی ذاالقربی حقّه.


1- أماط عن کذا: تنحّی و ابتعد
2- فدک قریة بالحجاز بینها و بین المدینة یومان و قیل ثلاثة، أفاءها الله علی رسوله فی سنة سبع للهجرة صلحاً، فکانت خالصةً له( ص) و فیها عین فوّارة و نخل کثیر. روی عبدالله بن حماد الأنصاری أنّ‌دخلها کان أربعة و عشرین ألف دینارٍ فی کلّ سنة( البحار، ج 17، ص 379 و ج 29، ص 116، و مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 152 و ج 9، ص 478) و فی روایة غیره سبعین ألف دینار( کشف المحجة، ص 124، وسفینة البحار، ج 7، ص 45)

ص: 282
قال: یا جبرئیل، و من قربای و ما حقّها؟ قال: فاطمة فأعطها حوائط فدک و مالله و لرسوله فیها.
فدعا رسول الله (ص) فاطمة، و کتب لها کتاباً، جاءت به بعد موت أبیها إلی أبی بکر و قالت: هذا کتاب رسول الله لی ولابَنیَ‌
(1)
و قال ابن إسحاق: «لمّا سمع أهل فدک بما صنع رسول الله (ص) بأهل خیبر، بعثوا إلی رسول الله (ص) یسئلونه أن یسیرهم و یحقن لهم دماء هم و یُخَلُّون له الأموال، ففعل، فکانت خیبر فیئاً بین المسلمین و فدک خالصة لرسول الله (ص)، لأنّهم لم یجلبوا علیها بخیلٍ و لا رکاب».
و قد أصبحت مسئلة فدک من المسائل الحسّاسة عبر التاریخ و صارت تمثّل میزان الحرارة الّذی یعطی الانطباع عن طبیعة العلاقة بین الحکّام و بین أهل البیت (ع) و شیعتهم، فکانت تارة تؤخذ منهم و تارة تردّ إلیهم، کما یظهر من مراجعة کتب التّاریخ؛ بل صارت من العناوین الکبیرة لقضیّة الإمامة.

قدوم جعفر من الحبشة

کان رسول الله (ص) قبل مسیره إلی خیبر أرسل عمر و بن أمیّه الضّمری إلی النّجاشی، عظیم الحبشة و طلب منه أن یحمل إلیه جعفراً و أصحابه. فجهّز النّجاشی جعفراً و أصحابه بجهازٍ حسن، و أولاهم بکسوة و حملهم فی سفینتین،(2) و کانوا ستّة عشر نفراً، سوی من توفّی، أو رجع قبل ذلک.(3)


1- البحار، ج 21، ص 22 و 23، و إعلام الوری، ج 1، ص 209، و مکاتیب الرسول، ج 1، ص 291
2- راجع: الطبقات الکبری، ج 1، ص 208 و 259، و ج 4، ص 349، و البحار، ج 21، ص 23، و مکاتیب الرسول، ج 2، ص 445 و 450
3- السیرة النبویة لابن هشام، ج 4، ص 8، و البدایة و النهایة، ج 4، ص 206 و 207.

ص: 283
و رجعوا فی الیوم الّذی تمّ فیه فتح المسلمین لخیبر، فبعث رسول الله (ص) مولاه أبا رافع یتلقّاه،
(1) و لمّا رآه قام إلیه و استقبله اثنتی عشر خطوة(2) ضمّه النّبیّ (ص) إلی صدره و قبّل ما بین عینیه و قال: «لا أدری بأیّهما أنا أشدّ فرحاَ، بفتح خیبر أم بقدوم جعفر؟»(3)

فتح خیبر و قدوم جعفر، مترابطان‌

روی عن الإمام الصّادق (ع) أنّه قال: ما مرّ بالنّبی (ص) یوم کان أشدّ علیه من یوم خیبر، و ذلک أنّ العرب تباغت علیه،(4) و قد بلغ جمعهم أربعة عشر ألف مقاتل.
لقد کان فتح خیبر أمراً مهمّاً للغایة، لما کان له من تأثیرٍ بالغ فی بعث الیأس فی قلوب کلّ القوی المناوئة للإسلام فی الجزیرة العربیّة کلّها، و کان قدوم جعفر و من معه من أرض الحبشة هو التّعبیر الواضح عن هذه المرحلة و عن آثار هذا الحسم العسکری العظیم.
و قد اعتبر رسول الله (ص) نفس قدوم جعفر، هو الأمر الّذی لا یضاهی من حیث أهمیّته و قیمته و هو الموجب لفرحه (ص) بدرجة فرحه بفتح خیبر.


1- شرح النهج للمعتزلی، ج 19، ص 133؛ و غریب الحدیث لابن قتیبة، ج 1، ص 335
2- الخصال، ج 2، ص 484، و عیون أخبار الرضا( ع)، ج 2، ص 231
3- السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 199، و روض الجنان، ص 327
4- علل الشرایع، ج 2، ص 172، و البحار، ج 21، ص 13 و 180.

ص: 284
و نفس القدوم هو المفرّح للنّبی (ص) و لذلک لم یذکر أنّ سلامة جعفر مثلًا هی سبب سروره، و لا أشار لای شی‌ءٍ آخر، فمجرّد قدوم هذا الإنسان یوازی فتح خیبر، أو هو أعظم و أهمّ من ذلک عند الله و رسوله، مع أنّ ذلک الفتح قد استوجب جُهداً و جهاداً، و قُدّمَ فیه شهداء.
و لا نجد فی جعفر أیّة خصوصیّة توجب منحه هذا الوسّام، إلّا أنّه ذلک الإنسان
الإلهی الّذی جُسّدَ حقایق الإسلام فی عمق وجوده و ذاته، لتصبح تلک الحقایق عقله و وعیه و خلقه و حرکته و موقفه، و یصبح کلّ وجوده فانیاً فی الإسلام، و یصبح کلّ الإسلام متجسّداً فیه.
ص:285
ص:286
ص: 287

الفصل التّاسع سریّة مؤته‌

أوّل بعث إلی خارج الجزیرة

ذکر بعضهم: أنّ بعث مؤته کان أوّل بعث یرسله النّبیّ (ص) إلی خارج الجزیرة العربیّة و داخل الأراضی الشّامیّة، التّابعة للرّوم.(1)
و المعروف بین أهل المغازی أنّ سریّة مؤتة کانت سنة ثمان، و قد اختلف المؤرّخون فی الدّوافع إلی هذه السّریّة، فقال بعضهم: إنّ الدّافع إلیها هو الانتقام للحارث بن عمیر الأزدی، و کان قد وجّهه النّبیّ (ص) بکتاب إلی ملک بصری، فلمّا نزل مؤته تعرّض له شُرحبیل بن عمروالغسّانی و هو من أمراء قیصر علی الشّام، و قال له: أین ترید؟ فقال: الشّام. قال: لعلّک من رسل محمّد؟ قال: نعم، فأوثَق رباطاً، ثمّ قدّمه، فضرب عنقه صبراً.
فبلغ رسول الله (ص) الخبر، فاشتدّ علیه و أرسل هذا الجیش المؤلّف من ثلاثة آلافٍ للاقتصاص من ذلک الوالی.(2)


1- الکتاب السّابع من معارک الإسلام الفاصلة: غزوة مؤتة، ص 5. و لکن قد روی المؤرّخون أنّ سریّة أخری کانت قد قصدت ذات أطلاح و هی من أرض الشّام، و هی فی البلقاء من الأردن و هذه المناطق کانت تحت سیطرة الرّوم؛ کما أنّ غزوة دومة الجندل قد حصلت قبل سریّة مؤته بزمان و تقع دومة الجندل علی خمس لیالٍ من دمشق، و علی خمس عشرة لیلة من المدینة أوستّ عشرة، فهی من أعمال الشّام( راجع: وفاء الوفاء، ج 4، ص 12 و 13 و الطبقات الکبری، ج 2، ص 63) فلا یصحّ قوله: إنّ غزوة مؤتة هی أوّل بعث یرسله( ص) إلی خارج جزیرة العربیّة و داخل الأراضی الشامیّة التابعة للرّوم
2- راجع: المغازی للواقدی، ج 2، ص 755 و 756، و الطبقات الکبری، ج 2، ص 128 و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 66، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 70، و البحار، ج 21، ص 58 و 59

ص: 288
و قیل: إنّ سبب سریّة مؤتة هو قتل أربعة عشر رجلًا من المسلمین علی ید العرب المنتصرة فی سریّة ذات أطلاح جنوب الشّام فی منطقة البلقاء بالأردن، و کان یحکمها الحارث بن أبی شمر الغسّانی باسم ملک الرّوم.
و بعد قتلهم أطلق الحارث هذا تهدیدات بغزو النّبیّ (ص)
(1)، فبادر (ص) إلی تجهیز هذا الجیش ردّاً علی هذه التّهدیدات.
و نقول: إنّ الّذین قتلوا الأربعة عشر رجلًا هم من قضاعه، لامن الغساسنة، و رئیسهم رجلٌ یقال له: سُدوس و لیس هو الحارث بن أبی شمر الغسّانی، و أمّا التّهدیدات المشار إلیها فلا تصلح مبرّراً لإرسال الجیش، إلّا إذا أرید به تسدید ضربة استباقیّة، یؤخذ العدوّ فیها علی حین غرّة، و من الواضح أنّ الأمور لم تجر علی هذا النّحو.
إنّ ما یدعوا إلی التّأمّل: هو أن یکون الجیش الّذی واجهه المسلمون فی مؤتة بهذه الأعداد الضّخمة، تحتاج إلی وقت طویلٍ و جُهد کبیر لجمعها و إعدادها.
کما أنّ جیشاً بهذا المستوی لا یُعِدُّه هِرَقْل لمحاربة جماعة صغیرةٍ لم تستطع أن تجهز لأکبر حربٍ خاضتها أکثر من ألف و خمسمائة مقاتل؛ بل هو یعدّه لمحاربة جیوش ضخمة و مَن هو مثل کسری فی سعة الملک و کثرة الرّجال و التوفّر علی الأموال الّتی تمکّنه من التجهیزات المتمیّزة.
و هذا یعطینا: أنّ هذا الجیش لم یجهّزه قیصر لمجرّد دفع غائلة سریّة مؤتة، بل لعلّه أراد به الإنقباض علی منطقة الحجاز بأسرها للقضاء علی دعوة الإسلام و احتلال جزیرة العرب کلّها فی وقت کان یری فیه انشغال المسلمین بحرب المشرکین و یهود المنطقة.
و لو کان یرتبط جمع الجموع بدفع سریّة مؤته بسبب مافعله شرحبیل بن


1- الکتاب السّابع من معارک الإسلام الفاصلة، غزوة مؤته، ص 253.

ص: 289
عمرو الغسّانی، فلماذا یکون العنوان المطروح بین المسلمین هو أنّهم: یسیرون لمحاربة ملک الرّوم.
و النّبیّ (ص) کان علی علم تامّ بتحرّکات قیصر و بمقاصده و أنّ قتل الحارث بن عمیر الأزدی کان هو الإشارة للمسلمین، الّتی جعلتهم قادرین علی تلمّس خطورة الأمر و شَحَذَت‌
(1) هممهم للنّفیر لمواجهة الخطر المحدق بطریقة توجب تشویش الأمور علی قیصر، و تمنعه من متابعة مسیرته، و تحجب عنه فرصة اتّخاذ القرار النّهایی بالتّوغّل إلی عمق منطقة الحجاز.
فسریّة مؤتة رغم أنّها لم تسر وفق ما یریده الله و رسوله باعتبار أنّ خالداً قد انهزم بالجیش بعد قتل قادته الثلاثة، إلّا أنّها حقّقت و لا شکّ- الحدّ الأدنی من أهدافها، و لو لا الهزیمة الّتی جَرَّها خالد علیهم، فلربّما یکون إنجازها هائلا و عظیماً، لیس بإمکاننا التَّکَهُّن بحدود عظمته و بمدی أهمیّته.

جعفر هو الأمیر الأوّل‌

إنّ غالب محدّثی أهل السّنّة قالوا: بأنّه (ص) قد أمّر علی السّریّة زیدا أوّلًا، قال: إن اصیب زید فجعفر بن أبی طالب علی النّاس؛ فإن اصیب جعفر فعبد الله بن رواحه علی النّاس. و لکنّ الصّحیح هو أنّ الأمیر الأوّل کان جعفر بن أبی طالب، کما ذهب إلیه الشّیعة.
قال ابن أبی الحدید المعتزلی: «اتّفق المحدّثون علی أنّ زید بن حارثة کان هو الأمیر الأوّل، و أنکرت الشّیعة ذلک و قالوا: کان جعفر بن أبی طالب هو الأمیر الأوّل، فإن قتل فزید بن حارثة، فإن قتل فعبد الله بن رواحة. و رووا فی ذلک روایات، و قد وجدت فی الأشعار الّتی ذکرها محمد بن إسحاق فی کتاب المغازی


1- شحذ السّکین و نحوه: أحَدَّه، و شحذه ببصره: أحدّه إلیه و رماه به.

ص: 290
ما یشهد لقولهم ...».
(1) بل یمکن أن یستظهر ذلک من قول الیعقوبی، حیث قال: «و وجّه جعفرَ بن أبی طالب، و زید بن حارثة و عبدالله بن رواحة فی جیش إلی الشّام لقتال روم سنة 8».(2) و الرّوایات الّتی أشار إلیها ابن أبی الحدید کثیرة و قد قال السّید شرف الدّین فی هذا المقام: إنّ «أخبارنا فی هذا متظافرة من طریق العترة الطّاهرة».(3) منها روایة أبان عن الصّادق (ع) أنّه قال: «إنّه استعمل علیهم جعفراً، فإن قتل فزیدٌ، فإن قتل فابن رواحه ...».(4)
و الشّعر الّذی أشار إلیه ابن أبی الحدید هو ما أنشد حسّان بن ثابت فی رثاء شهداء مؤتة، فکان من جملة ما قال:
فلا یُبْعِدَنّ الله قَتْلًی تتابعوا بمؤتَةَ، منهم ذوالجناحین جعفر
و زید و عبدالله حیث تتابعوا جمیعاً، و أسباب المَنِیَّة تَخْطِر(5)
غَداةَ مَضَوا بالمؤمنین یقودهم إلی الحرب میمون النّقیبة أزهر(6)
أغرّ کضوء البدر من آل هاشم أِبیٌّ إذا سیم الضّلالة مِجْسَرٌ(7)
حیث لم یکتف فی هذا الشّعر بذکر التّتابع: جعفر، فزید، فابن رواحد؛ بل صرّح


1- شرح النهج، ج 15، ص 62
2- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 65
3- النّص و الاجتهاد، ص 28
4- مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب، ج 1، ص 205، و البحار، ج 21، ص 55
5- تخطر: تغتال و تهتزّ
6- میمون النّقیبة، مسعود الجدّ؛ و أزهر: أبیض
7- ابی: عزیز الجانب، و سیم: کُلّف و حُمّل( بالبناء للمجهول فیهما) و المجسر: المقدام الجسور.

ص: 291
بأنّ القائد لهم إلی الحرب میمون النّقیبة، أزهر، أغرّ، من آل هاشم، و هو جعفر رضوان الله تعالی علیه.

المسلمون فی مؤتة

قالوا: و لمّا فصل المسلمون من المدینة سمع العدوّ بمسیرهم، فتجمّعوا لهم و قام فیهم بشرحبیل بن عمرو، فجمع أکثر من مائة ألف و قدّم الطّلائع أمامه.(1)
فلمّا نزل المسلمون وادی القری، بعث أخاه سُدوس بن عمرو فی خمسین من المشرکین، فاقتتلوا، و انکشف أصحاب سُدوس و قد قتل، فشخص أخوه، و عند الواقدی: «و خاف شرحبیل و دخل حصناً فتحصّن و بعث أخاله یقال له: «وَبْر بن عمرو»(2) إلی هِرَقْل یستمدّه فبعث هرقل زهاء مأتی ألفٍ».(3) و مضی المسلمون حتّی نزلوا مَعان من أرض الشّام، و بلغ النّاس أنّ هرقل قد نزل مآب من أرض البلقاء فی مائة ألف من الرّوم، و انضمّ إلیهم مائة ألف أخری من لَخُم و جُذام و بَکْر و وائل و قبائل قُضاعه من بلقین‌(4) و بَهْراء و بَلِی.
و قیل: کانوا مائتی ألف من الرّوم و خمسین ألفاً من قبائل العرب المنتصره و معهم من الخیول و السّلاح ما لیس مع المسلمین.
فلمّا بلغ ذلک المسلمین أقاموا علی مَعان لیلتین یفکّرون فی أمرهم، و قالوا: نکتب إلی رسول الله (ص) فنخبره بکثرة عدوّنا، فإمّا أن یُمدّنا بالرّجال و إمّا أن یأمرنا بأمرٍ فنمضی له.


1- راجع: الرّوض الأنف، ج 4، ص 132، و سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 148 و السیرة الحلبیة، ج 2، ص 66
2- المغازی، ج 2، ص 760، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 71
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 148، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 71
4- و الظّاهر أنّ الصحیح« القین» کما فی السّیرة النبویة لابن هشام.

ص: 292
فشجّع النّاسَ عبدالله بن رواحة، فقال: «یا قوم، والله إنّ الّتی تکرهون، للّتی خرجتم تطلبون: الشهادة. و ما نقاتل النّاس بعدد و لا قوّة و لا کثرةٍ، و ما نقاتلهم إلّا بهذا الدّین الّذی أکرمنا الله به، فانطلقوا، فإنّما هی إحدی الحسنیین؛ إمّا ظهور و إمّا شهادة و لیست بشرّ المنزلتین». فقال النّاس: صدق و الله ابن رواحة.
(1) فمضی النّاس حتّی إذا کانوا بتخوم البلقاء لقیتهم جموع هرقل من الرّوم و العرب بقریة من قری البلقاء یقال لها: مَشارِف.(2) ثمّ دنا العدوّ، و انحاز المسلمون إلی قریة یقال لها: مؤته فالتقی النّاس عندها، فتعبّأ لهم المسلمون، فجعلوا علی میمنتهم رجلًا من عُذْرَةٍ و علی میسرتهم رجلًا من الأنصار.
قال ابن إسحاق: ثمّ التقی النّاس، و اقتتلوا قتالًا شدیداً، فقاتل زید بن حارثة برایة رسول الله (ص) حتّی شاط(3) فی رماح القوم؛ ثمّ أخذها جعفر بن أبی طالب، فقاتل بها، حتّی إذا ألحمه‌(4) القتال اقتحم عن فرس له شقراء فَعَرْقَبَها،(5) ثم قاتل القوم حتّی قتل، فکان جعفر أوّل رجلٍ من المسلمین عرقب فرساً فی سبیل الله.(6)


1- أسد الغابة، ج 3، ص 158، و عن إعلام الوری، ج 1، ص 212 و 213
2- تنسب إلیها السّیوف المُشْرِفَیّة حیث یقال: إنّها طبعت لسلیمان( ع) بها. راجع: معجم البلدان، ج 5، ص 131 و 220
3- یقال شاط الرّجل: إذا سال دمه فهلک
4- ألحمه القتال: نشب فیه فلم یجد مخلصاً، و اقتحم عن فرس له: رمی بنفسه عنها
5- عرقب الدّابة: قطع عرقو بها و هو الوتر الّذی بین مفصل السّاق و القدم. و فی بعض النصوص: أنّه عقر فرسه: أی ضرب قوائمها و هی قائمة بالسّیف، و لعلّ الثّانی هو الأولی و الأقرب إلی الصّحة، لأنّ عرقبة الفرس لا تناسب مع ما ورد من النّهی الشّرعی عن إیذاء الحیوان و نحن نجلّ جعفراً عن الإقدام علی عملٍ نهی عنه الشّارع و یأباه الخُلق الإنسانی الرّفیع. بل هناک نصّ عن رسول الله( ص) یتعرّض لنفس هذا المعنی، فقد روی عنه( ص) قوله:« إذا حرنت علی أحدکم دابّة فی أرض العدوّ فلیذبحها و لا یعرقبها»( الوسائل، ج 16، ص 307 و 308، و ج 8، ص 396، و ج 5، ص 52
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 148، و المغازی للواقدی، ج 2، ص 761.

ص: 293
قال ابن هشام: «و حدّثنی مَن أثق به من أهل العلم: أنّ جعفر بن أبی طالب أخذ اللّواء بیمینه فَقُطّعت، فأخذه بشماله فَقُطّعت، فاحتضنه بعَضُدَیْه حتّی قتل «رحمه الله تعالی» و هو ابن ثلاث و ثلاثین سنة، فأثابه الله بذلک جناحین فی الجنّة یطیر بهما حیث شاء ...».
(1) عن أبی جعفر (ع): «أصیب یومئذ جعفر، و به خمسون جراحاً، خمس و عشرون منها فی وجهه».(2) فلمّا قتل جعفر، أخذ الرّایة عبدالله بن رواحة، ثم تقدّم بها و هو علی فرسه، فجعل یستنزل نفسه و یتردّد بعض التّردّد، ثمّ قال:
أقسمت یا نفس لَتَنْزِلَنَّه طائعة أو لتکرهنّه
إن أجلب النّاس و شدّوا الرَّنَّة مالی أراک تَکْرهین الجنّة(3)
قد طال ما قد کنتِ مطمئنّة هل أنتِ إلّا نطفةٌ فی شَنَّةٍ(4)
ثم تقدّم فقاتل حتّی قتل، و وقع اللّواء من یده، فاختلط المسلمون و المشرکون و انهزم بعض النّاس، فجعل قطبة بن عامر یصیح: یا قوم، یقتل الرّجل مقبلا أحسن من أن یقتل مدبراً، فبادر خالد بن الولید، فأخذ الرّایة و انهزم بها و تبعه سائر النّاس، ولکن هناک من سعی لتزویر الحقیقة و إیهام النّاس بعکسها، فادّعوا: أنّ الّذی حصل علی ید خالد هو أحد الأمرین: إمّا مجرّد الإنحیاز و المحاشاة، ثم الإنصراف؛ و إمّا النّصر و الفتح.
فقد ذکر ابن إسحاق: أنّه لم یکن إلّا المحاشاة و التّخلّص من أیدی الرّوم الّذین


1- السیرة النبویّة، ج 4، ص 20
2- البحار، ج 21، ص 56 عن إعلام الوری، ص 110 و 111
3- أجلب القوم: صاحوا و اجتمعوا، والرّنة: صوت فیه ترجیع شبه البکاء
4- النّطفة: الماء القلیل الصّافی. و الشّنه: السّقّاء البالی، أی: فیوشک أن تهراق النّطفة أو ینخرق السقّاء. ضرب ذلک مثلًا لنفسه فی جسده.

ص: 294
کانوا مع من انضمّ إلیهم أکثر من مائتی ألفٍ، و المسلمون ثلاثة آلافٍ.
و علی هذا سُمّی هذا نصراً و فتحاً باعتبار ما کانوا فیه من إحاطة العدوّ و تراکمهم و تکاثرهم علیهم و کان مقتضی العادة أن یُقْتَلوا بالکلیّة.
(1) مع أنّ هناک طائفة من الدّلائل و الشّواهد علی أنّ الأمر لم یکن کما زعموا، فلاحظ ما یلی:
1. حدّث رجل من بنی مُرّة کان فی الجیش: أنّه لما قتل ابن رواحة، نظرت إلی اللّواء قد سقط، و اختلط المسلمون و المشرکون، فنظرت إلی اللّواء فی ید خالدٍ منهزماً، و اتّبعناه فکانت الهزیمة.(2) 2. یروی الواقدی عن محمّد بن صالح عن رجل من العرب عن أبیه: أنّه لمّا قتل ابن رواحة انهزم المسلمون أسوأ هزیمة رأیتها قطّ فی کلّ وجه، ثم تراجعوا، و کان ثابت بن أقرم قد أخذ اللّواء ... ثمّ أعطاه لخالد، فأخذه خالد، فحمله ساعة، و جعل المشرکون یحملون علیه، فثبت حتّی تَکَرْکَرَ(3) المشرکون، و حمل بأصحابه، ففضّ جمعاً من جمعهم، ثمّ دهمه منهم بشر کثیرٌ، فانحاش‌(4) المسلمون، فانکشفوا راجعین.(5) 3. و عن ابن کعب بن مالک قال: حدّثنی نفر من قومی حضروا یومئذٍ قالوا: لمّا أخذ خالد اللّواء انکشف بالنّاس، فکانت الهزیمة، و قُتل المسلمون، و اتّبعهم، المشرکون، فجعل قُطبة بن عامر یصیح: یا قوم، یُقْتَل الرّجل مُقبلًا أحسن من أن یقتل مدبراً، یصیح بأصحابه، فما یثوب إلیه أحدٌ؛ هی الهزیمة و یتبعون صاحب


1- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 68 و سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 150
2- المغازی، ج 2، ص 762، و تاریخ مدینة دمشق، ج 68، ص 87
3- تکرکر الرّجل فی أمره: تردّد
4- حاشی بهم: انحاز بهم و هو من الحشی و هی الناحیه
5- المغازی، ج 2، ص 763.

ص: 295
الرّایة منهزماً.
(1) 4. إنّ أهل المدینة قد طرد ذلک الجیش العائد بقیادة خالد و حثّوا التّراب فی وجوههم، و هجروهم و عاقبوهم أسوأ عقوبة. فلو صحّ أنّهم قد انتصروا لکان ینبغی أن یلاقوهم بالورود و الأناشید، و بالأفراح و الزّغارید،(2) و أن یرفعوهم علی الرّاحات، و یدوروا بهم فی النّوادی و الساحات.
و لکان یجب علی خالد و جیشه أن یعترضوا علی استقبال أهل المدینة بالتّعنیف و الطّرد، و أن یشتکوهم إلی رسول الله (ص)، و یجهروا بمظلومیّتهم و بأنّهم معتدی علیهم. فلماذا اختبأوا فی بیوتهم، حتّی إنّ منهم من ترک الحضور للصّلاة من شدّة الخجل ممّا حدث و حصل؟!
بل إنّ المتوقّع فی مثل هذه الحالة هو أن یبادر رسول الله (ص) لمنع هذا التّجنّی و لجم الظّلم الّذی حاق بهؤلاء الأبریاء المجاهدین، و لو بأن یخطب النّاس فی المدینة، و یؤنّبهم علی ظلمهم هذا، إن لم یتمکّن من أن یعاقبهم علیه.
علی أنّ هذا الّذی ذکرناه لا یعنی أنّنا نرید أن ننفی أن یکون المسلمون قد أظهروا درجةً من الجدّیّة فی قتال أعدائهم، و أنّهم قد سجّلوا علیهم انتصارات قویّة.
ولکنّنا نقول: إنّ ذلک إن کان قد حصل، فإنّما حصل فی الأیّام أو فی السّاعات الّتی سبقت استشهاد القادة، و لعلّ جذوته قد اتقدت بعد استشهادهم بصورة أکبر، ولکن خالداً ضیّع ذلک.
و من المضحک المبکی حدیث الرّجل من بنی مُرّة، الّذی أنکر فیه أن یکون خالد قد انهزم .... ثم شرح ذلک بأنّ اللّواء سقط بعد قتل ابن رواحة ... واستمرّت الحرب قال: «فنظرت إلی اللّواء فی ید خالدٍ منهزماً، و اتّبعناه، فکانت الهزیمة».(3)


1- المغازی، ج 2، ص 763، و تاریخ مدینة دمشق، ج 49، ص 337
2- زغرد البعیر: هدر مردّداً هدیره فی حلقه و منه زغردت النّساء فی الفرح
3- الطبقات الکبری، ج 2، ص 129، و تاریخ مدینة دمشق، ج 49، ص 37 و ج 68، ص 87.

ص: 296
فما معنی نفیه هزیمة خالد أوّلًا، ثمّ إثباته لها أخیراً، حتّی لقد جعل خالداً أوّل منهزمٍ باللّواء فیهم، ثمّ تبعه النّاس؟
و نستطیع بعد کلّ هذا الّذی ذکرناه أن نؤکّد علی أنّ کلّ الدّلائل تشیر إلی أنّ الفارّین کانوا عارفین بعظیم جرمهم، کما أنّ أهل المدینة کانوا عارفین بذلک و کذلک رسول الله (ص)، ولکنّهم لم یرتکبوا بفرارهم ذنباً بنظر الشّرع، لأنّ الفرار من جیش یفوق عدده عدد جیش المسلمین بعشرات الأضعاف لیس حراما شرعاً؛ فإنّ الفقهاء قد ذکروا: أنّه یجوز الهرب فی الجهاد فی أحوال ثلاثة:
الأولی: أن یزید عدد الکفّار علی ضِعف عدد المسلمین.
(1) الثّانیة: أن یترک القتال، ولکن لا بنیّة الهرب، بل لأجل أن ینصرف لیکمن فی موضع، ثم یهجم.
الثّالثة: أن یتحیّز إلی فئة و هو أن ینصرف علی قصد أن یذهب إلی طائفةٍ لیستنجد بها فی القتال.(2) و علی هذا یحمل قوله (ص) للّذین اعترفوا أمامَه بالفرار من الزّحف: «بل أنتم


1- و الدّلیل علی الجواز: ألف. قوله تعالی:« الان خفف الله عنکم و علم انّ فیکم ضعفاً فان یکن منکم مئة صابرة یغلبوا مئتین و ان یکن منکم ألف یغلبوا الفین باذن الله و الله مع الصابرین»( الأنفال: 66.)
ب. مارواه العامّة عن ابن عباس قال: من فرّ من اثنین فقد فرّ و من فرّ من ثلاثة فما فرّ( سنن البیهقی، ج 9، ص 76، و الحاوی الکبیر، ج 14، ص 182).
ج. ما روی من طریق الخاصّة: عن الصّادق( ع): من فرّ من رجلین فی القتال من الزّحف فقد فرّ و من فرّ من ثلاثةٍ فی القتال من الزّحف فلم یفرّ( الکافی، ج 5، ص 34، و التهذیب، ج 6، ص 174)
2- راجع: تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 411( ط ق) و ج 9، ص 61( ط. ج) و جواهر الکلام، ج 21، ص 58، و المهذّب، ج 1، ص 304، و جامع المقاصد، ج 3، ص 382.

ص: 297
الکرّارون و أنا فئتکم» أو قال: «و أنا فئة کلّ مسلم»
(1) فأراد (ص) به أن یؤیّد اعترافهم بالفرار، ثم یخفّف من وطأة ذلک علی نفوسهم حین یقرّر أنّ فرارهم یدخل فی سیاق التّحیّز إلی فئة، و بذلک یکون قد خفّف عنهم بعض الألم الّذی کان یعتصر قلوبهم.(2)


1- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 7، ص 151 و ج 6، ص 156 و قال فی هامشه: أخرجه أبوداود، ج 2، ص 52، ح 2647 و الترمذی، ج 4، ص 186، ح 1716 و أحمد فی المسند، ج 2، ص 111
2- و بتعبیر آخر أوضح و أصرح: أنّه( ص) إنّما قال ذلک لهم علی سبیل التّشبیه و التّنزیل و المجاز لا علی سبیل الحقیقة؛ إذ لیس فی ظاهر حالهم حین فرارهم ما یدلّ علی أنّهم کانوا یقصدون بهذا الفرار التّحیّز إلی فئةٍ، بل کان همّهم النّجاة بأنفسهم و حسب.
ولکنّ النّبیّ( ص) قد أراد معالجة سلبیّات الهزیمة بهذا النّحو من التّخفیف و التّلطیف و اعتبارهم کأنّهم قد تحیّزوا إلی فئة، حتّی قال لهم: و أنا فئتکم. و لو کان کلامه( ص) جارٍ علی سبیل الحقیقة، لم یحتج إلی بیان مَن هو الفئة لهم

ص:298
ص:299
ص:300
ص: 301

الفصل العاشر فتح مکّة

بدایة

لقد التزم النّبیّ (ص) بکلّ بنود الصّلح الّذی کان بینه و بین قریش فی الحدیبیّة، ولکنّ قریشاً قد استخفّت بقوّة المسلمین بعد معرکة مؤتة، و جرّها هذا الاستخفاف إلی ارتکاب حماقة أصبح بعدها عهد الموادعة لاغیاً.
فقد سبق أنّ عهد الحدیبیّة قد أعطی الحقّ لکلّ من أراد من العرب أن یدخل فی عهد محمّد (ص) أو عهد قریش، أن یدخل فیه، و کانت بین بنی بکر و خزاعة أحقاد قدیمة و حروب متواصلة. فلمّا تمّ صلح الحدیبیّة دخلت خزاعة فی عهد محمّد (ص) و دخل بنوبکر فی عهد قریش.
فلمّا کانت معرکة مؤتة تخیّل بنو الدّیل (أو الدّؤل) من بنی بکر بن عبد مناة أحلاف قریش أنّ الفرصة قد سنحت لهم لیقتصّوا من خزاعة حلیفة المسلمین لثاراتهم القدیمة، و ظنّوا أنّ المسلمین بعد تلک النّکسة الّتی أصیبوا بها لم یعدّ فی مقدورهم أن یناصروا من دخل فی عهدهم کخزاعه و غیرها. و حرّضهم علی ذلک عِکْرَمة بن أبی جهل و صفوان بن أُمیّة و حویطب بن عبدالعزّی و مکرز بن حفص و غیرهم من وجوه قریش و دسّوا إلیهم الرّجال و السّلاح، و بَیَّتُوا
(1) خزاعه و هم علی ماءٍ لهم یُدعی الوَتیر، فقتلوا منهم عشرین رجلًا و ذلک فی شعبان من السّنة الثّامنة للهجرة، فالتجأت خزاعة إلی الحرم، ثمّ إلی دار بُدیل بن ورقاء و دار مولی


1- بیّتوهم: قصدوهم لیلًا من غیر أن یعلموا فأخدوهم بغتةً.

ص: 302
لهم یقال له: رافع الخزاعِیَّین و انتهوا بهم فی عمایة الصّبح.
(1) و دخلت رؤساء قریش منازلهم، و هم یظنّون أنّهم لا یُعرَفون، و أنّه لا یبلغ هذا رسول الله (ص) و أصبحت خزاعة مُقَتَّلین علی باب بدیل و رافع.
و کان ممّا لابدّ منه أن تستنجد خزاعة بالنّبی (ص)، فذهب جماعة منهم إلی المدینة، فلمّا دخلوا علی الرّسول و هو جالس فی المسجد بین أظهر النّاس، أنشد عمرو بن سالم الخزاعی قوله:
یا ربّ إنّی ناشد محمّداً حِلْف أبینا و أبیه الأتلَدا(2)
قد کنتم وُلْداً و کنّا والداً ثُمَّتَ أسلمنا فلم نَنْزِع یدا(3)
إنّ قریشاً أخلفوک الموعدا ونقضوا میثاقک المؤکّدا
هم بَیَّتُونا بالوَتیر هُجَّداً و قَتَّلونا رُکّعاً و سُجّدا(4)
فقال رسول الله (ص) «حسبک یا عمرو، أی: و دمعت عیناه» أو قال: «نُصِرتَ یا عمرُو بن سالم». فما برح حتّی مرّت عَنانَة(5) من السّماء فرعدت، فقال رسول الله (ص): إنّ هذه السَّحابَةَ لَتَسْتَهِلُ‌(6) بنصر بنی کعب.(7) و قام من ساعته و ندب المسلمین فی المدینة و خارِجِها لأن یکون علی أُهبة الاستعداد عندما یدعوهم إلی الخروج معه من غیر أن یعرفوا و جهته الّتی یریدها.
و توالدت الوفود علیه حتّی اجتمع فی المدینة خلال العشرة الأولی من شهر


1- عمایة الصبح: بقیّة ظلمة اللیل
2- ناشدٌ: طالب و مذکّر. و الأتلد: القدیم
3- یرید أنّ بنی عبد مناف أمّهم من خزاعة، و کذلک قُصَی أمّه فاطمة بنت أسد الخزاعیّة. والوُلْد بمعنی الوَلَد. و أسلمنا من السّلم، و ثُمَّتَ حرف عطف، أدخل علیه تاء التأنیث
4- الوَتیر: اسم ماءٍ بأسفل مکة لخزاعة، و الهُجَّد جمع هاجد و هو النّائم هنا
5- عنانة واحدة العنان و هو السّحاب
6- تستهلّ: تبشّر
7- سبل الهدی والرشاد، ج 5، ص 203 202، و السنن الکبری، ج 9، ص 234.

ص: 303
رمضان نحو عشرة آلاف مقاتل.
و ندمت قریش علی ما صنعت مع خزاعة، و عرفت أنّ ذلک نقض للعهد من جانبها، و اتّفقت علی أن یشدّ أبوسفیان الرّحال إلی محمّد و یکلّمه فی الأمر قبل أن تستنجد به خزاعة، لعلّه یجدّد العهد فیما بینهم و بینه و یزید فی أمد الهدنة، و لم یکونوا قد علموا بوفد خزاعة إلی النّبیّ (ص).
و خرج أبوسفیان من مکّة و معه مولی له علی راحلتین و أسرع السّیر و هو یری أنّه أوّل من خرج من مکّة إلی رسول الله (ص) بعد ذلک الحدث الّذی أطاح بعهد الصلح بینهم و بین النّبیّ (ص)، فلقی بدیلَ بن ورقاء بعُسفان، فأشفق أبوسفیان أن یکون بدیل جاء رسولَ الله (ص)، بل کان الیقین عنده، فقال للقوم: أخبرونا عن یثرب متی عهدکم بها؟ قالوا لا علم لنابها. فعلم أنّهم کتموه، فقال: أما معکم من تمر یثرب شی‌ءٌ تطعموناه؟ قالوا: لا. و أراد أبوسفیان أن یتأکّد من أمرهم، فقال یا بدیل: هل جئتَ محمداً؟ قال: لا؛ ولکنّی سرت فی بلاد خزاعه من هذا السّاحل فی قتیل کان بینهم فأصلحت بینهم. فقال له أبوسفیان: إنّک والله ما علمتَ برٌّ و أصل ....
و أقبل أبوسفیان حتّی دخل المدینة و أتی رسولَ الله (ص) و طلب منه أن یجدّد العهد و یزید فی أمره. فقال له النّبیّ (ص): فلذلک جئت یا أباسفیان؟ قال: نعم. فقال رسول الله (ص): هل کان مِنْ قِبَلِکم من حدث؟ قال: معاذ الله، نحن علی عهدنا و صلحنا یوم الحدیبیّة، لا نغیّرو لا نبدّل. فقال رسول الله (ص): فنحن علی مدّتنا و صلحنا یوم الحدیبیّة لا نغیّر و لا نبدّل. فأعاد أبوسفیان علی رسول الله (ص) القول، فلم یردّ علیه شیئاً.
(1) فذهب إلی أبی بکر و عثمان و علی (ع) و سعد بن عبادة و أشراف قریش و الأنصار یستعین بهم علی إقناع النّبیّ (ص) بتجدید العهد و


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 206، و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 72 و راجع: مجمع البیان، ج 10، ص 555، و البحار، ج 21، ص 101 و 102 و 126.

ص: 304
زیادة أمده، فلم یجد منهم تجاوباً علی ذلک و رفضوا مراجعة النّبیّ (ص) بهذا الخصوص.
و قد کان طَلَبُ أبی سفیان من النّبیّ (ص) تجدید عهد الحدیبیّة و الزّیادة فی المدّة هو الخدعة الّتی أعدّها هذا الرّجل، و من ورائه قریش للتّخلّص من تبعات الجریمة الّتی ارتکبوها فی حقّ خزاعة.
و قد کان لابدّ من ردّ أبی سفیان خائباً لیفهم: أنّ أسالیب المکر و الاحتیال لا تجدی فی إماتة الحقّ و إحیاء الباطل. أضف إلی ذلک: أنّ ما واجهه أبوسفیان فی المدینة کان غایةً فی الرّوعة، فقد ذاق طعم الذّل و الخزی مرّة بعد أخری و تجرّع مرارة الخیبة و الفشل کرّات و مرّات لم یعرف لها مثیلًا فی حیاته کلّها، و قد تجلّی هذا الذّل فی مظاهر مختلفة، حتّی فی لقائه مع ابنته أمّ حبیبة زوج النّبیّ (ص)، فإنّه لمّا دخل علیها فأراد أن یجلس علی فراش رسول الله (ص)، فَطَوَتْه دونه،
(1) فقال: یا بنیّة، أرغبتِ بهذا الفراش عنّی أم رغبتِ لی عنه؟ قالت: بل هو فراش رسول الله (ص) و أنت رجل مشرک نجس، فلم أحبّ أن تجلس علی فراش رسول الله (ص). قال: لقد أصابک بعدی شرّ یا بنیّة،(2) ثمّ خرج من بیتها و قد استولی علیه الغضب من هذا الموقف الّذی لم یکن یترقّبه من أقرب النّاس إلیه.

التّجهیز لسفرٍ مبهم‌

ذکروا: أنّه لمّا عزم رسول الله (ص) علی غزو مکّة قال لعایشة: جَهّزینا و أخفی أمرکِ. فأراد (ص) أن تخفی أصل التّجهّز و الاستعداد لسفر لم یحدّده لها و لا عرّفها طبیعته هل هو سفر للحرب، أو لزیارة منطقة بعینها، أو لأی غرض آخر؟
و منع أحداً أن یخرج من المدینة مخافة أن یتسرّب خبر استعداده لقریش و


1- طوی الصّحیفةَ: نقیض نَشَرَها
2- سبیل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 206، و السیرة النبویة لابن هشام، ج 4، ص 38.

ص: 305
قد کان یجب أن یدخل مکّة فاتحاً بدون حرب و لا قتال و دعا الله سبحانه أن یمنع عن قریش العیونَ و الأخبار.
و من غیر الطّبیعی کتمان أمر عن أمّة بأسرها یستنفر منها عشرة آلاف مقاتل لیعالجوا نفس هذا الأمر المکتوم مع کثرة الموتورین و الحاقدین فی المنطقة، و مع وفرة المنافقین المتربّصین بالإضافة إلی الّذین یبحثون عمّا یفیدهم فی مصالحهم الشّخصیّة أو القِبَلِیّة أو غیرها.
و خفاء هذا الأمر الخطیر إلی هذا الحدّ و فی ظروف کهذه و فی هذا المحیط بالذّات یعدّ من أعظم الإنجازات و من أجلّ التّوفیقات و یدلّل علی التّدبیر و الضّبط الدّقیق للأمور من قِبَل رسول الله (ص).

اکتشاف تجسّس أبی بلتعة لقریش‌

و مع هذا التّحفّظ الشّدید و تکتّمه عن سائر الناس سوی الخاصّة من أصحابه، فقد تسرّب نبأ مسیرته إلی حاطب بن أبی بلتعة، فکتب إلی قریش یخبرهم بالّذی عزم علیه رسول الله (ص)، و أعطی الکتاب إلی امرأة من مُزَیْنَة و أعطاها مبلغاً من المال فی مقابل إیصال کتابه لقریش، فوضعت الکتابَ فی رأسها و فَتَلَتْ علیه قرونَها، و خرجت باتّجاه مکّة، فنزل الوحی علی الرّسول (ص) یخبره بما صنع حاطب. فأرسل النّبیّ (ص) من ساعته علیّاً و الزّبیر و أمرهما أن یُجدّا السّیر فی طلب المرأة قبل أن تفوتهما.
فخرجا مُسرعَین، فأدر کاالمرأة بالخَلیقَة؛
(1) خَلیقة بنی أحمد، فاستنزلاها و التماسا الکتاب فی رحلها فأنکرت و حلفت: أنّه لا شی‌ء معها و بکت.
فقال الزّبیر: ما أری یا أبا الحسن معها کتاباً، فارجع بنا إلی رسول الله (ص) نخبره ببراءة ساحتها. فقال له أمیرالمؤمنین (ع): یخبرنی رسول الله (ص) أنّ معها


1- الخلیقه کسفینة: منزل علی اثنی عشر میلًا من المدینة.

ص: 306
کتاباً و یأمرنی بأخذه منها، و تقول أنت: إنّه لا کتاب معها؟!! ثمّ اخترط السّیف‌
(1) و تقدّم إلیها، فقال: أما والله لئن لم تُخرجی الکتاب لأکشفنّک، ثمّ لأضربنّ عنقک.
فلمّا رأت منه الجدّ حلّت قرونَها و أخرجت الکتاب، فأخذه أمیرالمؤمنین (ع) و أقبلا به علی رسول الله (ص).(2)
فدعا حاطباً، فقال: یا حاطب، ما حملک علی هذا؟ قال: یا رسول الله، إنّی والله لمؤمن بالله و رسوله، ما غیّرت و لا بدلّت، ولکنّی کنت امرءاً لیس لی فی القوم من أصل و لا عشیرة و کان لی بین أظهرهم ولدٌ و أهل، فصانعتُهم علیهم.(3) و أمر النّبیّ (ص) بإخراجه من المسجد، فجعل النّاس یدفعونه فی ظهره حتّی أخرجوه و هو یلتفت إلی النّبیّ (ص) و لا یتکلّم، فرقّ له و أرجعه إلی المسجد و أوصاه أن لایعود لمثلها.(4)

علی طریق مکّة

قیل: إنّه استخلف علی المدینة أبا لبابة بن عبدالمنذر(5) و قیل: أبارُهْم، کلثوم بن حُصَیْن الغفاری‌(6) و یقال: ابن أمّ مکتوم و به جزم الدّمیاطی.(7) و خرج یوم الأربعاء بعد العصر لعشر خلون من شهر رمضان، فی عشرة آلاف مقاتل من المهاجرین و الأنصار و طوائف من العرب و قادوا الخیل و امتطوا الإبل و قدّم رسول الله (ص)


1- اخترط السّیف: استلّه
2- الإرشاد للمفید، ج 1، ص 59 56، و راجع: البحار، ج 21، ص 121 119 و ص 125 و 126، و إعلام الوری، ج 1، ص 384، و أعیان الشیعه، ج 1، ص 408
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 210
4- الإرشاد للمفید، ج 1، ص 59 56
5- البحار، ج 21، ص 127 عن اعلام الوری، ج 1، ص 218، و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 58
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 212 عن أحمد و الطبرانی، عن ابن عباس
7- المصدر المتقدم، عن ابن سعد و البلاذری.

ص: 307
أمامه الزّبیر فی مائتین من المسلمین.
(1) و المقصد لا یزال مجهولًا و النّاس لا یدرون أین توجّه رسول الله (ص) إلی قریش، أو إلی هوازن، أو إلی ثقیف. و هذه الخیارات کلّها تحتاج لمثل هذا الجمع العظیم من المقاتلین، کما أنّ کلّها تقع فی منطقة واحدة و فی أمکنة متقاربة، و الطّریق من المدینة إلیها هی نفس هذه الطریق الّتی سلکها رسول الله (ص) إلی قُدَید، و إنّما تتمیّز الطُّرُقات إلی تلک المناطق بدءاً من سَرِف الّتی کانت تبعد عن مکّة أمیالًا یسیرة.(2) والّذی زاد فی حیرتهم: أنّه (ص) لم یخرج بهذه الألوف علی هیئة الحرب فهو لم یعقد أَلْوِیةً و لا رفع رایاتٍ و لا رتّب الجیش ترتیباً قتالیّاً حتّی بلغ قُدیداً(3) ففیها عقد الأَلْوِیة و رفع الرّایات و دفعها إلی القبائل.
فهل یمکن أن نضع هذا الإنجاز فی مجال الاستطلاع و الحفاظ علی السّریّة إلّا فی عداد المعجزات و خوارق العادات الّتی لا یقدر علیها إلّا نبی أو وصی نبیّ؟!

أبوسفیان فی أیدی المسلمین‌

عن ابن عباس أنّه قال: مضی رسول الله (ص) عام الفتح حتّی نزل مَرَّ الظَّهران‌(4) عشاءاً، فی عشرة آلاف من المسلمین و قد عُمّیت الأخبار عن قریش، فلا یأتیهم خبر عن رسول الله (ص) و لا یدرون ما هو صانع.(5) و أمر (ص) أصحابه أن یوقدوا عشرة آلاف نار، و بلغ ذلک قریشاً، فخرج


1- نفس المصدر
2- المغازی، ج 2، ص 805، و مجمع البحرین، ج 2، ص 365
3- قدید تصغیر قدّ: اسم موضع قرب مکّة
4- الظّهران اسم أضیف إلیه مَرّ فیقال: مرّ الظّهران: اسم مکان قرب مکّة
5- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 214.

ص: 308
أبوسفیان یتحسّس الأخبار، فخرج هو و حکیم بن حِزام فلقیا بُدیل بن ورقاء، فاستتبعاه، فلمّا بلغوا الأراک‌
(1) من مَرّ الظَّهران و ذلک عشیّاً رأوالعسکر و القِباب و النّیران کأنّه نیران عَرَفَة و سمعوا صَهیل الخیل و رُغاء الإبل،(2) فأفزعهم ذلک فزعاً شدیداً.
فلقیهم العبّاس علی بغلة رسول الله (ص) الشَّهباء و قال لأبی سفیان: ویلک!! هذا رسول الله (ص) فی عشرة آلاف. فقال:
و اصباح قریش‌(3)، بأبی أنت و أمّی، فما تأمرنی، هل من حیلةٍ؟ قال: نعم، ارکب عَجُزَ هذه البغلة، فَأَذهَبُ بک إلی رسول الله (ص) فَأَستأمنه لک. فإنّه و الله إن ظفر بک دون رسول الله (ص) لتقتلنّ. فقال: و أنا و الله أری ذلک.
قال العبّاس کما جاء فی روایة الواقدی-: فأردفته خلفی و اتّجهت نحو معسکر المسلمین، و کانوا قد أوقدوا النّیران لیلًا: فکلّما مررت بنارٍ من نیران المسلمین، قالوا: مَن هذا؟ فإذا رأوا بغلة رسول الله (ص) و أنا علیها قالوا: عمّ رسول الله (ص) علی بغلته ....
فحرّکت البغلة حتّی اجتمعنا علی باب خیمة رسول الله (ص)، فدخلت و إیّاه علی النّبیّ (ص)، فقال عمر بن الخطّاب: یا رسول الله، هذا أبوسفیان قد امکن الله منه، فدعنی أضرب عنقه. فقلت: إنّی قد أجرته یا رسول الله ... فقطع النّبیّ حوارهما بقوله للعباس: اذهب به، فقد أجرته لک، فَلْیَبِتْ عندک حتّی تغدوا به علینا إذا أصبحتَ.
فلمّا أصبحتُ غدوتُ به، فلمّا رآه رسول الله (ص) قال: و یحک یا أبا سفیان، ألم یأنِ لک أن تعلم أن لا إله إلّا الله؟ قال: بأبی أنت، ما أحلمک و أکرمک و أعظم عفوک! قد کان یقع فی نفسی أنّه لو کان مع الله إله لقد أغنی عنّی شیئاً (یوم بدر


1- الأراک: شجر معروف
2- الصَهیل: صوت الفرس. و رُغا البعیر أو النّعام أو الضَّبُع: صوّت و ضجّ
3- منادی مستغاث، یقال عند استنفار من کان غافلًا عن عدوّه.

ص: 309
و أحد) بعد، لقد استنصرتُ إلهی و استنصرتَ إلهک، فو الله ما لقیتُک من مرّة إلّا نُصِرْتَ علیَّ، فلو کان إلهی مُحقّاً و إلهک مبطلًا لقد غلبتُکَ. فقال: ویحک یا أباسفیان، ألم یأن لک أن تعلم أنّی رسول الله؟ قال: بأبی أنت و أمّی ما أحلمک و أکرمک و أعظم عفوک! أمّا هذه فو الله إنّ فی النّفس منها شیئاً حتّی الآن.
فقال العبّاس: ویحک! أسلم قبل أن تضرب عنقک، فشهد شهادة الحقّ علی کُره منه حینما أدرک أنّ الموت ینتظره لحظة بعد لحظة و فی نفسه من نبوّة رسول الله (ص) أشیاء و أشیاء و ظلّت تلک الأشیاء فی نفسه إلی أن مات فقال: أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله.
(1)

عشرة آلاف نار لماذا؟!

و لسنا بحاجة إلی بیان أهدافه (ص) حین أمر أصحابه بإیقاد عشرة آلاف نار؛ الأمر الّذی بَهَرَ عتاةَ و جبابرةَ أهل الشّرک و فراعنة قریش، و قد تقدّم: أنّ أبا سفیان و حکیم بن حزام و ابن ورقاء فزعوا فزعاً شدیداً حین رأوا تلک النّیران کأنّها نیران عَرَفَة.(2) و لو لا أنّهم رأوا القِباب و العسکر الجرّار و سمعوا صَهیل الخیل و رُغاء الإبل لأمکن أن یتسرّب إلی أوهامهم احتمال أن تکون فئة صغیرة هی الّتی أوقدت هذه النّیران الکثیرة.
لقد تأکّد لدیهم:
1. أنّ من یوقد هذه النّیران یرید أن یُعلِم أعداءه بحضوره، غیر آبهٍ بهم‌(3) و لا(4)
صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله ؛ ؛ ص309


1- البحار، ج 21، ص 129 عن إعلام الوری، ج 1، ص 221 و مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 109
2- إشارة إلی ماجرت عادتهم من إیقاد النّیران الکثیرة لیلة عرفة
3- غیر آبه بهم: غیر ملتفت إلیهم.
4- السید جعفر مرتضی العاملی تحقیق: علی الرفیعی القوچانی، صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

ص: 310
خائف منهم، و أنّه لم یأت متسلّلا و لا مُغیراً یرید أن یربح المعرکة عن طریق المباغتة، لتعوض المباغتة ضعفه أو لتوهن شیئاً من قدرات عدوّه.
2. أنّه یرید بإیقاد هذه النّیران الکثیرة أن یظهر حجم قوّته و حضورها وسعتها و امتدادها لتساعد تلک النّیران أولئک النّاظرین الّذین قد یکونون فی مرتفع، علی رؤیة أوّل و آخر رجل جاء لقتال عُتاة الشّرک، من دون أن تغرقهم عیونهم فی ضباب الإبهام بسبب الظّلمة الّتی قد تمنع العیون من الإحاطة بها.
إذن فقد کان طبیعیّاً أن یتحیّر أبوسفیان و من معه فی هویّة هذا الجیش الّذی أَمامَهم هل هو خزاعة، أو تمیم، أو ربیعة؟

العبّاس النّاصح لقریش علی بغلة رسول الله (ص)

و واضح: انّ رکوب العباس علی بغلة رسول الله (ص) و بحثه عن رسولٍ یرسله إلی قریش لا یمکن ان یکون بدون علم النّبیّ (ص)، بل ذلک فیما یظهر داخل فی صلب خطّة النّبیّ (ص) لأخذ مکّة من أولئک الجبّارین من دون قتال، و ذلک باعتماد طریقة ترسیخ القناعة لدی أقطابها بعجزهم عن مناجزته الحرب إلّا إذا کانوا یریدون أن یلقوا بأیدیهم إلی الدّمار و البوار.
و قد کان العبّاس افضل رسولٍ إلی قریش و زعمائها، فانّهم علی قناعة تامّة بانّه لا یمکن ان یفرط بهم، کما اثبتته لهم تجربتهم الطّویلة معه.
و قد ظهر من تفدیة أبی سفیان للعباس بأبیه و أمّه مدی عمق علاقة المودّة و الصّفا فیما بینهما، حتّی أنّه یجعل نفسه رهن إشارة العبّاس. فإذا جاءتهم النّصیحة من قِبَل العبّاس، فإنّهم لا یرفضونها و لا یستغشونه.
ثمّ یظهر العباس هنا بمظهر القوی الحازم، الّذی یفرض رأیه و قراره بدون أی تحفّظ. علی أنّ رکوبه بغلة رسول الله (ص) من شأنه أن یطمئنّ أولئک المعاندون إلی أنّ مکانته محفوظة عند رسول الله (ص) و أنّ کلمته مؤثّرة لدیه.

ص: 311
کما أنّ أحداً من المسلمین لا یجرؤ علی إخفار جواره، فإذا دخلوا هذا المعسکر معه و فی حمایته، فکیف إذا أردف رأس الشّرک خلفه، و حمله معه؟
فالعبّاس بعد کلّ هذا هو الوسیلة الأکثر أمناً فی الطّریق، و الأکثر فاعلیّة و تأثیراً لدی رسول الله (ص).

الإعلان بالأمان‌

و جاء فی کتب السّیرة و التّاریخ أنّ أباسفیان و حکیم بن حزام قالا لرسول الله (ص): ادع النّاس بالأمان: أرأیت إن اعتزلت قریش و کَفَّتْ أیدیَها آمنون هم؟ فقال رسول الله (ص): نعم.
و فی بعض المرویّات: قال العبّاس: قلت یا رسول الله! قد عرفت أبا سفیان و حبّه الشّرف و الفخر فاجعل له شیئاً.
فقال رسول الله (ص): «من دخل دار أبی سفیان فهو آمن». فقال: و ما تسع داری؟ زاد ابن عُقبة: «و من دخل دار حکیم بن حزام فهو آمن‌
(1) و من أغلق بابه فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن».(2) و قال الحلبی الشافعی: «عقد (ص) فی المسجد لأبی رُوَیحَة(3) لواءاً و أمره أن ینادی: و من دخل تحت لواء أبی رُویحة فهو آمن. و إنّما قال ذلک لما قال له أبوسفیان: و ما تسع داری و ما یسع المسجد»؟(4) و نقول: إنّ فی هذه النّصوص من الإشارات و الدّلالات، نذکر منها مایلی:


1- کانت دار أبی سفیان بأعلی مکّة و دار حکیم بن حزام بأسفلها
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 218، عن ابن عُقبة
3- هو الّذی آخی النّبیّ( ص) بینه و بین بلال
4- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 80.

ص: 312
ألف. هل هذا تشریف لأبی سفیان؟
قد کان ممّا أعطاه رسول الله (ص) لأبی سفیان: أن جعل الأمان لمن دخل داره؛ لأنّ أبا سفیان یحبّ التفخیم و الذّکر، و لکنّه (ص) و إن کان قد أنعم لأبی سفیان بهذا الأمر و أعطاه إیّاه بیدٍ، و لکنّه عاد فأخذه منه بالید الأخری بأسلوب رصین یجعل النّاس یدرکون أنّه مجرّد إجراء شکلی لیس له مضمونُ تشریفٍ و لا تکریمٍ، لأنّه:
1. أعطی مثل ذلک لحکیم بن حزام أیضاً.
2. ساوی بین دخول دار أبی سفیان و بین اللّجوء إلی رایة الأمان، الّتی جعلها مع أبی رویحة، و ساوی أیضاً بینه و بین أیّة دارٍ فی مکّة یدخلها صاحبها و یغلق بابها علی نفسه. کما ساوی بین ذلک و بین أن یضع الإنسان سلاحه و یکفّ یده، لیکون ذلک إشارة إلی مجرّد اتّخاذ وضع غیر قتالی.
و بذلک یتّضح: أنّ أباسفیان لیس فقط لم یحصل علی ما اراد من الذّکر و الفخر، بل أُخِذ منه ما کان قد استلبه بغیر حقّ، لأنّ المساواة بین دخول داره و بین دخول دار أی إنسان فی مکّة، ثمّ بین ذلک و بین أن یکفّ الإنسان یده و یضع سلاحه فیها، حَطٌّ من المقام الّذی جعله أبوسفیان لنفسه، و جعله کأی إنسان آخر من أهل مکّة.
ب. استجادٌ بعد الاستغناء
لقد کان أبوسفیان طیلة حوالی عشرین سنة یسعی لإطفاء نور الله، مدّعیاً لنفسه مواقع الشّرف و الکرامة، متّخذاً من هذا الفعل المخزی سبیلًا للمجد و الذّکر و الفخر؛ ولکنّه بین لیلة و ضحاها أصبح یستجدی شیئاً من الذّکر، و ما یوجب له الفخر من نفس هذا العدوّ الّذی لم یزل یحاربه إلی تلک اللّحظة.
ج. حفظ حرم الله تبارک و تعالی
ولسنا بحاجة إلی التّأکید علی أنّ المطلوب من إعلان الأمان لأهل مکّة، و کذلک سائر المواقف و السّیاسات النّبویّة فی مسیره (ص) إلی مکّة، هو أن لا تراق
ص: 313
أیّة قطرة دمٍ فی حرم الله تبارک و تعالی. و لابدّ من أن یقارن الکثیرون من أهل مکّة و غیرهم بین هذه السّیاسة مع صنادید قریش و کلّ رجالها و بین ما فعله أهل مکّة أنفسهم بالخزاعیّین الأبریاء من الصّبیان و النّساء و الرّجال الضّعفاء، فی حین أنّ قریشاً لو تمکنّت من الحرب لأبادت هذا الجیش القادم فی نفس بیت الله و حرمه.

کتائب الإسلام إلی مکّة

(1)قالوا: و أمر رسول الله (ص) منادیاً ینادی: لتصبح کلّ قبیلة قد أرحلت و وقفت مع صاحبها عند رایته و تُظهر ما معها من الأَدات و العُدّة. فأصبح النّاس علی ظَهر(2) و قدّم بین یدیه الکتائب. و مرّت القبائل علی قادتها، و الکتائب علی رایاتها.(3) فأوّل مامرّ به خالد بن الولید فی بنی سلیم و هم ألف ... فلمّا مرّوا بأبی سفیان کبّروا ثلاث تکبیرات، ثمّ مضوا. فقال أبوسفیان: یا عبّاس، مَن هؤلاء؟ قال: هذا خالد بن الولید. و هکذا أخذت القبائل تمرّ به الواحدة تِلْوَ الأخری. و کلّما مرت قبیلة بحذائه کبّرت ثلاثاً و أبوسفیان یسئل عنها و العبّاس یجیبه، إلی أن مرّت جمیع الکتائب و لم یبق إلّا الکتیبة الّتی فیها رسول الله (ص).
فلما طلعت کتیبة رسول الله (ص) الخضراء(4) و طلع سواد شدید، وغَبْرَةٌ من سنابک الخیل‌(5) و جعل النّاس یمرّون، و أبوسفیان یقول: أما مرّ محمّد؟ و العبّاس


1- . الکتائب: جمع کتیبة و هی الطائفة من الجیش المجتمعة
2- أصبح النّاس علی ظَهر: أی علی غلبة و انتصار
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 219 عن ابن عقبة
4- سمیّت بذلک لغلبة الحدید علی أهلها. شبّه السّواد بالخُضْرَة، و العرب تطلق الخضرة علی السّواد و العکس
5- سنابک الخیل: طرف حوافرها.

ص: 314
ی
قول له لا. و فیما هم کذلک و أبوسفیان یهزّه الحقد و البغض و إذاً برسول الله (ص) و هو علی ناقته القَصْواء، فقال العبّاس: هذا رسول الله (ص).
فجعل أبوسفیان ینظرو یرتعد و کان قد حشد فی تلک الکتیبة وجوه المهاجرین و الأنصار، و الألوِیة والرّیات و کلّهم منغمسون فی الحدید لا یُری منهم إلّا الحَدَق،
(1) و فی الکتیبة ألفا دارع، و رایة رسول الله (ص) مع سعد بن عبادة الأنصاری و هو أَمام الکتیبة.
فلمّا مرّ سعد برایَة رسول الله (ص) نادی أباسفیان، فقال: الیوم یوم المَلْحَمة،(2) الیوم تُسْتَحَلّ الحُرُمة، الیوم أذلّ الله قریشاً.
فأرسل رسول الله (ص) إلی سعد، فنزع اللّواء من یده، و جعله إلی ابنه قیس، و یقال: إنّ رسول الله (ص) أمر علیّاً (ع)، فأخذ الرّایة، فذهب بها إلی مکّة حتّی غَرَزها(3) عند الرّکن.
قال الحافظ: والّذی یظهر فی الجمع: أنّ رسول الله (ص) أرسل علیّاً لینزعها و أن یدخل بها.(4) و فی نصّ آخر: إنّ أباسفیان سعی إلی رسول الله (ص) و أخذ بِغَرْزِه‌(5)، فقبّله و قال: بأبی أنت و أمّی، أما تسمع ما یقول سعد؟ إنَّه یقول:
الیوم یوم الملحمة الیوم تُسبی الحُرُمة
فقال لعلی (ع): أدرکه، فخُذِ الرّایة منه و کن أنت الّذی یدخل بها و أدخِلْها


1- الحدق: العیون
2- المَلْحَمة: الحرب و موضع القتال و الجمع ملاحم، مأخوذ من اشتباک النّاس و اختلاطهم فیها کاشتباک لُحمة الثّوب بالسّدی و قیل: هی من اللّحم، لکثرة لحوم القتلی فیهما
3- غرزها: أدخلها و أثبتها
4- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 223 219
5- الغَرْز: رکاب الرّحل من جلدٍ.

ص: 315
إدخالًا رفیقاً. فأخذها علی و أدخلها کما أمر.
(1)

أهداف حضور العَرض‌

و قد صرّح رسول الله (ص) بالهدف الّذی کان یتوخّاه‌(2) من حضور أبی سفیان عَرض جنود الله و هو أمران:
1. أن یراه النّاسُ جنودَ الله لتقوی بذلک عزائمهم و یصحّ یقینهم بوعد الله تعالی لهم بالفتح و النّصر، منذ الحدیبیّة.
2. ان یری هو جنودَ الله لتذلّ نفسه الأمّارة بالسّوء، الّتی تُمنیه النّصر و تدعوه إلی محاربة الله و رسوله و عباده المؤمنین، و لِیَکْبِتَه‌(3) الله تعالی بذلک و یشفی به صدور قومٍ مؤمنین طالما اضطهدهم‌(4) و ألحق بهم أنواعاً من الأذایا و البلایا.

یوم المرحمة و عزّ قریش‌

بعد أن رفض النّبیّ (ص) قول سعد بن بن عبادة: الیوم یوم الملحمة، أفاد کلمته الخالدة الّتی انبعثت من قلبه الکبیر، الّذی لا یحمله إنسان فی هذه الدّنیا و نادی أباسفیان: الیوم یوم المرحمة، الیوم أعزّ الله قریشا. و لا شکّ فی أنّ الرّحمة الإلهیّة قد شملت أهل مکّة بهذا الفتح الّذی فرض علیهم الإسلام و أدّی إلی هیمنة أحکامه و شرایعه الّتی هی محض الحقّ و العدل و بها یکون لهم بلوغ درجات


1- مجمع البیان، ج 10، ص 557، و البحار، ج 21، ص 105 و 130 عن إعلام الوری و المناقب
2- یتوخّاه، من الوَخی کفتی بمعنی القصد
3- کبته: صرعه و أخزاه و أذلّه
4- اضطهده: قهره و اضطرّه و أذاه بسبب المذهب.

ص: 316
الکرامة و الفضل.
إنّه یوم رفع الظّلم و الجبریّة و یوم إعلان الحرب علی الفساد و المفسدین و إبطال حکومة الأهواء و إسقاط هیمنة العصبیّات و الشّهوات، و أیضاً یوم تعظیم الکعبة و کسوتها، بعد أن خرجت من ید المشرکین، الّذین هتکوا حرمة حرم الله بذبح أطفال، و نساء، و ضعفاء و رجال خزاعة فیه و تجرّؤوا علی الله بعبادة الأصنام فی بیته و الدّعوة إلی الشّرک به تعالی فیه.
و هو یوم عزّ قریش الّتی أعلنت براءتها من الشّرک و التزامها بالإیمان بالله، و بأنبیائه و رسله و قبول دینه، فمنحها ذلک حصانةً و عزّةً، حتّی لو کان إیمانها لا یزال فی مراحله الأولی، الّذی یقتصر علی مجرّد الإعلان اللّسانی.

دخول النّبیّ (ص) مکّة

قالوا: لمّا ذهب أبوسفیان، إلی مکّة بعد ما عاین جنود الله تمرّ علیه، واصل المسلمون سیرهم حتّی انتهوا إلی ذی طوی،(1) فوقفوا ینتظرون رسول الله (ص) حتّی تلاحق النّاس، و أقبل رسول الله (ص) فی کتیبته الخضراء(2) ... و قد طأطأ رأسه تواضعاً لله تعالی و هو یقرأ سورة الفتح.(3) و جعلت الخیل تَمْعَج‌(4) بذی طوی فی کلّ وجه، ثمّ ثابَتْ‌(5) و سکنت حین توسّطهم رسول الله (ص).(6)


1- ذی طوی: وادٍ بمکّة؛ مقصور مُنون و قد یمدّ، یصرف و لا یصرف
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 226 عن ابن إسحاق و غیره
3- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 84
4- مَعَجَ الفرس: أسرع، أوسار لشدّة عدوه مرّة فی الشّقّ الأیمن و مرّة فی الشّقّ الأیسر
5- ثابَتْ: رَجَعَتْ
6- سبل الهدی و الرشاد: ج 5، ص 226.

ص: 317
و عند الواقدی: أنّه (ص) أمر الزّبیر أن یدخل من کُدَی،
(1) و أمر خالداً أن یدخل من اللّیط(2) و أمر سعدَ بن عبادة أن یدخل من کَدا، و مضی (ص) فدخل من أذاخر،(3) حتّی نزل بأعلی مکّة و ضُربت له هناک قبّة.(4) و أمر رسول الله (ص) أمَراءه أن یَکُفّوا أیدیهم و لا یقاتلوا إلّا من قاتلهم.(5) وقالوا: إنّ صفوان بن أمیّة و عِکرمة بن أبی جهل و سهیل بن عمرو دَعَوا إلی قتال رسول الله (ص) و جمعوا أناساً بالخَنْدَمَة،(6) و ضَوی إلیهم ناس من قریش و بنی بکر و هذیل، و لبسوا السّلاح، یقسمون بالله لا یدخلها محمّد عنوةً أبداً.
فلمّا دخل خالد بن ولید من حیث أمره رسول الله (ص) وجد الجمع المذکور، فمنعوه الدّخول، و شهروا له السّلاح، و رموه بالنّبل، و قالوا لا تدخلها عنوةً. فصاح فی أصحابه، فقاتلهم، و قُتِل منهم أربعة و عشرون رجلا من قریش و أربعةٌ من هذیل.(7) و جعل أبوسفیان و حکیم بن حزام یصیحان: یا معشر قریش، عَلامَ تقتلون أنفسکم؟ من دخل داره فهو آمن، و من وضع السّلاح فهو آمن. فجعل النّاس یقتحمون الدّور(8) و یَغْلِقون علیهم و یطرحون السّلاح فی الطّرق حتّی یأخذه


1- کُدَی: جبلٌ قریب من کَداء، و کَداء کسماء جبل بأعلی مکّة و هی الثّنیّة الّتی عند المقبرة و سمّی تلک النّاحیة المعلّاة و دخل النّبیّ( ص) مکّة منها
2- موضع بأسفل مکّة
3- المغازی، ج 2، ص 825 و راجع: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 85
4- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 83
5- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 227، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 83، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 82
6- الخَنْدَمَة: اسم جبل معروف بمکّة، یقع خلف جبل أبی قبیس و یمتدّ منه إلی المُعَلّاة علی طول شِعب علی و عامر
7- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 228 عن ابن إسحاق، و المغازی، ج 2، ص 826
8- اقتحم الأمر: رمی نفسه فیه بشدّة و مشقّة، و المنزلَ: هَجَمَه.

ص: 318
المسلمون.
(1) و أقبل الزّبیر بمن معه من المسلمین حتّی انتهی إلی الحَجون و غَرَز الرّایة عند منزل رسول الله (ص)(2) و فی المنتقی: و کلّ الجنود لم یلقوا جنوداً غیر خالد.(3) و قالوا: و وجّه (ص) اللّوم علی خالد و قال له: قاتلتَ، و قد نُهیتَ عن القتال؟!
فاعتذر له: بأنّهم هم بدأوا بالقتال. ولکنّه عذر غیر مقبول، إذ إنّ بَدْأَهم له بالقتال لا یمنعه من أن یراجع رسولَ الله (ص) فی أمرهم.

شعار النّبیّ (ص) فی فتح مکّة

روی الکلینی عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن معاویة بن عمّار، عن أبی عبدالله (ع) قال: شعارنا «یا محمّد یا محمّد» و شعارنا ... یوم الفتح: «نحن عباد الله حقّاً حقّاً».(4) و سند الحدیث صحیح.
قد بدا واضحاً أنّ هذه العبارات المختارة لتکون شعاراً فی هذه الحرب کانت متوافقة مع طبیعة المرحلة الّتی یمرّون بها و التّحدیدات الّتی تواجههم، و ذلک لمایلی:
1. لقد کان مشرکوا مکّة و عُتاتها و رموز الظّلم و التّعدّی علی حرمات الله فیها، یحاربون الله و رسوله و یهتکون حرمة بیت الله و الحرم. ثمّ هم یدّعون أنّهم سَدَنَة البیت و حماة الحرم و أولیاؤه.
و قد ردّ الله تعالی ذلک علیهم، فقال: «وَ ما لَهُمْ أَلَّا یعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یصُدُّونَ


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 228 عن ابن هشام، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 85
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 229
3- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 83
4- الکافی، ج 5، ص 47.

ص: 319
عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ»
(1).
2. إنّ الکعبة بیت الله، و الحرم المکّی حرم الله، و لابدّ من أن تتجلّی فی هذه الأماکن المقدّسة و المشاعر المعظّمة عبودیّة الإنسان لربّه بکلّ أبعادها و مختلف تجلیّاتها.
و خیر مَن یجسّد هذه العبودیّةَ هم المؤمنون بالله الواحد الأحد، فإنّ الشّرک ینقص من مقام العبودیّة. و لأجل ذلک اختار (ص) بیان هذه الحقیقة و إسقاط هذه المغالطة الّتی یمارسها المدّعون لها کذباً و زوراً.
3. إنّ اختیار العبودیّة لتکون أوّل مفهومٍ یطرح فی هذه المناسبة یؤکّد علی أنّ هذا الفتح العظیم لم یُخرِج هؤلاء الفاتحین عن حالة التّوازن و لم یوجب لدیهم حالةً من الغرور، بل زادهم ذلک تواضعاً و خضوعاً له واستسلاماً لإرادته و مشیئته تعالی.
4. إنّ هذا الشّعار الّذی نادی به المسلمون فی فتح مکّة دعوة لأهلها إلی قبول الحقّ و الدّخول فی دین الله و التّوبة و الاستغفار و طلب الرّحمة؛ کما أنّه شعار یتضمّن إنذاراً لهم بضرورة التّخلّی عن المکابرة و الجحود، لأنّ ذلک سوف یعرضهم لغضب الله و سخطه، و ستجری علیهم و فیهم أحکامه و شرایعه.

منزل النّبیّ (ص) فی مکّة

رُوی عن ابن عبّاس أنّه قال: دخل النّبیّ (ص) مکّة یوم الإثنین.(2) و عن أبی جعفر قال: کان أبو رافع قد ضرب لرسول الله (ص) قبّةً بالحَجون من


1- الأنفال: 34
2- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 85.

ص: 320
أَدَم، فأقبل رسول الله (ص) حتّی انتهی إلی القبّة و معه أمّ سلمة و میمونة زوجتاه.
(1) عن جابر رضی الله عنه قال: کنت ممّن لزم رسول الله (ص) فدخلت معه یوم الفتح، فلمّا أشرف (ص) من أذاخر و رأی بیوت مکّة وقف علیها، فحمد الله و أثنی علیه و نظر إلی موضع قبّته، فقال: «هذا منزلنا یا جابر، حیث تقاسمت‌(2) قریش علینا فی کفرها» ... و کنّا بالأبطح وِجاه شِعْب أبی طالب حیث حُصِر رسول الله (ص) و بنو هاشم ثلاث سنین.(3)
قال الصّالحی الشّامی: الحکمة فی نزول النّبیّ (ص) بِخَیْف‌(4) بنی کنانة، الّذی تقاسموا فیه علی الشّرک، أی تحالفوا فیه علی إخراج النّبیّ (ص) و بنی هاشم إلی شِعب أبی طالب، و حصروا بنی هاشم و بنی المطّلب فیه، لیتذکّر ما کان فیه من الشّدة فیشکر الله تعالی علی ما أنعم علیه من الفتح العظیم و تمکّنه من دخول مکّة ظاهراً علی رغم من سعی فی إخراجه منها.(5) و قال أیضا: لا مخالفة بین حدیث نزوله (ص) بالمُحَصَّب و بین حدیث أمّ هانی أنّه نزل فی بیت أمّ هانی، لأنّه لم یقم فی بیت أمّ هانی و إنّما نزل به حتّی اغتسل و صلّی، ثمّ رجع إلی حیث ضُربت خیمته عند شِعب أبی طالب و هو المکان الّذی حصرت فیه قریش المسلمین قبل الهجرة.(6)


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 230، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 85
2- تقاسمت: تحالفت
3- راجع: سبل الهدی و الرّشاد، ج 5، ص 230 عن الواقدی
4- الخَیْف: ما انحدر من غِلَظ الجبل و ارتفع عن مسیل الماء
5- نفس المصدر، ص 267
6- نفس المصدر، ص 268.

ص: 321

طواف النّبیّ (ص) و تحطیم الأصنام‌

اشاره

قالوا: دخل رسول الله (ص) مکّة بغیر إحرامٍ و علیه السّلاح و مکث فی منزله ساعة من النّهار حتّی اطمأنّ النّاس، فاغتسل و رکب راحتله القَصواء و قد حفّ النّاس به.
فلمّا انتهی إلی الکعبة، استلم الرّکن بِمِحْجَنِه‌
(1)، و کبّر، فکبّر المسلمون بتکبیره فرجّعوا التّکبیر، حتّی ارتجّت‌(2) مکّة تکبیراً، حتّی جعل رسول الله (ص) یشیر إلیهم أن اسکتوا؛ و المشرکون فوق الجبال ینظرون.
و طاف رسول الله (ص) بالبیت، فأقبل علی الحجر فاستلمه، ثمّ طاف بالبیت.(3) ثمّ انتهی المقام، فصلّی رکعتین، ثمّ انصرف إلی زمزم، فأطلع فیها، و نزع له العبّاس بن عبدالمطّلب دلواً فشرب منه و تَوَضَّأ،(4) و المسلمون یبتدرون وضوء رسول الله (ص) یصبّونه علی وجوههم، و المشرکون ینظرون إلیهم و یتعجّبون و یقولون: ما رأینا مَلِکاً قطّ أبلغ من هذا و لا سمعنا به.
و أمر بِهُبَل، فَکُسِرَوهو واقف علیه. فقال الزّبیر لأبی سفیان: یا أباسفیان، قد کُسِرَ هبل، أَما إنّک قد کنت منه یوم أحد فی غرورٍ حین تزعم أنّه أَنْعَم. قال: دع عنک هذا یابن العوّام، فقد أری لو کان مع إله محمّد غیره لکان غیر ما کان.(5) و کان حول الکعبة ثلاثمائة و ستّون صنماً مرصّعةً بالرّصاص، و کان هبل أعظمها و هو وِجاه الکعبة(6) و إساف و نایلة حیث ینحرون و یذبحون الذّبائح و فی


1- المِحْجَن، العصا المنعطفة الرّاس کالصّولجان
2- ارتجّت مکّة: اضطرب أهلها
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 233 و مستدرک الحاکم، ج 3، ص 244
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 235، و المغازی للواقدی، ج 2، ص 832
5- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 235
6- و جاه الکعبة: مقابلها.

ص: 322
ی
د رسول الله (ص) قوس‌
(1) و قد أخذ بِسِیَةِ القوس،(2) فجعل رسول الله (ص) کلّما مرّ بصنم منها یشیر إلیه و یطعن فی عینه و یقول: «جاء الحق و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقاً».(3) فما یشیر إلی صنم إلّا سقط لوجهه و فی لفظ لِقَفاه من غیر أن یَمَسَّه.(4) قال الصّالحی الشّامی: عن علی (ع) قال: انطلق رسول الله (ص) حتّی أتی بی الکعبة، فقال اجلس، فجلست بجنب الکعبة، فصعد رسول الله (ص) علی منکبی، فقال: انهض، فنهضت فلمّا رأی ضعفی تحته، قال: اجلس، فجلست، فقال: یا علی اصعد علی منکبی، ففعلتُ ... فصعدت فوق الکعبة، و تنحّی رسول الله (ص)، فقال: ألقِ صنمهم الأکبر و کان من نحاس موَتّد بأوتاد من حدید إلی الأرض، فقال رسول الله (ص): عالِجْه و یقول لی: «أیه أیه» جاء الحق و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقاً، فلم أزل أعالجه حتّی استمکنتُ منه.(5) و فی بعض المصادر: أنّه (ع) جمع الحطب و أوقد ناراً، ثمّ وضع قدمه علی عضد النّبیّ (ص) و صار یأخذ الأصنام عن جدار الکعبة و یُلقیها فی النّار.(6)

لماذا لم یباشر النّبیّ (ص) تحطیم الأصنام؟

ثمّ إنّ ما یدعو إلی التأمّل هنا: أنّ النّبیّ (ص) تولّی بنفسه مع أخیه علی (ع)


1- قوس: عود
2- سِیَةُ القوس: هو ما عطف من طرف القوس
3- الاسراء، الآیه 81
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 234 عن أبی نعیم و البیهقی و ابن إسحاق و ابن مندة و الواقدی
5- نفس المصدر، ص 236
6- أنیس الجلیس للسّیوطی( ط سنة 1291 ه-) ص 148 و إحقاق الحق( الملحقات) ج 18، ص 17).

ص: 323
هذا العمل، مع أنّه کان من الممکن أن یُوِکَل هذا العمل إلی بعض من کان معه من المسلمین، فلِماذا کان ذلک و ما الحکمة فیه؟
و نقول: لعلّ نفس مبادرة نبی الله (ص) و وصیّه (ع) إلی تحطیم مظاهر الشّرک فی بیت الله لتدلّ علی أنّ وجودها کلَّه مبغوض لله تعالی، و لا یجوز الاحتفاظ بها تحت أی عنوان من العناوین.

البیعة

عن الأسود بن خلف: أنّه رأی رسول الله (ص) یبایع النّاس یوم الفتح. قال: جلس عند قرن مَسْفَلَة فبایع النّاس علی الإسلام، فجاءه الکبار و الصّغار و الرّجال و النساء، فبایعهم علی الإیمان بالله تعالی و شهادة أن لا إله إلّا الله و إنّ محمّداً عبده و رسوله.(1) و قال ابن جریر: «فأخذ علی النّاس السّمع و الطّاعة لله و لرسوله فیما استطاعوا».(2) فلمّا فرغ من بیعة الرّجال بایع النّساء و فیهنّ هند بنت عتبه، امرأة أبی سفیان، متنقّبة متنکّرة خوفاً من رسول الله (ص) أن یُخبرها بما کان من صنیعها بحمزة.(3) و کان رسول الله (ص) لا یصافح النّساء و لا یمسّ جلدة امرأة لم یحلّها الله تعالی له، أو ذات محرمٍ. فدعا بقدح من ماء فأدخل یده ثمّ أخرجها، فقال: ادخلن أیدکنّ فی هذا الماء، فهی البیعة.(4) و فی روایة: ما کان یبایعهنّ إلّا کلاماً، و یقول:


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 247 عن احمد و البیهقی
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 247، و تاریخ الخمیس، ج 2، ص 89
3- السیرة الحلبیة، ج 3، ص 96
4- راجع: الکافی، ج 3، ص 66، و البحار، ج 21، ص 134 و 113 و 117، و ح 64، ص 178.

ص: 324
إنّما قولی لامرأةٍ واحدةٍ کقولی لمائة امرأة.
(1) و روی علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی، عن أبان عن أبی عبدالله (ع) قال: لمّا فتح رسول الله (ص) مکّة بایع الرّجال، ثمّ جاء النّساء یبایعنه، فأنزل الله عزّوجلّ: «یا أَیهَا النَّبِی إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یبایعْنَکَ عَلی أَنْ لا یشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیئاً وَ لا یسْرِقْنَ وَ لا یزْنِینَ وَ لا یقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یأْتِینَ بِبُهْتانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(2).(3)

تجدید أنصاب الحرم‌

قالوا: أوّل من نصب أنصاب الحرم إبراهیم (ع)، کان جبرئیل (ع) یدلّه علی مواضعها، فلم تحرّک حتّی کان إسماعیل (ع) فجدّدها؛ ثمّ لم تحرّک حتّی کان قُصی بن کلاب فجدّدها؛ ثمّ لم تحرّک حتّی کان یوم الفتح، فبعث رسول الله (ص) تمیم بن أسد الخزاعی، فجدّد أنصاب الحرم.(4) و نقول: إنّ هذا التّسلسل یشیر إلی أنّ هناک أناساً اختارهم الله تعالی لهذا الأمر و لعلّنا نستطیع أن نفهم من اختیار هؤلاء الأشخاص لذلک أمرین:
أحدهما: إنّ قصی بن کلاب و هو أحد آباء رسول الله (ص) لم یکن إنساناً عادیّاً، بل کان من ذوی المراتب العلیا و لعلّ الحدیث الّذی یقول: «مازال الله


1- السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 94 و 96، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 247 و 248، و البحار، ج 21، ص 98
2- الممتحنة: 12
3- راجع: وسائل الشیعه( ط. مؤسسة آل البیت)، ج 20، ص 211، و تفسیر الصافی، ج 5، ص 166، و تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 307، و تفسیر المیزان، ج 19، ص 246
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 203، و ج 5، ص 249 عن الواقدی و الأزرقی.

ص: 325
ی
نقلنی من صلب نبی إلی صلب نبی، حتّی أخرجنی من صلب أبی، عبدالله»
(1) یدل علی أنّ قُصیّاً کان من الأنبیاء أیضاً.
الثانی: إنّ الّذین تصدّوا لوضع أنصاب الحرم و لتجدیدها، هم رسول الله (ص) و آباؤه الطّاهرون و لیس فیهم أی نبی من غیر آبائه. و فی هذا إشارة إلی موقع رسول الله (ص) من هذا البیت و هذا البلد، و اختصاص إبراهیم و إسماعیل و ذریّته به، کما أنّ اقتران اسم قصی باسم هؤلاء الأنبیاء العظام یدلّ علی مقامه و علوّ درجته أیضاً.

عَتّاب بن اسید علی مکّة

قالوا: و ولیّ رسول الله (ص) عَتّابَ بن أَسید و عمره ثمانی عشرة، أو إحدی و عشرون سنة أمر مکّة، و أمره أن یصلّی بالنّاس، و هو أوّل أمیر صلّی بمکّة بعد الفتح جماعةً.
و قال له: یا عَتّاب، أتدری علی مَن استعملتک؟ استعملتک علی أهل الله، فاستوص بهم خیراً. یقولها ثلاثاً.
و لمّا ولّاه علی مکّة جعل له فی کلّ یومٍ درهماً، فکان یقول: لا أشبع الله بطناً جاع علی درهم فی کلّ یومٍ. و یُروی: أنّه قام فخطب النّاس، فقال: یا أیّها النّاس أجاع الله کبد من جاع علی درهم (أی له درهم) فقد رزقنی رسول الله (ص) درهماً فی کلّ یومٍ، فلیست لی حاجة إلی أحدٍ.(2) إنّ عتّاب بن أسید قد أسلم یوم الفتح، و قد کان فی المهاجرین المکّیین، مَن هو أفضل و أورع و أتقی و أکثر تجربةً منه بلا شکّ؛ ولکنّ النّبیّ (ص) فی نفس


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 235، و راجع: مجمع الزوائد، ج 7، ص 86، و تفسیر السمعانی، ج 4، ص 71، و تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 365
2- السیرة الحلبیّة( ط. دار المعرفة) ج 3، ص 60 59.

ص: 326
الوقت الّذی یرید أن یکون والی مکّة من قریش، فإنّه أراده ممّن یعیش فی مکّة، و ممن أسلم یوم الفتح بالذّات، فإنّ حقد عتاة قریش علیه أضعف، و حسّاسیّتهم منه تکون أقلّ
و أراده أیضاً بهذا السّن أن یبقیه لِآخِر حیاته؛ لأنّ ذلک یُبطل ما سوف یتذرّع به نفس هؤلاء نصرةً لأحبّائهم لردّ خلافة أمیرالمؤمنین (ع) بعد رسول الله (ص) و هو أنّ من اختاروه کان أکبر سنّاً من علی، (ع) و أنّ النّاس لا یرضون بعلی (ع) بسبب حداثة سنّه و هذه الذّریعة سوف تظهر علی رغم وجود عَتّاب أمیراً علی مکّة فعلًا. و مع أمارة أسامة علیهم فی المدینة فعلًا أیضاً، و رغم أنّهم قد بایعوه یوم الغدیر و ....
إنّ ذلک کلَّه یوضح: أنّ قضیّة تولیة عَتّاب کانت فی غایة الأهمیّة و فی منتهی الحسّاسیّة.
ص:327
ص:328
ص: 329

الفصل الحادی عشر غزوة حنین‌

بدایة

إنّ النّصوص التّاریخیّة تؤکّد علی: أنّ قبیلة هوازن هی الّتی بادرت إلی جمع الجموع و تحرّکت من أماکن سکناها باتّجاه المسلمین لتُورد ضربتها الحاسمة فیهم، فلمّا سمع رسول الله (ص) بجمعها و بتحرّکها، سار إلیها، و سنحاول فی هذا الفصل متابعة أهمّ أحداث هذا التّحرک، و الأجواء المهیمنة علی هذا المسیر، فنقول:
هوازن تَحشُدُ
(1) و تستعدّ
قال أئمّة المغازی: لمّا فتح رسول الله (ص) مکّة، مشت أشراف هوازن و ثقیف بعضها إلی بعض، وأشفقوا أن یغزوهم رسول الله (ص)، فَحَشَدُوا و بَغَوا، و قالوا: والله، إنّ محمّداً لاقی قوماً لا یُحسنون القتال، فأجمعوا أمرکم و سیروا إلیه قبل أن یسیر إلیکم.
فجمعها مالک بن عوف و هو یوم حنین ابن ثلاثین سنة و کان جملة من اجتمع إلیه من بنی سعد و ثقیف أربعة آلاف، و انضمّت إلیهم أعداد من سائر العرب جموع کثیرة، کان مجموعهم ثلاثین ألفاً، و جعلوا أمر الجمیع إلی مالک.(2) فلمّا أجمع مالک المسیر بالنّاس إلی رسول الله (ص)، أمر النّاس، فخرجوا معهم


1- حَشَد الشّی‌ء: جمعه و منه حَشَدَ الجنود للحرب
2- السیرة النبویة لدحلان( ط. دار المعرفة) ج 2، ص 107.

ص: 330
أموالُهم و نساؤُهم و أبناؤهم، ثمّ انتهی إلی أوطاس‌
(1) فعسکر به، و جعلت الأمداد(2) تأتی من کلّ جهة.

الاستعدد للرّحیل و عقد الألْوِیة

بلغ رسول الله (ص) اجتماع هوازن بأوطاس، فجمع القبائل و رغّبهم فی الجهاد، و وعدهم النّصر و أنّ الله قد وعده أن یغنمه أموالَهم و نساءَهم و ذراریهم. فرغب النّاس و خرجوا علی رایاتهم و عقد اللّواء الأکبر و دفعه إلی أمیرالمؤمنین (ع)، و کلّ من دخل مکّة برایة، أمره أن یحملها و خرج فی اثنی عشر ألف رجل، عشرة آلاف من المدینة و ألفین من أهل مکّة.(3) و خرج إلی حنین‌(4) لِستٍّ خلون من شهر شوّال،(5) و انتهی إلی حنین لعشر خلون من شوّال،(6) و کان قد سبقهم مالک بن عوف، فأدخل جیشة باللّیل فی ذلک الوادی و فرّقهم علی الطّرق و المداخل‌(7)، و بشّرهم بالفتح إن صدقوا و صبروا. و قدّم خالدَ بن الولید فی بنی سُلیم و أهل مکّة و جعل میمنةً و میسرةً و قلباً؛ کان رسول الله (ص) فیه.
أمّا مالک بن عوف، فعبّأ أصحابه فی وادی حنین و هو وادٍ أجوف خطوط ذو


1- أوطاس: وادی فی دیار هوازن، و الصّحیح أنّه غیر وادی حنین
2- الأمداد: جمع مدد و هو الجیش
3- البحار، ج 21، ص 147 و 149 و 155 و 165، و تفسیر القمّی، ج 1، ص 286، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص؟؟
4- حُنین وادٍ إلی جنب ذی المجاز، قریب من الطّائف، بینه و بین مکّة بضعة عشر میلًا
5- السیرة النبویة لدحلان( ط. دار المعرفة) ج 2، ص 108
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 316 و 318 و 346
7- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 101.

ص: 331
شعاب و مضایق و فرّق النّاس فیها و اوعز
(1) إلیهم أن یحملوا علی رسول الله و أصحابه حملةً واحدةً.

الهزیمة فی اللّحظات الأولی‌

إنّه لا ریب فی وقوع الهزیمة علی المسلمین فی أوّل صدام لهم مع المشرکین، و قد کان خالد بن الولید مع بنی سُلیم فی مقدّمة الجیش، فخرج علیهم کتائب هوازن من کلّ ناحیة، فانهزمت بنوسُلیم، و انهزم مَن وراءَهم.(2) و زعموا أنّ المشرکین قد کمنوا فی المضایق و الشّعاب، فهاجموهم، ثمّ کانت الهزیمة.(3) و هذا الکلام موضع ریب و شکّ.
أوّلًا: أنّ الموضع الّذی أختیر للقتال لم یکن فیه مضایق و لا شعاب؛ لأنّ دُرَیْدُ بن الصَّمَة حین لمس الأرض و سأل عنها، و أخبروه باسمها، قال: نعم مجال الخیل. فالموضع الصّالح لجولان الخیل لابدّ أن یکون متّسعاً لیس فیه عوائق.
ثانیاً: إنّه لا یصحّ قولهم: إنّ الکمین هوالّذی هزمهم، فقد صرّحت روایة البُراء بن عازب: بأنّ الجیشین قد تواقفا، و أنّ جیش المسلمین قد حمل علی المشرکین فکشفهم، فانکَبُّوا(4) علی الغنائم، فاغتنمها منهم المشرکون فرصة، فرشقوهم بالسّهام.(5) ثالثاً: إنّ الهزیمة إنّما وقعت علی خصوص بنی سُلیم و من جهة واحدة، و لو کان الهجوم من المضایق و الشّعاب، أو علی خصوص أهل مکّة لم یتّبعهم غیرهم.


1- أوعز إلیه فی کذا أن یفعله: تقدّم و أشار
2- تفسیر القمی، ج 1، ص 287، و البحار، ج 21، ص 149 عنه
3- السیرة النبویة لدحلان( ط. دار المعرفة) ج 2، ص 109، والسیرة الحلبیة، ج 3، ص 108
4- انکبّ علی أمر: أقبل علیه و لزمه.
5- السیرة النبویة لدحلان( ط. دارالمعرفة)، ج 2، ص 109، والسیرة الحلبیة، ج 3، ص 108.

ص: 332
فإن قیل: لماذا اختار الرّسول (ص) مقدّمة جیشه من هؤلاء، مع أنّ احتمال هزیمتهم جبناً و خوراً، أو تآمراً و کیداً کانت قریبة و ظاهرة؟
نقول: إنّ من جملة مقاصده:
1. إنّ ذلک یطمئنّ زعماء مکّة و الزّعامات الأخری فی المنطقة إلی أنّه یقبلهم فی المجتمع الإسلامی و یعاملهم فیه کغیرهم، و لا یرید أن ینتقم من أحدٍ.
2. و لیعلم الجمیع: أنّ دخولهم فی الإسلام لا ینقص من قدرهم و لا یوجب الخسران لهم، بل هو یعلی من مقامهم و یمنحهم العزّة و الکرامة.
3. إنّ أهل المنطقة إذا رأوا أنّ الّذین یخشون سطوتهم هم الّذین یدعونهم إلی هذا الدّین، بل هم یحاربونهم دفاعاً عنه و عن أهله و عن نبیّه.

ما الّذی جری بعد الهزیمة؟

اشاره

إنّ المسلمین انهزموا عن رسول الله (ص) فی حنین بلا مبرور، و قد أنزل الله فی فعلتهم هذه قرآناً یسجّل ملامتهم و یجاهر بتوبیخهم و یعلن: أنّ الله سبحانه قد أنزل سکینته علی رسول الله (ص) و علی خصوص المؤمنین الّذین جاهدوا و صمدوا و لم یفرّوا.
ثمّ جرت أحداث و معالجات للموقف من قِبَلِ رسول الله (ص) انتهت بهزیمة المشرکین. إنّنا نستطیع أن نجمل ما جری من حین الهزیمة إلی حین عودة بعض المسلمین بمایلی.
1. محاولات لاغتیال النّبیّ (ص).
2. حین وقعت الهزیمة صار (ص) یرکض بغلته قِبَلَ الکفّار و قد شهر سیفه، ثمّ نزل عنها و صار یتقدّم نحوهم.
3. أمر رسول الله (ص) عمّه العبّاس بأن یصعد مرتفعاً لینادی المسلمین و یذکّرهم العهد لکی یرجعوا، و قد ناداهم النّبیّ (ص) نفسه أکثر من مرّة: یا لَلأنصار.

ص: 333
4. رفع (ص) یدیه إلی السّماء و صار یدعو بما دعا به موسی (ع) حین فلق له البحر.
5. أخذ کفّاً من حصی أو من تراب و رمی به فی وجوه المشرکین و قال: «شاهت الوجوه».
6. تولّی علی (ع) قتال الکفّار، و الباقون من بنی هاشم، احتوشوا النّبیّ (ص) لیکونوا جداراً بشریاً له، یحمیه من العدوّ.
7. أنزل الله تعالی جنوداً من الملائکة لتکون مع المسلمین.
8. حَمِی وَ طیس الحرب‌
(1)، حتّی کُسرت شوکة المشرکین بجهاد علی (ع) و صبر النّبیّ (ص). ثمّ بدأت عودة بعض الأنصار و خصوصاً من الخزرج إلی ساحة القتال.
و إلیک تفصیل بعض هذه المفردات، فنقول:

ألف. النّبیّ (ص) یعالج الموقف‌

قال الشّیخ المفید: «و لمّا رأی رسول الله (ص) هزیمة القوم عنه، قال للعبّاس و کان رجلًا جَهوریّاً صَیّتاً نادِ فی القوم و ذِکّرهم العهدَ. فنادی العبّاس بأعلی صوته: یا أهل بیعة الشّجرة، یا أصحاب سورة البقرة،(2) إلی أین تفرّون؟ اذکروا العهد الّذی عاهدتم علیه رسول الله (ص) و القوم علی وجوههم قد ولّوا مدبرین، و کانت لیلة ظلماء ... فنظر رسول الله (ص) إلی النّاس ببعض وجهه فی الظّلماء، فأضاء کأنّه القمر لیلة البدر، ثمّ نادی المسلمین: أین ما عاهدتم الله علیه؟ فَأَسْمَعَ أوّلَهم و


1- الوَطیس: التنّور و ما أشبهه، و حَمِی الوطیس، اشتدّ الحرب
2- وجه تسمیتهم بأصحاب سورة البقرة، أنّ هذه السّورة هی أوّل سورة نزلت فی المدینة، فلعلّ هذا النّداء یرمی إلی تذکیرهم ببعض آیاتها الّتی تقول:« و أفوا بعهدی أوف بعهدکم»( الآیة: 40). و تقول:« کم من فئةٍ قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله»( الایة: 249) و تقول:« و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد»( الایة: 208)

ص: 334
آخرهم، فلم یسمعها رجل إلّا رمی بنفسه إلی الأرض، فانحدروا إلی حیث کانوا من الوادی، حتّی لحقوا بالعدوّ فقاتلوه».
(1) یظهر من سیاق روایة المفید: أنّ النّاس لم یصغوا إلی نداء العبّاس، بل مرّوا علی وجوههم فی هزیمتهم، فلمّا ناداهم النّبیّ (ص): «أین ما عاهدتم الله علیه»؟ لم یسمعها رجل إلّا رمی بنفسه إلی الأرض، الخ. فلا یصحّ قولهم: إنّ عودة الأنصار کانت لسماعهم نداء العباس.(2) غیر أنّ لنا تحفّظاً علی قوله: «لحقوا بالعدوّ فقاتلوه» إذ إنّ الدّلائل و الشّواهد تشیر إلی أنّهم لم یقاتلوهم.

ب. هزیمة المشرکین علی ید علی (ع)

و قد ذکرت الرّوایات: أنّه لمّا عاد الأنصار للقتال، قال رسول الله (ص):
«الآن حَمِیَ الوطیس».(3) و نقول: إنّ الهزیمة للمشرکین قد حصلت علی یَدَی علی (ع)، فإن کان قد قال هذه الکلمة، فقد قالها حین اشتدّ القتال بین المشرکین و بین علی (ع)، لا بین المسلمین بعد عودتهم و المشرکین؛ إذ إنّهم بعد عودتهم لم یرمِ أحدٌ منهم بسهمٍ، و لم یطعن برمحٍ و ذلک لمایلی:
1. روی عن أنس و عِکرمة، قالا: لمّا انهزم المسلمون بحنین و رسول الله (ص) علی بغلته الشَّهباء و کان اسمها دُلْدُل فألزقت بطنها بالأرض، فأخذ رسول الله (ص) حفنةً من تراب، فرمی بها فی وجوههم و قال: «حم لا یُنْصرون»، فانهزم


1- البحار، ج 21، ص 167 و راجع: ص 156 و 157، و الإرشاد، ج 1، ص 142
2- راجع علی سبیل المثال: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 323، و مجمع البیان، ج 5، ص 17 و 18، و المعجم الکبیر للطّبرانی، ج 7، ص 299، و الثقات، ج 2، ص 69
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 328، و إعلام الوری، ص 122، و البحار، ج 21، ص 157 و 167.

ص: 335
القوم، و ما رمَینا بسهمٍ و لا طعنّا برمحٍ.
(1) 2. و عن أنس أیضاً: أنّه (ص) بقی وحده، فنادی الأنصار عن یمینه تارة و عن یساره أخری بِندائین لم یخلط بینهما، فلَبُّوه بأنّهم معه، فهزم الله المشرکین و لم یُضْرب بسیف و لم یطعن برمح.(2) 3. قال ابن إسحاق: «و رجع رسول الله (ص) من جهة المشرکین بعد انهزامهم إلی العسکر و أمر ان یُقْتَلَ کلّ من قدر علیه، و ثاب‌(3) من انهزم من المسلمین».(4) فإنّه ظاهرٌ فی أنّ عودة من انهزم قد کانت بعد انقضاء الأمر.
4. قولهم: فو الله، مارجعت راجعة للمسلمین حین هزیمتهم حتّی وجدوا الأساری مکتوفین عند رسول الله (ص)(5)فإنّه صریح فی أنّ هزیمة المشرکین وقعت، و أُسِرَ مَن أُسِر منهم قبل رجعة راجعة المنهزمین، و هذا معناه: أنّ المنهزمین لم یشارکوا فی القتال بعد عودتهم.
5. إنّ أحادیث: أنّه (ص) حثّ التّراب فی وجوه المشرکین، فهزمهم الله، تدلّ علی أنّ المشرکین انهزموا من دون أن یباشر المسلمون العائدون من الهزیمة أی قتال معهم.
فکلّ هذه الدّلائل و الشّواهد تدلّ علی أنّه لم یُحارب أحد من المسلمین، بل الّذی قاتل هو خصوص علی (ع) و قد قتل أربعین رجلًا بیده حسب تصریحهم. و هو ما روی عن الإمام الصّادق (ع) أیضاً.(6)


1- مجمع الزوائد، ج 6، ص 183، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 324
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 325 عن ابن أبی شیبة، و أحمد، و الحاکم، و ابن مردویة
3- ثاب: رجع بعد ذهابه
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 332 عن ابن إسحاق
5- نفس المصدر، ص 323
6- الکافی، ج 8، ص 376، و البحار، ج 21، ص 176 و 178 و 179، و ج 41، ص 94 و 66 عنه و عن مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 295 و 296.

ص: 336
قال أنس: «و کان (ع) یومئذٍ أشدّ النّاس قتالًا بین یدیه».
(1)

ج. نزول السّکینة

قال الطّبرسی: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»(2) حین رجعوا إلیهم و قاتلوهم. و قیل: علی المؤمنین الّذین ثبتوا مع رسول الله (ص): علی، و العبّاس فی نفر من بنی هاشم. عن الضّحّاک.(3) و رُوی فی قول الله تعالی: «وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» قال: هم الملائکة. «و عذّب الّذین کفروا» قال: قتلهم بالسّیف. و رُوی أیضاً عن سعید بن جبیر، قال: «فی یوم حنین أمدّ الله تعالی رسوله (ص) بخمسة آلاف من الملائکة مسوّمین ...».(4) و قد زعموا أنّ سبب نزول السّکینة علی المسلمین لیس هو جبنهم، فإنّ فرار المسلمین لم یکن عن جبن، و إنّما کان بسبب مفاجأة هوازن و ثقیف لهم، حیث شدّوا علیهم شدّة رجلٍ واحدٍ، فاحتاجوا إلی السّکینة، فأنزلها الله علیهم.
و احتاجها أیضاً رسول الله لأجل ما دخله من الحزن و الاضطراب و الأسف ممّا جری علی المسلمین.
و الدّلیل علی أنّ جبنهم لیس هو السّبب: أنّهم رجعوا إلی ساحة القتال بمجرّد سماعهم لنداء العبّاس.
و نقول: إنّ ذلک لا یمکن قبوله و ذلک:
أوّلًا: إنّ ظاهر الآیات من سورة التّوبة هو: أنّهم قد فرّوا جبناً و خوفاً، لأنّهم اعتقدوا أنّ کثرتهم تغنی عنهم فی ساحة القتال، و لم یفکّروا بأنّ علیهم أن یرجعوا


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 324 عن أبی یعلی و الطبرانی، و مجمع الزوائد، ج 6، ص 180 و 182
2- التوبة: 2
3- مجمع البیان، ج 5، ص 17 و 18
4- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 327 عن ابن أبی حاتم.

ص: 337
إلی الله و یعتمدوا علیه، و لم یتذکّروا ربّهم الّذی نصرهم فی ثمانین موطناً.
ثانیاً: إنّ الآیات المشار إلیها إنّما هی بصدد لومهم و تأنیبهم علی فرارهم و تولیة أدبارهم؛ الأمر الّذی یوجب لفاعله: أن یبوء بغضب من الله کما دلّت علیه الآیة الشّریفة: «وَ مَنْ یوَلِّهِمْ یوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»
(1).
فتولیة الأدبار المحرّمة فی الحرب توجب الغضب الإلهی، سواءٌ أکان بسبب الاضطراب النّاشی من المفاجأة أو بسبب الجبن.
ثالثاً: إنّ أسف النّبیّ (ص) و حزنه علی ما صدر من أصحابه، حیث لم یعتصموا بالله، أمر محمود و محبوب لله تعالی و لا شأن للسّکینة به و لا یمکن أن یکون مبغوضاً، و مع غضّ النظر عن ذلک، فإنّه (ص) معصومٌ و لا یصدر منه ما یکون مبغوضاً.

د. الثّابتون فی حنین‌

قال الحلبی و غیره: «وردت فی عدد من ثبت معه (ص) روایات مختلفة. فقیل: مائة. و قیل: أقلّ و قیل: ثلاثمائة. و قیل ثمانون. و قیل: اثنا عشر. و قیل: عشرة».(2) و عدوّا من الرّجال الّذین ثبتوا فی حنین أشخاصاً کثیرین.
قال الصّالحی الشّامی! عن الحَکَم بن عُتَیْبَة، قال: لم یبق معه إلّا أربعةٌ؛ ثلاثة من بنی هاشم و رجل من غیرهم؛ علی بن أبی طالب، و العبّاس، و هما بین یدیه، و أبوسفیان بن الحارث آخذ بالعنان، و ابن مسعود من جانبه الأیسر. قال: فلیس یُقبَل أحدٌ إلّا قُتِلَ و المشرکون حوله صَرعی».(3)


1- الانفال: 16
2- راجع: السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 108، و السیرة النبویة لدحلان، ج 2، ص 110
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 329.

ص: 338
و قال الشّیخ المفید: «و لم یبق منهم مع النّبیّ (ص) إلّا عشرة أنفس: تسعة من بنی هاشم خاصّة و عاشرهم أیمن بن أمّ أیمن، فَقُتِل أیمن و ثبتت التّسعة الهاشمیّون حتّی ثاب إلی رسول الله (ص) من کان انهزم، فرجعوا أوّلًا فأوّلًا حتّی تلاحقوا ....
و من ثبت معه من بنی هاشم ... العبّاس بن عبدالمطّلب عن یمین رسول الله (ص)، و الفضل بن العبّاس عن یساره، و أبو سفیان بن الحارث مُمْسِکٌ بسرجه عند ثَفِرِ
(1) بغلته، و أمیرالمؤمنین (ع) بین یدیه یضرب بالسّیف، و نوفل بن الحارث، و ربیعة بن الحارث، و عبدالله الزّبیر بن عبدالمطّلب، و عتبه و مُعَتّب ابنا أبی لهب حوله، و قد ولّت الکافّة مدبرین سوی من ذکرناه».(2)
و کذلک عدّهم سائر المؤرّخین کابن قتیبة فی المعارف، و الثّعلبی فی الکشف، و الیعقوبی فی تاریخه، و ابن شهر آشوب فی المناقب، فراجع،(3) غیر أنّ البحث العلمی و الموضوعی لا یسمح بالجزم بثبات أحدٍ سوی علی أمیرالمؤمنین (ع) فإنّه هو الوحید المتسالم علی ثباته من بین جمیع من ذکروهم، و من الرّاجح أیضاً أن یکون هناک جماعة من بنی هاشم قد أحاطوا بالنّبی (ص) خوفاً من أن یناله سلاح الکفّار.(4) أمّا القتال فکان محصوراً بعلی (ع).

مقارنتان بین بدر و حنین‌

إنّ هناک خصوصیّات تتشارک فیها غزوتا بدر و حنین، نذکر منها:


1- الثَّفَر: سیر من الجلد فی مؤخّر السّرج
2- الإرشاد، ج 1، ص 140 و 141( ط. دار المفید)
3- المعارف، ص 164؛ البحار، ج 41، ص 93 و 94 و عن مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 604 و( ط. المکتبة الحیدریة)، ج 2، ص 330؛ و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 62
4- البحار، ج 49، ص 199، و عیون أخبار الرّضا( ع)، ج 2، ص 193.

ص: 339
1. الإمداد بالملائکة.
2. إنّ فئة قلیلةً غلبت فئةً کثیرة بإذن الله.
3. إنّ النّکایة فی المشرکین فی کلیهما کانت لعلی (ع).
4. إنّ عدد الّذین قتلهم علی (ع) متقارب فی الغزوتین، حیث قَتَل فی حنین أربعین رجلًا بیده،
(1) و قَتَل فی بدر ما یقرب من هذا العدد أیضاً، فقد ذکروا أنّه (ع) قَتَل نصف السّبعین و شارک فی قتل النّصف الآخر.(2) و حین یذکرون الأسماء و نجمع بین مختلفاتها، فلعلّ العدد یبلغ الأربعین.
5. إنّ حرب بدر کانت مصریّة بالنّسبة لأهل الشّرک و للمسلمین علی حدّسواء، و کذلک کانت حرب حنین. و نفس قول رسول الله (ص): «إن تهلِک هذه العصابة لا تَعبد» خیر دلیل علی ذلک.
6. إنّ عدد قتلی المشرکین من ثقیف کان سبعین رجلًا، أمّا عدد الشّهداء فکان أربعة أو خمسة من المسلمین فقط.(3) و فی بدر کان عدد قتلی مشرکی قریش سبعین رجلًا و عدد الشّهداء أیضاً کان خمسة علی بعض الأقوال.
7. إنّ غزوة بدر کانت أوّل غزوة للعرب، و غزوة حنین کانت آخر غزوة لهم، فَخَمَدَتْ‌(4) جَمْرَةُ العرب بهاتین الغزوتین.
8. إنّه (ص) رمی بالحصی فی وجوه المشرکین فی الغزوتین.


1- الجامع لأحکام القرآن، ج 8، ص 199، و راجع: کشف الغطاء( ط. ق) ج 1، ص 15 و الکافی، ج 8، ص 374، و مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 355
2- راجع: نهج الحق الموجود فی ضمن دلائل الصدق، ج 2، ص 353
3- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 334، و المیزان، ج 9، ص 235
4- خَمَدَتِ النّار: سکن لَهبهاو لم یطفأ جَمْرُها، و الجَمْر: النّار المُتَّقدة.

ص: 340

حصار الطّائف

(1)
قالوا: إنّه لمّا فتح رسول الله (ص) حنیناً، خرج إلی الطّائف یرید جمعاً من هوازن و ثقیف و کانوا قد هربوا من معرکة حنین.(2) و یذکرون فی بیان ما جری: أنّه لمّا قدم فَلُ‌(3) ثقیف الطّائفَ، رمُّوا حصنهم‌(4) و أغلقوا علیهم أبواب مدینتهم و تهیّؤا للقتال.
و قدّم رسولُ الله (ص) بین یدیه خالدَ بن الولید فی ألف من أصحابه إلی الطّائف. و سار (ص) فی إثْر خالد و لم یرجع إلی مکّة و لا عرّج بها(5) علی شی‌ء إلّا علی غزو الطّائف، قبل أن یقسّم غنائم حنین و قد ترک السَّبْی بالجِعْرانة(6) و مُلئت عُرُشُ‌(7) مکّة منهم، و کان مسیره فی شوّال سنة ثمان.
قال ابن إسحاق: ثمّ مضی رسول الله (ص) حتّی نزل قریباً من الطّائف، فضرب عسکره و أشرفت علی حصنهم و لا مثال له فی حصون العرب و أقاموا رماتهم و هم مائة رام فرموا بالسّهام و المقالیع‌(8) مَن بَعُدَ من حصنهم .... حتّی أصیب ناس من المسلمین بجراح و قتل منهم اثنا عشر رجلا.(9) فارتفع (ص) إلی موضع مسجده الیوم الّذی بَنَتْه ثقیف بعد إسلامها.


1- الطّائف بلد کبیر، یقع علی ثلاث مراحل، أو علی مرحلتین من مکّة إلی جهة المشرق
2- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 110، و عمدة القاری، ج 12، ص 137
3- الفَلّ: الجماعة المنهزمون من الجیش
4- رمُّوا حصنهم( بتشدید المیم المضمومة): قصدوه
5- عرّج: مال من جانب إلی جانب، و لم یُعَرّج علیه: لم یمل
6- الجِعرانة بکسر الجیم و سکون العین خفّف الأکثر الرّاء و شدّدها غیرهم موضع سبعة أمیال من مکّة من جهة الطائف
7- عُرُش، جمع عَریش؛ بیوت مکّة، سمیّت بذلک لأنها کانت عیداناً تنصب و یظلّل علیها
8- المقالیع جمع مقلاع و هی آلة ترمی بها الحجارة
9- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 383.

ص: 341
فقاتلهم رسول الله (ص) بالرّمی علیهم، و هم یقاتلونه بالرّمی من وراء الحصن، فلم یخرج إلیه أحد، و کثرت الجراحات له من ثقیف بالنّبل.
(1) و شاور رسول الله (ص) أصحابه فی أمر الحصن، فقال له سلمان الفارسی: یا رسول الله، أری أن تنصب المنجنیق‌(2) علی حصنهم، فإنّا کنّا بأرض فارس ننصب المنجنیقات علی الحصون، فنصیب من عدوّنا: فأمره رسول الله (ص)، فعمل منجنیقاً بیده، فنصبه علی حصن الطّائف، و هو أوّل منجنیق رُمی به فی الإسلام.(3) و عن مکحول: إنّ رسول الله (ص) نصب المنجنیق علی أهل الطّائف أربعین یوماً.(4) و لکنّه کان قلیل الجدوی، لم یکن یؤثّر علی حصونهم و لا علی أعصابهم، فاستعملوا نوعاً آخر من الأسلحة، کان لبعض القبائل المقیمة بأسفل مکّة علمٌ بها و هو الدّبابة.(5) ولکن رجال الطّائف کانوا من المهارة، بحیث أکرهوا هؤلاء علی أن یلوذوا بالفرار، فقد أرسلت ثقیف بِسِکَکِ الحدید المُحْماةُ بالنّار، فَخَرَّقتِ الدّبابةَ، فخرج المسلمون من تحتها و قد أصیب منهم من أصیب، فرمتهم ثقیف بالنّبل، فَقُتِل منهم رجالٌ.(6)
و لم یبق للنّبی (ص) من وسیلة للضّغط علیهم إلّا الالتجاء إلی تقطیع الأعناب و الأشجار و تحریقها، عساهم یستسلمون عندما یرون أملاکهم قد تعرّضت للخطر، و بدلا من أن یستسلموا، أرسلوا إلی النّبیّ (ص) یناشدونه أن یکفّ عنها لأصحابها أو یأخذها لنفسه، فأمر عند ذلک أصحابه بالکفّ عنها.


1- نفس المصدر
2- المنجنیق: آلة حربیّة تُصنع من جلود و خشب و حدید یقذفون الحجارة بها
3- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 385 عن الواقدی
4- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 110 عن المنتقی، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 385
5- الدّبّابة: آلة حربیّة توضع الجلود علیها و یدخل فیها الرّجال فیدّبون إلی أسوار الحصن لینقبوها
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 385، و السیرة النبویة( ط. دار المعرفة)، ج 2، ص 112.

ص: 342

نهایة حرب الطّائف‌

قالوا: لمّا حاصر رسول الله (ص) الطّائف أربعین لیلة، أو ثلاثین لیلة، أو قریباً من ذلک و لم ینل منهم شیئاً، آثر (ص) أن یرفع الحصار عنهم و یرجع بمن معه إلی الجِعْرانة حیث الأسری و الغنائم، و دعا حین رکب قافلًا: «اللّهم اهدهم و اکفنامؤنتهم»(1) و قال لأصحابه، حین أرادو أن یرتحلوا: «قولوا: لا إله إلّا الله وحده لا شریک له، صدق وعده، و نصر عبده، و أعزّ جنده، و هزم الأحزاب وحده».(2) ثمّ إنّه جاء فی بعض النّصوص أنّ النّبیّ (ص) حین ترک الحصار أطلق تهدیداته القویّة لأهل الطّائف: بأنّه سوف یرمیهم بعلی (ع) لیضرب أعناق مقاتلیهم و یُسبی ذراریهم أو یقیمون الصلاة و یؤتون الزّکاة.
و یمکن تفسیر و توضیح ذلک بمایلی:
1. أنّه (ص) بتحرّکاته تلک حیث کان یترکهم ثمّ یعود إلیهم فی أوقات مختلفة کأنّه یرید أن یُفهم أهلَ الطّائف عملًا لا قولًا أنّهم غیر متروکین و أنّ علیهم أن یتوقعوا مفاجأتهم فی کلّ وقت و زمان، و بدیهی أنّه لا یمکنهم العیش فی مثل هذه الأجواء الصّعبة.
2. أنّه (ص) قد أطلق تهدیداته لهم بأنّهم إن لم یستجیبوا لنداء المنطق و العقل، فسوف یرمیهم بأخیه علی (ع)؛ الّذی أذا قهم وحده طعم الهزیمة المُرّة و الذّلیلة قبل أیامٍ یسیرة و حین کانوا قد جمعوا عشرات الألوف، فهل یمکنهم الصّمود فی وجهه بعد أن تفرّق النّاس عنهم و أصبحوا وحدهم، و قد قطعت عنهم جمیع الإمدادات؟


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 388
2- نفس المصدر عن الواقدی.

ص: 343
3. وفوق ذلک، فإنّ مصیبتهم العظمی إنّما تکون حین یأذن النّبیّ (ص) لعلی (ع) فیهم، فإنّه لا شی‌ء یقف فی وجهه (ع) و لا تجدی الحصون و لا غیرها فی دفعه عنهم. و قد رأی النّاس ما جری علی یدیه لحصون خیبر و کیف قَتَل فرسانها، و اقتلع أبوابها.

فکّ الحصار لتسهیل الاستسلام‌

و عن الإمام الصّادق (ع): أنّه (ص) لما فرغ من هوازن، سار حتّی نزل الطّائف، فحصر أهل وجّ‌(1) أیّاماً، فسأله القوم أن یبرح عنهم‌(2) لیقدم علیه و فدهم، فیشترط له، و یشترطون لأنفسهم. فسار حتّی نزل مکّة، فقدم علیه نفر منهم بإسلام قومهم، و لم یبخع‌(3) القوم له بالصّلاة و لا الزّکاة.
فقال (ص): إنّه لا خیر فی دین لا رکوع فیه و لا سجود. أما والّذی نفسی بیده لیقیمنّ الصلاة و لیؤتنّ الزّکاة، أو لأبعثنّ إلیهم رجلًا هو منّی کنفسی، فلیضربنّ أعناق مقاتلیهم و لَیُسْبِیَنّ ذراریهم و هو هذا و أخذ بید علی (ع)، فأشالها.(4)
فلمّا صار القوم إلی قومهم بالطّائف أخبروهم بما سمعوا من رسول الله (ص)، فأقرّوا له بالصّلاة و أقرّوا بما شرط علیهم. فقال (ص): ما استعصی عَلَی أهلُ مملکة، و لا أمّة إلّا رمیتهم بسهم الله عزّوجلّ. قالوا: یا رسول الله، و ما سهم الله؟ قال: علی بن أبی طالب، ما بعثته فی سریّة إلّا رأیت جبرئیل عن یمینه، و میکائیل عن یساره، و مَلَکاً أمامه، و سحابةً تظلّه، حتّی یعطی الله عزّوجلّ حبیبی النّصرَ و


1- وجّ: موضع بناحیة الطّائف. أو اسم جامع حصونها أو اسم واحد منها
2- بَرَح المکانَ أزاله عنه، والمعنی: سأله القوم أن یبتعد
3- لم یبخعِ القوم: لم یُقِرّوا و لم یذعنوا
4- أشاله: رفعه و حمله.

ص: 344
الظّفَر.
(1)
و هذا معناه: أنّ النّبیّ (ص) قد حقّق نصراً عظیماً یوازی ما حقّقه فی غزوة الخندق و خیبر و سواهما.
و یدلّ علی ذلک أیضاً ما تقدّم من أنّه (ص) قد قال لأصحابه حین أرادوا أن یرتحلوا عن الطّائف: قولوا لا إله إلّا الله وحده لا شریک له الخ.(2) فلو لم یکونوا منتصرین، لم یکن وجه لأمرهم بأن یقولوا ذلک؛ فإنّ النّبیّ (ص) لا یُطلق الشّعارات جزافاً.

السّبایا و الغنائم‌

قالوا: کان السّبی ستّة آلاف رأس، و الإبل أربعة و عشرین ألف بعیر، والغنم أکثر من أربعین ألف شاة و أربعة آلاف أوقیة فضّة.(3) و لکنّ المروی عن الصّادق (ع) قوله: «سبی رسول الله (ص) یوم حنین أربعة آلاف فارس و اثنی عشر ألف ناقة سوی ما لم یعلم من الغنائم».(4) و کانت الغنائم للنّبی (ص) و علی (ع) حیث إنّ المسلمین انهزموا جمیعاً عن النّبیّ (ص) و أنّ راجعتَهم حین رجعت وجدت الأساری مُکَتَّفین عند رسول الله (ص) و أنّ المسلمین المهزومین لم یضربوا بسیف و لم یطعنوا برمحٍ، و تقدّم أنّ الّذین بقوا عند رسول الله (ص) کانوا تسعة أشخاص أو أقلّ من ذلک کلّهم من بنی


1- الأمالی للطوسی، ص 516 و 517، و البحار، ج 21، ص 153 و ج 38، ص 305، و مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 315، و مدینة المعاجز، ج 2، ص 308
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 388 عن الواقدی
3- راجع السیرة النبویة لدحلان( ط. دار المعرفة) ج 2، ص 112 و 114، و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 119
4- إعلام الوری، ص 123، و البحار، ج 21، ص 168 و 183.

ص: 345
هاشم، فکان ثمانیة منهم، أو أقلّ قد احتوشوا رسول الله (ص) لکی لا یصل إلیه أحد من المشرکین بسوءٍ، و المهاجم الوحید لجیوش المسلمین کان علی بن أبی طالب (ع) فهزم الله المشرکین علی یدیه شرَّ هزیمة.
فالنّصر إنّما تحقّق بجهاد علی (ع) و بالتّأیید الإلهی للنّبی (ص) بإنزال الملائکة. و هذا یبیّن السّبب فی أنّ الله سبحانه ردّ أمر الغنائم و السّبی إلی رسول الله (ص) لیعطیها لمن یشاء، فأعطاها لمن أراد أن یتألّفهم، و لم یعط منها حتّی أقرب النّاس إلیه و هم الأنصار؛ لأنّهم لم یکن لهم و لا للمهاجرین و لا لغیرهم حقّ فیها.
و کان القسم الأکبر لأولئک الّذین لا یزالون یُبطنون الشّرک کأبی سفیان و معاویة و عِکرمة و أمثالهم و کان الحرمان من نصیب الأنصار، عَزّ ذلک علیهم، و قال بعضهم لیست هذه القسمة بعادلة و قال آخرون منهم: لقد لقی محمّد قومه و ما یصنع بنا بعد ذلک، إلی غیر ذلک ممّا بدر منهم من الکلمات الّتی تدل علی أنّهم لم یرتاحوا لتوزیع الغنائم بالنّحو الّذی تمّ توزیعها علیه.
فجمعهم النّبیّ (ص) و قال لهم: یا معشر الأنصار ألم آتکم ضُلّالًا فهداکم الله تعالی، وعالَةً فأغناکم الله، و أعدائاً فألّف بین قلوبکم؟ قالوا: بلی یا رسول الله، الله و رسوله أَمَنُ‌
(1) وأفضل‌(2) ....
فارتفعت أصواتهم بالبکاء و قام شیوخهم إلیه، فقبّلوا یدیه و رجلیه، ثم قالوا: رضینا بالله و عنه و برسوله و عنه و هذه أموالنا بین یدیک، فإن شئت فاقسمها علی قومک، و إنّما قال من قال منّا علی غیر وَغْرِصدرٍ(3) و غِلٍّ فی قلب، و لکنّهم ظنّوا سخطاً علیهم و تقصیراً بهم، و قد استغفروا الله من ذنوبهم، فاستغفِرْلهم یا رسول الله.
فقال النّبیّ (ص): اللّهم اغفر للأنصار و لأبناء الأنصار، و لأبناء أبناء الأنصار. یا


1- أمنّ: من المنّة و هی النّعمة
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 403 402
3- وَ غَرَصدره علی فلان: توقّد علیه من الغیظ، فهو واغر الصّدر علیه. و الغِلّ: الحِقد و الغشّ.

ص: 346
معشر الأنصار، أما ترضون أن یرجع غیرکم بالشّاة و النّعم، و ترجعون أنتم و فی سهمکم رسول الله؟ قالوا: بلی رضینا. فقال رسول الله (ص) عند ذلک: الأنصار کَرِشِی‌
(1) و عَیْبَتی،(2) لو سلک النّاس شِعْباً(3) و سلک الأنصار شِعْباً لَسَلَکْتُ شعب الأنصار.(4) فطابت نفوسهم بهذه السّیاسة الرّشیدة الحکیمة.

رجوع رسول الله (ص) إلی المدینة

قالوا: انتهی رسول الله (ص) إلی الجعرانة لیلة الخمیس، لخمس لیال خلون من ذی القعدة، فأقام بالجعرانة ثلاث عشرة لیلة، ثمّ خرج (ص) بمن معه من الجعرانة متّجهاً إلی مکّة، فأتمّ عمرته و حلّ من إحرامه و استخلف علی مکّة عَتّاب بن أسید و معه معاذ بن جبل یفقّه النّاس بالدّین و یعلّمهم القرآن، و خرج منها متّجهاً إلی المدینة بمن معه من المهاجرین و الأنصار و دخلها فی الأیّام الأخیرة من ذی القعدة بعد انتصارَین من أعظم انتصارات الّتی حقّقها فی حروبه و غزواته. و هما فتح مکّة و هزیمة جیشٍ مؤلّفٍ من ثلاثین ألف مقاتل فی حنین، هزیمة لم تعرف هوازن و أحلافها أسوأَمنها و ترکت هذه الانتصارات المتتالیة أثراً بلیغاً فی نفوس عظماء العرب و قادتهم الّذین کانوا لا یتصّورون أن تضطرّهم الأیّام للخضوع لمحمّدٍ و الإقرار له بالطّاعة.


1- الکرش: الجماعة من النّاس و عیال الرّجال
2- عیبتی: موضع سرّی
3- الشّعب: الطریق بین الجبلین
4- الإرشاد للمفید، ج 1، ص 145 و 146، و إعلام الوری، ص 125 و 126. و البحار، ج 21، ص 159 و 172 171

ص:347
ص:348
ص: 349

الفصل الثّانی عشر غزوة تبوک‌

الإعداد و الاستعداد

و قد صرّحوا بأنّ تبوک‌(1) آخر مغازیه (ص) و هی المعروفة بغزوة العُسرة و تعرف بالفاضحة لافتضاح المنافقین فیها، و کانت فی رجب سنة تسع، قبل حَجّة الوداع. و قد اختلفت المزاعم و الاجتهادات فی سببها، فقیل: إنّه قد اتّصل به (ص) نبأ من بلاد الرّوم أنّ مَلِکَ الرّوم قد هیّأ جیشا کبیراً لغزو العرب فی شبه الجزیرة، و أعدّ العُدّة للقضاء علی محمّد و أتباعه، الّذین أصبحوا یهدّدون المناطق المتاخمة لحدود الحجاز.
و کتب (ص) إلی قبائل العرب، ممّن قد دخل الإسلام، و بعث إلیهم الرّسل، یرغّبهم فی الجهاد و الغزو، و بیّن للنّاس مقصده و أنّه یرید بلاد الرّوم، لبعد الشُّقَّة و شدّة الزّمان و کثرة العدوّ الّذی یَصمُد له، لیتأهّب النّاس لذلک أُهْبَتَه، فأمر النّاس بالجهاز، فأوعب معه بشر کثیرٌ، و تخلّف عنه آخرون، فعاتب الله تعالی من تخلّف منهم لغیر عذر من المنافقین و المقصّرین، و وبَّخَهُم و بیّن أمرهم.(2)
هذا ما جاء فی کتب السّیرة(3) ولکنّا نقول: إنّ الإعلان بمقصده (ص) لم یکن


1- تبوک اسم موضع، و هی أقصی موضع بلغه رسول الله( ص) فی غزواته، و هی فی طرف الشّام من جهة القبلة و بینها و بین المدینة اثنتا عشرة مرحلة( معجم البلدان و کتاب العین) و قیل: أربع عشرة( فتح الباری، 8، ص 84)
2- راجع: الآیتین 41 و 42 من سورة التوبة
3- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 434.

ص: 350
لمجرّد بُعد الشُّقّة و شدّة الزّمان و کثرة العدوّ، فإنّه قد أرسل قبل سنة و شهرین سریّة إلی مؤته و هی أبعد من تبوک بکثیرٍ، لأنّها تقع فی تخوم البلقاء من أرض الشّام، و کانت حشود الأعداء عظیمة و هائلة و الشُّقّة أبعد، و عدد جیش المسلمین لا یصل إلی عُشر عدد الجیش الّذی جهزّه هو. من أجل ذلک نقول: لعلّ الأصحّ هو أنّه قد أراد فیما أراد:
1. أن یفضح حقیقة نوایا تلک الطّغمة الّتی تتربّص بالإسلام و المسلمین شرّاً، و هذا ما أشار إلیه الشّیخ المفید «رحمه الله» حیث قال عن تبوک:
«فأوحی الله تبارک و تعالی اسمه إلی نبیّه (ص) أن یسیر إلیها بنفسه، و یستنفر النّاس للخروج معه، و أعلمه أنّه لا یحتاج فیها إلی حرب و لا یمنی بقتال عدوٍّ، و أنّ الأمور تنقادله بغیر سیف، و تَعَبَّدَه بامتحان أصحابه بالخروج معه و اختبارهم، لیتمیّزوا بذلک، و تظهر به سرائرهم.
فاستنفرهم النّبیّ (ص) إلی بلاد الرّوم، و قد أَیْنَعَت ثمارهم،
(1) و اشتدّ القیظ(2) علیهم، فأبطأ أکثرهم عن طاعته رغبةً فی العاجل و حرصاً علی المعیشة و إصلاحها و خوفاً من شدّة القیظ و بعد المسافة و لقاء العدوّ، ثمّ نهض بعضهم علی استثقالٍ للنّهوض و تخلّف آخرون ...».(3) 2. إنّه (ص) أراد أن یقدم نموذجاً عملیّاً لأمر الإمامة من بعده و ذلک بأن یجعل النّاس یتحسّسون الحاجة إلی الحافظ القوی، و الإمام الوصی، حتّی لایعبث أصحاب الأطماع بمصیر النّاس، و لا یفرضوا علیهم مساراً یؤدّی بهم إلی البوار و الهلاک.
3. إنّ ذلک لابدّ من أن یثیر الزّهو و الشّعور بالعزّة فی مجتمع المسلمین أینما کانوا و حیثما و جدوا، و سیشدّ أنظارُ کلّ النّاس إلیهم و سیشتاقون إلی اللّحاق


1- أَیْنَعَ الثّمر: أدرک و طاب و حان قطافه
2- القیظ: الشّدید الحرّ
3- الإرشاد، ج 1، ص 154 و 155، و البحار، ج 21، ص 207.

ص: 351
برکب أهل الإیمان الّذی یسیر من نصرٍ إلی نصرٍ، و یضیف مجداً إلی مجدٍ قبل فوات الأوان، حیث لم یکن أحدٌ أعظم فی أعینهم و أهیب فی قلوبهم من قیصر؛ فإنّ تبوک لم تبق مجالًا لأن یتوهّم أحدٌ أنّ عدم مبادرة قیصر إلی غزوهم، قد کانت بسبب غفلته عنهم، و لعدم اکْتِراثِه‌
(1) بهم، أو ما إلی ذلک.

العدد و العُدّة

و عن زید بن ثابت و معاذ بن جبل قال: خرجنا مع رسول الله (ص) إلی غزوة تبوک زیادة علی ثلاثین ألفاً.(2) و نقل الحاکم فی الإکلیل عن أبی زَرعَه قال: کانوا بتبوک سبعین ألفاً.(3) و جُمِعَ بین الکلامین: بأنّ من قال ثلاثین ألفاً لم یَعُدَّ التّابع، و من قال سبعین ألفاً عَدّ التّابع و المتبوع. و کانت الخیل عشرة آلاف فرس، و قیل: بزیادة ألفین.(4) قال عبدالله بن محمد بن عقیل بن أبی طالب: خرج المسلمون فی غزوة تبوک، الرّجلان و الثّلاثة علی بعیر واحد.(5) و أمر رسول الله (ص) جیشه بالاستکثار من النّعال و قال: إنّ الرّجل لا یزال راکباً مادام منتعلًا.(6)

علی (ع) خلیفة النّبیّ (ص) فی أهله أو علی المدینة کلّها؟

و زعمت بعض الرّوایات: أنّ النّبیّ (ص) إنّما خلّف علیّاً (ع) فی أهله، و أنّه لم


1- اکترث بالأمر: بالی به، یقال: هو لا یکترث لهذا الأمر أی لا یَعبأبه و لا یبالیه
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 442 عن ابن إسحاق و الواقدی
3- نفس المصدر، عن الحاکم فی الإکلیل و ابن الأمین
4- نفس المصدر
5- نفس المصدر، ص 443 عن البیهقی
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 442.

ص: 352
ی
ستخلفه علی المدینة کلّها، حیث قالوا:
و خلّف رسول الله (ص) علی بن أبی طالب (ع) علی أهله و أمره بالإقامة فیهم، فأرجف به المنافقون، و قالوا: ما خلّفه إلّا استثقالًا له و تخفّفاً منه. فلمّا قالوا ذلک أخذ علی (ع) سلاحه، و خرج حتّی لحق برسول الله (ص) و هو نازل بالجُرُف، فأخبره بما قالوا.
فقال رسول الله (ص): کذبوا، و لکنّی خلّفتک لما ترکت و رائی، فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلک، أفلا ترضی یا علی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؟ إلّا أنّه لا نبی بعدی؟ فرجع علی (ع) إلی المدینة و هذا الحدیث رواه الشّیخان و له طرق.
(1) و نجیب أوّلًا: إنّ معظم نصوص غزوة تبوک لم تخصّ حدیث المنزلة فی استخلاف النّبیّ (ص) لعلی (ع) علی أهله (ص)، بل أطلقت الخلافة.
ثانیاً: إنّ حدیث المنزلة بإطلاقه قد قاله رسول الله (ص) فی مواقف کثیرة کانت تبوک واحدة منها، فقد قاله فی: یوم المؤاخاة الأولی؛(2) یوم المؤاخاة الثّانیة؛(3) یوم تسمیة الحسن و الحسین (ع)(4)؛ فی حجّة الوداع؛(5) فی منی؛(6) یوم غدیر خم؛(7) یوم


1- نفس المصدر، ص 441، عن ابن إسحاق و البخاری و مسلم، و قال فی الهامش: أخرجه البخاری، ج 7، ص 71، و مسلم، ج 4، ص 1870
2- راجع: البحار، ج 38، ص 334، و ج 8، ص 330، و کنز العمال، ج 15، ص 92، و ج 6، ص 390
3- راجع: المناقب للخوارزمی، ص 7، و تذکرة الخواص، ص 20، و الفصول المهمّة، ص 21
4- علل الشرایع، ص 137 و 138، و ینابیع المودّة، ص 220، و فرائد السمطین، ج 2، ص 105 103
5- البحار، ج 37، ص 256 و دعائم الإسلام، ج 1، ص 16، و وفیات الأعیان، ج 5، ص 213
6- البحار، ج 37، ص 260 و الدرّ النّظیم، ص 284
7- البحار، ج 37، ص 206، و تفسیر العیاشی، ج 1، ص 332.

ص: 353
المباهلة
(1)، غزوة تبوک؛ عند الرّجوع بغنائم خیبر(2) و مواقف کثیرة أخری.
و ذلک کلّه یشیر إلی أنّ علیّاً (ع) شبیه بهارون فی جمیع مزایاه، و أَظْهَرُها شراکته فی الأمر، و وزارته، و شدّ أذره، و إمامته للنّاس فی غیاب أخیه موسی (ع).
ثالثاً: إنّه لو کانت خلافة أمیرالمؤمنین (ع) لرسول الله (ص) منحصرة فی أهله (ص) لوقعت المنافات بین صدر الرّوایة و ذیلها؛ فإنّ صدرها یقول: إنّه یستخلفه فی أهله، و ذیلها یجعله منه کهارون من موسی، مع أنّ هارون إنّما خلّف موسی فی قومه لا فی أهله.
و صرّحت الآیة: بأنّ موسی قد طلب من الله أن یجعل له هارون أخاً و شریکاً له فی الأمر الّذی هو إمامة النّاس و قیادتهم.

لماذا خلّف علیّاً فی المدینة؟

قال الشّیخ المفید رضوان الله تعالی علیه، و نعم ما قال: «و قال: یا علی إنّ المدینة لا تصلح إلّا بی أو بک، و ذلک أنّه (ص) علم خبث نیّات الأعراب و کثیر من أهل مکّة و مَن حولها، ممّن غزاهم و سفک دماءهم، فأشفق أن یطلبوا المدینة عند نَأیه عنها و حصوله ببلاد الرّوم، فمتی لم یکن فیها مَن یقوم مقامه، لم یؤمن من مَعَرَّتِهم‌(3) و إیقاع الفساد فی دار هجرته، و التّخطّی إلی مایشین أهله، و مخلّفیه.
و علم أنّه لا یقوم مقامه فی إرهاب العدوّ و حراسة دار الهجره و حیاطة من فیها إلّا أمیرالمؤمنین (ع)، فاستخلفه استخلافاً ظاهراً و نصّ علیه بالإمامة من بعده نصّاً جلیّاً، و ذلک فیما تظاهرت به الرّوایة أنّ أهل النّفاق لمّا علموا باستخلاف رسول الله (ص) علی المدینة حسدوه لذلک و عظم علیهم مقامه فیها بعد خروجه، و علموا


1- البحار، ج 21، ص 343، و المناقب للخوارزمی، ص 108، العمدة لابن البطریق، ص 46
2- الأمالی للصدوق، ص 85، و المناقب للخوارزمی، ص 76 و 96
3- المَعَرَّة: المساءة و الإثم و الأذی و الجنایة.

ص: 354
أنّها تتحرّس به، و لا یکون فیها للعدوّ مطمع، فساءهم ذلک ....
فأرجفوا و قالوا: لم یستخلفه رسول الله (ص) إکراماً له و إجلالًا و مودّة، و إنّما خلّفه استثقالًا له.
فلمّا بلغ أمیرالمؤمنین (ع) إرجاف المنافقین به، أراد تکذیبهم و إظهار فضیحتهم، فلحق بالنّبی (ص)، فقال: یا رسول الله، إنّ المنافقین یزعمون أنّک خلّفتنی استثقالا و مقتاً؟ فقال النّبیّ (ص): ارجع یا أخی إلی مکانک، فإنّ المدینة لا تصلح إلّا بی أو بک، فأنت خلیفتی فی أهل بیتی، و دار هجرتی و قومی، ألا ترضی أن تکون بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبی بعدی؟ ...».
(1)

جیش الإسلام فی تبوک‌

عن حُذیفة و معاذ بن جبل، قال: إنّه خرج مع رسول الله (ص) عام تبوک، فکان یجمع بین الظّهر و العصر، و بین المغرب و العشاء ... ثمّ قال: «إنّکم ستأتون غداً إن شاء الله تعالی عین تبوک، و إنّکم لن تأتوها حتّی یضحی النّهار، فمن جاءها، فلایمسّ من مائها شیئاً حتّی آتی».
و عن عُروة: أنّ النّبیّ (ص) حین نزل تبوک، و کان فی زمانٍ قلّ ماؤها فیه، فاغترف غرفة بیده من ماء فمضمض بها فاه، ثمّ بصقه فیها، ففارت عینها، حتّی امتلأت. فهی کذلک حتّی السّاعة.(2) قالوا: و لمّا وصل رسول الله (ص) تبوک، کان هِرَقْل بِحِمْص و لم یکن یُهِمّ بالّذی بلغ رسول الله عنه من جمعه، و لا حَدَّثْتَه نفسه بذلک.(3) فوجّه إلیه النّبیّ (ص)


1- البحار، ج 21، ص 207 و 208، و الإرشاد، ج 1، ص 156
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 453 451 عن أبی نعیم و عن البیهقی فی الدّلائل
3- إنّا نقبل من هؤلاء أن یقولوا: إنّ فلاناً لم یفعل الشّی‌ء الفلانی، و لکنّ لا نقبل منهم أن یقولوا: إنّ فلاناً لم یهمّ بالأمر الفلانی، لأنّ الهمّ بالشی‌ء فعل قلبّی قد تصاحبه بعض الحرکات باتّجاه ما یهمّ به، و قد یخلو عنها. و أمّا أن یقول قائل لنا: إنّ‌فلاناً لم تحدّثه نفسه بالشّی‌ء الفلانی، فذلک ما لا یمکن قبوله من أحدٍ إلّا من نبی أو وصی نبی، لأنّه قول یستبطن العبث بنا و الاستخفاف بعقولنا، و هذا ما لا نرضاه لأنفسنا، لأنّه من إنسان لم یطلعه الله علی غیبه، و لا أوقفه علی ما یکنه ضمائر عباده.

ص: 355
رسالةً یدعوه فیها إلی الإسلام أو إلی الجزیة.
فقرأه و قال للرّسول: اذهب إلی نبیّکم، فأخبره أنّی متّبعه، ولکن لا أرید أن أدع ملکی و بعث معه بدنانیر إلی رسول الله (ص)، فرجع، فأخبره، فقال رسول الله (ص): کَذِب و قسّم الدّنانیر.
(1) و ذکر السُّهیلی: أنّ هِرَقْل أهدی لرسول الله (ص) هدیة، فقبل رسول الله (ص) هدیته و فرّقها علی المسلمین.(2) ثمّ إنّ هِرَقل أمر منادیاً ینادی: ألا إنّ هِرَقل قد آمن بمحمّدٍ و اتّبعه، فدخلت الأجناد فی سلاحها و طافت بقصره ترید قتله، فأرسل إلیهم: إنّی أردت أن أختبر صلابتکم فی دینکم، فقد رضیت عنکم، فرضوا عنه.(3) و لا شکّ فی انّ رسالة النّبیّ (ص) إلی هِرَقل کانت فی غایة الدّقّة، و هی رسالة هادئة و حازمة، و قد راعت أهداف الإسلام من دون أن تعطی ذلک الطّاغیة أیّة ذریعة للتّمرّد، أو اللامبالاة، ولکن هرقل تخلّص أوّلًا من دِحیة الکلبی بکذبة کان یعرف أنّها لا تنفع مع النّبیّ (ص) حین زعم له أنّه قد أسلم.
إنّ هرقل هذا لا یجرؤ علی التّفوّه بکلمة «لا» أمام دعوة رسول الله (ص) له، رغم أنّه یدعوه و قومَه إلی إعطاء الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون.(4) و لم یُحدَّث فی تاریخ طواغیت الأرض و عُتاتها أن تأتی عساکر أعدائهم لتقف


1- صحیح ابن حبان، ج 10، ص 358، و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 457
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 459 و ج 11، ص 356
3- نفس المصدر، ص 459
4- عن یدٍ: عن قهر و إذلالٍ، و صاغرون: ای ذلیلون مُهانون.

ص: 356
علی تخوم بلادهم، و هی ثُلَّة قلیلة العدد، ضعیفة العُدَّة، ثمّ یسکتون و لا یحرّکون ساکنا، و کأنّ شیئاً لم یکن، مع قدرتهم علی تجنید عشره أضعاف ذلک العدوّ بأفضل عُدّةٍ و أو فی عدد. بل تراه یتحایل عن ذلک العدوّ و یرسل له بالهدایا، و بالکلمات المعسولة، حتّی إنّه لَیَدّعی کاذباً الانقیادله، و القبول به، و التّبعیّة و الطّاعة لکلّ ما یأمر به و ینهی عنه.
و الّذی یبدولنا: هو أنّ سبب هذا الاستخذاء من هرقل، هو ما جری فی مؤته. فهی قد عرفت قیصر و من معه: أنّ الأمر فی أیّة مواجهة مع هذا النّبیّ الکریم (ص) سیکون بالغ الخطورة، إن لم نقل: إنّهم کانوا علی یقین من أنّه لن یأتی لهم بغیر الخزی و العار، و الهزیمة النّکراء. إذ إنّ مئات الألوف الّتی جاء بها قیصر إلی حرب مؤته قد واجهت ثلاثة آلاف فقط من المسلمین، و کان من المتوقّع أن یسقط أکثر المسلمین صرعی فی أوّل ساعة، بل فی الدّقائق الأولی من المعرکة، ولکن ما حصل کان نقیض ذلک، فإنّ الحرب طالت ربما لأیّامٍ و لم یسقط فیها من الشّهداء سوی عدد ضئیل جدّاً لا یتجاوز السّبعة أشخاص، کان القادة الثّلاثة منهم. و قد کان هذا، و الحال أنّ النّبیّ (ص) لم یکن معهم، فلو کان معهم، فکیف ستکون علیه الحال و المال.
و ها هو قیصر یری عشرة أضعاف الثّلاثة آلاف و معهم قائدهم و سیّدهم الّذی یقدّسونه و یفدونه بأنفسهم. فأی جیش یمکن أن یواجه هؤلاء و ینتصر علیهم. و لذلک اتّخذ قرار الخداع دون الانصیاع و المماطلة بدیلًا عن المواجهة و المقابلة.

برکات غزوة تبوک‌

لقد کان لغزوة تبوک برکات و آثار هامّة نشیر إلی بعضها:
1. فقد عرف الناس أنّه (ص) یقصد بحرکته هذه إرهاب أعظم مَلِکٍ فی ذلک الزّمن و قد کتب إلیه یدعوه إلی الإسلام أو الجزیة، ثمّ أرسل إلیه رسالة دعوة

ص: 357
أخری من بلاد یراها ذلک الطّاغیة جزءاً من مملکته بعد أن وطأتها جیوش الإسلام، و بسط (ص) نفوذه علیها و نشر دعوته و دینه فیها، و أصبحت مناطق منها تدین بالولاء لهذا النّبیّ الکریم و تؤدّی له الجزیه.
2. إنّ الله تعالی قد ألقی الرّعب فی قلوب أعداء الله، فبادروا إلی إعلان إسلامهم أو استسلامهم، ففی تبوک فتح الله له دُومة الجَندل و أخذ مَلِکَها، و فیها جاءه أسقف أَیْلَة و هو یُحَنَّة بن رؤبة، و وفد إلیه أهل أَذْرحُ و سئلوه الصّلح علی الجزیة، و وفد إلیه أهل مقنا، و مالک بن أحمر و قومه یطلبون العهد و الأمان‌
(1)، فکانت هذه المعاهدات مع الفئات المختلفة هی النّتیجة الطّبیعیّة لذلک، و کلّ ذلک من شأنه أن یُؤلِم قیصر و یُهین کبریاءَه الشّیطانی و یُثیر حمیّته، و هو الرّجل المغرور بنفسه و بملکه العریض و لا یری له نظیراً علی وجه الأرض، فهل هناک من ذُلٍّ و خزی لقیصر أعظم من أن یقف النّبیّ (ص) الّذی یَصِفونه بالعربی و المسلم بجیوشه علی تخوم مملکته و یطأ بجیوشه أطرافاً منها عزیزة علیه لیطلب منه الإسلام أو الجزیة!!؟ و أیّة عِزّة هذه الّتی منحها الله لرسوله و للمؤمنین!
3. و یضاف إلی ذلک کلّه رعب سایر القبائل المعادیة، مثل عاملة، و لَخْم، و جُذام و سائر الّذین جمعوا الجموع و أرادوا مهاجمة المسلمین.
و بذلک یکون النّبیّ (ص) قد حقّق فی هذه الغزوة انتصاراً لم تحقّقه غزوة من غزواته، فلقد انهار ذلک الجیش الّذی یبلغ مأتی ألفٍ أو یزید و انسحب عن خطّ المواجهة إلی حصونه و معسکراته و سلمت للمسلمین تلک المناطق المتاخمة لحدود الحجاز بعد أن التزم أهلها بالجزیة و عاهدوا النّبیّ (ص) علی أن لا یتعاونوا مع أحدٍ؟؟.


1- راجع: التنبیه و الإشراف، ص 236 و مکاتیب الرسول، ج 2، ص 414، و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 68.

ص: 358

مسجد ضرار

عن ابن عباس و سعید بن جبیر و غیرهما: أنّ مسجد قُباء بُنی فی موضع کان لامرأةیقال لها «لَیَّة» کانت تربط حماراً لها فیه، فابتنی سعد بن أبی خیثمة و بنو عمرو بن عوف مسجداً، فبعثوا إلی رسول الله (ص) یأتیهم فیصلّی فیه، فأتاهم و صلّی فیه، فحسدتهم أخوالهم عمرو بن عوف، فقال لهم أبوعامر الفاسق قبل خروجه إلی الشّام: ابنوا مسجدکم، و استمدّوا فیه بما استطعتم من قوّة و سلاح، فإنّی ذاهب إلی قیصر، فآتی بجیش من الرّوم، فَأُخْرِج محمّداً و أصحابه، فکانوا یرصدون قدوم أبی عامر الفاسق، و کانوا اثنی عشر رجلًا، و قیل: أکثر من ذلک.
فلمّا فرغوا من مسجدهم، أرادوا أن یصلّی فیه رسول الله (ص) لیروّج لهم ما أرادوه من الفساد و الکفر و العناد، فأتی جماعة منهم لرسول الله (ص) و هو یتوجّه إلی تبوک، فقالوا: یا رسول الله، إنّا بنینا مسجداً لذی العلّة و الحاجة و اللّیلة المُطیرة، و إنّا نحبّ أن تأتینا، فتصلّی فیه.
قال: إنّی علی جناح سفرٍ و إذا قدمنا إن شاء الله صلّینا لکم فیه.
(1) إنّ النّبیّ (ص) لم یُظهر لهم أی شی‌ءٍ غیر عادّی، بل ذکر لهم أنّ‌شغلَ السّفر یمنعه من تلبیة طلبهم. و هذا التّأجیل یمنحه الفرصة لاستخراج دخائلهم و لکی تکشف تقلّبات الأحوال باطنهم للنّاس.
فلمّا رجع رسول الله من غزوة تبوک و نزل بذی أوان،(2) أنزل الله سبحانه و تعالی: «والّذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً ....»(3) أمر النّبیّ (ص) جماعةً من المسلمین بهدمه و إحراقه و أمر أن یُتَّخَذَ کناسةً تُلقی فیه الجیف، کما روی عن


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 470، و ج 12، ص 72 عن ابن إسحاق و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویة و البیهقی فی الدّلائل و الواقدی
2- مکان، بینه و بین المدینة ساعة
3- التوبة: 107.

ص: 359
أبی عبدالله (ع).
(1) و قالوا: إنّ سبب تسمیة مسجدهم بمسجد ضرار، أنّهم کانوا یضارّون به مسجدَ قُباء، و ذلک أنّه لمّا بنی عمرو بن عوف مسجد قباء، الّذی أسّسه النّبیّ (ص) لمّا قدم المدینة، و صلّی فیه، قالت طائفة من المنافقین: نبنی نحن أیضاً مسجداً کما بنوا، فنقیل فیه‌(2)، فلا نحضر خلف محمّدٍ.(3)


1- مجمع البیان، ج 5، ص 126، و البحار، ج 21، ص 254 عنه
2- کذا فی الأصل، و الظّاهر أنّ الصحیح« فنصلّی فیه»
3- راجع: شرح المواهب اللدنیّة، ج 4، ص 99، و تخریج الأحادیث و الأثار، ج 2، ص 102 و جامع البیان للطبری، ج 11، ص 33

ص:360
ص:361
ص:362
ص: 363

الفصل الثّالث عشر حجّة الوداع‌

الأذان بالحجّ‌

قالوأ: اقام رسول الله (ص) بالمدینة عشر سنین یُضحی کلّ عامٍ و لا یحلق و لا یقصّر و یغزو المغازی و لا یحجّ، حتّی کان فی ذی القعدة سنة عشر، أجمع الخروج إلی الحجّ، فأمر المؤذّنین أن یؤذّنوا بأعلی أصواتهم: بأنّ رسول الله (ص) یحجّ فی عامه هذا؛(1) حتّی بلغت دعوته إلی أقاصی بلاد الإسلام، فتجهّز النّاس للخروج معه، و حضر المدینة، من ضواحیها و من حولها و یقرب منها خلق کثیرٌ و وافاه فی الطّریق خلائق لا یحصون و کانوا من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله مَدَّ البصر.
و قد ذکرت الرّوایات: أنّ‌الّذین خرجوا معه کانوا سبعین ألفاً،(2) و قیل تسعون ألفاً.(3) و قیل: مائة و عشرون ألفاً،(4) و یقال أکثر من ذلک.(5) قال العلّامة الأمینی «هذه عِدّة من خرج معه؛ إمّا الّذین حجّوا معه، فأکثر من ذلک، کالمقیمین بمکّة و الّذین أتوا من الیمن مع علی (ع) و أبی موسی».(6)


1- البحار، ج 21، ص 390، عن الکافی، و الحدائق الناضرة، ج 14، ص 316
2- البحار، ج 37، ص 202، و التفسیر الصّافی، ج 2، ص 53
3- الغدیر، ج 1، ص 9، والسیرة الحلبیّة، ج 3، ص 308
4- البحار، ج 37، ص 150، و الغدیر، ج 1، ص 90 و 296
5- راجع: الغدیر، ج 1، ص 9 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 308
6- الغدیر، ج 1، ص 9.

ص: 364

لِماذا هذا الاهتمام؟!

إنّ حشد الأمّة إلی الحجّ، و إرسال الکتب إلی أقصی بلاد الإسلام، و أمر المؤذّنین بأن یؤذّنوا: بأنّ رسول الله (ص) یحجّ فی عامه هذا و ... لم یکن مصادفة و لا کان استجابة لرغبة شخصیّة تقضی بجمع النّبیّ (ص) النّاس حوله. فحاشاه من ذلک و لا لغیر ذلک من أمور دنیویّة، فإنّ النّبیّ (ص) لا یفکّر و لا یفعل إلّا وفق ما یریده الله تبارک و تعالی.
و لعلّ الهدف من کلّ هذا الحشد هو تحقیق أمورٍ کلّها تعود بالنّفع العمیم علی الإسلام و المسلمین، و یمکن أن یکون منها مایلی:
1. إنّه أراد للنّاس المتمرّدین، بل و المنافقین، عند أوّل فرصة تنسح لهم، أن یروا عظمة الإسلام و امتداداته الواسعة، و أنّه لم یعدّ بإمکان أحدٍ الوقوف فی وجهه، فلییأس الطّامعون، و لیراجع حساباتهم المتوهّمون.
2. إنّه یرید أن یربط علی قلوب الضّعفاء و یشدّ علی أیدیهم و یُریهم عیاناً ما یحصنم من خدع أهل الباطل و کید أهل الحقد و الشّنآن، و من کلّ ما یمارسونه معهم من تخویف أو تضعیف.
3. أن ینصب علیّاً (ع) إماماً و خلیفة من بعده أَمام کلّ هذه الجموع الهائلة. لیکونوا هم الشّهداء بالحقّ علی أنفسهم و علی جمیع النّاس، یوم لا ینفع مال و لا بنون إلّا من أتی الله بقلب سلیم.
و خرج (ص) من المدینة لأربع بقین من ذی القعدة،
(1) فنهض إلی أن نزل بذی طُوی،(2) فبات بها لیلة الأحد، لأربع خلون من ذی الحجّة، و صلّی بها الصّبح، ثم اغتسل من یومه، و نهض إلی مکّة من أعلاها، من الثّنیّة العلیا، الّتی تشرّف علی


1- البحار، ج 21، ص 389 و 390 عن السّرائر، ص 477 و عن الکافی( الفروع)، ج 1، ص 233.
2- و هی المعروفة الیوم بآبار الزّاهر.

ص: 365
الحجون، ثمّ سار حتّی دخل المسجد ضحی من باب عبد مناف و هو الّذی تسمّیه النّاس: «باب بنی شیبة».
(1) فطاف بالبیت سبعة أشواط، ثمّ صلّی خلف مقام إبراهیم و سعی بین الصّفا و المروة بمن معه من المسلمین.
و قدم علی (ع) من الیمن علی رسول الله (ص) و هو بمکّة، فدخل علی فاطمة (ع) و هی قد أحلّت، فوجد ریحاً طیّبة و وجد علیها ثیاباً مصبوغة، فقال: ما هذا یا فاطمة؟ فقالت: أمرنا بهذا رسول الله (ص) ....
و نزل رسول الله (ص) بمکّة بالبطحاء هو و أصحابه، و لم ینزل الدّور فلمّا کان یوم التّرویة عند زوال الشّمس أمر النّاس أن یغتسلوا و یهلّوا بالحجّ، فخرج النّبیّ (ص) و أصحابه مهلّین بالحجّ إلی عرفات و مرّ فی طریقة إلیها علی منی، فنزل فیها و قبیل الفجر من الیوم التّاسع خروج منها إلی عرفات فنزل بها بقیّة یومه، حتّی غربت الشّمس و ذهبت الصّفرة من ناحیة المشرق، عند ذلک رکب ناقته و مضی، حتّی أتی المزدلفة، فصلّی بها المغرب و العشاء بأذانٍ و إقامتین و لم یفصل بینهما و بات فیها. فلمّا أصبح أفاض منها، فلمّا اجتاز الوادی نزل و مضی، فرمی جمرة العقبة و نحر الهدی و حلّق رأسه. و لمّا فرغ من أعمال ذلک الیوم، زار البیت و رجع إلی منی و أقام بها، حتّی کان الیوم الثّالث من آخر ایام التّشریق کما جاء فی صحیح معاویة بن عمّار(2)- ثمّ رمی الجمار و نفر حتّی انتهی إلی الأبطح و دخل من أعلی مکّة من عَقَبَة المدنیّین، ثم خرج من أسفل مکّة عند غروب الشمس،(3) و اتجّه إلی المدینة من یومه و لم یدخل المسجد الحرام و لم یطف بالبیت.(4)


1- سبل الهدی و الرشاد، ج 8، ص 461 و 462 عن الطبرانی، و راجع: المعجم الأوسط للطبرانی، ج 3، ص 238
2- راجع: الکافی، ج 4، ص 248، و الحدائق النّاضرة، ج 14، ص 319، و تهذیب الأحکام، ج 5، ص 457، و البحار، ج 21، ص 389 و 393
3- السیرة النبویة لابن کثیر، ج 4، ص 412، و السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 335
4- الکافی، ج 4، ص 248، و البحار، ج 21، ص 393

ص:366
ص:367
ص:368
ص: 369

الفصل الرّابع عشر غدیر خم‌

توطئة و تمهید

قال الله سبحانه و تعالی فی کتابه الکریم: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ».(1)
نزلت هذه الآیة الشّریفة فی حجّة الوداع لتؤکّد علی لزوم تبلیغ النّبیّ (ص) ما أمر به من أمر الإمامة و ولایة علی (ع) علی النّاس، کما ذکرته المصادر الکثیرة و الرّوایات الموثوقة.
إنّ من یراجع کتب الحدیث و التّاریخ، یجدها طافحةً(2) بالنّصوص و الآثار الدّالّة علی إمامة أمیرالمؤمنین (ع)، و لسوف لا یبقی لدیه ادنی شکّ فی أنّ النّبیّ (ص) لم یَأْلُ جُهداً(3) و لم یدّخر وُسعاً فی تأکید هذا الأمر و تثبیته و قطع دابر مختلف التّعلّلات و المعاذیر فیه، فی کلّ زمان و مکان، و فی مختلف الظّروف و الأحوال.
و قد توجّت جمیع تلک الجهود باحتفال جماهیری عام نصب فیه النّبیّ (ص) رسمیّاً علیّاً (ع) بعد انتهائه من حجّة الوداع فی مکان یقال له «غدیر خم» و أخذ البیعة له فعلًا من عشرات الألوف من المسلمین.
إنّ‌قضیّة الغدیر رغم مرور الدّهور و الأحقاب و بعد ألف و أربع مائة سنة، قد


1- المائدة: 67
2- طفح الإناء: امتلأ و ارتفع حتّی یفیض فهو طافحٌ
3- ألا فی الأمر: قصّرو أبطأ.

ص: 370
بقیت و لسوف تبقی القضیّة الأکثر حسّاسیّة و أهمّیّة، لأنّها الأکثر صلة بالإیمان و بالإنسان، و الأعمق تأثیراً فی حیاة هذا الکائن، و أکثر ارتباطاً بمستقبل هذا الإنسان و بمصیره، إن فی الدنیا، و إن فی الآخرة.
و هذا بالذّات هو السّر فی احتفاظ هذه القضیّة بکلّ حیویّتها و حسّاسیّتها بالنّسبة إلیه علی مرّ الدّهور و تعاقب العصور.
و ما ذلک إلّا لأنّ القضیّة لا تقتصر علی أن تکون مجرّد قضیّة خلافة و حکم و سلطة فی الحیاة الدّنیا، و لا هی قضیّة: أن یحکم هذا، أو یحکم ذاک لسنوات معدودة و ینتهی الأمر ... بل الأمر أهمّ و أخطر، و أدهی و أعظم من ذلک، کما أنّه لیس حدثاً عابراً فرضته بعض الظّروف، لا یلبث أن ینتهی و یتلاشی تبعاً لتلاشی و انتهاء الظّروف الّتی فرضته أو أوجدته، و لیصبح فی جملة ما یحتضنه التّاریخ من الأحداث لا یختلف عنها فی شی‌ءٍ، و لا أثر له فی الحیاة الحاضرة إلّا بمقدار ما یبعثه من زَهْوٍ و اعتزازٍ، علی مستوی المشاعر و الانفعالات، لا أکثر.
بل أمر الإمامة یمسّ‌فی الصّمیم حقیقة هذا الإنسان و مصیره و مستقبله، و دنیاه و آخرته، و یؤثّر فی مختلف جهات وجوده و حیاته، فیکون ضرورةً للبشریّة و لیس فوقه ضرورة علی الإطلاق، فعدم تبلیغ الإمامة یجعل الدّین و الرّسالة بلا مضمون و بلا فائدة و یکون وجوده کعدمه تماماً، کما صرّحت به الآیة الکریمة: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ».

الصَّخَب و الغضب‌

(1)
لقد ذکرت الرّوایات الصّحیحة: أن رسول الله (ص) قد خطب النّاس فی حجّة الوداع فی عرفة، فلمّا أراد أن یتحدّث فی أمر الإمامة و ذکر حدیث الثّقلین، ثمّ ذکر


1- . الصَّخَب: شدّة الصّوت و اختلاط الأصوات.

ص: 371
عدد الأئمّة و أنّهم اثنا عشر، واجهته فئات من الناس بالضّجیج و الفَوْضی،
(1) إلی حدّ أنّه لم یتمکّن من إیصال کلامه إلی النّاس.
فتأخیره إبلاغ ما أنزل إلیه فی شأن الإمامة و الولایة، قد کان بسبب المعارضة الکبیرة الّتی یجدها لدی قریش، الّتی کانت لا تتورّع عن واجهة النّبیّ (ص)، لیس فقط بالضّجیج و الصَّخَب، و إنّما باتّهام شخصه، و الطّعن و التّشکیک فی خلوص عمله و نیّته.
مع التّذکیر بأنّ الله تعالی لم یکن أَمَر النّبیّ (ص) بأن یبلّغ أمر الولایة علی کلّ حالٍ، بل وفقاً لظروف و مقتضیات النّجاح، أی أنّه أمره بإبلاغٍ منتج لا بإبلاغ عقیم.
و کان (ص) یحتاج إلی ما یطمئنّه إلی جدوی تبلیغ أمر الإمامة و عدم إثارة قریش للشّبهات الّتی تضیع جُهده، ولو باتّهامه فی عقله أو فی عصمته، فحین جاءته العصمة بادر إلی ما أمره الله تعالی به.
فقد جاء فی نصّ: أنّه لمّا أمر (ص) بنصب علی (ع) خشی من قومه و أهل النّفاق و الشّقاق أن یتفرّقوا و یرجعوا جاهلیّةً، لما عرف من عداوتهم و لما تنطوی علیه أنفسهم لعلی (ع) من العداوة و البغضاء و سأل جبرائیل أن یسأل ربّه العصمة من النّاس.
ثمّ تذکر الرّوایة: أنّه انتظر ذلک حتّی بلغ مسجد الخَیْف. فجاءه جبرئیل، فأمره بذلک مرّة أخری، و لم یأته بالعصمة، ثمّ جاء مرّة أخری فی کُراء الغمیم‌(2) و أمره بذلک، ولکنّه لم یأته بالعصمة، ثمّ لمّا بلغ غدیر خم جاءه بالعصمة ...».(3) و أخیراً نقول: الخیر فیما وقع؛ فإنّ ما جری فی عرفة و منی و إظهار هؤلاء


1- قومٌ فوضی: متساوون لا رئیس لهم و قیل متفرّقون و قیل مختلط بعضهم ببعضٍ. أمرهم فوضی بینهم أی: هم مختلطون یتصرّف کل منهم فیما للآخر
2- موضع بین مکة و المدینة
3- راجع: مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی، ص 25، و العمدة لابن البطریق، ص 107، و الإحتجاج، ج 1، ص 73، و الغدیر، ج 1، ص 22.

ص: 372
النّاس علی حقیقتهم، و ما تبع ذلک من فوائد و عوائد، قد کان ضروریّاً و لازماً للحفاظ علی مستقبل الدّعوة و بقائها، فقد عرفت الأمّة الوفی و التّقی من المتآمر و الغادر، و المؤمن الخالص من غیر الخالص، و فی ذلک النّفع الکثیر و الخیر العمیم. «فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیراً کَثِیراً».
(1)

حدیث الغدیر

إنّ ما جری فی یوم الغدیر قد جعل هذا الیوم من أکثر الأیّام حسّاسیّة و أهمیّة للإسلام و لأهله. و قد أصبح هذا الیوم عیداً لدی طائفة کبیرة من المسلمین المؤمنین، و اعتبرته طائفة أخری یوم بلاءٍ و عناءٍ، تتعامل مع کلّ ما یجری فیه بالحقد و الشّنآن.
و من جهة أخری، فإنّ هذا الیوم قد حُظّی بعنایة بالغة، من حیث البحث و التّقصی لما قیل فیه و جری، فألّفت الکتب الکثیرة منذ عهود الإسلام الأولی و إلی یومنا هذا.
و نحن نرید عرض ما جری مع مراعاة الاختصار و نبدأ بذکر ما أورده صاحب کتاب الغدیر کما یلی:
«فلمّا قضی مناسکه، و انصرف راجعاً إلی المدینة، و معه من کان من الجموع المذکورات، وصل إلی غدیر خم من الجحفة الّتی تشعّب فیها طرق المدنیّین و المصریّین و العراقیّین، و ذلک یوم الخمیس الثّامن عشر من ذی الحجّة، نزل إلیه جبرئیل الأمین عن الله بقوله: «یا أیّها الرّسول ...» و أمره أن یقیم علیّاً عَلَماً للنّاس و یبلّغهم ما نزل فیه من الولایة، و فرض الطّاعة علی کلّ أحدٍ.
و کان أوائل القوم قریباً من الجُحفة، فأمر رسول الله (ص) أن یردّ من تقدّم


1- النساء: 19.

ص: 373
منهم و یحبس من تأخّر عنهم فی ذلک المکان، و نهی عن سَمُرات خمس متقاربات، دَوحات عظام،
(1) أن لا ینزل تحتهنّ أحدٌ، حتّی إذا أخذ القوم منازلهم، فَقُمَّ ما(2) تحتهنّ.
حتّی إذا نودی بالصّلاة صلاة الظهر عمد إلیهنّ، فصلّی بالنّاس تحتهنّ و کان یوماً هاجِراً یضع الرّجل بعض ردائه علی رأسه و بعضه تحت قدمیه من شدّة الرّمضاء، و ظلّل لرسول الله (ص) بثوبٍ علی شجرة سَمُرة من الشّمس.
فلمّا انصرف من صلاته، قام خطیباً وسط القوم علی أقتاب الإبل، و أسمع الجمیع، رافعاً عقیرته،(3) فقال:
الحمدلله و نستعینه و نؤمن به و نتوکّل علیه و نعوذ بالله من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا، الّذی لا هادی لمن أضلّ و لا مضلّ لمن هدی، و أشهد أن لا إله إلّا الله و أنّ محمّداً عبده و رسوله. أمّا بعد، أیّها النّاس، قد نبّأنی اللّطیف الخبیر: أنّه لم یعمر نبی إلّا مثل نصف عمر الّذی قبله، و إنّی أو شک أن أدعی فأجیب، و إنّی مسؤول و أنتم مسؤولون، فماذا أنتم قائلون؟
قالوا: نشهد أنّک قد بلّغتَ و نصحتَ و جهدت، فجزاک الله خیراً ....
ثمّ قال: أیّها النّاس، ألا تسمعون؟ قالوا: نعم.
قال: فإنّی فَرَط علی الحوض، و أنتم واردون علی الحوض، و إنّ عرضه ما بین صنعاء و بُصری‌(4)، فیه أقداح عدد النّجوم من فضّة، فانظروا کیف تخلّفونی فی الثّقلین.(5) فنادی منادٍ: و ما الثّقلان یا رسول الله؟


1- دوحات، جمع الدّوحة و الدّوحة: الشّجرة العظیمة المتّسعة من أی شجر کانت
2- قَمَّ الشّی‌ء قَمّاً: کَنَسَه و القمامة: الکناسه
3- رافعاً عقیرته: رافعاً صوته
4- صنعاء: عاصمة الیمن الیوم. و بُصری قصبة کورة حوران من أعمال دمشق
5- الثَّقَل:- فتح المثلّثة و المثنّاة کلّ شی‌ءٍ خطیر نفیس

ص: 374
قال: الثّقل الأکبر کتاب الله، طرف بید الله عزّوجلّ و طرف بأیدیکم، فتمسّکوا به لا تضلّوا؛ و الآخر الأصغر عترتی، و إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض، فسألت ذلک لهما ربّی، فلا تقدّموهما فتهلکوا، و لا تقصّروا عنهما فتهلکو.
ثمّ أخذ بید علی، فرفعها حتّی رُؤی بیاض أباطهما،
(1) و عرفه القوم أجمعون، فقال: أیّها النّاس، من أولی النّاس بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا: الله و رسوله أعلم.
قال: إنّ الله مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فعلی مولاه یقولها ثلاث مرّات و فی لفظ أحمد، إمام الحنابلة، أربع مرّات ثمّ قال: اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و أحِبَّ من أحبّه، و أَبْغِض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أَدِرِ الحقّ معه حیث دار. ألا فلیبلّغ الشّاهدُ الغائبَ.
ثمّ لم یتفرّقوا حتّی نزل أمین وحی الله بقوله: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً». فقال رسول الله (ص): الله أکبر علی إکمال الدّین و إتمام النّعمة و رضی الرّب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی.
ثمّ طفق القوم یهنّئون أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه و ممّن هنّأه فی مقدّم الصّحابة: الشّیخان؛ ابوبکر و عمر، کلّ یقول: بخٍّ بخٍّ لک یابن أبی طالب، أصبحتَ و أمسیتَ مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة.
و قال ابن عباس: وجبت والله فی أعناق القوم».(2)


1- آباط، جمع إبط: باطن الکتف یذکّر و یؤنّث
2- الغدیر، ج 1، ص 11 10

ص: 375

فی ظلال حدیث الغدیر

کان حدیثنا فی الفصل یهدف إلی إعطاء لمحة عن الحدث الخالد الّذی جری فی غدیر خم. و نرید هنا أن نعمق فهمنا لمرامی الأقوال و التّوجیهات فی المواقف المختلفة. لنستفید الفکرة الهادیة و الوعی الصّحیح و العمیق لسیاسة الإسلام، القائمة علی الحق و العدل و الهُدی الإلهی، فنقول:

1. الخروج السّریع من مکّة

إنّ من جملة ما لابدّ أن یثیر انتباه النّاس، لیتبلور لدیهم أکثر من سؤال هو إسراعه (ص) فی الخروج من مکّة، حتّی إنّه لم یطف بالبیت، بل هو لم یدخل المسجد الحرام أصلًا، و لو لإلقاء نظرة الوداع علی بیت الله تبارک و تعالی.
و لا أحدٌ من النّاس یجهل مدی علاقة النّبیّ (ص) ببیت الله و حبّه له، فلابدّ أن یتساءلوا عن أسباب هذه السّرعة فی المغادرة، و أن یربطوا بین الخروج علی هذا النحو و بین ما جری فی مکّة و فی منی، حیث واجهته قریش و بین ما یجری فی غدیر خم.

2. إرجاع المتقدّم و حبس المتأخّر

و إذا اتّصل بهذا الإجراء إجراءٌ آخر یتمثّل فی أنّه (ص) حین وصل إلی غدیر خم، وقف حتّی لحقه من تأخّر بعده، و أمر بردّ من کان تقدّم؛ فإنّهم سیعرفون أنّ ثَمّة أمراً سیحدث، و أنّه سیکون بالغ الأهمیة أیضاً، و سیتوقّعون أن یکون اتّصاله بما جری فی منی و عرفات قویّاً، و سیفتحون آذانهم و تتعلّق قلوبهم بکلّ حرکة تصدر عنه، أو کلمة یتفوّه بها.

3. الدَّوحات الخمس منطقة محظورة

و یتأکّد هذا الأمر لدیهم حین منعهم من النّزول تحت الشّجرات الخمس، دَوحات المتقاربات العظام، اللّواتی أمر بإزالة الشّوک و تمهید المکان عندها، حتّی إذا نودی بالصّلات عمد إلیهنّ فصلّی بالنّاس تحتهنّ ثم نصب لهم علیّاً (ع).

ص: 376

4. دقّة و بلاغة فی أسلوب الإبلاغ‌

ثمّ‌إنّ النّبیّ (ص) قد اتّبع أسالیب بالغة الدّقّة فی واقعة الغدیر، بهدف رفع مستوی الإطمینان إلی دقّة و شمولیّة المعرفة بما یجری، و اتّساع نطاقها إلی أبعد مدی، حتّی لیکاد الباحث یجزم بأنّ کلّ فرد فرد من المسلمین قد وقف علی ما یراد إیقافه علیه و عرف حدوده و تفاصیله؛ بل لقد صرّحت بعض الرّوایات بهذه الشّمولیّة، بالقول: «و أخذ بید علی فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون، ثمّ قال: اللّهم وال من والاه ...».(1) و فی نصٍّ آخر عن زید بن أرقم: فقلت لزید: سمعته من رسول الله (ص)؟ فقال: و إنّه ما کان فی الدّوحات أحدٌ إلّا رآه بعینه و سمعه بأذنیه.(2)

5. رفع مستوی الیقظة و التّنبّه‌

إنّ حبس المتقدّمین و إرجاعهم، و انتظار وصول و اجتماع المتأخّرین منهم سیثیر لدی أولئک النّاس أکثر من سؤالٍ و سیجعلهم أشدّ انتباهاً و یقظةً و سعیاً لفهم مغزی هذا الإجراء النّبوی، و لن تؤثر سائر الصّوارف علی تشویش الفکرة الّتی یراد إیصالها إلیهم.

6. حرّ الرّمضاء

و زاد من شعورهم بخطورة ما یرید (ص) أن ینتهی بهم إلیه أنّ هذه الإجراءات کلّها إنّما تتمّ فی حرّ الهاجرة الّذی یصرّح بعض هؤلاء بأنّه کان بالغ الشّدة إلی حدّ أنّ زید بن أرقم یقول: «ما أتی علینا یومٌ کان أشدّ حرّاً منه» فخطب خطبته


1- جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 33، و کتاب الولایة لابن عقدة الکوفی، ص 233، و ینابیع المودّة، ص 39 38، و الغدیر، ج 1، ص 25 و 47
2- الخصائص للنسائی، ص 21، و الغدیر، ج 1، ص 30 و 34، و مناقب الإمام أمیرالمؤمنین( ع) للکوفی، ج 2، ص 435، و السنن الکبری للبیهقی، ج 5، ص 130.

ص: 377
هناک، و بدأت إجراءات البیعة و التّهنئة لعلی (ع).

7. فلیبلّغ الشاهدُ الغائبَ‌

ثمّ إنّه (ص) لم یتّکل علی ما یعرفه من رغبة النّاس بنقل ما یصادفونه فی أسفارهم، إلی زوّارهم بعد عودتهم، فلعلّ أحداً یکتفی بذکر ذلک فور عودته، ثمّ لا یعود لدیه دافع إلی ذکره فی الفترات اللّاحقة؛ فجاء أمر رسول الله (ص) لهم لیلزمهم بإبلاغ کلّ من غاب عن هذا المشهد، مهما تطاول الزّمن، و جعل ذلک مسؤولیّة شرعیّة فی أعناقهم.
و بذلک یکون قد سدّ باب التّعلّل من أی کان من النّاس بإدّعاء أنّ أحداً لم یبلغه هذا الأمر، و أنّه إنّما کان قضیّة فی واقعةٍ، و قد لا ینشد الکثیرون لذکرها، إن لم یکن ثَمّة ما یلزمهم بذلک، و لعلّهم قد کانت لدیهم اهتمامات أخری شغلتهم عنها.

ص:378
ص:379
ص:380
ص: 381

الفصل الخامس عشر إلی الرّفیق الأعلی‌

مرض النّبیّ (ص) و وصایاه‌

قال الحافظ: اختلف فی مدّة مرضه (ص)، فالأکثر علی أنّها ثلاثة عشر یوماً، و کان یخرج إلی الصّلاة إلا أنّه انقطع ثلاثة أیّام.
قال فی العیون: أمر رسول الله (ص) أن یصلّی بالنّاس، فصلّی بهم فیما روینا سبع عشرة صلاة، و رواه البلاذری عن أبی بکر بن أبی سبرة.
(1) و أمّا وصایاه، فعن علی (ع) قال: «أوصانی النّبیّ (ص) إذا أنامتُّ فغسّلنی بستّ قرب من بئر غرس، فإذا فرغت من غسلی، فادرِجْنی‌(2) فی أکفانی، ثمّ ضع فاک علی فمی». قال: ففعلت، فأنبأنی بما هو کائن إلی یوم القیامة». و روی نحو ذلک عن الإمام الصّادق (ع).(3) و عن عمرو بن أبی شعبة، قال: «لمّا حضر رسول الله (ص) الموت، دخل علیه علی (ع)، فأدخل رأسه معه، ثمّ‌قال: یا علی، إذا أنا متّ فاغسلنی و کفّنّی ثمّ أَقْعِدنی و سائِلنی و اکتب».(4) و نقول: یدلّنا هذا النّص علی:


1- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 244، و فتح الباری، ج 8، ص 98
2- بصائر الدرجات، ص 304، و البحار، ج 40، ص 213 و 214 و 215 و ج 22، ص 571 و 514 عنه
3- درج الثوّب درجاً: طواه ولَفَّه، و الشّی‌ءَ فی الشّی‌ء: طواه و أدخله
4- البحار، ج 40، ص 213 و 214، و ج 22، ص 518.

ص: 382
1. حیاة النّبیّ (ص) بعد موته: إنّ هذا النّص یدلّ علی أنّ النّبیّ (ص) حیّ حتّی بعد أن یموت. و لأجل ذلک نقرأ فی زیاراتنا للمعصومین (ع) و النّبیّ (ص) أعظم شأناً منهم-: «أشهد أنّک تری مقامی و تسمع کلامی و تردّ سلامی».
(1) بل قالوا: إنّ الأخبار قد تواترت بحیاة النّبیّ (ص) فی قبره و کذلک سائر الأنبیاء.(2) و قالوا أیضاً: إنّ صلاتنا معروضة علی النّبیّ (ص) و إنّ سلامنا یبلغه و هم أحیاء عند ربّهم کالشّهداء.(3) و یؤکّد ذلک النّص القرآنی علی: أنّ النّبیّ (ص) شاهد علی أمّته، قال تعالی: «یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً»(4) و شهادته علی الأمّة لا تقتصر علی خصوص من عاشوا معه فی حال حیاته.
2. علی (ع) هو الوصی: و غنی عن البیان: أنّ وصیّة النّبیّ (ص) لعلی (ع) بأن یضع فمه علی فمه، و سماعه منه ما هو کائن إلی یوم القیامة تؤکّد أنّ لعلی (ع) خصوصیّة لیست لأحد سواه، و هی ترتبط بعلم الإمامة من خلال اتّصاله بالنّبی (ص) بعد موته.
و کان فیما أوصی النّبیّ (ص) به علیّاً (ع) قوله: «ضع یا علی رأسی فی حجرک، فقد جاء أمر الله تعالی، فإذا فاضت نفسی فتناولها بیدک و امسح بها وجهک، ثمّ وجّهنی إلی القبلة، و تولّ أمری، و صلّ علی أوّل النّاس، و لا تفارقنی حتّی توارینی فی رمسی».
فأخذ علی (ع) رأسه، فوضعه فی حجره ... إلی أن تقول الرّوایة: ثمّ قبض (ص) و ید أمیرالمؤمنین (ع) تحت حنکه، ففاضت نفسه (ص) فیها، فرفعها إلی وجهه،


1- راجع: عدّة الدّاعی لابن فهد الحلّی، ص 56، و جامع أحادیث الشیعة، ج 12، ص 365
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 466 و 486، و ج 12، ص 355 و 356
3- نفس المصدر، ج 12، ص 355
4- الأحزاب: 45.

ص: 383
فمسحه بها، ثمّ وجّهه و غمضه و مدّ علیه إزاره، و اشتغل بالنّظر فی أمره.
(1) و کان ممّا أوصی به (ص): أن یدفن فی بیته الّذی قبض فیه، و یکفّن بثلاث أثواب: أحدها یَمان، و لا یدخل قبره غیر علی (ع).(2) و یذکر نصّ آخر: أنّ ممّا أوصی به النّبیّ (ص) علیّاً (ع) قوله: «یا علی کن أنت و ابنتی فاطمة و الحسن و الحسین، و کبّروا خمساً و سبعین تکبیرة، و کبّر خمساً و انصرف، و ذلک بعد أن یؤذن لک فی الصّلاة.
قال علی (ع): بأبی أنت و أمّی من یُؤْذِن غداً؟ قال جبرئیل (ع) یؤذنک. قال: ثمّ من جاء من أهل بیتی یصلّون علی فوجاً فوجاً، ثمّ نساؤهم، ثمّ النّاس بعد ذلک.(3)

الکتاب الّذی لم یکتب‌

اشاره

کان ابن عباس یذکر رزیّة یوم الخمیس، و یبکی حتّی یخضب دمعُه الحصباء(4) و یقول: «الرّزیّة(5) کلّ الرّزیّة ما حال بیننا و بین کتاب نبیّنا».
و ذلک أنّه لمّا اشتدّ برسول الله (ص) وجعه قال: «إیتونی بکتاب (أو بکتفٍ و دواةٍ) أکتب لکم کتاباً لا (أو لن) تضلّوا بعده». و کان فی البیت لَغَطٌ(6) فنکل عمر،


1- الإرشاد للمفید، ص 98 94، و البحار، ج 22، ص 470 و 521
2- البحار، ج 22، ص 493 و 494، و ج 87، ص 379، و جامع أحادیث الشیعة، ج 3، ص 231 و 234 و 350
3- البحار، ج 22، ص 493 و 494، و الوسائل( ط. مؤسسة آل البیت)، ج 3، ص 83
4- الحَصْباء: الحصی، و الحصی: صغار الحجارة
5- الرّزیّة: المصیبة
6- اللَّغَط: الصّوت و الجَلَبةَ و قیل: أصوات مبهمة لا تفهم.

ص: 384
فرفضها رسول الله (ص). فقال عمر: إنّ النّبیّ غلبه الوَجَع (أو یهجر)
(1) و عندنا کتاب الله (أو و عندکم القرآن) حسبنا کتاب الله.
فاختلف أهل البیت و اختصموا و اختلفوا، أو کثر اللّغط بین من یقول:
قرّبوا یکتب لکم، و بین من یقول: القول ما قال عمر.
فقال (ص): قوموا عنّی، و لا ینبغی عندی (أو عند نبی) التّنازع.(2) إساءات لمقام النّبوّة
و مع غضّ النّظر عن نسبة الهجر و الهذیان إلی النّبیّ المعصوم؛ فإنّنا نلاحظ: أنّ‌الأمر لم یقتصر علی ذلک، لأنّهم قد ارتکبوا العدید من الإساءات الأخری أیضاً، مثل:
1. مخالفتهم لأمر الرّسول (ص) و امتناعهم عن تلبیة طلبه، و منعهم سائر من حضر من ذلک أیضاً.
2. إنّهم قد رفعوا أصواتهم، و ضجّوا، و لغطوا فی محضر رسول الله (ص)، و قد أمرهم الله بأن لا یرفعوا أصواتهم فوق صوت النّبیّ (ص)، و أن یغضّوا أصواتهم عنده.
3. إنّهم قد تنازعوا فی محضره (ص) و لم یردّوا الأمر إلی النّبیّ، حتّی طردهم من محضره، و قد نها هم الله تعالی عن التّنازع، و أمرهم بردّ ما یتنازعون فیه إلی الله و إلی الرّسول.
4. إنّهم أغضبوا رسول الله (ص) و فعلوا فی حضرته ما لا ینبغی کما صرّحت به بعض النّصوص.


1- صرّح به فی شرح الشّفاء للخفاجی، ج 4، ص 278 و لا بأس بمراجع جمیع الهوامش فی مکاتیب الرّسول، ج 3، ص 702 693
2- راجع: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 248 عن أبی یعلی بسند صحیح عن جابر و عن ابن عباس کذلک، و الطّبقات الکبری لابن سعد( ط لیدن) ج 2، ق 2، ص 37، و مسند أحمد، ص 324 و 326، و مکاتیب الرّسول، ج 3، ص 693 و 694 و 696 فی هامشه عن البخاری، ج 1، ص 39 و ج 6، ص 11 و ج 7، ص 156 و ج 9، ص 137 و فتح الباری، ج 1، ص 185 و ج 8، ص 100 و 101 و ج 13، ص 289.

ص: 385
5. إنّهم قالوا: حسبنا کتابُ الله، و هذا إقرار منهم باستبعاد السّنّة النّبویّة الشّریفة عن التّداول، مع أنّ الله تعالی یقول لهم: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»
(1) و ثبت عندهم حدیث الثّقلین بصیغة «کتاب الله و سنّتی».(2) مع أنّ القرآن فیه بیان کلّ شی‌ءٍ بلاریب، لکن إنّما یعرف القرآن من خوطب به و کلّ شی‌ءٍ أصله فی الکتاب ولکن لا تدرکه عقول الرّجال من سائر النّاس، بل لابدّ من أن یرجعوا إلی من یفسّره لهم، و هم خصوص النّبیّ الأکرم (ص)، ثمّ الأئمّة الطّاهرون علیهم السّلام من بعده، العارفون بتنزیله و بتأویله، و محکمه و متشابهه، و ناسخه و منسوخه، فلا أحد یستطیع استخراج حقایقه سواهم. و کیف یمکن لعمر، أو لغیر عمر أن یعرف عدد رکعات الصّلاة الیومیّة و شرایط الاعتکاف فی المساجد، و سائر الأحکام الفرعیّة من القرآن الکریم إلّا بدلالة مَن عنده أمّ الکتاب.
علی أنّ الوقائع قد بیّنت عدم معرفتهم لمعنی الأبّ و عدم معرفتهم بالکلالة و بأمور کثیرة أخری نطق بها القرآن.

لماذا یرید النّبیّ (ص) الکتابة؟

و قد یسئل سائلٌ عن السّبب فی لجوء النّبیّ (ص) إلی کتابة الکتاب؟ ألم یکن یکفیه ما جری فی یوم الغدیر من البیعة و التّهنئة لعلی (ع) بمقام الولایة؟ و نجیب:
أوّلًا؛ إنّ نفس ما جری فی مرض موته (ص) من جرأةٍ و إباءٍ و إصرارٍ علی عدم تمکینه من کتابة الکتاب یدلّ علی ضرورة کتابة هذا الکتاب.
ثانیاً؛ لعلّ هؤلاء النّاس کانوا یخطّطون إلی إنکار دلالة ما جری، و الاعتماد علی


1- الحشر: 7
2- راجع: المستدرک للحاکم، ج 1، ص 93، و العلل لأحمد بن حنبل، ج 1، ص 9 و جامع بیان العلم و فضله لابن عبد البرّ، ج 2، ص 180، و الجامع الصغیر، ج 1، ص 505 و 605، و السنن الکبری للبیهقی، ج 10، ص 114.

ص: 386
إرهاق الحدث بالتّأویلات و التّمحلّات الباطلة لتعمیة الأمور علی العوام. أو لعلّهم یزعمون للنّاس أنّ أموراً قد استجدّت و تقلّباتٍ حدثت، دعت النّبیّ (ص) إلی العدول عن ذلک الأمر حیث رأی أنّ صرف النّظر عنه أصلح.

لماذا لا یصرّ النّبیّ علی الکتابة؟

إذا کانت کتابة الکتاب ضروریّة و إذا کان هو الّذی یحفظ الأمّة من الضّلال، فلماذا صرف النّظر عن کتابته، و لماذا یستسلم (ص) لما أراده عمر و غیره؟! ألم یکن الإصرار علی کتابته هو المتعیّن؟ مادام أنّ نفع الکتاب الّذی سوف یکتبه لا یقتصر عی أهل ذلک الزّمان، بل سیکون شاملًا للأمّة بأسرها إلی یوم القیامة.
و نجیب: بما قاله العلّامة السیّد عبدالحسین شرف الدّین (قدس سرّه):
«و إنما عدل عن ذلک لأنّ کلمتهم تلک الّتی فاجؤوه بها اضطرّته إلی العدول، إذ لم یبق بعدها أثر لکتابة الکتاب سوی الفتنة و الاختلاف من بعده فی انّه هل هجر فیما کتبه و العیاذ بالله أو لم یهجر؟
کما اختلفوا فی ذلک، و أکثروا اللّغو و اللَّغَط نصب عینیه، فلم یَتَسَنَّ له یومئذٍأکثر من قوله لهم: «قوموا عنّی» کما سمعت.
و لو أصرّ فکتب الکتاب لَلَجُّوا فی قولهم: هَجَر، و لأوغل أشیاعهم فی إثبات هجره و العیاذ بالله فسطروا به أساطیرهم و ملأواطوامیرهم، ردّاً علی ذلک الکتاب و علی من یحتجّ به.
لهذا اقتضت حکمته البالغة أن یضرب (ص) عن ذلک الکتاب صفحاً، لئلّا یفتح هؤلاء المعارضون و أولیاؤهم باباً إلی الطّعن فی النّبوّة، نعوذ بالله و به نستجیر.
و قد رأی (ص) أنّ علیّاً و أولیاءه خاضعون لمضمون ذلک الکتاب، سواءٌ علیهم أکتب أم لم یکتب، و غیرهم لا یعمل به و لا یعتبره لو کتب. فالحکمة و الحال

ص: 387
هذه توجب ترکه، إذ لا أثر له بعد تلک المعارضة سوی الفتنة کما لا یخفی.»
(1)

ملک الموت یستأذن علی النّبیّ (ص)

و روی أنّ جبرئیل (ع) قال للنّبی (ص): إنّ ملک الموت یستأذن علیک، و ما استأذن أحداً قبلک و لا بعدک. فأذن له فدخل و سلّم علیه، و قال: یا أحمد، إنّ‌الله تعالی بعثنی إلیک لأطیعک؛ أقبض أو أرجع؟ فأمره، فقبض.(2)

یوم وفاة النّبیّ (ص)

تضاربت الأقوال فی وقت وفاة النّبیّ (ص): فقیل: توفّی یوم الإثنین من غیر تحدید.(3) و قیل: یوم الإثنین حین زاغت الشّمس، أی ظهراً.(4) و قیل: یوم الإثنین قبل أن ینتصف النّهار.(5) و قیل: یوم الإثنین فی الضّحی، و جزم به ابن إسحاق. و قیل: الأکثر علی أنّه اشتدّ الضّحی.(6) و قیل: توفّی آخر یوم الإثنین.(7)


1- المراجعات، ص 284 و 285، و النّص و الاجتهاد، ص 170 و 171، و الفصول المهمة، ص 91، فیما بعدها
2- البحار، ج 22، ص 322، و راجع: 532 و 533 و 334 عن المناقب لابن شهر آشوب، ج 1، ص 306 303
3- البدایة و النهایة، ج 5، ص 292، و سبل السّلام، ج 1، ص 12
4- تنویر الحوالک، ص 238، و عمدة القاری، ج 8، ص 218، و ج 18، ص 60
5- البدایة و النهایة، ج 5، ص 271 و 275 و 292
6- سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 305 عن المنهل
7- البدایة و النهایة، ج 5، ص 275 و سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 246.

ص: 388

متی دفن النّبیّ (ص)؟

و تضاربت الأقوال أیضا فی وقت دفن النّبیّ (ص). فقیل: دفن یوم الأربعاء، أی بقی ثلاثة أیّامٍ لم یدفن، و کان یدخل علیه النّاس أرسالًا أرسالًا، یصلّون، لا یصفون و لا یَؤُمُّهُم علیه أحدٌ.(1) و وصف ابن کثیر هذا القول بأنّه من الأقوال الغریبة.(2) و لا شکّ فی غرابته، و قد ندب الإسلام إلی الإسراع فی دفن المیّت، فلماذا یخالف المسلمون هذا المستحبّ فی حقّ نبیّهم بالذّات.
و القول الأصوب و الأصحّ هو: أنّه (ص) قد دفن بعد وفاته بساعاتٍ یسیرة و قبل أن یفرغ أهل السّقیفة من سقیفتهم، کما روی ذلک عن أهل البیت (ع) بلا شکّ، و لعلّ فراغهم من السّقیفة قد حصل لیلة الثّلثاء، لا سیّما و أنّهم قد انتظروا أبابکر حتّی رجع من السُّنُح،(3) ثمّ ذهبوا إلی السّقیفة بعد رجوعه.
قال المجلسی رحمه الله: «و وضع خدّه علی الأرض، موجّها إلی القبلة علی یمینه، ثم وضع علیه اللَّبِن‌(4) و أهال علیه التّراب، و کان ذلک فی یوم الإثنین للیلتین بقیتا من صفر سنة عشر من هجرته (ص) و هو ابن ثلاث و ستّین سنة».(5) یضاف إلی ما تقدم: سؤال علی (ع) حین فرغ من دفن رسول الله (ص) عن خبر اهل السقیفة.(6) و ورد فی بعض النّصوص من أنّ النّبیّ (ص) قد استشهد فی سنة إحدی عشر و فی البعض الآخر فی سنة عشر کما تقدّم عن المجلسی فلعلّه یرجع إلی أنّ أحد الفریقین قد لاحظ السَّنة الهجریّة بمعناها الواقعی؛ أی الّتی مبدؤها ربیع


1- البدایة و النهایة، ج 5، ص 292، و سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 330 و 333
2- البدایة و النهایة، ج 5،؛ ص 292
3- السُّنُح: موضع بعوالی المدینة، و العوالی هی أماکن بأعلی أراضی المدینة
4- اللَّبِن: المضروب من الطّین مربّعاً
5- البحار، ج 22، ص 519
6- راجع: الأمالی للسیّد المرتضی، ج 1، ص 198.

ص: 389
الأوّل، و الآخرون جَرَوا علی التغییر الّذی قام به عمر بن الخطّاب، حیث اعتبر أوّل السّنة هو شهر المحرّم.

جسد النّبیّ (ص) یرفع إلی السّماء

ثمّ إنّ رفع الأجساد إلی السّماء لیس بالأمر الّذی یصحّ التّشکیک فیه، بعد تصریح القرآن و تواتر الحدیث به؛ فإنّ معراج نبیّنا الأعظم بجسده و روحه ثابت بلا ریب، و قد أشارت إلیه آیات القرآن الکریم‌(1) و الأحادیث الشّریفة المتواترة. و هذا دلیل علی الوقوع فضلًا عن الإمکان.
کما أنّ الله تعالی قد أشار إلی رفع النّبیّ إدریس إلی السّماء،(2) و قد صرّحت الروایات: بأنّ الله تعالی قد قبض روحه هناک.(3) کما أنّ عیسی (ع) قد رفعه الله إلیه.(4) غیر أنّ الکلام إنّما هو فی أنّ أجساد الأنبیاء و الأوصیاء، هل تبقی بعد موتهم فی قبورهم، أم أنّها ترفع إلی السّماء أیضاً؟ و علی الثّانی هل تبقی فی السّماء، أم أنّها تعود بعد مدّة إلی قبورهم فی الأرض؟
قد ذکر الشّیخ المفید و الکراجکی و الفیض الکاشانی و غیرهم: أنّ فقهاءنا و علماءنا متّفقون علی أنّ أجساد الأنبیاء و الأئمّة صلوات الله و سلامه علیهم، ترفع بعد دفنها إلی السّماء، و ذلک استناداً إلی روایات رأوا أنّها دالّة علی ذلک.
ولکنّ التّتّبع فی روایات الباب یعطی بأنّه لا یمکن الاستدلال بها علی أنّ أجساد الأنبیاء ترفع إلی السّماء سوی روایتین:
الأولی: ما روی من النّبیّ (ص) قال: أنا أکرم علی الله من أن یدعنی فی الأرض


1- الآیة 1 من سورة الإسراء، و الآیات 18 5 من سورة النجم
2- الآیه 57 من سورة مریم
3- راجع: تفسیر البرهان، ج 3، ص 17 و
جامع البیان للطبری، ج 16، ص 121
4- الآیة 55 من سورة آل عمران، و الآیة 158 من سورة النساء.

ص: 390
أکثر من ثلاث.
(1) الثّانیة: عن أبی عبدالله (ع): لا تمکث جثّة نبی و لا وصی فی الأرض أکثر من أربعین یوماً.(2)
مع احتمال أن یکون المراد بکلمة «فی» فی قوله: «فی الأرض» لیس هو الظّرفیة، بل الکینونة علیها بعد الموت، قبل الدّفن، علی حدّ قوله تعالی: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأَرْضِ إِلهٌ».(3) ولکن یبقی أنّه لابدّ من الجمع بین روایة الثّلاثة أیّام و روایة الأربعین. و لم نجد فی النّصوص ما یصلح قرینة للجمع بین هذین النّصین، و لو بأن نحملهما علی اختلاف درجات و مقامات الأنبیاء سوی قوله (ص) فی الرّوایة نفسها: «أنا أکرم علی الله ...».
فإنّه قد اعتبر ذلک من الکرامة الإلهیّة له (ص)، و لیس فی الأنبیاء من یدانیه فی ذلک. فیکون إبقاؤه لمدّة ثلاثة أیّامٍ فقط خاصّاً به (ص) و تمییزاً له عن غیره من الأنبیاء علیهم السّلام.
أمّا سائر الأنبیاء، حتّی أولوا العزم، فإنّ الله أکرمهم برفعهم، غیر أنّهم إنّما یرفعون بعد مضی أیّام تصل إلی الأربعین.
و إنّما قلنا ذلک لانّ لحن الکلام یقتضی أن یکون رقم «الأربعین یوماً» قد جاء لتحدید الغایة القصوی، فلا مانع من أن یرفع بعضهم بعد موته بشهر، أو أقلّ، أو أکثر، بحسب ماله من مقام عند الله تعالی.
و آخر دعوانا أن الحمدلله تبارک و تعالی


1- البحار، ج 18، ص 298 و ج 26، ص 303 و ج 97، ص 131، و کنزالفوائد للکراجکی، ص 258، و مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 517
2- البحار، ج 97، ص 130، و
تهذیب الأحکام، ج 6، ص 106، و المزار، ص 189
3-
الزخرف: 84.

ص:391
ص:392
ص: 393

المصادر و المراجع‌

المصادر و المراجع
1. القرآن الکریم.
2. الآحاد و المثانی لابن أبی عاصم، الضحاک، دارالدّرایة للطّباعة و النشر و التوزیع، سنة 1411 ه- 1991 م و ط دارالمعرفة.
3. الاحتجاج لأبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، نشر دارالنّعمان للطباعة و النشر، النجف الأشرف، سنة 1386 ه- 1966 م و ط سنة 1313 ه.
4. إحقاق الحق (الأصل) للشهید نورالله التّستری، ط مطبعة الخیّام، قم، إیران.
5. إحیاء علوم الدین للغزّالی، دارالمعرفة بیروت، لبنان.
6. أخبار مکة و ما جاء فیها من الآثار، لإبی الولید محمد بن عبدالله الأزرقی.
7. الإختصاص، للشیخ المفید، نشر دارالمفید للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، سنة 1414 ه- 1993 م و ط مؤسسة النشر الإسلامی، قم، إیران.
8. الأربعین فی مناقب أمیرالمؤمنین، للسید جمال الدین عطاء الله بن الأمیر فضل الله الشیرازی الدشتکی، مخطوط.
9.

ص: 394
10. الإرشاد، للمفید، ط المکتبة الحیدریّة، النجف الأشرف، سنة 1392 هو ط سنة 1381 هو ط مؤسسة آل البیت، و ط مکتبة الآخوندی، و ط دارالمفید.
11. أسباب نزول الآیات، للواحدی النیسابوری، ط مصر، سنه 1387 ه، و مؤسسة الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، القاهرة، سنة 1388 ه- 1968 م.
12. الإستغاثة، لأبی القاسم الکوفی.
13. الإستیعاب، لیوسف أحمد بن عبدالله أحمد بن محمد أحمد بن عبدالبرّ النمری القرطبی، مطبوع بهامش الإصابة، سنة 1328 هفی دارالمعارف بمصر، و ط دارالجیل، بیروت، سنة 1412 ه.
14. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، لعلی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد الشّیبانی المعروف بابن الأثیر، ط دارالکتاب العربی و نشر مؤسسة اسماعیلیان، طهران، 1380 ه.
15. إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطّاهرین، للشیخ محمد بن علی الصّبان المصری الشافعی، مطبوع بهامش نور الأبصار، ط مطبعة الجمهوریّة، نصر.
16. أسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، لشمس الدین محمد بن محمد الجزری الشافعی، مطابع نقش جهان، إیران.
17. الأصنام، لأبی المنذر هشام بن محمد بن السائب الکلبی، نشر مطبعة کتیبة، إیران، سنة 1364 ه.
18. إعلام الوری بأعلام الهدی، للطبرسی، ط دارالمعرفة، و نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1417 ه، و ط مؤسسة الوفاء و ط سنة 1390 هه.
91.
ص: 395
20. أعیان الشیعة، للسید محسن الأمین العاملی، ط دارالتعارف، بیروت، و الطبعة الأولی سنة 1403 ه.
21. الأغانی، لأبی الفرج الإصفهانی، ط دارالکتب العلمیّة، و ط سیاسی، و ط دار إحیاء التراث العربی.
22. أمالی السید المرتضی، للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین، الطبعة الأولی، منشورات مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، سنة 1325 هم، و ط سنة 1403 هو ط دارالکتاب العربی، بیروت، سنة 1387 ه.
23. أمالی الشیخ، لأبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، الطبعة الأولی، نشر دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع، قم، سنة 1414 ه، و ط النجف الأشرف.
24. أمالی الصدوق، لأبی جعفر محمد بن علی بن الحسین ابن موسی بن بابویه القمی، الطبعة الأولی، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، 1417 ه، و طبع دارالمعرفة، و ط مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، و ط الحیدریّة، النّجف، سنة 1389 هو 1391 ه.
25. أمالی المفید، ط مؤسسة النشر الإسلامی، قم، و نشر دارالمفید.
26. إمتاع الأسماع، لتقی الدّین أحمد بن علی بن عبدالقادر المقریزی، الطبعة الثانیة، و منشورات محمد علی بیضون، دارالکتب العلمیة، بیروت، سنة 1420 ه- 1999 م.
27. الأموال، لابن زنجویه، حمید بن مخلد.
82.
ص: 396
29. الأموال، لأبی عبید القاسم بن سلام، مکتبة الکلیات الأزهریة، مصر، 1388 ه.
30. أنس الجلیل بتاریخ (فی أخبار) القدس و الخلیل، لأبی الیمن عبدالرحمان مجیدالدین العلیمی الحنبلی، المکتبة الحیدریة، النجف الأشرف، 1388 ه.
31. أنساب الأشراف، للبلاذری، مؤسسة الأعلمی، بیروت، بتحقیق المحمودی، 1397 هو ط لیدن، و ط دارالمعارف بمصر، 1359 ه.
32. الأنوار النعمانیة، للسید نعمة الله الجزائری، ط تبریز، إیران.
33. الأوائل، لأبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، مؤسسة الرسالة، دارالفرقان، بیروت، 1403 ه.
34. الأوائل، لأبی هلال العسکری، ط دمشق، 1975 م.
35. أوائل المقالات، للشیخ المفید، مکتبة الداوری، قم.
36. بحارالانوار، للعلامة المجلسی، ط حجریّة، إیران، للمجلد الثامن، و ط أیران، 1385 ه، و ط مؤسسه الوفاء، بیروت.
37. البحر المحیط (تفسیر أبی حیان الأندلسی) لمحمد بن یوسف الشّهیر بأبی حیان الأندلسی، دارالفکر، 1403 هو طبع دارالکتب العلمیة، بیروت، 1422 ه- 2001 م.
38. البدء و التاریخ، لابن زید أحمد بن سهل المطهر ابن طاهر المقدّسی القادری، 1988 م.
39. البدایة و النهایة، لابن کثیر، دار إحیاء التراث العربی، 1413 هو ط مکتبة المعارف، بیروت.
04.
ص: 397
41. بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد، لأبی جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، 1381 ه، و منشورات الأعلمی، طهران، 1404 ه.
42. بهجة المحافل فی السیر و المعجزات و الشمائل، للشیخ یحیی بن أبی بکر العامری، المکتبة العلمیة بالمدینة المنورة.
43. تاریخ ابن الوردی، لعمر بن المظفّر بن عمر التمیمی الشهیر بابن الوردی، المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف، 1389 ه.
44. تاریخ الإسلام، لأبی عبدالله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، قسم المغازی، دارالکتاب المصری، القاهرة، و دارالکتاب اللبنانی، بیروت، 1405 ه، و ط دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ه- 1987 م.
45. تاریخ الأمم و الملوک، دارالمعارف بمصر، و ط مؤسسة الأعلمی، بیروت، و ط مطبعة الإستقامة بالقاهرة، و ط لیدن.
46. تاریخ بغداد، للخطیب البغدادی، دارالکتاب العربی، بیروت، و ط دارالکتب العلمیة، بیروت، 1417 ه- 1997 م.
47. تاریخ جرجان، لحمزة بن یوسف السهمی، حیدرآباد، الهند، 1387 ه، و ط عالم الکتب للطباعة و النشر، بیروت، 1407 ه.
48. تاریخ الخلفاء، للسیوطی، مکتبة السعادة بمصر، 1371 ه.
49. تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، لحسین بن حمد بن الحسن الدیار بکری المالکی، ط مصر، 1383 ه.
50. تاریخ مدینة دمشق، دارالکتب العلمیّة، و دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، 1415 و الأجزاء التی حقّقها المحمودی و هی التالیة:
15.
ص: 398
أ. ترجمة الإمام علی (ع)، ط بیروت.
ب. ترجمة الإمام الحسن (ع)، ط بیروت.
52. تاریخ الیعقوبی، لأحمد بن أبی یعقوب، المعروف بالیعقوبی، دار صادر بیروت، و ط المکتبة الحیدریة، النجف الأشرف.
53. تبرک الصحابة و التابعین، للعلامة الشیخ علی الأحمدی المیانجی، الدار الإسلامیة، بیروت.
54. تحف العقول، لابن شعبة الحرّانی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1404 ه، و ط النجف الأشرف، 1385 ه.
55. تخریج الأحادیث و الآثار، لجمال الدین الزّیعلی، دار ابن خزیمة، الریاض، 1414 ه.
56. تذکرة الخواص، لسبط بن الجوزی، ط النجف الأشرف، 1383 ه.
57. تذکرة الفقهاء، للعلامة الحلی، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، إیران.
58. التراتیب الإداریة (نظام الحکومة النبویة) للشیخ عبدالحیّ الکتّانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
59. تصحیح اعتقادات الإمامیة (تصحیح الإعتقاد) للشیخ المفید، الطبعة الثانیة، دارالمفید، بیروت، 1414 ه- 1993 م، و ط تبریز، 1371 ه.
60. تفسیر الإمام العسکری، طبعة قدیمة، النجف الأشرف و نشر مدرسة الإمام المهدی (عج)، قم، 1409 ه.
61. تفسیر البرهان، للسید هاشم الحسینی البحرانی، مؤسسة اسماعیلیان، قم.
26.
ص: 399
63. تفسیر الثعلبی (الکشف و البیان) لیحیی بن محمد البغدادی، الطبعة الأولی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ه- 2002 م، و نسخة مخطوطة.
64. تفسیر الصافی، للمولی محسن الملقب بالفیض الکاشانی، مکتبة الصدر، طهران، 1416 ه، و منشورات الأعلمی، بیروت.
65. تفسیر القرآن العظیم، لأبی الفداء الدمشقی، منشورات دار الفکر، و دارالمعرفة، بیروت، 1412 ه- 1992 م.
66. تفسیر القمّی، لأبی الحسن علی بن إبراهیم القمّی، مؤسسة دارالکتاب، قم، 1404 ه.
67. التفسیر الکبیر، للفخر الرّازی، دارالکتب العلمیة، طهران، و الطبعة الثالثة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
68. تفسیر مجاهد، لأبی الحجّاج مجاهد بن جبر التابعی المکی المخزومی، تحقیق عبدالرحمن الظاهر بن محمد السّورتی، مجمع البحوث الإسلامی، إسلام‌آباد.
69. التمهید فی علوم القرآن، لمحمد هادی معرفت، مطبعة مهر، قم، 1396 ه.
70. التنبیه و الإشراف، للمسعودی، دارالصاوی بمصر، 1357 ه، و دار صعب، بیروت.
71. تنقیح المقال فی علم الرّجال، للشیخ عبدالله المامقانی، المطبعة المرتضویة، النجف الأشرف، 1352 ه.
27.
ص: 400
73. تنویر الحوالک، شرح علی موطأ مالک، لجلال الدین عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی الشافعی، منشورات محمد علی بیضون، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1418 ه- 1997 م، و دار إحیاء الکتب العربیة، مصر.
74. تهذیب الأحکام، للشیخ الطوسی، دارالکتب الإسلامیة، طهران، 1364 و نشر المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف.
75. تهذیب الأسماء و اللغات، لأبی زکریا یحیی بن شرف النووی، إدارة الطباعة المنیریة بمصر.
76. تهذیب تاریخ دمشق، لعبدالقادر بدران، دارالمسیرة، بیروت.
77. تهذیب سیرة ابن هشام، لعبدالسلام هارون، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1397 ه.
78. تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرّجال، للشیخ أبی العباس أحمد بن علی النّجاشی، تألیف السید محمد علی موحد الأبطحی، الطبعة الثانیة، نشر ابن المؤلف السید محمد، قم، 1417 ه.
79. تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، لأبی طالب یحیی بن الحسین الزیدی، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1395 ه.
80. الثقات، لحمد بن حبان التمیمی البستی، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، حیدرآباد، الهند، 1393 ه- 1993 م.
81. ثمرات الأوراق فی المحاضرات، للشیخ تقی الدین أبی بکر بن علی المعروف بابن حجة الحموی، مطبوع بهامش المستطرف.
28.
ص: 401
83. جامع أحادیث الشیعة، للآقا حسین الطباطبائی البروجردی، المطبعة العلمیة، قم، 1399 ه.
84. جامع بیان العلم و فضله، لیوسف بن عبدالله النمری القرطبی، ط المدینه المنورة، 1388 هو دارالکتب العلمیة، بیروت، 1398 ه.
85. جامع البیان (تفسیر الطبری) لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری، مصر، 1312 و دارالفکر، بیروت، 1415 ه- 1995 م.
86. الجامع لأحکام القرآن، ط دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ه- 1985 م، و ط دارالکتب العلمیة، و ط مؤسسة تاریخ العربی.
87. جامع المقاصد فی شرح القواعد، للمحقق الثانی الشیخ علی بن الحسین الکرکی، الطبعة الأولی، نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم 1408 ه.
88. جوامع السیرة، لعلی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری.
89. جواهر الکلام فی شرح شرایع الإسلام، للشیخ محمد حسن النجفی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1981 م، و دارالکتب الإسلامیة، طهران، 1365 ه.
90. الحاوی الکبیر، لأبی الحسن الماوردی علی بن محمد بن حبیب البصری.
91. حدائق الأنوار، لإبی بکر محمد بن عمر المعروف بابن السراج الرازی.
92. الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، للشیخ یوسف البحرانی، مؤسسه النشر الإسلامی، قم.
93. حلیة الأولیاء، لأبی نعیم الإصفهانی، دارالکتاب العربی، بیروت، 1387 ه.
94. حیاة الحیوان، لکمال الدین محمد بن موسی الدمیری، المکتبة الشرفیة بالقاهرة، و ط دارالقاموس الحدیث.
59.
ص: 402
96. حیاة الصحابة، لمحمد بن یوسف الکاندهلوی، دارالنصر للطباعة، القاهرة، 1389 ه، و دارالوعی بحلب، سوریا، 1391 ه.
97. حیاة محمد، لمحمد حسنین هیکل، الطبعة الأولی، مطبعة مصر، 1354 ه، و الطبعة الثانیة، دارالکتب المصریة، 1354 ه.
98. خاتم النبیین، لمحمد أبی زهرة، الدوحة (قطر)، 1400 ه.
99. خدمات متقابل اسلام و ایران، للشیخ مرتضی مطهری، ط إیران.
100. خصائص أمیرالمؤمنین (ع)، لأبی عبدالرحمن أحمد بن شعیب النسائی، المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف، 1388 ه، و ط التقدم بمصر، و مکتبة نینوا الحدیثة، طهران.
101. الخصال، للشیخ الصدوق القمی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1403 ه.
102. الدر المنثور، لعلی بن محمد الجبعی العاملی، مطبعة مهر استوار، قم، 1398 ه.
103. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، لجلال الدین السیوطی، دارالمعرفة، بیروت، و ط دارالفکر، و ط سنة 1377 ه.
104. الدر النّظیم، للشیخ جمال الدین، یوسف بن حاتم الشّامی المشغری العاملی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم.
105. دعائم الإسلام، للقاضی النعمان المغربی، درالمعارف، مصر، 1383 ه.
106. دلائل الإمامة، لأبی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری الصغیر، الطبعة الأولی، مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة، 1413 ه.
107. دلائل الصدق، للشیخ محمد حسن المظفر، ط إیران، 1395 ه.
801.
ص: 403
109. دلائل النبوة، لأبی نعیم، دارالمعرفة، بیروت، 1397 ه.
110. ذخائر العقبی، لأحمد بن عبدالله الطبری، دارالمعرفة، بیروت، 1974 م.
111. ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، لأبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری، مطبعة العانی، بغداد.
112. رسالة حول بنات النبی، مطبوعة مع مکارم الأخلاق، طبعة حجریة.
113. الرسول العربی و فنّ الحرب، لمصطفی طلّاس، ط 1397 ه.
114. الروض الأنف، للسهیلی، شرکة الطباعة الفنیة المتحدة، مؤسسة نبع الفکر العربی للطباعة بمصر، و ط سنة 1391 ه.
115. روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان، للشهید الثانی، طبعة حجریة، نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم.
116. الریاض النضرة فی مناقب العشرة، لمحب الدین أبی جعفر أحمد بن محمد الطبری، دارالکتب العلمیة، بیروت، و ط محمد أمین بمصر، و ط الخانجی بمصر.
117. سبل السلام، للسید محمد بن إسماعیل الکحلانی، الطبعة الرابعة شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر، 1379 ه- 1960 م.
118. سبل الهدی و الرّشاد، للصالحی الشامی، ط مصر، و نشر دار الکتب العلمیة، بیروت، 1414 ه- 1993 م.
119. سعد السعود، للسید بن طاووس، مطبعة أمیر، قم، 1363 ه، و منشورات الرضی، قم 1363 ه.
120. سفینة البحار، للشیخ عباس القمی، مؤسسة فرهانی، إیران.
121.
ص: 404
122. السنن الکبری، لأبی بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی، دارالفکر، و ط الهند، 1419 ه.
123. سیر أعلام النبلاء، لشمس الدین، أبی عبدالله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1406 ه، و ط سنة 1413 ه.
124. السیرة الحلبیّة، لعلی بن برهان الدین الحلبی الشافعی، دارالمعرفة، بیروت، 1400 ه، و ط دار إحیاء التراث العربی، و مطبعة مصطفی محمد بمصر، سنة 1391، و ط البهیة بمصر.
125. سیرة المصطفی، للسید هاشم معروف الحسنی، دارالقلم، بیروت، 1975 م.
126. سیرة مغلطای، للشیخ علاء الدین مغلطای بن قلیج المصری، ط مصر، 1326.
127. السیرة النبویة، لابن کثیر، دارالمعرفة، بیروت، 1369، و ط سنة 1396 ه- 1976 م.
128. السیرة النبویه، لابن هشام، ط تراث الإسلام، و نشر مکتبة محمد علی صبیح و أولاده، مصر، 1383 ه- 1963 م، و ط دار الجیل، و المطبعة الخیریة بمصر، و ط سنة 1413 ه، و ط دارالکنوز الأدبیة.
129. السیرة النبویة، لأبی الحسن الندوی، المطبعة العصریة، صیدا، لبنان.
130. السیرة النبویة و الآثار المحمدیة، لأحمد زینی دحلان، دارالمعرفة، بیروت، و مطبوع بهامش السیرة الحلبیة.
131. شذرات الذهب، لابن عماد الحنبلی، المکتبة التجاری، بیروت.
231.
ص: 405
133. شرح أصول الکافی، للمولی محمد صالح المازندرانی، الطبعة الأولی دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 2000 م.
134. شرح التجرید، للقاضی القوشجی، ط حجریّة، إیران، 1307 ه.
135. شرح الشفاء، للعلامة شهاب الدین أحمد بن محمد الخفاجی.
136. شرح صحیح مسلم، لأبی زکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی الشافعی الدمشقی، مطبوع بهامش إرشاد الساری، و دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ه- 1987 م، و ط دارالکتب العلمیة.
137. شرح نهج البلاغة، لعزّالدین عبدالحمید بن محمد بن أبی الحدید المعتزلی، المعروف بابن أبی الحدید، دار إحیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی و شرکاه، 1387 ه- 1959 م، و منشورات دار مکتبة الحیاة، بیروت، 1387 ه- 1967 م و ط سنة 1983 م و طبع دار إحیاء.
138. الشعر و الشعراء، لابن قتیبة الدینوری، دار صادر، بیروت، عن ط لیدن، 1902 م.
139. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، لعبیدالله بن أحمد المعروف بالحاکم الحسکانی، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1393 ه، و مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، 1411 ه- 1990 م.
140. شواهد النبوة، لنورالدین عبدالرحمان بن أحمد الدمشقی الجامی الشافعی.
141.
ص: 406
142. صحیح ابن حبان، الطبعة الثانیة، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1414 ه- 1993 م، و مخطوط فی مکتبة قبوسرای فی استانبول.
143. صحیح البخاری، لمحمد بن إسماعیل بن إبراهیم المغیرة بن بردزبة البخاری، ط المیمنیة، و طبع مشکول و ط المکتبة الثقافیة و نشر دارالفکر، بیروت، 1981 م، و ط دار إحیاء التراث العربی، و ط محمد علی صبیح بمصر و أولاده بالأزهر، مصر.
144. صفة الصفوة، لابن الجوزی، ط حیدرآباد الدّکن، الهند، و ط دار الوعی، حلب، سوریا، 1390 ه.
145. الصواعق المحرقة، لابن حجر الهیثمی المکی، المکتبة المیمنیة بمصر، و دار الطباعة المحمدیة، القاهرة، و دار البلاغة، مصر، و الطبعة الثانیة، مکتبة القاهرة، 1385 ه.
146. الطبقات الکبری، لابن سعد، دار صادر، 1388 ه، و ط لیدن و ط دار المعارف، مصر، و دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1405 هو ط بیروت، 1388 ه.
147. العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، لعبدالرحمن بن محمد بن خلدون الحضرمی المغربی، مؤسسة الأعلمی، 1391 ه، و الطبعة الرّابعة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
148. عدّة الداعی و نجاح الساعی، لأحمد بن فهد الحلی، مکتبة وجدانی، قم.
149. علل الشرائع، للشیخ الصدوق، المکتبة الحیدریة، النجف الأشرف، 1385 ه- 1996 م.
150. العلل و معرفة الرجال، لأحمد بن حنبل، ط أنقرة، ترکیا، 1963 م.
151.
ص: 407
152. العمدة، لیحیی بن الحسن الأسدی الحلی المعروف بابن البطریق، مؤسسة النشر الإسلامی، 1407 ه.
153. عمدة القاری، لبدرالدین العینی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، و نشر دارالفکر.
154. عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السّیر (السیرة النبویة) لمحمد بن عبدالله بن یحیی- ابن سید الناس، مؤسسة عزالدین للطباعة و النشر، بیروت، 1406 ه- 1986 م، و ط دارالمعرفة، بیروت، و ط دارالحضارة.
155. عیون أخبار الرّضا (ع)، لأبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الشیخ الصدوق)، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1404 ه- 1984 م و ط دارالعلم، قم، 1377 ه.
156. الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، للعلامة الأمینی النجفی، دارالکتاب العربی، بیروت، 1397 ه- 1977 م، و ط مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، قم، 1416 ه، و ط سنة 1424 ه.
157. غریب الحدیث، لأبی محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبة الدینوری، الطبعة الأولی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1408 ه- 1998 م.
158. فتح الباری، شرح صحیح البخاری، لابن حجر العسقلانی، دار المعرفة، بیروت، 1300 ه، و ط دارالفکر و ط دارالکتب العلمیة.
159. الفتوح، لأبی محمد أحمد بن أعثم الکوفی، دارالأضواء، بیروت، 1411 ه، و ط الهند سنة 1395 ه.
160. فجر الاسلام، لأحمد أمین المصری، ط بیروت، 1969 م.
161.
ص: 408
162. فرائد السمطین، للشیخ إبراهیم بن محمد الجوینی، دارالنعمان، النجف، و مؤسسة المحمودی، بیروت، 1400 ه.
163. الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، لابن الصّباغ المالکی، المکتبة الحیدریة، النجف الأشرف، 1381 ه.
164. فقه السیرة، الدکتور محمد سعید رمضان البوطی، دار الفکر، 1393 ه.
165. قاموس الرجال، للشیخ محمد تقی التّستری، مرکز نشر الکتاب، طهران، 1379 ه، و مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ه.
166. الکافی، للکلینی، ط دارالأضواء، بیروت، و ط مطبعة الحیدری، طهران، 1377 ه، و ط دارالکتب الإسلامیة، 1363 ه. ش، و مطبعة النجف، 1385 ه.
167. الکامل فی التاریخ، لعلی بن أبی الکرم المعروف بابن الأثیر، دار صادر بیروت، 1385 ه، و ط سنة 1385، و ط سنة 1386 ه- 1966 م، و ط دارالکتاب العربی.
168. الکشّاف، لأبی القاسم جار الله محمود ابن عمر الزمخشری، دار الکتاب العربی، بیروت، و نشر شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر، 1385 ه- 1966 م.
169. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء، للشیخ جعفر کاشف الغطاء، طبعة حجریة، انتشارات مهدوی، اصفهان.
170. کشف الغمة، لأبی الحسن علی بن عیسی الإربلی، المطبعة العلمیة، قم، 1381 ه، و ط دار الأضواء، بیروت، 1985 م.
171.
ص: 409
172. کشف المحجة لثمرة المهجة، لرضی الدین أبی القاسم علی بن موسی، منشورات المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف، 1370 ه.
173. کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، لأبی عبدالله محمد بن یوسف الکنجی الشافعی، المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف، 1390 ه.
174. کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، لعلاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی، حیدرآباد، الدّکن، الهند، 1381، و ط مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409 ه- 1989 م، و ط سوریا.
175. کنز الفوائد، لأبی الفتح محمد بن علی الکراجکی، دار الأضواء، بیروت، طبعة حجریة، مکتبة المصطفوی، قم، 1369 ه. ش.
176. اللآلی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، لجلال الدین السیوطی، دار المعرفة، بیروت، 1395 ه.
177. اللهوف فی قتلی الطفوف، لعلی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس، منشورات مکتبة الداوری، قم، 1331 ه.
178. مجمع البحرین، للشیخ فخرالدین الطریحی، المکتبة المرتضویة، طهران، الطبعة الثانیة، مکتبة النشر الثقافة الإسلامیة، 1408 ه.
179. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، لأبی علی الفضل بن الحسن الطّبرسی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1379 ه، و مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 ه- 1995 م، و مطبعة العرفان، صیدا، 1356.
081.
ص: 410
181. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، لنورالدین علی بن أبی بکر الهیثمی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1408 ه- 1988 م، و الطبعة الثانیة، دار الکتاب، بیروت، 1967 م.
182. مجموعة الوثائق السیاسیة، لمحمد حمید الله، دار النفائس، بیروت، 1405 ه.
183. محاضرات الأدباء و محاورات الشّعراء و البلغاء، لأبی القاسم الحسین بن محمد الرّاغب الإصفهانی، ط بیروت.
184. محاضرات الأوائل، لعلاء الدین البسنوی السکتواری، ط بولاق، مصر، 1300 ه، و دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
185. المحبر، لمحمد بن حبیب البغدادی، مطبعة الدائرة، 1361 ه.
186. مختصر التاریخ، للشیخ ظهیرالدین علی بن محمد المشهور بابن الکازرونی، مطبعة الحکومة، بغداد، 1390 ه.
187. مختصر تاریخ أبی الفداء، دار الفکر، بیروت.
188. مختصر تاریخ دمشق، لمحمد بن مکرم بن منظور، دار الفکر، دمشق، 1409 هو ط استانبول.
189. مدینة البلاغة، لموسی بن عبدالله بن محمود الزنجانی.
190. مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، للسید هاشم بن سلیمان البحرانی، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413 و ط حجریه.
191.
ص: 411
192. المراجعات، للسید عبدالحسین شرف الدین الموسوی، الطبعة الأولی، مطبعة العرفان، صیدا، لبنان، 1355 ه، و الطبعة الثانیة، بیروت، تحقیق و تعلیق حسین الراضی، 1402 ه- 1982 م.
193. مروج الذهب و معادن الجوهر، لعلی بن الحسین المسعودی، دار الأندلس، بیروت، 1965 م و طبعة أخری.
194. المزار، للشیخ المفید، دار المفید، بیروت، 1414 ه- 1993 م.
195. المستجاد من فعلات الأجواد، لأبی علی المحسن بن علی التنوخی.
196. مستدرک سفینة البحار، للشیخ علی نمازی الشاهرودی، مؤسسة البعثة، إیران، 1410 ه، و مؤسسة النشر الإسلامی، 1418 ه.
197. المستدرک علی الصحیحین، للحافظ أبی عبدالله الحاکم النیسابوری، ط الهند، 1342 هو تحقیق یوسف عبدالرحمان المرعشلی.
198. مسند أبی یعلی، للحافظ أحمد بن علی بن المثنّی التمیمی، تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون للتراث، بیروت و دمشق، 1407 ه.
199. مسند أحمد بن حنبل، ط صادر، بیروت و طبعة الحلبی و ط دار الحدیث، القاهرة و ط المیمنیة، مصر 1313.
200. مسند الکلابی، لأبی الحسین عبدالوهاب الکلابی المعروف بابن أخی تبوک، مطبوع بآخر مناقب علی بن أبی طالب، لابن المغازلی، 1394.
201. المصباح، للکفعمی، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1403 ه- 1983 م.
202. المصنّف، لأبی بکر عبدالرّزّاق بن همام الصنعانی، الطبعة الأولی، المجلس العلمی، بیروت، 1390 ه- 1980 م.
302.
ص: 412
204. المصنّف، لعبدالله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی، دار الفکر، بیروت، 1409 ه- 1989 م و ط السلفیّة، الهند، 1399.
205. معارج النبوّة، للمولی معین الکاشفی، ط مکتبة لکنهو.
206. المعارف، لأبی محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبة، دار المعارف، القاهرة، تحقیق الدکتور ثروت عکاشة، و الطبعة الثانیة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1390 ه- 1970 م، تحقیق محمد إسماعیل عبدالله الصاوی، و مطبعة دار الکتب، مصر، 1960 م.
207. معانی القرآن الکریم، لأبی جعفر النّحّاس، الطبعة الأولی، جامعة أم القری، المملکة العربیّة السعودیة، 1409 ه.
208. المعجم الأوسط، لأبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، دار الحرمین للطباعة و النشر و التوزیع، 1415 ه- 1995 م.
209. معجم البلدان، لشهاب الدین أبی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی، دار صادر، بیروت، 1388 و دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1399 ه- 1979 م، و ط دار الکتب العلمیة.
210. المعجم الکبیر، لأبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، مطبعة الأمة، بغداد، و نشر مکتبة ابن تیمیة، و الطبعة الثانیة، دار إحیاء التراث العربی.
211. معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، لأبی عبید الأندلسی، الطبعة الثالثة، عالم الکتب، بیروت، 1403 ه- 1983 م.
212. معرفة الصحابة، لأبی نعیم أحمد بن عبدالله الإصبهانی، مخطوط فی مکتبة طوب قپوسرای، رقم 496.
312.
ص: 413
214. معرفة علوم الحدیث، للحاکم أبی عبدالله محمد بن عبدالله الحافظ النیسابوری، دار الآفاق الحدیث، بیروت، 1400 ه- 1980 م، و ط المدینة المنورة، 1397.
215. المغازی، لمحمد بن عمر الواقدی، انتشارات إسماعیلیان، طهران.
216. المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، للدکتور جواد علی، دار العلم للملایین، بیروت، 1976 م، و مکتبة النهضة، بغداد.
217. مقاتل الطالبیین، لأبی الفرج الإصبهانی، الطبعة الثانیة، أفست عن الطبعة المصریة الأولی فی القاهرة، 1368 ه- 1949 م، و مؤسسة إسماعیلیان، طهران، 1970، و منشورات مکتبة الحیدریة، النجف الأشرف، 1385 ه.
218. مقتل الحسین (ع)، للخوارزمی، النجف الأشرف، و مکتبة المفید، قم.
219. مقتل الحسین (ع)، للسید عبدالرزاق المقرّم، ط الآداب، النجف الأشرف، 1372 ه.
220. مکاتیب الرّسول، للشیخ علی الأحمدی المیانجی، نشر مصطفوی، 1379 ه، و المطبعة العلمیة، قم، و دار الحدیث، 1998 م.
221. المناقب، للموفق بن أحمد البکری الخوارزمی، الطبعة الثانیة، مؤسسة النشر الإسلامی، 1411 ه، و ط تبریز، و ط النجف.
222. مناقب الإمام علی (ع)، لأبی الحسن علی بن محمد بن المغازلی الشافعی، المکتبة الإسلامیة، طهران، 1394 ه.
322.
ص: 414
224. مناقب آل أبی طالب، لمشیرالدین إبی عبدالله محمد بن علی بن شهر آشوب، ط المصطفوی، المطبعة العلمیّة، قم، و ط دار الأضواء، بیروت، و ط المکتبة الحیدریّة، النجف، 1376 ه- 1956، و طبعة حجریّة.
225. منتخب کنز العمال، مطبوع بهامش مسند أحمد، 1313 ه.
226. المهذّب، للقاضی عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسی، مطبوع ضمن الینابیع الفقهیّة، قم، 1406 ه، و مؤسسة النشر الإسلامی، 1406 ه.
227. المواهب اللدنّیّه بالمنح المحمدیة، لشهاب الدین أحمد بن محمد القسطلانی الشافعی، دار الکتب العلمیة.
228. موسوعة التاریخ الإسلامی، للشیخ محمد هادی الیوسفی الغروی، الطبعة الأولی، مجمع الفکر الإسلامی، 1417 ه.
229. المیزان فی تفسیر القرآن، للسید محمد حسین الطباطبائی، مؤسسة الأعلمی، بیروت- إیران، 1394 هو ط مؤسسة النشر الإسلامی، قم.
230. النّبوّة، للشیخ محمد حسن آل یاسین، دارمکتبة الحیاة، بیروت، 1392 ه.
231. نزل الأبرار، للحافظ محمد البدخشانی الحارثی، مطابع نقش جهان، طهران، 1403 ه.
232. نسب قریش، لمصعب الزّبیری، دار المعارف، مصر.
233. النص و الإجتهاد، للسید عبدالحسین شرف الدّین الموسوی، الطبعة الأولی، مطبعة سیدالشهداء، قم 1404 ه، و ط کربلا، 1386 ه.
234. النصایح الکافیة لمن یتولّی معاویة، للسید محمد بن عقیل العلوی، معطبة النجاح، بغداد، و دارالثقافة، قم، 1412 ه.
532.
ص: 415
236. نهایة الإرب فی فنون الأدب، لأحمد بن عبدالوهاب النویری، الهیئة المصریة العمة للکتاب.
237. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، لابن الأثیر، الطبعة الرابعة، مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1364 ه. ش.
238. نهج البلاغة، جمع الشریف الرضی (شرح الشیخ محمد عبده)، دار الإستقامة.
239. نهج الحقّ و کشف الصدق، للعلامة الحلی، مطبوع مع دلائل الصدق، مؤسسة الطباعة و النشر، دار الهجرة، قم، 1421 ه، و مطبعة الصدر، 1407 ه.
240. نور الأبصار، للسید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی، المطبعة الیوسفیة، نشر مکتبة الجمهوریة، مصر.
241. نور الثقلین (تفسیر)، للشیخ عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی، مؤسسة إسماعیلیان، قم 1412 ه، و مطبعة الحکمة، قم.
242. نور القبس، لیوسف بن أحمد الیغموری، ط سنة 1384 ه.
243. وسائل الشیعة، للشیخ محمد بن الحسن الحرّ العاملی، آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1414 ه، و الإسلامیة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ه، و طبعة حجریة.
244. وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، لنورالدین علی بن أحمد السمهودی، ط بیروت، 1393 ه.
542.
ص: 416
246. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، لأحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلّکان، دار صادر، بیروت، 1398، و طبعة قدیمة سنة 1310 هو نشر دار الثقافة، بیروت، تحقیق إحسان عباس.
247. وقعة صفین، لنصر بن مزاحم المنقری، ط سنة 1382 ه.
248. الولایة، لأبی العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی.
249. ینابیع المودة، للقندوزی الحنفی، ط اسلامبول، ترکیا، 1301 ه، و ط بمبئی، و ط دار الأسوة.(1)



1- السید جعفر مرتضی العاملی تحقیق: علی الرفیعی القوچانی،
صفوة الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (التوبة/41).
قالَ الإمامُ علیّ ُبنُ موسَی الرِّضا – علـَیهِ السَّلامُ: رَحِمَ اللّهُ عَبْداً أحْيَا أمْرَنَا... َ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا... (بَــنـادِرُ البـِحـار – فی تلخیص بحـار الأنوار، للعلاّمة فیض الاسلام، ص 159؛ عُیونُ أخبارِ الرِّضا(ع)، الشـَّیخ الصَّدوق، الباب28، ج1/ ص307).
مؤسّس مُجتمَع "القائمیّة" الثـَّقافیّ بأصبَهانَ – إیرانَ: الشهید آیة الله "الشمس آباذی" – رَحِمَهُ اللهُ – کان أحداً من جَهابـِذة هذه المدینة، الذی قدِ اشتهَرَ بشَعَفِهِ بأهل بَیت النبیّ (صلواتُ اللهِ علـَیهـِم) و لاسیَّما بحضرة الإمام علیّ بن موسَی الرِّضا (علیه السّلام) و بـِساحة صاحِب الزّمان (عَجَّلَ اللهُ تعالی فرجَهُ الشَّریفَ)؛ و لهذا أسّس مع نظره و درایته، فی سَنـَةِ 1340 الهجریّة الشمسیّة (=1380 الهجریّة القمریّة)، مؤسَّسة ًو طریقة ًلم یـَنطـَفِئ مِصباحُها، بل تـُتـَّبَع بأقوَی و أحسَنِ مَوقِفٍ کلَّ یومٍ.
مرکز "القائمیّة" للتحرِّی الحاسوبیّ – بأصبَهانَ، إیرانَ – قد ابتدَأَ أنشِطتَهُ من سَنـَةِ 1385 الهجریّة الشمسیّة (=1427 الهجریّة القمریّة) تحتَ عنایة سماحة آیة الله الحاجّ السیّد حسن الإمامیّ – دامَ عِزّهُ – و مع مساعَدَةِ جمع ٍمن خِرّیجی الحوزات العلمیّة و طلاب الجوامع، باللیل و النهار، فی مجالاتٍ شتـَّی: دینیّة، ثقافیّة و علمیّة...
الأهداف: الدّفاع عن ساحة الشیعة و تبسیط ثـَقافة الثـَّقـَلـَین (کتاب الله و اهل البیت علیهـِمُ السَّلامُ) و معارفهما، تعزیز دوافع الشـَّباب و عموم الناس إلی التـَّحَرِّی الأدَقّ للمسائل الدّینیّة، تخلیف المطالب النـّافعة – مکانَ البَلاتیثِ المبتذلة أو الرّدیئة – فی المحامیل (=الهواتف المنقولة) و الحواسیب (=الأجهزة الکمبیوتریّة)، تمهید أرضیّةٍ واسعةٍ جامعةٍ ثـَقافیّةٍ علی أساس معارف القرآن و أهل البیت –علیهم السّلام – بباعث نشر المعارف، خدمات للمحققین و الطـّلاّب، توسعة ثقافة القراءة و إغناء أوقات فراغة هُواةِ برامِج العلوم الإسلامیّة، إنالة المنابع اللازمة لتسهیل رفع الإبهام و الشـّـُبُهات المنتشرة فی الجامعة، و...
- مِنها العَدالة الاجتماعیّة: التی یُمکِن نشرها و بثـّها بالأجهزة الحدیثة متصاعدة ً، علی أنـّه یُمکِن تسریعُ إبراز المَرافِق و التسهیلاتِ – فی آکناف البلد - و نشرِ الثـَّقافةِ الاسلامیّة و الإیرانیّة – فی أنحاء العالـَم - مِن جـِهةٍ اُخرَی.
- من الأنشطة الواسعة للمرکز:
الف) طبع و نشر عشراتِ عنوانِ کتبٍ، کتیبة، نشرة شهریّة، مع إقامة مسابقات القِراءة
ب) إنتاجُ مئات أجهزةٍ تحقیقیّة و مکتبیة، قابلة للتشغیل فی الحاسوب و المحمول
ج) إنتاج المَعارض ثـّـُلاثیّةِ الأبعاد، المنظر الشامل (= بانوراما)، الرّسوم المتحرّکة و... الأماکن الدینیّة، السیاحیّة و...
د) إبداع الموقع الانترنتی "القائمیّة" www.Ghaemiyeh.com و عدّة مَواقِعَ اُخـَرَ
ه) إنتاج المُنتـَجات العرضیّة، الخـَطابات و... للعرض فی القنوات القمریّة
و) الإطلاق و الدَّعم العلمیّ لنظام إجابة الأسئلة الشرعیّة، الاخلاقیّة و الاعتقادیّة (الهاتف: 00983112350524)
ز) ترسیم النظام التلقائیّ و الیدویّ للبلوتوث، ویب کشک، و الرّسائل القصیرة SMS
ح) التعاون الفخریّ مع عشراتِ مراکزَ طبیعیّة و اعتباریّة، منها بیوت الآیات العِظام، الحوزات العلمیّة، الجوامع، الأماکن الدینیّة کمسجد جَمکرانَ و...
ط) إقامة المؤتمَرات، و تنفیذ مشروع "ما قبلَ المدرسة" الخاصّ بالأطفال و الأحداث المُشارِکین فی الجلسة
ی) إقامة دورات تعلیمیّة عمومیّة و دورات تربیة المربّـِی (حضوراً و افتراضاً) طیلة السَّنـَة
المکتب الرّئیسیّ: إیران/أصبهان/ شارع"مسجد سیّد"/ ما بینَ شارع"پنج رَمَضان" ومُفترَق"وفائی"/بنایة"القائمیّة"
تاریخ التأسیس: 1385 الهجریّة الشمسیّة (=1427 الهجریة القمریّة)
رقم التسجیل: 2373
الهویّة الوطنیّة: 10860152026
الموقع: www.ghaemiyeh.com
البرید الالکترونی: Info@ghaemiyeh.com
المَتجَر الانترنتی: www.eslamshop.com
الهاتف: 25-2357023- (0098311)
الفاکس: 2357022 (0311)
مکتب طهرانَ 88318722 (021)
التـِّجاریّة و المَبیعات 09132000109
امور المستخدمین 2333045(0311)
ملاحَظة هامّة:
المیزانیّة الحالیّة لهذا المرکز، شـَعبیّة، تبرّعیّة، غیر حکومیّة، و غیر ربحیّة، اقتـُنِیَت باهتمام جمع من الخیّرین؛ لکنـَّها لا تـُوافِی الحجمَ المتزاید و المتـَّسِعَ للامور الدّینیّة و العلمیّة الحالیّة و مشاریع التوسعة الثـَّقافیّة؛ لهذا فقد ترجَّی هذا المرکزُ صاحِبَ هذا البیتِ (المُسمَّی بالقائمیّة) و مع ذلک، یرجو مِن جانب سماحة بقیّة الله الأعظم (عَجَّلَ اللهُ تعالی فرَجَهُ الشَّریفَ) أن یُوفـِّقَ الکلَّ توفیقاً متزائداً لِإعانتهم - فی حدّ التـّمکـّن لکلّ احدٍ منهم – إیّانا فی هذا الأمر العظیم؛ إن شاءَ اللهُ تعالی؛ و اللهُ ولیّ التوفیق.